دانشگاه حجاب
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗نگاه خدا💗 #قسمت_پنجاهوهفت از هیئت که بیرون آمدم. محسن و ساحره آمدند کنارم ... - کج
💗نگاه خدا💗
#قسمت_پنجاهوهشت
رسیدیم بیمارستان.
تند تند از پله ها رفتیم بالا.
مریم جون تا من را دید. بغلم کرد:
-واییی سارا امیر به هوش اومده...
رفتم از پشت شیشه نگاه کردم.
دیدم دکترو پرستارها دورش را گرفتند.
فقط زیرلب میگفتم" یا ابوالفضل " و راه میرفتم...
دکتر از اتاق بیرون آمد.
- چی شده آقای دکتر؟
-خدا رو شکر هوشیارشون بالاتر اومده...
فردا انتقالشون میدیم بخش.
از خوشحالی فقط گریه میکردم.
وضو گرفتم و رفتم سمت نماز خانه.
دو رکعت نماز و سجده شکر به جا آوردم.
و شکر میکردم خدایی را که امیر را برگرداند.
بعد چند روز امیر مرخص شد و به خانه برگشتیم.
ناهید جون و بابا رضا خیلی اصرار کرده بودند که امیر را ببریم خانهی آنها؛ ولی من دوست داشتم برویم خانه خودمان.
....
چند ماهی گذشت ...
حال امیر بهتر شده بود ...
صبحی رفتم نان گرفتم و به خانه آمدم و صبحانه را آماده کردم.
- برادر کاظمی ، بیدار شین دیر میشه هااا
ادامه دارد....
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
4_5837187050087909699.mp3
11.46M
جاموندم😭
مثل رقیہ اربعیـن جاموندم💔
بازم همہ رفتن و تنهـا موندم ...
🎙محمدحسینحدادیان
#اربعین | #پیشنهاددانلود
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
💠امام حسین علیهالسلام
🔶یا أیّها النّاسُ! نافِسوا فی المکارم
ای مردم! در خوبیها با یکدیگر رقابت کنید.
بحارالانوار، ج ۷۸، ص ۱۲۱
#در_محضر_روایت
#تولیدی
🏴 @hejabuni
دانشگاه حجاب
💠امام حسین علیهالسلام 🔶یا أیّها النّاسُ! نافِسوا فی المکارم ای مردم! در خوبیها با یکدیگر رقابت ک
🗞مواعظے از سیدالشهدا علیه السلام
🔹وسط میدان دنیا نشستهام به تماشا:
دسته دسته آدمها به جهات مختلف در حال دویدناند!
🔸عدهای به سمت مال و دارایی میدوند، از سروکول هم بالا میروند؛ بی آنکه استراحت کنند، میدوند؛ میافتند؛ برمیخیزند و دوباره میدوند!
🔹عدهای جاه و مقام را هدف گرفتهاند و به رقابتی شدید برخاستهاند. پشت پا میزنند به یکدیگر؛ فریب میدهند ... و میدوند...!
بعضی رقابت دارند در زیبایی و برایشان اهمیتی ندارد سرد کردن کانون یک خانواده و به گناه انداختن جوان مردم...
🔸بعضیها هم گوشه و کنار، بیخیال نشستهاند به تماشا.
و ما
🔹ما که مثل دیگران، سرگردانِ دنیا نیستیم،
ما که صاحب و سرور داریم،
ما که فرمانده و مرشد داریم،
راهمان معلوم است؛
رقابتمان معلوم است.
🔸قرار است بدویم به سمت قلّههای «مکارم»
همراهانِ مسیرِ دوست!
بشتابید!
برای رسیدن به آن درجات والا،
رقابت کنید!
یا علی🌱
#تولیدی_کامل
#سبک_زندگی_حسینی 🏴
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 لوح | پرچم حقیقت
🔸 رهبر انقلاب: به همان اندازه که مجاهدت حسین بن علی و یارانش به عنوان صاحبان پرچم سخت بود، به همان اندازه نیز مجاهدت زینب و مجاهدت امام سجاد و بقیهی بزرگواران، دشوار بود.
