🍂🍁🍂🍁
🍁🍂🍁
🍂🍁
🍁
📖 رمانی برگرفته از حوادث حقیقی خرداد تا شهریور سال ۱۳۹۳ در شهر آمرلی* عراق که با خوشه چینی از خاطرات مردم مقاوم و رزمندگان دلاور این شهر، به ویژه فرماندهی بینظیر سپهبد شهید قاسم سلیمانی در قالب #داستانی_عاشقانه روایت میشود.
🍁تنهــــــــــامیانداعش🍁
🌹از چهارشنبه ۷ مهر،حوالی ساعت ۹:۳۰
🌹 پیشکش نگاه مهربانتان خواهد شد
🌹هدیه به روح مطهر همه شهدای مدافع حرم، شهدای شهر آمرلی و شهید عزیزمان #حاج_قاسم_سلیمانی
* آمرلی به زبان ترکمن یعنی امیری علی؛ امیر من علی است!
✔۳۵قسمت
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
#حجاب_آمریکایی #چادری_بد_حجاب #قسمت_دوم راستش رو بخوای یکم جمله بندی کلمات برام سخت شده بود... چو
#حجاب_آمریکایی
#قسمت_سوم
1⃣ آیا تشبیه دختران به گل درست است؟
2⃣ درست است در دورهای که همه چیز مدرن شده...هنوز با زنان برخورد ۱۴۰۰ سال پیش را داشته باشیم؟
3⃣ اسلام حقوق زنان را نقض میکند؟
با ما همراه باشید...🌼
#تولیدی
🏴 @hejabuni
دانشگاه حجاب
#حجاب_آمریکایی #قسمت_سوم 1⃣ آیا تشبیه دختران به گل درست است؟ 2⃣ درست است در دورهای که همه چیز مدرن
#حجاب_آمریکایی
#حقوق_زنان
#قسمت_سوم
_میشه خواهش کنم از این جملات کلیشه ای استفاده نکنین...؟
چرا الان گل رو برای من مثال میزنین؟
من آدمم...نه گیاه !که تنها خواسته اش آب و خاک و نور آفتاب باشه....🤦♀
من نیاز های دیگه ای هم دارم...
چون آدمم...نیازی که پسر داره رو من هم دارم...آزادی میخوام...توجه میخوام...
نمیخوام باهام مثل ۱۴۰۰ سال پیش رفتار بشه...❌
_خوب صبر کن تند نرو اجازه بده تا بگم...🖐⛔️
این حرف شبیه بهانه می مونه بیشتر تا سوال...مگه تشبیه به گل بده؟⁉️
اولا گل نماده ... نماد لطافت و زیبایی و حساس بودن ...
گل علاوه بر آب و خاک...
به همون توجهی که شما میگی هم نیاز داره🌸...حتی به محبت...نشنیدی میگن برای گل و گیاه شعر بخونین...😍
بهش برسین...گاهی اوقات گل نیاز داره تا شاخ و برگ اضافش رو بچینی...گاهی نیاز داره مواظب باشی و در دسترس یه بچه ی شیطون قرار ندی که آسیبی بهش برسونه...☺️
💛این حدیث از امام علی رو نشنیدی که میفرماین...💛
زن ریحانه🌷بهشتی است...
یعنی با زن برخوردی ملایم همراه با مهربانی داشته باش...
تو اگه نخوای مثل ۱۴۰۰ پیش باهات رفتار بشه حق داری...
چون همون ۱۴۰۰ سال پیش زمانی که هنوز اسلام نیومده بود حقوق زن رعایت نمیشده😔...ولی وقتی پیامبر اومد و دین و کتابش...تو همون قرآن سوره ای داریم به اسم سوره نسا...
با اومدن دین اسلام تازه زن ها رهایی پیدا کردن از ظلمی که بهشون میشده...
