دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم ⭕️ این هم سلاح های قاچاق کشف شده در خوزستان! بحث بر سر ترکیه نیست، دشمنان ایران از هم
🔴به روز باشیم
1. #ظریف خوب میداند طرف مقابل با تعداد بالای کارشناس در نوشتن برجام چگونه کلمه به کلمه متن رو یکی از کارشناسانشان تأیید و بحث میکرد
هیئت 40نفره ایرانی، با هوشمندی و هوشیاری بالایی در تمام موضوعات تحریم متخصص هستند
به نحوی که 3نفر فقط متخصص زبان و ادبیات انگلیسی هستند
🔹 یعنی طرف غربی برای هر موضوعی یک متخصص مسلط را با خود آورده بود و متأسفانه طرف ما با 7یا 10نفر میرفت و کار به جایی رسيد که #ظریف بعد از پایان دولت روحانی گفت من متوجه نشدم که فلان کلمه 4معنی متفاوت دارد.
چرا؟
چون ظریف و تیمش فقط زبان عمومی بلد بودند نه زبان شناس مسلط و متخصص
🔹 ما مردم ایران حاضریم برای یک تیم متخصص و مسلط به همه مسائل مرتبط با تحریم نه 3نفر بلکه 10ها نفر به #وین بفرستیم و برایشان هتل رزرو که نه، بلکه بخریم، اما نتیجهای که بدست میآورند یک نتیجه آبرومند و راهگشا برای ملت بزرگ ایران اسلامی باشد.
ما مردم از اشتباه شما عبرت گرفتیم.
🔹تحریمهای ما در این زمینهها بوده👇
1.پولی، بانکی، مالی
2.بیمه، کشتیرانی، حمل و نقل
3.صنایع فلزی سنگین
4.صنایع پتروشیمی و نفت
5. و...
🔹ترکیب تیم کامل متخصصان
1. چندنفر پولی، بانکی و مالی
2. چندنفر بیمه و ...
3. چندنفر صنایع فلزی و ...
4. چندنفر نفت و پتروشیمی
5. و ...
🔹لذا جمهوریاسلامی بایک تیم فوق تخصص تمام عیار درتاریخ مذاکرات در وین حاضر شده است و ان شاءالله در انتها برای مردم ایران راهگشا خواهند بود.
به شرطی که صبوری کنیم و بدانیم در یکی 2 دور مذاکره، قرار نیست همه اشتباهات گذشته را جبران کنیم.
🌻@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
#رمان_مسیحا #قسمت_سی_ویکم ﷽ حورا: شب از نیمه گذشته بود ولی خوابم نمیبرد. نور گوشی را چرخاندم در ا
#رمان_مسیحا
#قسمت_سی_ودوم
﷽
حورا:
-عطش؟؟؟
+آره
-بابا
+جونم
-خدا...ممکنه عاشق باشه؟!
+شک نکن
-از کجا مطمئنی یعنی چطوری بفهمیم که....
+یه سؤال ازت میپرسم دخترم
-بپرس بابایی
+به نظرت بزرگترین دارایی آدم چیه؟
حورا جوابهای مختلفی را از نظر خیال گذراند: پول، زیبایی، جوانی، عشق...
و دست آخر گفت:
-نمیدونم سؤال سختیه واسه هرکی یه چیزیه شاید
+برا همه یکیه
-مگه میشه واسه این همه آدم مختلف تو دنیا یه چیز مشترک از همه چی عزیزتر باشه؟
+جون
-جون؟!
+آره دخترم، جون و زندگی هرکس براش از همه چی مهمتره و حاضره موقعیت و پول و همه چیشو بده ولی زنده بمونه...خب حالا اگه یکی حاضر بشه جونشو بخاطر نجات کسایی که شاید هیچ وقت ندیده به خطر بندازه به نظرت چجور آدمیه؟
-خب...به گمونم همون کسیه که ما بهش میگیم قهرمان
+آفرین، و خدا عاشق این قهرماناست. همونا که رهبر گفت: "با این ستاره ها راه را میشود پیدا کرد."
-منتظورت کیان بابا؟
+شهدا، همونا که گل دخترم کتاب یکی از عزیزترینِ شونو تو اتاقش گذاشته
این را با لبخند تمام قدی رو به من گفت.
آن روز شوق عجیبی در ذهنم متولد شد. تا صبح در موردش فکر کردم.
چند روزی گذشت. فکر ایلیا از سرم نمی افتاد. دوری اش بیقرارم کرده بود. دیگر طاقتم طاق شده بود. اگر اصرارهای پدر و مادرم نبود از اتاقم بیرون نمی آمد و لب به آب و غذا نمیزدم. بی میل و حوصله رفتم دانشگاه. کلاسم شروع شده بود، از جلوی بر اعلانات باعجله میگذشتم که پوستر آبی رنگی توجهم را جلب کرد. برگشتم. ایستادم. خواندمش. همانحا درست در همان لحظه شروع شد.