🔹 درسی که اربعین به ما میدهد، این است که باید یاد حقیقت و خاطرهی شهادت را در مقابل طوفان تبلیغات دشمن زنده نگه داشت. میدان تبلیغات، میدان بسیار عظیم و خطرناکی است. ۶۸/۶/۲۹
دریافت نسخه باکیفیت https://farsi.khamenei.ir/photo-album?id=43786
@Khamenei_Reyhaneh
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🖤 #چادرم_و_اربعین 🖤
سلام.👋
وقتتون بخیر.
اربعین سال ۹۸ دومین سفر من به کربلا بود و میشه گفت شیرینترین و لذتبخشترین سفرم در تمام این ۱۴ سال زندگیم. 😌
ما (یعنی من و خانوادهام) زمانی که از مرز رد شدیم، هوا بسیار بسیار گرم بود.😤
سر ظهر بود و ما هم اونجا خیلی معطل شدیم.
مدل چادری که سرم بود جلابیب بود و زیر اون یه مانتو و روسری هم داشتم...
داشتم از گرما هلاک میشدم. کمبود آب در عراق هم قوز بالا قوز.😫
اینقدر از این سفر پشیمون شدم که به پدرم گفتم من رو ول کنید من از همینجا برمیگردم ایران!! من اصلا کربلا نمیخوام. فقط بیاین برگردیم.
ولی برنگشتیم😐
سوار یک اتوبوس عراقی بودیم که به یک موکب رسیدیم و برای ناهار توقف کردیم.
اونجا بود که یک جرقه طلایی در ذهن من ایجاد شد.✨
سریع به مامانم گفتم که با چادرش دور من رو بپوشونه که من مانتوام رو در بیارم.
همونطور که میدونید مدل چادر جلابیب جوریه که جلوش کاملا با زیپ بسته میشه. منم از این مزیت استفاده کردم و کلا بیخیال مانتو شدم و فقط یه لباس معمولی تنم بود با چادرم که تمام بدنم رو پوشونده بود. ✅
بجای روسری هم از هد و روبنده استفاده کردم. هد زده بودم که موهام دیده نشه و روبندم رو هم زدم که گردنم دیده نشه.
کل سفر رو به همین شکل طی کردم و چادرم رو هیج جا از خودم جدا نکردم.
چادرم با من به سامرا آمد. با هم به کاظمین رفتیم. با چادرم به نجف اشرف رفتم. کیلومترها راه را تا کربلا با چادرم رفتم. واقعا حس میکردم چادرم مونس من در این کشور غریب است.
آبان ۱۳۹۸ بود که من با تمام وجودم فهمیدم که چادرم دیگر تکه ای پارچه مشکی نیست. چادر مشکی من تکه ای از وجود من شده بود. تا آخر هم هست...💞
من ۱۴ سالمه از نیشابور🌹
🖤 @hejabuni | دانشگاهحجاب 🖤
🌸خادم شهدا
❌ورزشگاه های مختلط در ایران❗❗
🔹امام خامنه ای : محیط ورزش بانوان باید به گونهاى باشد که حدود اسلامى در آن دقیقاً رعایت شود.
🔹خبرگزاری فارس : تعدادی سالن ورزشی در تهران وجود دارد که دختران و پسران جوان بدون حجاب و به صورت کاملا مختلط درحال تمرین ورزشی هستند.❌
✅اقدام حداقلی ما: ساکت نبودن و مطالبه از مسولین ذی ربط هست، تادرجامعه شیعی ومهدوی اثرگذارباشیم.
ستاد امر به معروف:
📞02122561218
معاونت اجتماعی و امنیت اخلاقی ناجا:
📞02181818
وزارت ورزش و جوان:
📞02122662295
🔹درصورت تمایل هرگونه همکاری وپیگیری خودرادرلینک زیربامابه اشتراک بگذارید....
⬅و مشوق ما در پیگیری جدی تراین مسائل باشید.