دنیای قبل اسلام همون دنیاییه که خونه هاش پرچم سفید داشتن...😰
که قمار میکردن سر دختراشون و زنده به گورشون میکردن...😤
⬅️ادامه دارد...
#تولیدی
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
AUD-20210914-WA0002.m4a
2.04M
#حجاب_آمریکایی
#حقوق_زنان
#قسمت_سوم
🌸تشبیه به گل ...
🎵 سرکار خانم خدایاری
⬅️ادامه دارد...
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣📣
🎙سخنرانی حاج آقا دانشمند
🎬موضوع: یه کاری کن پدر و مادرت دعات کنند
# تصویری
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
💠 رهبر معظم انقلاب:
💓 بنای کار ازدواج، بر سازش دختر و پسر است؛ باید باهم بسازند. این «با هم بسازند»، معنای خیلی عمیقی دارد. این را اصل قرار بدهید، تا ان شاء الله خداوند متعال برکاتش را بر شما نازل کند.
#سبک_زندگی
@Clad_girl
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🖤 #چادرم_و_اربعین 🖤
ما یک سال، همراه با بیش از چهل نفر از همشهریانمان در پیادهروی اربعین حرکت میکردیم. پشت چادر هرکدام از ما پارچه سبزی بود که روی آن آدرس شهر خود را نوشته بودیم.
من از برقعهای (روبند) استفاده میکردم که با سنجاق به این پارچه وصل کرده بودم.
این حجاب را خیلی دوست داشتم؛ چون هم حجابم بود و هم به نوعی از سرمای هوای آن سال حفظم میکرد. اما آن پارچه و این برقعه را گمشان کردم.
یک نفر پیدایش کرده بود و چون جمعیت ما زیاد بود و همه جمع چنین نشانهای پشت سرشان داشتند، آن را به مسئول کاروان داده بودند.
من که دیگر ناامید شده بودم، وقتی به دستم رسید خیلی خوشحال شدم...
به امید روزی که باز کاروانی باجمعیت زیاد و با چادر و آن علامت به پیاده روی اربعین برویم.
ان شاءالله
■•■•■•■•
۴۱ ساله
از: استان فارس؛ شهرستان گراش؛ شهر ارد
🖤 @hejabuni | دانشگاهحجاب 🖤
دانشگاه حجاب
#پرسش_پاسخ #فیلم_و_سریال_ایرانی #آموزنده؟ #مضر؟ ♻️قسمت اول ❓آیا سریالها و فیلمهای سینمایی که از
#پرسش_پاسخ
#فیلم_و_سریال_ایرانی #مفید؟#مضر؟
♻️قسمت دوم
🔹البته نکته اینجاست که برخلاف چیزی که در سریالها تبلیغ می شه اکثر این دوستی ها به ازدواج ختم نمیشه. بلکه پسر گاهی با یکی دیگه میپره و احساسات دختر بازی می کنه و گاهی برعکس...
🔸عشق و علاقه ای که واقعا به درد زندگی میخوره حفظ عفت و حیاست. بعد از اینکه خواستگاری مورد پسند دختر واقع شد و ازدواج کردند اون وقت هست که خدا هم برکت میده و این زندگی با دوست داشتنی که روز به روز زیادتر میشه، شروع میشه و ادامه پیدا میکنه. نه اینکه با یه علاقه ی زیاد و افراطی شروع بشه و یا به ازدواج ختم نشه و یا اگه هم ازدواجی رخ داد، در مسیر زندگی بعد از گذشت چند ماه به زودی اون تب و تاب بیفته و به سردی بکشه.
🔹متاسفانه یه عشق درست و درمون از تلویزیون ندیدیم که به نمایش بگذارن. هر چی هست از نوع همین دوستیهای حرام قبل از ازدواج هست که جدیدا حتی یه جوری نشونش میدن که مقدس بشه برای جوونا و مخالفت با این شیوه یک کار بد و زشت و زننده تلقی بشه.
