دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم ▪️آقایان تاجزاده، صادقی و عبدی چنان بر طبل التهابات بحران آب میکوبند که گویی مقصر، دو
🔴به روز باشیم
❌ شایعه
حضور تکتیراندازها در چهارباغ خواجوی #اصفهان!!
✅ واقیعت
عکس تکتیراندازها مربوط به گروگانگیری ۸ سال پیش در اتوبوس رانی تهران است و ربطی به حوادث اصفهان ندارد.
معاندان به روشهای گوناگون مانند کشته سازی، جعل خبر، دامن زدن به شایعات و سوءاستفاده از مطالبات به حق اقشار مختلف مردم از جمله کشاورزان، به دنبال ایجاد پریشانی افکار عمومی هستند. راه مقابله تنها #سوادرسانه است.
👈 پاسخبهشبهاتفــجازی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
#گزارش
#بینالملل
💢غربی ها هم فهمیدن اختلاط دختر و پسر در محیط آموزشی به درد نمی خوره
🚺 تحقیقات نشان داده است که مدارس تک جنسیتی می توانند مزایای زیادی داشته باشند. برخی از این موارد شامل سطح بالاتر موفقیت، افزایش اعتماد به نفس و آخرین مورد ، توانمندسازی برای انجام انواع فعالیت های جدید است.
⬅️ مدارس تک جنسیتی به داشتن محیطی آرام تر معروف هستند. در این مدارس ، دانشآموزان راحتتر میتوانند نظر خود را بیان کنند و در کلاس عادی تر عمل کنند. این بدان معناست که کلاسها در مدارس تکجنسی عمدتاً پویا و پر از ایدههای خلاقانه است و اینها همه عوامل شگفتانگیزی هستند که منجر به آموزش عالی میشوند.
⬅️ به عبارت دیگر، آنها با یکدیگر رقابت برای جذب جنس مخالف نمی کنند و مدرسه مکانی فقط برای مطالعه و تعامل دوستانه است.
⬅️ بسیاری از دانش آموزان در مدارس تک جنسیتی رشد می کنند. چرا؟ به این دلیل است که فشارهای اجتماعی بسیار کمتر است. کودکان به طور فعال تشویق می شوند تا با سرعت خودشان رشد کنند.
🌐 منبع : https://www.clickliverpool.com/features/26400-what-are-the-advantages-of-single-sex-education/
#تولیدی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
#رمان_مسیحا #قسمت_بیست_وچهارم ﷽ ایلیا: تا صبح بالای سر مادر بزرگ کتاب خواندم. حالش بهتر بود. دکتر م
#رمان_مسیحا
#قسمت_بیست_وپنجم
﷽
حورا:
خواستم بگویم: الهی بری که دیگه برنگ....
در ذهنم هم نتوانستم جمله ام را تمام کنم. عشق نمیگذارد رنج معشوق را بخواهی حتی اگر رهایتکرده باشد. نفسم به آه شکست.
کلاسهای بعد از ظهر را نماندم. برگشتم خانه.
سر سفره شام پدر تمامش زیرچشمی نگاهم میکرد. آخر سر طاقتش تمام شد و گفت:
+چرا غذا نمیخوری
-میل ندارم
ملینا یک لیوان دوغ سرکشید و گفت: رژیمه
چشم غره ای رفتم و ساکت شد.
پدرم سرش را نزدیکم آورد و گفت:
+اصل حرفتو بگو خودمو وخودتو زحمت نده
-کتابی به اسم” مسیح کردستان" داری...
+دارمش ولی دست ایلیاست.
-درمورد چیه؟
ملینا که نمی توانست بی حرف بماند، گفت: «درمورد مسیح کردستانه دیگه»
بی توجه به او، رو به پدر پرسیدم: «منظورم اینه که چه جور کتابیه؟ رمانه؟ یا ...»
پدر قاشق و چنگالش را کنار بشقاب گذاشت و رو به من گفت :
+درمورد مردیه که مردم کردستانو نجات داد.
-از چی نجات داد؟ چجوری؟
+از یه گروه قاتل که هر روز از ساعت چهار عصر به بعد شهر دستشون می افتاد.