لینک ارسال نظرات شما در کارگروه مطالبه گری :
@ZohorAshgh
#تولیدی
#مطالبه_گری
🏴@hejabuni|دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
💗نگاه خدا💗 #قسمت_پنجاهوهشت رسیدیم بیمارستان. تند تند از پله ها رفتیم بالا. مریم جون تا من را دی
💗نگاهخدا💗
#قسمت_اخر
-خواهر سارا نمیشه یه کم دیر تر بریم.
- نه خیر ، تا الانش هم به خاطر بهبودی کامل شما صبر کردم.
-چشم خواهر الان میام.
بعد صبحانه راه فتادیم به سمت پرورشگاه.
امیر چشماش میدرخشید با دیدن بچهها.
با خانم معصومی مسئول پرورشگاه،
رفتیم داخل اتاقی که نوزاد یک ،دو،سه ماهه در آنجا نگهداری میشد.
از خوشحالی دست امیر را فشار دادم.
ما مانده بودیم و این همه فرشتهی کوچک.
خانم معصومی خندیدو گفت: سارا جان آخر کار خودت را کردی.
-من هفت خان رستمو رد کردم تا بتونم اجازه بردن بچه رو، بگیرم.
سوار ماشین شدیم و به سمت بازار حرکت کردیم.
چون هنوز چیزی برای بچه نخریده بودیم.
بچه شروع کرد به گریه کردن. من رانندگی میکردم و بچه بغل امیر بود.
واییی قیافهاش دیدنی بود.
اصلا نمیدانست چه طور نگهش دارد.
از داروخانه برایش شیر خشک خریدم و بچه در بغل امیر خوابش برد.
کلی خرید کرده بودیم برای فسقل پسرمان.
اون شب قرار گذاشتیم اسم پسرمان را ابوالفضل بگذاریم.
زندگیمان سرشار از شادی بود ولی با پا گذاشتن این هدیه خدا به زندگی، شادیمان بیشتر از قبل شد. وضو گرفتیم و نماز شکرانه خوندیم:
❤خدایا شکرت ❤
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
پایان رمان
🏴 @hejabuni
خانواده آسمانی ۴.mp3
11.69M
#خانواده_آسمانی🌿'
#قسمت_چهارم
ـ توکیهستی؟
+ منهمهام❗️
ـ اسمتچیه؟
+ همهیاسمهایدنیا❗️
ـ اینجاکجاست؟
+ اینجاهمهجاست❗️
ـ اوضاعتچطوره؟
+ دقیقاًاوضاعهمهیآدما❗️
#استاد_شجاعی
#آیتالله_ضیاءآبادی
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
#حجاب_آمریکایی #چادری_بد_حجاب #قسمت_اول 🔺چادر به خاطر با حجاب بودن و حفظ حیا و عفت زن....؟ 🔺یا چادر
#حجاب_آمریکایی
#قسمت_دوم
1⃣ افراط چیست؟
2⃣ رعایت حجاب کامل بدون زینت افراط است؟
3⃣ ملاک در جذب افراد بی حجاب چیست؟
4⃣ اجازه داریم به هر نحوه ای نظرشان را به چادر مثبت کنیم و حتی دست و پایشان را باز بگذاریم؟
5⃣ حجاب کامل چیست؟
6⃣ چه زمانی اجازه داریم در باره مبحث چادر مباحثه کنیم؟
7⃣ فقط چادر کافیست؟
8⃣ زینت و چادر مخالف همدیگرند؟
9⃣ را های جذب افراد به چادر...
0⃣1⃣ آیا حجاب مانع زیباییست؟
توجه کنید که تعداد سوالات زیاد است اما تمام جوابها در قالب یک پست ارائه میشه...
از همراهیتون متشکرم🌸
🏴 @hejabuni
دانشگاه حجاب
#حجاب_آمریکایی #قسمت_دوم 1⃣ افراط چیست؟ 2⃣ رعایت حجاب کامل بدون زینت افراط است؟ 3⃣ ملاک در جذب افرا
#حجاب_آمریکایی
#چادری_بد_حجاب
#قسمت_دوم
راستش رو بخوای یکم جمله بندی کلمات برام سخت شده بود...