🔸بالاخره هنر رسانه رو در هر جهت به کار بگیرن، می تونن فرهنگ سازی بکنن که تا به حال حداقل در این زمینه کوتاهی شده و به تقصیر رسیده.
📌کم رنگ شدن رعایت اصول اخلاقی و مذهبی در فیلم و سریال های تلویزیونی باعث می شه خانواده های مذهبی از تماشای این صحنه ها آزرده بشن.راه چاره چیه؟ آیا باید فرزندان شون رو از دیدن تلویزیون ملی جمهوری اسلامی هم محروم کنن؟ چه جایگزینی براش در نظر بگیرن؟ فیلم های شبکه خانگی که دوبرابر بدآموزی دارن؛کاش نهادهای مربوطه نظارت بیشتری داشته باشن بر تولیدات صدا و سیما
#تولیدی
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم 🔶انگليسي ها خوب مي فهمند با كي چگونه بايد رفتار كنند ... اما مقتدر که باشی، پروتکل
🔴به روز باشیم
❌ شبهه
چرا #حسین_فهمیده به همراه نارنجکها خود را به زیر تانک انداخته است؟ این داستان به دلایلی که در شبهه می آید، تخیلی نامیده می شود.
✅ پاسخ
در ابتدا یادآوری می شود که در روزهای نزدیک به شهادت حسین فهمیده، خرمشهر به تازگی سقوط کرده بود، و دشمن قصد اشغال آبادان را داشت، و برای انجام این عملیات دشمن دستهای از تانکهای ضد آرپیجی را برای حرکت به سمت آبادان آماده میکند.
عده ای که حسین فهمیده نیز در بین آنها بود، در برابر پیشروی این دسته مقاومت میکردند، و برای متوقف کردن این تانکها تلاش می کردند، کم کم متوجه میشوند که این نمونه ضد آرپیجی است.
حسین فهمیده پس از اینکه از زبان فرمانده خود می شنود که ضعف این تانکها در زنجیر آنهاست، اقدام به جمعآوری نارنجکها میکند و خود را به سر دسته این تانکها میرساند.
حسین برای اینکه نارنجکها را دقیقا به زنجیر تانکها برساند باید خود نیز به زیر تانک میرفت، چرا که در غیر این صورت تانک متوقف نمیشد و هدف او که ایجاد وحشت در سرنشینان بقیه تانک ها بود محقق نمی شد.
آری، حماسه "شهید فهمیده ها" در جنگ همین یک مورد نبوده تا بتوان با شبهاتی سست قهرمانان این ملت را پنهان کرد. بهنام محمدی ها، را چه می گویید؟ علی لندی دهه هشتادی را چه می گویید؟ حتماً بیست سال دیگه اینگونه داستان غرور آفرین #علی_لندی را #تحریف می کنند: پنجره آن خانه فلان بوده و امکان ورود علی لندی در خانه نبوده و این داستان ها را برای سرگرم کردن مردم ساختند تا ضعف واکسیناسیون را جبران کنند!!!
#جنگ_روایتها
#تحریف
#خودتحقیری
👈 پاسخبهشبهاتفــجازی👇
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🔸🔸🔸🔸﷽🔸🔸🔸🔸
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_اول
💠 وسعت سرسبز باغ در گرمای دلچسب غروب، تماشاخانهای بود که هر چشمی را نوازش میداد. خورشید پس از یک روز آتشبازی در این روزهای گرم آخر #بهار، رخساره در بستر آسمان کشیده و خستگی یک روز بلند بهاری را خمیازه میکشید.
دست خودم نبود که این روزها در قاب این صحنه سِحرانگیز، تنها صورت زیبای او را میدیدم! حتی بادی که از میان برگ سبز درختان و شاخه های نخل ها رد میشد، عطر #عشق او را در هوا رها میکرد و همین عطر، هر غروب دلتنگم میکرد!