-چی؟ چرا چهار؟ چجور گروهی؟ این ماجرا واقعیه؟!
+آره واقعیه بری کردستان از هرکی بپرسی محمد بروجردی...
یکدفعه ملینا با دهان پر از ماکارانی میخواست چیزی بگوید که به شدت سرفه اش گرفت.
همزمان صدای زنگ در بلند شد. مادرم از آیفون نگاه کرد و با تعجب گفت: میثمه!
پدرم نگاه معناداری به من انداخت. بلند شدم رفتم یک روپوش و روسری صورتی پوشیدم. تا برگردم سر میز، میثم آمده بود داخل حیاط. سلام کرد و گفت: میشه یه دقیقه حورا بیاد.
مادرم برای شام تعارف زد اما میثم کفش هایش را هم درنیاورده بود و کنار در سالن پذیرایی ایستاده بود. رفتم جلو بقیه برگشتند سر میز شام. میثم یک پلاستیک سفید دستم داد و گفت: ایلیا داد گفت بهت بگم...
نمیدانم چرا منتظرم میگذاشت. گفتم: خب؟!
دستی به پشت گردنش کشید و انگار نتوانست حرفش را بزند. خداحافظی کرد و رفت.
برگشتم سمت بقیه و در مقابل نگاه کنجکاوشان کتابی که در پلاستیک بود را بیرون آوردم؛ "مسیح کردستان"
رفتم طبقه بالا داخل اتاقم در را بستم.
زل زدم به جلد کتاب. دهن به شکایت باز کردم: «هرکی هستی هرچقدر هم خوب بودی و کارای بزرگ کردی ولی حالا بزرگترین آرزوی زندگیمو ازم... »
همان موقع بزرگترین آرزوی زندگی ام در ذهنم مجسم شد. ایلیا مردی بود که همیشه ی خدا آرزو داشتم کنارم باشد. پسرعمویی که از سیزده سالگی منتظر بودم به خواستگاری ام بیاید. عشقی که همواره از قلبم به تک تک رگهای وجودم سرازیر می شد. عشقی که به یاری اش قهرمانانه هوس های
زودگذر و جلوه گری های شیطانی را زمین کوبیده بودم و به شوقش هر دست رفاقتی را پس زده بودم.
دست هایم از شدت ناراحتی و خشم میلرزید. احساس کوچکی کردم.
کتاب را برداشتم و جلدش را کشیدم که پاره کنم اما دستخط ایلیا جلوی چشمم آمد: ” در این دنیای عجیب به اذن خدا می شود کارهای عجیب کرد؛ حضرت مسیح(ع) جسم ها را زنده میکرد و حضرت محمد(ص) روح ها را زنده نگه میداشت. وقتی بخواهی هم پیرو حضرت مسیح(ع) باشی هم حضرت
محمد(ص)، باید قلبها را زنده کنی!”
انگار که با آشناترین صدا این جملات را شنیده باشم، آرام گرفتم. چشم هایم را نم حسرت و حیرت خیس کرد.
به قلم سین کاف غفاری
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
Part16_خون دلی که لعل شد.mp3
10.73M
کتاب صوتی
#خون_دلی_که_لعل_شد(16)
"خاطرات حضرت آیت الله خامنه ای از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب"
💚 بسیار شنیدی وجذاب
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
روایت روز
✅ قالَ رَسول الله صَلَ الله عَلَيه و آله :
🌺 ادِّبُوا اَوْلادَكُمْ فى بُطونِ اُمَّهاتِهِمْ. قيلَ: وَكَيْفَ ذلِكَ يا رَسُولَ اللّه ِ؟ فَقالَ:بِاِطْعامِهِمُ الْحَلالَ
✅ رسول گرامی اسلام صَلَ الله عَلَيه و آله :
🌸 فرزندانتان را در رحم مادرانشان #تربيت كنيد. سوال شد: اين چطور ممكن است،اى رسول خدا؟ فرمودند: با خوراندن غذاى #حلال (به مادرانشان).