چون اون خیلی با #اعتماد_به_نفس بدون ذره ای تردید حرف میزد...😏
شاید متقاعد کردن خانم های #بیحجاب کمی راحت تر باشه...
به خاطر اینکه اون خودش هم تا حدودی میدونه کارش اشتباهه😳 اما چادریِ بدحجاب گاهی خودش رو از لحاظ حجاب خیلی کامل میدونه...😰
متعجب بهش نگاه کردم و پاسخ دادم:
اولا #افراط رد کردن از حرف نبی و خداست
ثانیا کی گفته رعایت اصول و موازین دین اسلام از جمله همین حجاب کامل بی عیب و نقص و بی زرق و برق افراطه؟🤔
این #حجاب_کامل...حرف خداست...
کی گفته اجرا کردن حرف خدا بدون ایراد، اشکاله؟🙄
پس یعنی #نماز آرام و آهسته افراطه🤐
#روزه ی بدون غیبت و ریا افراطه؟😬
ملاک تو تعریف حجاب حرف پیامبر خداست... حرف حضرت زهراست...🌷
وقتی متقاعدشون کردی که مو نباید دیده شه و بدن به جز دست و صورت اونم بدون زینت و آرایش حتی یه رژ کمرنگ یا یه انگشتر جذاب💍پوشیده شه...اونوقت اسمش میشه حجاب...🌸
اونوقته که میشه با افتخار سرت رو بیاری بالا و بگی خوب حالا اگه میخوای تو همه ی مراتب زندگیت برتر باشی ، همونطور که نماز برتر نماز اول وقت و پر از آرامشه، حجاب برتر هم چادره...
شما اجازه نداری برای جذب افراد و زیاد شدن لایک و کامنت اینستات حجاب رو اشتباه تعریف کنی...
اینکه حجاب آمریکاییه خواهر من...
حجاب زنان بعضی کشورا که
یه پارچه مشکی میزنن به صورتشون جای چشمش رو برش میزنن بجاش چشماشون رو حسابی آرایش میکنن...😶
اینکه بدترشد عزیز من...جذابتر شد
خواست بپره تو حرفم که گفتم..😏
_اجازه بده...🖐
یه حرف دیگه هم زدی که فکر میکنم از ریشه اشتباه بود...
چادر و حفاظ و حجاب بدون #حیا و #عفت رقمی نمی ارزه...
البته حیا و عفت هم بدون #حفاظ و حجاب ذره ای ارزش نداره...
این دوتا عین نخ و سوزنن هیچ وقت نمیتونن تنها کارایی داشته باشند...هر دوشون مکمل همن....
#حجاب و #عفاف زن برای پوشیدن زینت ها و ظرافت و لطافت زنونه اونه...برای اینه که یه حریمی برای #گل_سرخ توی باغچه ایجاد کنه و دست هر رهگذری بهش نرسه...
چطوری میخوای ثابت کنی میشه با چادر هم اینارو داشته باشی...؟!اینا که متضاد همن...
به جاش میتونی ثابت کنی یه خانم #چادری همیشه مرتب و شیک پوشی...
من الان خودم سعی میکنم همیشه جلوی چادرم مرتب باشه...هیچ وقت پایینش کثیف نباش ، چروک نباشه...
و البته ...اینجا رو خوب دقت کن...
تو مهمونی های زنونه حسابی به خودم برسم و با لباس مرتب و زیبا ظاهر شم..
خوشاخلاق و خوشصحبت باشم...بگم بخندم...🙂
اگه اینطوری به خودت برسی و از زینت هایی که داری جلوی محارم ودر حد متعارف استفاده کنی خیلی عالی میتونی ثابت کنی یک خانم محجبه همیشه کاراش به جاست و نظام پوششی و اخلاقیش تحت کنترلشه...🤗
سکوت کردم تا اون حرف بزنه...😴آخیش
_خوب البته همه ی حرفهای تو هم درست نیست...
خندیدم...
_چیش اشتباه؟
_اینکه حجاب مانع زیباییه..