💠 دلتنگ لحن گرمش، نگاه عاشقش، صدای مهربان و خنده های شیرینش! چقدر این لحظات تنگ غروب سخت میگذشت تا شب شود و او برگردد و انگار همین باد، نغمه دلتنگیام را به گوشش رسانده بود که زنگ موبایلم به صدا درآمد.
همانطور که روی حصیر کف ایوان نشسته بودم، دست دراز کردم و گوشی را از گوشه حصیر برداشتم. بعد از یک دنیا عاشقی، دیگر میدانستم اوست که خانه قلبم را دقّالباب میکند و بیآنکه شماره را ببینم، دلبرانه پاسخ دادم :«بله؟»
💠 با نگاهم همچنان در پهنه سبز و زیبای باغ میچرخیدم و در برابر چشمانم، چشمانش را تجسم میکردم تا پاسخم را بدهد که صدایی خشن، خماری عشق را از سرم پراند :«الو...»
هر آنچه در خانه خیالم ساخته بودم، شکست. نگاهم به نقطهای خیره ماند، خودم را جمع کردم و این بار با صدایی محکم پرسیدم :«بله؟»
💠 تا فرصتی که بخواهد پاسخ بدهد، به سرعت گوشی را از کنار صورتم پایین آورده و شماره را چک کردم، ناشناس بود. دوباره گوشی را کنار گوشم بردم و شنیدم با همان صدای زمخت و لحن خشن تکرار میکند :«الو... الو...»
از حالت تهاجمی صدایش، کمی ترسیدم و خواستم پاسخی بدهم که خودش با عصبانیت پرسید :«منو میشناسی؟؟؟»
💠 ذهنم را متمرکز کردم، اما واقعاً صدایش برایم آشنا نبود که مردّد پاسخ دادم :«نه!» و او بلافاصه و با صدایی بلندتر پرسید :«مگه تو نرجس نیستی؟؟؟»
از اینکه اسمم را میدانست، حدس زدم از آشنایان است اما چرا انقدر عصبانی بود که دوباره با حالتی معصومانه پاسخ دادم :«بله، من نرجسم، اما شما رو نمی شناسم!» که صدایش از آسمان خراش خشونت به زیر آمد و با خندهای نمکین نجوا کرد :«ولی من که تو رو خیلی خوب میشناسم عزیزم!» و دوباره همان خندههای شیرینش گوشم را پُر کرد.
💠 دوباره مثل روزهای اول مَحرم شدنمان دلم لرزید که او در لرزاندن دل من بهشدت مهارت داشت.
چشمانم را نمیدید، اما از همین پشت تلفن برایش پشت چشم نازک کردم و با لحنی غرق ناز پاسخ دادم :«از همون اول که گوشی زنگ خورد، فهمیدم تویی!» با شیطنت به میان حرفم آمد و گفت :«اما بعد گول خوردی!» و فرصت نداد از رکب #عاشقانهای که خورده بودم دفاع کنم و دوباره با خنده سر به سرم گذاشت :«من همیشه تو رو گول میزنم! همون روز اولم گولت زدم که عاشقم شدی!» و همین حال و هوای عاشقیمان در گرمای #عراق، مثل شربت بود؛ شیرین و خنک!
💠 خبر داد سر کوچه رسیده و تا لحظاتی دیگر به خانه می آید که با دستپاچگی گوشی را قطع کردم تا برای دیدارش مهیا شوم.
از همان روی ایوان وارد اتاق شدم و او دستبردار نبود که دوباره پیامگیر گوشی به صدا درآمد. در لحظات نزدیک مغرب نور چندانی به داخل نمی تابید و در همان تاریکی، قفل گوشی را باز کردم که دیدم باز هم شماره غریبه است.