دو سه روز با خودم کلنجار رفتم ولی دیگر تاب نیاوردم بلاخره یک روز صبح به پدر و مادرم گفتم:
«مامان، بابا میخوام یه چیزی بگم....من...میخوام با بچه های دانشگاهمون برم اردو... »
مادر لقمه ای در دستان ملینا گذاشت و پرسید: «کجا؟»
نگاهم را روی سفره چرخاندم و بعد از مکث کوتاهی گفتم: «اردوی...کمک رسانی همون... ج»
نگاه همه سمتم خشک شد. ولی مصممم ادامه دادم: «به مسئول اردو دانشجویی پیام دادم که.... »
پدر لیوان چایی را شیرین کرد و پرسید: «مسئول اردو کیه؟ چه جور اردویی؟»حورا توانم را در کلامم جمع کردم و همانطور که به ظرف عسل خیره شده بودم، گفتم:«بهش میگن اردو جهادی میرن کمک خانواده های روستایی... »
صدای قهقه ملینا بُهت پدر و مادر را شکست. اما چشم غره ی ام بلافاصله سکوت را به جمع برگرداند. تا روز بعد هیچکس درموردش چیزی نگفت. همه فکرمیکردند این هم یک فکر احساسی و ناپخته
است که به زودی از سرم می افتد. اما اینطور نبود. من در این تصمیم جدی بودم و می خواستم گمشده زندگی ام را پیدا کنم. می خواستم بخاطر انتخابم بجنگم از همه بیشتر با خودم! با گذشته ای که مرا غرق در تکرار روزمرگی و خواب آلودگی و کسالت و اضطرابی همیشگی کرده بود.
اما دقیقا تا روزی که ساکم را بستم کسی رفتنم را باور نمی کرد.
سوار اتوبوس که شدم وقتی از پشت شیشه پدر و مادرم را دیدم حتی صورت پف کرده ی ملینا که برایم شکلک درمی آورد، هنوز نرفته دلم برایشان تنگ شد. روی صندلی که نشستم چادری که بخاطر همسفر شدن با اینها سر کرده بودم، افتاد روی شانه ام. همانجا پشیمان شدم، خواستم برگرددم اما غرورم اجازه نداد.با خودم فکر کردم اینطور به همه ثابت میکنم در تصمیماتم چقدر ناپایدارم.ماشین هم زمان با صلواتی که در جمع سی نفره بلند شد، حرکت کرد. نمی دانستم اینکه کسی کنارم ننشسته خوب است یا بد؟ هرچه بود فرصتی برای فکر کردن و یافتن آرامش به من می بخشید.
به قلم سین کاف غفاری
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
Part19_خون دلی که لعل شد.mp3
13.55M
کتاب صوتی
#خون_دلی_که_لعل_شد(19)پایان
"خاطرات حضرت آیت الله خامنه ای از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب"
💚 بسیار شنیدی وجذاب
🌺 برای سلامتی رهبر عظیم الشان و دلسوز ویار همیشگی ملت ایران صلوات بفرستیدودست دعا بر آسمان بلند کنیم تا این مرد بزرگ پرچم اسلام را به دست صاحبش برساند ان شاءالله🙏🌸
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهبر انقلاب:
🌻«حجاب به معنای چادر نیست،
حجاب به معنای پوشیدن سالم است.
نه پوشیدنی که از نپوشیدن بدتر است.»
#حجاباستایل
#تبرج
@Clad_Girls
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🌸میلاد صبر و مقاومت
#حضرت_زینب سلام الله علیها
و روز #پرستار مبارک
🌹🌹🌹
#تولیدی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
#گزارش
#بینالملل
♨️ افسردگی در زنان و جوانان آلمانی بالاتر از میانگین اتحادیه اروپا
⬅️ بر اساس مطالعه موسسه رابرت کخ ، تقریباً از هر 10 نفر در آلمان یک نفر علائم افسردگی را نشان می دهد.😶
⬅️ در این مطالعه ذکر شده است که 9.2 درصد از پاسخ دهندگان نشانه هایی از علائم افسردگی را نشان دادند که محققان از آن به عنوان شاخص افسردگی استفاده کردند. این رقم بالاتر از میانگین 6.6 درصدی اتحادیه اروپا بود.