من این رو گفتم ؟!😳
_ببین،من نگفتم مانع زیبایی؛ گفتم #حافظ_گلبرگ_لطیف_زن... یعنی مواظبه عطر گل تو خونه و بین دوست و رفیقاش پخش شه...نه تو هر جایی...
⬅️ادامه دارد....
#تولیدی
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 نماهنگ | فرمان #جهاد_تبیین
🔺️ مروری بر فرمان رهبر انقلاب خطاب به دانشجویان درباره تبیین حقایق و رفع ابهام از افکار عمومی/۵مهر۱۴۰۰
#جهاد_تبیین
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🍂🍁🍂🍁
🍁🍂🍁
🍂🍁
🍁
📖 رمانی برگرفته از حوادث حقیقی خرداد تا شهریور سال ۱۳۹۳ در شهر آمرلی* عراق که با خوشه چینی از خاطرات مردم مقاوم و رزمندگان دلاور این شهر، به ویژه فرماندهی بینظیر سپهبد شهید قاسم سلیمانی در قالب داستانی عاشقانه روایت میشود.
🌹از چهارشنبه ۷ مهر،حوالی ساعت ۹:۳۰
🌹 پیشکش نگاه مهربانتان
🌹هدیه به روح مطهر همه شهدای مدافع حرم، شهدای شهر آمرلی و شهید عزیزمان حاج قاسم سلیمانی
* آمرلی به زبان ترکمن یعنی امیری علی؛ امیر من علی است!
✔۳۵قسمت
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
چادرم واربعین🏴
#داستان_کوتاه
چای روضه را جلوی من گرفت. پفی کشیدم و گفتم: زود باش دیگه... گفتی اگه بیام اینجا با من میای خرید!
_ چشم لیلا جون... هنوز وقت هست... بذار مراسم تموم شه حتما میام.
شانه ای بالا انداختم و حواسم پرت جمعیت شد. صدای الهی آمین جمعیت، صدای سخنران را تازه به گوشم وصل کرد:
_ خدایا به زنان ما عفت و به مردان ما غیرت عطا فرما.. (الهی آمین)
_ انشاالله قدر این امانت و هدیه مادرمون زهرا را بدانیم صلوات.
نگاهم از میان جمعیتی که خارج میشد به سمت دختر بچهای خزید. مقداری قند توی دستان کوچکش بود. مادرش با دستکش دستمالهای مچاله روی زمین را جمع میکرد. به سمتش رفتم. کنارش زانو زدم. یک شکلات روکش دار از داخل جیبم درآوردم و به طرفش گرفتم. با نگاه معصومانه اش به من خیره شد.
_ کوچولو! این قندا رو دوست داری بخوری یا این شکلات منو؟
نگاهی به قندهای لوش شده توی دستانش انداخت. لحظه ای لبانش را کشید و چنده اش شد. شکلات را گرفت و قندهارا به روی دستمال کاغذی توی دستانم ریخت. انگار با وجود سن کمش شکلات روکش دار را ترجیح می داد. تشکر کوتاهی کرد و به سمت مادرش رفت.
ازجا بلند شدم. به ساعتم نگاهی انداختم و خودم را به جلوی در رساندم. مریم خونسردانه با مهمان ها خوش و بش میکرد. انگار قرارمان را فراموش کرده. مرا که دید لبخندی روی لبش نشست.
_ لیلا جان پذیرایی شدی؟
_ ممنون عزیزم دیرم شده... نمی خواستی بیای چرا منو کشوندی اینجا! وگرنه تاحالا خریدم رو کرده بودم و رفته بودم خونه. حالا باید همه روبدرقه کنی؟!
_ ای وای چشم ببخشید بریم.
سریع از بقیه عذر خواهی کرد وراهی شدیم.
اولین تاکسی به سمت فروشگاه دربست گرفتم و هردو عقب تاکسی، با فاصله نشستيم.نگاهم سمت پنجره بود. نزدیکترامدو گفت:
-من الان همراه شما و درخدمت شماهستم، شما مهمان امام. حسین بودی یکم صبورتر، خوشگل تر خوشروتر آهان... بخند اخم نکن!