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
📷 یک عکس و یک دنیا حرف
🔹 دوم آذر ماه و در جریان فاز اول و دوم مطالعات بالینی واکسن کووایران برکت روی ۱۲ تا ۱۸ سالهها، این عکس ماندگار شد
🔹 دختر نوجوان یک روحانی، در حالی که چادر به سر دارد، هنگام تزریق واکسن، بازوی خود را از تصویربرداری میپوشاند و بوسه پدر بر پیشانیاش مینشیند.
✅ نکته تربیتی: تربیت فرزند و درونی کردن باورهای دینی باید طوری باشه که فرزند ما در بزنگاهها و موقعیتهایی که امکان لغزش وجود داره خود را حفظ کنند.
#حجاب
#تربیت_دینی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
#رمان_مسیحا #قسمت_بیست_وپنجم ﷽ حورا: خواستم بگویم: الهی بری که دیگه برنگ.... در ذهنم هم نتوانستم ج
#رمان_مسیحا
#قسمت_بیست_وششم
﷽
حورا:
کتاب را باز کردم از آخرِ آخر:
-برادر بروجردی، برادر بروجردی سلام
+سلام چی شده؟
-یه کار ضروری دارم حتما باید به شتان بگم
+خیلی خب بیا بالا من دارم میرم مأموریت میتونی تا یه جایی همراهم بیای حرفتم بزنی
-خداخیرتان بده برادر... برادر بروجردی من الان پنج ماهه که تو تیپ شهدا خدمت میکنم. راستش وقتی تو بسیج ثبت نام کردم از سابقه ام چیزی به شتان نگفتم.
+چرا؟
-یعنی...یعنی دروغ گفتم...
+راستش من منظورتو نمی فهمم
-از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان، من قبلا جذب گروههای ضد انقلاب شده بودم.
+خب...اینکه الان اینجایی معلومه که دیگه عضو اونا نیستی
-همینطوره برادر، راستش وقتی انقلاب شد ما خیلی فقیر بودیم اما حزب کومله قدرت و پول داشتن، من و خیلی از جوانهای دیگه بخاطر همین جذب آنها شدیم...هه...اسم خودمانه گذاشته بودیم آزادی خواه، خانه هر دهقان فقیری که میرفتیم از ترسشان سفره ای برامان پهن میکردن از این سر خانه تا آن سر
خانه...خلاصه بعد از مدتی فهمیدیم وقتی خدا و مذهب و قانون نباشه آدمیزاد از هر موجود درنده ای
درنده تر میشه!
با چشمای خودم شاهد بودم که اونا چه رفتاری با مردم داشتن. برای همین تا قبل از اینکه دستم به
خون بنده خدایی آلوده بشه از ضد انقلاب جدا شدم.
+معلومه خدا بهت نظر داشته که به موقع ازشون جداشدی.
-خلاصه از وقتی به بسیج آمدم همیشه خودمه به خاطر این حرفا سرزنش می کردم تا اینکه امروز دیگه طاقتم طاق شد و مزاحمتان شدم تا این چیزا را برایتان تعریف کنم... راستش اوایل می ترسیدم اما...وقتی چشمم به شما می افتاد از صداقتتان خجالت می کشیدم. منه ببخشید برادر بروجردی، برادر بروجردی ببخشید...
+برار حالا از من چی میخوای؟
-نمی دانم اما هرچی شما بگین انجام میدم. هرمجازاتی بگین قبول میکنم.
+مجازات؟! ببینم مگه دستت به خون بی گناهی آلوده ست؟
-نه به خدا قسم
+کسی رو شکنجه کردی؟
-نه به قرآن محمد...من فقط از رو بچگی جذب این خدانشناسا شده بودم همین
+خیلی خب میخوای برسونیمت پایگاه؟
-نه آقا اون طرف جاده برمیگردم...برادر بروجردی حلالم کن!
+خداگناه همه مونو ببخشه، یاحق خداحافظ
کتاب را بستم. منطقم به لکنت افتاده بود. نمیفهمیدم چطور یک فرمانده بزرگ در اوج قدرت مقابل اعتراف یک سرباز با آن گذشته، ممکن است چنین جوابی بدهد؟ : «خدا گناه همه مونو ببخشه»
بی سرزنش، نه تنبیه و توبیخی تازه خودش را هم مبرا از گناه و بالاتر از بقیه ندانست!
این آقامحمد داشت برایم جالب میشد.
آن شب آسوده خوابم برد. فردا صبح مادرم آمد در اتاقم و گفت: نگرانتم چیشده حورا؟
در را بازکردم و صدا بلند کردم: ملینارو ببرم شهربازی؟
ملینا عروسک بغل از اتاق روبرویب دوید بیرون و مشتاقانه به من و مادر زل زد.
من فرصتی میخواستم برای کنار آمدن با خودم فرصتی که با دلم خلوت کنم هرچند در اوج شلوغی!
به قلم سین کاف غفاری
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
Namaz01-48k.mp3
18.99M
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم1⃣
*چگونه دیگران را قانع کنیم نماز بخوانند؟
*تصور اشتباه از نماز خوب
*تعریف نماز خوب
1. کاهش نقایص زندگی
2. تنظیم روح آدمی
3. آباد کردن دنیا
4. کلید مقامات مادی و معنوی
*برخی از آثار نماز خوب
*سادگی و راحت بودن نماز خوب
*نماز ابتدایی، رعایت ادب
*نماز در مرحله اول، رعایت ادب است، نه عشق بازی
*خدا آداب نماز را واجب کرده، نه حال و گریه را
🎵استاد پناهیان
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🌺 روایت روز
اميرامؤمنين علي عليهالسلام:
بندگان خدا! شما و آرزوهاي شما در اين دنيا ميهماناني موقت هستيد.
📚 نهجالبلاغه، خطبه ١٢٩
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
#گزارش
#بینالملل
♨️وقتی در موسسات کمک به قربانیان #تجاوز هم احساس امنیت نمی کنند
🔻یک زن انگلیسی که از قربانیان تجاوز جنسیه برای رهایی یافتن از مشکلات روانی که تجاوز براش بوجود آورده به یک موسسه تاسیس شده مخصوص کمک به قربانیان تجاوز مراجعه می کنه
🔻این خانم یک بار در کودکی توسط دوست خانوادگی شون و یک بار هم در ۲۰ سالگی مورد تجاوز قرار می گیره و از نظر روانی احتیاج به ریکاوری داشته
🔻همچنین بخاطر اینکه خودش فرزند دختر داره به این مرکز مراجعه کرده بود تا هم خودش بهبود پیدا کنه هم به دخترش یاد بده چطوری از خودش محافظت کنه و گول مردهایی که قرار فریبش بدن رو نخوره
🔻بعد از گذراندن یک جلسه کاملاً رضایت بخش در محیطی که مخصوص زنان در نظر گرفته شده، جلسه بعد که مراجعه می کنه با مردی مواجه می شه
🔻به مسئولین مرکز مراجعه می کنه و میگه احساس نا امنی می کنه با وجود این مرد، اما اونها بهش میگن اون مرد ترانس هست و اونها هم ناچارن حقوق افراد ترانس(دو جنسیتی) رو محترم بشمارند
🔻این خانم از پیگیری برای حل مشکلش نا امید می شه و روند درمانش رو نیمه کاره رها می کنه.او معتقد حقوق افراد ترانس محترم هست ولی باید یک بخش جدا برای اونها اختصاص بدن
🌐منبع:https://www.dailymail.co.uk/news/article-10249633/Rape-victim-forced-quit-therapy-sessions-feels-threatened-6ft-trans-woman.html
#تولیدی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
#رمان_مسیحا #قسمت_بیست_وششم ﷽ حورا: کتاب را باز کردم از آخرِ آخر: -برادر بروجردی، برادر بروجردی سل
#رمان_مسیحا
#قسمت_بیست_وهفتم
﷽
حورا:
حس میکردم از درون درحال متلاشی شدنم. بلاخره بی قراری ام را در چشم هایم نشان دادم.
مادرم فقط گفت:«درپناه خدا»
نتوانستم لبخند بزنم. نیم ساعت بعد از خانه بیرون رفتم وملینا دنبالم دوید. باهم به طرف ایستگاه اتوبوس رفتیم.