💠 دیگر فریب شیطنتش را نمیخوردم که با خندهای که صورتم را پُر کرده بود پیامش را باز کردم و دیدم نوشته است :«من هنوز دوستت دارم، فقط کافیه بهم بگی تو هم دوستم داری! اونوقت اگه عمو و پسرعموت تو آسمونا هم قایمت کنن، میام و با خودم میبرمت! ـ عَدنان ـ »
برای لحظاتی احساس کردم در خلائی در حال خفگی هستم که حالا من شوهر داشتم و نمیدانستم عدنان از جانم چه می خواهد؟...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
AUD-20210818-WA0055.mp3
12.13M
✅خدای خوب ابراهیم✅
💚 قسمت ۹
کتاب خدای خوب ابراهیم، روایتگر خاطرات زیبای شهید «ابراهیم هادی»
🌸🌸🌸🌸
از نکتههای جالب و کاربردی کتاب خدای خوب ابراهیم این است که مجموعه خاطرات جمعی از اعضای خانواده، دوستان و همرزمان شهید ابراهیم هادی نقل شده و پس از آن یک آیه از قرآن در مورد آن ویژگی ذکر کرده .
🎙رادیوایرانصدا
#خدای_خوب_ابراهیم
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
💢ریشه دینی یا ملّیِ چادر در ایران💢 🔰#قسمت_اول ❌برخی ادعا کرده اند که چادر ریشه دینی ندارد وبه احتما
🔰چادر؛ دین و تاریخ ملی
🔰قسمت دوم
♨️رسیدیم به این مطلب که ایا جلباب قرانی دو ویژگی گفته شده ی چادرهای رایج فعلی رو دارد ؟؟؟🤔
◀️پس به بررسی دو مولفه ی اندازه وکارکرد جلباب می پردازیم ⏬
1⃣ اندازه جلباب ⬅️ تقریبا تمام کتب معتبر لغت ؛جلباب را پوششی وسیع می دانند
اما⬅️ درباره اندازه ی دقیق جلباب نظرات مختلفی دارند که سه دیدگاه ازکل نظرات موجود درکتب لغت وتفاسیر قابل تامل هست
⏹ دیدگاه اول ⏪ جلباب پوششی گسترده بوده که ازبالای سرتا پایین پا را می پوشانده که این نظرِ بسیاری از کتب های لغوی وتفسیری هست
⏹ دیدگاه دوم ⏪ جلباب پوششی بزرگ تر از خمار (مقنعه )بوده که تا زانوها را تفریبا پوشش میداده است یعنی کم از مقدار پوشش رداء ؛ این دیدگاه از کتبی مثل کتاب مصباح المنیر فیومی استفاده می شود
⏹ دیدگاه سوم ⏪ جلباب همان خمار هست یعنی پوششی که فقط سر وسینه ها را می پوشانده است این دیدگاه راغب اصفهانی درکتاب مفردات هست
✅اما شواهدی وجود دارد که دیدگاه اول را صحیح ودیدگاه دوم وسوم را رد میکند
که درمباحث بعدی به انها می پردازیم
🔰برگرفته از کتاب حجاب شناسی چالش ها وکاوش های جدید (اثر اقای حسین مهدی زاده)
🔰نشرقم حوزه علمیه قم مرکز مدیریت 1381
#تولیدی
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#کلیپ
🏴جاماندگان حسین🏴
نشستن پای درد دل موکب داران
اربعین حسینی💔
خادم هایی که پس از سال ها نوکری
دو سالی است خانه نشین شده اند.🥀😔
دست و پا دادن برای زیارت معشوق
تا ماجرای کودکانی که قلک های خود
را برای هزینه زیارت شکستند.✨
جواب های شنیدنی که از عشق به
حسین نشأت گرفته است🖤
╭─┅🍃🌸🍃┅─╮
@nojavan_pluss
╰─┅🍃🌸🍃┅─╯
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
✅ فقط مادر میتواند
🔺 شما اگر بچهی خودتان را در خانه تربیت نکردید، یا اگر بچه نیاوردید، یا اگر تارهای فوقالعاده ظریف عواطف او را - که از نخهای ابریشم ظریفتر است - با سرانگشتان خودتان باز نکردید تا دچار عقدهی [عاطفی] نشود، هیچ کس دیگر نمیتواند این کار را بکند؛ نه پدرش، و نه به طریق اولی دیگران؛ فقط کار مادر است.