به این سبک دلجویی اش عادت داشتم خندیدم و بعد از خرید برای برگشت سوار اتوبوس شدیم
- راستی لیلا دعا کن امسالم زائر اربعین آقا باشیم بابا دیشب گفت:مثل این چند سال برای زیارت اربعین جمع وجور کنیم وراهی کربلا بشیم. کاش توام میومدی. پول وپاسپورت که داری.
- مریم جان رسیدی، پیاده شو. من و چه به کربلا؟
-اه چه زود رسیدم باشه! باشه!من رفتم خداحافظ
با خودم گفتم من... کربلا..... اربعین
چند روز بعد وقتی رسیدیم به ایستگاهی که مریم پیاده می شد من هم بلند شدم
-پیاده میشی؟
-اوهوم، امروزم میخام مهمان امام حسین باشم
-میخای تو برو من دیرتر میام چون نیم ساعت دیگه جلسه شروع میشه.
-نه مشکلی نیست، خرید که نداری احتمالا؟
-با خنده و شوخی باقی راه را طی کردیم
رسیدیم این بار چشمم به پرچم سر در خانه شان خورد. به مجلس عزای امام حسین (ع) خوش آمدید.
انگار رفته رفته مانوس میشدم . چند مدت برنامه روزهایی که با مریم از دانشگاه بر می گشتیم،شرکت در مجلس عزاداری بود.
حس خوبی داشتم مثل یک پناهگاه امن که لحظاتی دور می شدم از خریدوسفرو دغدغه های همیشگی..
وقتی به خونه برمی گشتم، مادرم از شورو نشاطم تعجب می کرد.
یک روز که بعد برگشت باعلی خیلی خوش وبش کردم مادر پرسید:
-این کلاست که چندروز درهفته شش عصر بر می گردی خونه چطور کلاسی هست؟
-چطور مگه؟
-هیچی گفتم ببین اگر میشه ماهم بیاییم مثل قبلا طلبکارانه برنمی گردی و"خیلی شادتری.
مجلسی که گریه اش انرژی بخش بود.
بچه که بودیم محرم ها بامادر و پدرو علی، برادرم به امام زاده می رفتیم حس خوبی که درآن مجلس برایم تداعی می شد.
لحظاتی خاطرات کودکی ام را مرور می کردم که مادر دستش را روی شانه ام گذاشت و گفت:کجایی دختر، کلاس جدیدت رو میگم چه کلاسی هست؟
-بله چشم می پرسم حتما
چند وقتی گذشت.بعد روضه همراه مریم مشغول شستن ظرف ها بودم.
-لیلا نگفتی بالاخره میای؟
-راستش همه پس اندازم روبرای خرید ماشینم دادم. تازه من کجاو کربلا.
چند روز بعد
تنهااز خیابان رد می شدم آن طرف خیابان دختر بچه ای فال فروش، روی چمن های بلوارنشسته بود نگاهم به دخترک بود. صدای مهیب ترمز ماشین و سرو صدای مردم، وقتی چشم را باز کردم سنگینی پاهایم راحس کردم که مانع شد به پهلو برگردم.
نگاهم به قطره های سروم که با تیک و تاک ساعت هماهنگ بود خیره شدوخوابم برد.
گرمای دستان مادر و صدای ورود پرستار
-پاشو دخترخوب شام
-کی سروم رو جدا کردن؟
-، عزیزم، بخوابی برات خوبه،حتی مریم زنگ. زد دلم نیومد بیدارت کنم
-مریم؟کجاست؟
-کربلا
باز صدای زنگ تلفن بود مادر گوشی رابه دستم داد. مریم بود.
-الو سلام لیلا بین الحرمینم بهتری، سلام بده به آقا
دلم می خواست بایستم وسلام بدم اما دست روی سینه گذاشتم السلام علیک...
-آقا شفام بده سال بعد اربعین پیاده بیام پابوست. راستی منو هم لایق امانت مادرت زهرا کن.
-مریم بگو آقا دستمو بگیره منم چادری بشم.
✍️س. بیدار
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب