Part12_آه ترجمه مقتل نفس المهموم.mp3
13.31M
📚 باز خوانی کتاب آه
✅نبرد روز عاشورا وشهادت اصحاب
(ترجمه مقتل)
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 غربال اخرزمان
ممکن است در دل کفر به
دنبال حرف حق باشید
⛔️
مصرف مشروب و سیگار بانوان
و اخـــــراج از تیم ملی بانوان ‼️
#حجت_الاسلام_راجی @soada_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✂️ آموزش خیاطی ✂️
🔍 آموزش شماره 110
📍متاسفانه دیروز نشد پست خیاطی رو بارگزاری کنم
✔ یه آموزش خیلی کاربردی و زیبا و ساده
😍 یه آستین بسیار زیبا در عین حال ساده
بویژه برای پیراهن و شومیز نوجوانان و کودکان مناسبه👌
✅ برای ساق دست هم عالیه بالاش رو کش بدوزید
💛 برای دیدن خیاطیهای آسون دیگهمون #آموزش_خیاطی رو جستجو کن
#آموزش_آستین | #خیاطی | #شومیز
#آموزش_آستین_شومیز | #آستین_عبا #آستین_مدل_دار | #آستین | #محرم #مدل_آستین
═ೋ❅✂️❅ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
May 11
Part13_آه ترجمه مقتل نفس المهموم.mp3
9.14M
📚بازخوانی کتاب آه
✅شهادت حضرت علی اکبر و حضرت عباس(ع)
(ترجمه مقتل)
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
حرفهای ظریف،مصرف رسانه ای داشت وگرنه خودش هم میداند که ساز و کار انتخاب وزیر و معاونش اینقدر هم کشکی نیست و مهم ترین فاکتورش سابقه کاری مرتبط، مدرک در خورِ آن منصب و تأیید کمسیون مربوطه مجلس و نهاد امنیتی است.
همین کافی است که بسیاری از معلوم الحال ها مِن جمله خود ظریف به افق کورش بپیوندند.
هنوز زوده و ما نباید جبهه انقلاب را یک گروهک زودجوش و بی مغز جلوه بدهیم که هنوز چیزی مشخص نیست اما به لیست توهمی و تخیلی واکنش نشان میدهد.
نمیدانم چقدر اطلاع دارید اما دارند به بچه های انقلابی در چپ و راست میخندند.این حجم از کولی بازی در خصوص یک چیزی که هنوز نیست ، نه بصیرت است و نه دانایی و نه حتی اسمش را میتوان پیشگیری گذاشت.
ضمن این که ما مجلس داریم
ما چندین نهاد نظارتی و امنیتی داریم
بالاخره قرار نیست همه سرمایه های کشور را در سبد دکتر پزشکیان بگذارند.
اما
کشور در وضعیتی هست که باید بیشتر نشان دهد که هوای اقلیت ها را دارد و الا مجدد مورد محاصره تحریم های حقوق بشری قرار میگیریم.
بعلاوه این که این چند روز متوجه شدم که چه خوشمان بیاید و چه نیاید، بزرگان هم چندان بی میل نیستند که به اقلیت هایِ ایران دوست و متعهد به قانون و کاربلد، میدان داده شود. کما این که در بعضی مناصب سیاسی و نظامی به آنها میدان دادند و پشیمان نشدند.
کلا صبر کنید و از تتمه تابستان با هندوانه خنک و شربت آبلیموتازه لذت ببرید تا ببینیم اصلا چه لیستی بیرون میآید و ثانیا واکنش مجلس و نهاد قانون گذار ما به آن چیست و چگونه است؟
✍ کانال #حدادپور_جهرمی
@Mohamadrezahadadpour
https://virasty.com/Jahromi/1721510979694199636
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر حساب شما جداست که خوش باشید...
ما اهل تساهل و تسامح و شما کالجبل الراسخ در امور سیاسی!!!
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
🌊🍃••
خدایاکمکمونکنحرومنشیـم!
حرومِمسیـــرهایاشتباه
موقعیتهایِاشتباهو...
.
.
#تلنگرانه❗️
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
Part14_آه ترجمه مقتل نفس المهموم.mp3
14.69M
📚باز خوانی کتاب آه
✅شهادت امام حسین(ع)
(ترجمه مقتل)
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
قسمت پنجم خام بودم پخته شدم(1).mp3
14.2M
⏳قسمت پنجم از روایت داستانی هجده بانو منتشر شد
💡خام بودم پخته شدم
«...خانواده من خانواده مذهبی نبودن و واجبات برامون خیلی واجب نبود ،پانزده سالم بود که ازدواج کردم رفتارهای بچه گانم باعث میشد مورد بی توجهی باشم تمام سعیم این بود که دیده بشم... »
🎙 روایت بانو سحر بهرامی
کاری از :
مرکز رسانه حوزه علمیه استان البرز
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ مرحوم سعید راد و روایتش از غرور ملی بعد از انقلاب اسلامی
🔹من ۱۹ سال ناخواسته در خارج زندگی کردم ولی همه چیز آنها دروغ است، در آمریکا اصلا اصول اخلاقی وجود ندارد.
🔹میخواستند همان استعمار و زورگویی قدیمی را در ایران اجرا کنند ولی امثال شهید سلیمانی این اجازه را ندادند.
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
دانشگاه حجاب
رمان«تجسم شیطان» #قسمت_سی_هشتم 🎬: روح الله از بس کتک خورده بود و گریه کرده بود،بی حال گوشهٔ اتاق هم
رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_سی_نهم 🎬:
همانطور که روح الله محو صحنهٔ پیش رو بود، در خانه را زدند.
روح الله نگاهی به در کرد، یعنی کی میتوانست باشه؟! وقت آمدن پدرش بود اما پدر کلید داشت..
فتانه هنوز متوجه روح الله نشده بود، روح الله خود را داخل خانه انداخت و پشت در هال پناه گرفت و از لای درز در که در حیاط مشخص بود، خیره به در حیاط شد.
فتانه دسته ای کاغذ داخل حلب ریخت ،یعنی آخرین برگ های دفتر را داخل آتش سوزاند و خنده کنان به سمت در رفت، در را باز کرد و از پشت در قد کوتاه عاطفه نمایان شد.
روح الله خوب نگاه کرد، درست میدید عاطفه درحالیکه کیف کوله ای آبی رنگ نویی در دست داشت پشت در بود، چقدر کیف آشنا بود، درسته خودشه، همون کیفی هست که از پشت شیشه مغازه آقا رحمت، هر روز به روح الله چشمک میزد و او خیلی دوست داشت که این کیف را داشته باشد...ناگهان فکری به ذهنش رسید، درسته، حتما اینم کادوی مادرش هست، وای نباید میگذاشت به دست فتانه برسد، پس روح الله با سرعت بیرون دوید، خودش را به درخانه رساند، انگار مادربزرگ با عاطفه آمده بود او را رسانده بود و سرکوچه منتظر برگشت عاطفه بود، روح الله کاملا میفهمید که مادربزرگ هم از فتانه میترسد، چون این زن بد دهن و بدجنس، ادب نداشت و احترام هیچ کس را نگه نمی داشت.
عاطفه تا چشمش به روح الله افتاد گفت: سلام داداشی، اینو..اینو..
روح الله کیف را به طرف عاطفه هل داد و گفت: نه من اینو نمی خوام، ببرش خونه مادربزرگ ، مال تو باشه..
فتانه با مهربانی که از او بعید بود به عاطفه گفت: بیا تو عزیزم، بیا با سعید بازی کن..عاطفه که انگار از برخورد فتانه تعجب کرده بود با چشمهایی گشاد گفت: من واقعا بیام با سعید بازی کنم؟! اجازه میدی؟!
فتانه لبخندی که اصلا به او نمی آمد زد و گفت: آره عزیزم چرا که نه..
عاطفه خنده بلندی کرد و گفت: پس صبر کنید من برم عروسکم را از مامان بزرگ که سر کوچه هست بگیرم و بیارم..
روح الله با نگاهش به عاطفه اخطار می داد که داخل خانه نیاید، چون حس خوبی از این مهربانی فتانه نداشت، اما عاطفه بچه بود و معنای نگاه روح الله را نمی فهمید
عاطفه کیف را به سمت روح الله داد و گفت: اینو مامان برات گرفته، بگیرش تا من برگردم
روح الله بار دیگه کیف را توی بغل عاطفه چپاند و گفت: الان میری پیش مادربزرگ، اینم بهش بده نگه داره فهمیدی!!
عاطفه که از لحن روح الله کمی ترسیده بود گفت: باشه و شلنگ زنان از خانه دور شد.
با دور شدن عاطفه، فتانه سیلی محکمی به گوش روح الله زد و گفت: چرا کیف را نگرفتی هااا؟! برا من دم درآوردی؟!
روح الله که صورتش از ضرب سیلی میسوخت دستی به گونه اش کشید و گفت: چرا دفتری مامان مطهره اورده بود سوختی؟ اصلا کفش های نو که برام گرفته بود کجاست؟!
فتانه خم شد و همانطور که ترکه ای از بغل انار میکند فحش رکیکی به مادر او داد و گفت: چند بار بگم اسم این زنیکه... را جلو من نیار، حالا مامان مامان میکنه برا من... و روح الله متوجه شد که قراره چی بشه، سریع از زیر دست فتانه فرار کرد و خودش را به انباری گوشه حیاط رساند.
فتانه چفت پشت در را انداخت و گفت: یه کم تو تاریکی و بین موش و مارمولکها بپلکی بد نیست، ادب میشی و در همین حین در حیاط را زدند و روح الله می دانست که هیچ کس غیر از عاطفه نمی توانست باشد..
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
براساس واقعیت
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872