ملینا دستم را کشید و گفت:«فکر نمیکردم راست بگی»
و درمقابل سکوتم، ادامه داد: «یعنی مرسی که به قولت ....چته حورا؟»
سوار اتوبوس که شدیم، تازه متوجه کتابی که در دستم بود، شدم! کی دوباره برش داشته بودم؟!
یاد حرف ایلیا افتادم: «انگار بخشی از خودمه»
راست می گویند که عاشق شبیه معشوق میشود هرچند از او دلگیر باشد!
کشش عجیبی نسبت به نوشته های درون آن کتاب برایم ایجاد شده بود. شاید کنجکاوی درمورد سرنوشت مردی که از افسانه ها فراتر رفته بود و شاید فهمیدن راز تغییراتی که زندگی ام را به شدت تحت تاثیرگذاشته بود. کتاب را باز کردم اما باز هم نه از اول! دست گذاشتم لای صفحات کاغذ، مهم نبود کدام قسمت آن ماجرای پرهیاهو نصیبم میشود، فقط میخواستم این مرد را بشناسم. مردی که وقتی به چشمانش نگاه میکردی نسیم آرامش به صورتت میوزید هرچند آن چشمها را از پشت قاب عکسی ببینی یا نقش بسته بر دل کاغذ!
اولین جمله ای که تقدیم نگاهم شد این بود:
_اون جلو چه خبره؟ نیروهای خودین؟
+بچه های ارتشین! باید ببینیم چه خبر شده که جاده رو بستن. اِ برا چی توپو به سمت روستای پایین
جاده گرفتن؟
_این سربازه میخواد ما رو نگهداره
+بنده خدا داره وظیفه اشو انجام میده
سرباز جلویشان را گرفت:
×نمیشه جلو برید جاده بسته ست
+میخوام با مافوقت حرف بزنم
×سرگروهبان وقت نداره سرش شلوغه
_خود سرگروهبان اومد...اینکه سرگروهبان احمدیه
+میشناسیش؟ آشناست؟
_آره از بچه های کاردرسته ارتشه
سرگروهبان به طرف محمد آمد:
* سلام برادر بروجردی
+سلام از ماست. چه خبر شده؟ براچی آرایش توپاتون به طرف روستای پایین جاده ست؟
*راستش از دیشب تا حالا تو این جاده زمین گیر شدیم. عده ای ضد انقلاب توی روستا موضع گرفتن و مانع پیشروی نیروها شدن.
+حالا میخوایین چیکار کنین؟ این توپا چرا خونه های روستا رو نشونه رفتن؟
*چاره چیه؟ ضدانقلاب تسلیم نمیشه، گفتیم چهارتا گلوله توپ بندازیم توی روستا بلکه اینا خودشونو
تسلیم کنن.
+اما توی اون خونه ها مردم زندگی میکنن!
*از دیشب توی این سرما باهاشون مدارا کردیم دیگه چاره ای نداریم می بینید که نیرو ها خسته و
بی رمقن.
+نه سرگروهبان این درست نیست. مردم که گناهی ندارن. ما باید مشکل رو خودمون حل کنیم.
ناگاه ضربه ای به پهلوی حورا او را از اقیانوس کلمات بیرون کشید.
ملینا به شیشه پنجره چسبیده بود و بااشتیاق میگفت:«اونجا رو ببین بستنیارو ! رسیدیم شهره بازی برام بستنی میخری؟»
حورا سری تکان داد و خواست دوباره مشغول کتاب خواندن شود که ملینا سرش را جلو آورد و گفت: اون پیرزنه رو ببین...
به قلم سین کاف غفاری
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
4_6037143938362509993.mp3
51.35M
🦋هنر زن بودن (قسمت 13)
♨️داوری های نادرست و غیر عادلانه و ظلم و تحقیر زن باعث شده که زن:
🚫_جایگاه خود را نداند.
🚫_به زن بودنش افتخار نکند.
🚫_برای مردگونه بودن تلاش کند.
✅ مباحثی که ان شاء الله قرار است در "هنر زن بودن" بررسی شود
🎵استاد محمدجعفرغفرانی
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