#سرانگشتان_تمدنساز
#اهمیت_نقش_مادر
➡️ ۱۳۹۰/۱۰/۱۴
@Khamenei_Reyhaneh
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
#گزارش
#بینالملل
♨️شعار آزادی پوشش اما تبعیض علیه دختر مسلمان #محجبه در آلمان
🗳یک شعبه اخذ رای در آلمان از رای دادن دختر مسلمان محجبه ممانعت کرد.این تبعیض و اسلام هراسی در حالی رخ داد که این دختر در انتخابات گذشته رای داده بود و مشکلی برایش پیش نیامده بود
🔻مسئولین شعبه اخذ رای گفتند به دلیل اینکه برای رای دادن باید چهره اشخاص مشخص باشد از رای دادن این خانم جلوگیری کردند درحالیکه این دختر یک ماسک به صورت داشت و از روبند استفاده نکرده بود.
🔻فیلم هایی که این دختر محجبه در حال بحث با مسئولان شعبه اخذ رای هست به سرعت در فضای مجازی منتشر شد و کاربران از این تبعیض و اسلام هراسی ابراز تأسف کردند
🔻مسئولان این حرکت تبعیض آمیز عذرخواهی کردند اما شهردار گفته این اقدام ناعادلانه قابل بخشش نیست و شخصا با این دختر تماس گرفته و حتی قرار گذاشته شخصا با او ملاقات کند
🌐منبع:https://www.dw.com/en/german-elections-hijab-wearing-woman-turned-away-from-voting-booth/a-59343162
#تولیدی
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_دوم
💠 در تاریکی و تنهایی اتاق، خشکم زده و خیره به نام عدنان، هرآنچه از او در خاطرم مانده بود، روی سرم خراب شد.
حدود یک ماه پیش، در همین باغ، در همین خانه برای نخستین بار بود که او را میدیدم.
💠 وقتی از همین اتاق قدم به ایوان گذاشتم تا برای میهمان عمو چای ببرم که نگاه خیره و ناپاکش چشمانم را پُر کرد، طوری که نگاهم از #خجالت پشت پلکهایم پنهان شد. کنار عمو ایستاده و پول پیش خرید بار انگور را حساب میکرد.
عمو همیشه از روستاهای اطراف #آمِرلی مشتری داشت و مرتب در باغ رفت و آمد میکردند اما این جوان را تا آن روز ندیده بودم.
💠 مردی لاغر و قدبلند، با صورتی بهشدت سبزه که زیر خط باریکی از ریش و سبیل، تیرهتر به نظر میرسید. چشمان گودرفتهاش مثل دو تیلّه کوچک سیاه برق میزد و احساس میکردم با همین نگاه شرّش برایم چشمک میزند.
از #شرمی که همه وجودم را پوشانده بود، چند قدمی عقبتر ایستادم و سینی را جلو بردم تا عمو از دستم بگیرد. سرم همچنان پایین بود، اما سنگینی حضورش آزارم میداد که هنوز عمو سینی را از دستم نگرفته، از تله نگاه تیزش گریختم.
💠 از چهارسالگی که پدر و مادرم به جرم #تشیّع و به اتهام شرکت در تظاهراتی علیه #صدام اعدام شدند، من و برادرم عباس در این خانه بزرگ شده و عمو و زنعمو برایمان عین پدر و مادر بودند. روی همین حساب بود که تا به اتاق برگشتم، زنعمو مادرانه نگاهم کرد و حرف دلم را خواند :«چیه نور چشمم؟ چرا رنگت پریده؟»
رنگ صورتم را نمیدیدم اما از پنجه چشمانی که لحظاتی پیش پرده صورتم را پاره کرده بود، خوب میفهمیدم حالم به هم ریخته است. زن عمو همچنان منتظر پاسخی نگاهم میکرد که چند قدمی جلوتر رفتم. کنارش نشستم و با صدایی گرفته اعتراض کردم :«این کیه امروز اومده؟»
💠 زنعمو همانطورکه به پشتی تکیه زده بود، گردن کشید تا از پنجرههای قدی اتاق، داخل حیاط را ببیند و همزمان پاسخ داد :«پسر ابوسیفِ، مث اینکه باباش مریض شده این میاد واسه حساب کتاب.» و فهمید علت حال خرابم در همین پاسخ پنهان شده که با هوشمندی پیشنهاد داد :«نهار رو خودم براشون میبرم عزیزم!»
خجالت میکشیدم اعتراف کنم که در سکوتم فرو رفتم اما خوب میدانستم زیبایی این دختر #ترکمن شیعه، افسار چشمانش را آن هم مقابل عمویم، اینچنین پاره کرده است.
💠 تلخی نگاه تندش تا شب با من بود تا چند روز بعد که دوباره به سراغم آمد. صبح زود برای جمع کردن لباسها به حیاط پشتی رفتم، در وزش شدید باد و گرد و خاکی که تقریباً چشمم را بسته بود، لباسها را در بغلم گرفتم و بهسرعت به سمت ساختمان برگشتم که مقابم ظاهر شد.
لب پله ایوان به ظاهر به انتظار عمو نشسته بود و تا مرا دید با نگاهی که نمیتوانست کنترلش کند، بلند شد. شال کوچکم سر و صورتم را به درستی نمیپوشاند که من اصلاً انتظار دیدن #نامحرمی را در این صبح زود در حیاطمان نداشتم.
💠 دستانی که پر از لباس بود، بادی که شالم را بیشتر به هم میزد و چشمان هیزی که فرصت تماشایم را لحظه ای از دست نمیداد.
با لبخندی زشت سلام کرد و من فقط به دنبال حفظ #حیا و #حجابم بودم که با یک دست تلاش میکردم خودم را پشت لباسهای در آغوشم پنهان کنم و با دست دیگر شالم را از هر طرف میکشیدم تا سر و صورتم را بیشتر بپوشاند.
💠 آشکارا مقابل پله ایوان ایستاده بود تا راهم را سد کرده و معطلم کند و بیپروا براندازم میکرد. در خانه خودمان اسیر هرزگی این مرد #اجنبی شده بودم، نه میتوانستم کنارش بزنم نه رویش را داشتم که صدایم را بلند کنم.
دیگر چارهای نداشتم، به سرعت چرخیدم و با قدمهایی که از هم پیشی میگرفتند تا حیاط پشتی تقریباً دویدم و باورم نمیشد دنبالم بیاید!
💠 دسته لباسها را روی طناب ریختم و همانطور که پشتم به صورت نحسش بود، خودم را با بند رخت و لباسها مشغول کردم بلکه دست از سرم بردارد، اما دستبردار نبود که صدای چندشآورش را شنیدم :«من عدنان هستم، پسر ابوسیف. تو دختر ابوعلی هستی؟»
دلم میخواست با همین دستانم که از عصبانیت گُر گرفته بود، آتشش بزنم و نمیتوانستم که همه خشمم را با مچاله کردن لباسهای روی طناب خالی میکردم و او همچنان زبان میریخت :«امروز که داشتم میومدم اینجا، همش تو فکرت بودم! آخه دیشب خوابت رو می دیدم!»
💠 شدت طپش قلبم را دیگر نه در قفسه سینه که در همه بدنم احساس میکردم و این کابوس تمامی نداشت که با نجاستی که از چاه دهانش بیرون میریخت، حالم را به هم زد :«دیشب تو خوابم خیلی قشنگ بودی، اما امروز که دوباره دیدمت، از تو خوابم قشنگتری!»
نزدیک شدنش را از پشت سر بهوضوح حس میکردم که نفسم در سینه بند آمد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