⬅️به طور کلی، زنان مبتلا به علائم بیشتری از افسردگی نسبت به مردان بودند که این نرخ به ترتیب 10.8 و 7.6 درصد بود.😳
⬅️ این مطالعه همچنین نشان داد که علائم افسردگی در میان جوانان آلمانی (۱۱.۵ درصد) در مقایسه با میانگین اتحادیه اروپا( ۵.۲ درصد ) بیشتر است .😱
📌عههه مگه نمیگن قوانین اسلامی زنان رو افسرده کرده؟ آخر حرف کیو باور کنیم؟ آمارهای خودشون یا حرفای بی سند و مدرک یه عده اسلام ستیز؟
🌐 منبع: https://www.google.com/amp/s/amp.dw.com/en/germany-depression-in-women-youth-above-eu-average/a-51622420
#تولیدی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
#رمان_مسیحا #قسمت_سی_ودوم ﷽ حورا: -عطش؟؟؟ +آره -بابا +جونم -خدا...ممکنه عاشق باشه؟! +شک نکن -از کجا
#رمان_مسیحا
#قسمت_سی_وسوم
﷽
حورا:
سرم را به شیشه تکیه دادم. اولین پرتوهای خورشید صورتم را نوازش کرد. یکدفعه یک نفر از پشت سرش با شوق گفت: «بچه ها آسمونو! چقدر قشنگه! »
نگاه خسته ام را از جاده گرفتم و به آسمان پرواز دادم. ابرهای کوچک و بزرگ تابلوی سفیدی را به نظم کشیده بودند. چشمانم را بستم. دلم میخواست هرچه زودتر از شلوغی شهر بیرون بزنیم و برسیم به کوهها، کوههایی که آرزو داشتم می توانستم بر قله یکی شان بایستم و تاجایی که میتوانم فریاد بزنم. کاش میتوانستم قلب سنگینم را به آسمان پرتاب کنم تا شبیه قاصدکی سبکبال ذره ذره در آبی
یکدستش محو شود.
چشمانم را که بازکردم دوباره خودم بودم. با قدم هایی که مجبورند راه بلند و نامعلومی را بروند و نفس هایی که وادار میشوند از پس هم بدوند. به دستانم نگاه کردم و انگشتانی که قرار است لحظه های زندگی را یکی یکی بشمارند. اما حس کردم یک چیز آنجا برایم خوب است همینکه غریبه بودم و کسی مرا نمی شناخت.
فکر و خیالها در ذهنم گشت میزدند. تقریبا همه اش درمورد یک نفر!
چند ساعتی درحال و هوای خودم بود که ماشین کنار زد و زن جوانی به صحبت ایستاد: «سلام قدیریان هستم مسئول این اتوبوس، الان ده دقیقه برای نماز می مونیم. »
با اصرارهای دخترها، زمان توقف به پانزده دقیقه افزایش یافت.
نفسم را با بی حوصلگی بیرون دادم و با خودم فکر کرد که گوشه ای بنشینم یا فوقش ادای نماز خواندن را درآورم و...
اما بعد از خودم پرسیدم که چرا پیش خداهم باید فیلم بازی کنم؟
پیاده شدم. وضو گرفتن بقیه را تماشا میکردم که یکی از کنارم رد شد و گفت: «زود باش وضوتو بگیر از کاروان جا می مونی ها. »
شیر آب را که باز کردم انگار دهان شیطان از گوشم جدا شد. چندبار امتحان کردم تا وضو گرفتم. فکر میکردم مسخره ام کنند اما کسی به من کاری نداشت. دنبال بقیه رفتم طرف نماز خانه. وارد نماز خانه که شدم، پرچم یاحسین(ع) میهمان چشمانم شد. در دلم آرامش نشست. نماز خواندن پدرم را خیلی وقتها تماشا میکردم، اذکار نماز را هم از دوران مدرسه به خاطر داشتم ولی ترتیب و چگونگی خواندن نماز را نمی دانستم. تلفنم را برداشتم و طریقه نماز خواندن را در اینترنت جستجو کردم. هنوز سرم به گوشیام بود که یکی بلند گفت: «کاروان تهران عجله کنید.» یکدفعه یکی به شانه ام زد. خانم قدیریان بود که با لبخند گفت: «باید نمازتو شکسته میخوندی یادت بود؟»
با خودم گفتم: «شکسته؟! شبیه دلم؟!»
خانم قدیریان با عجله گفت: «اشکال نداره صبرمیکنیم تا بخونی. پیش میاد. چندتا از بچه های دیگه هم یادشون نبود کامل خوندن نمازو... »
بعد درحالی که از نمازخانه بیرون میرفت گفت: «دو رکعتی بخونی ها»
دوباره در اینترنت جستجو کردم. خیالم راحت شد . رو به قبله ایستادم و نیت کردم. دستم را که بالا بردم انگار به سینه ی شیطان مشت میزدم. "الله اکبر" گفتم و حس لطیفی در وجودم جان گرفت. مطمئن نبودم کاملا درست خوانده باشم اما درهر حال دو نماز را تمام کردم و به سمت جمعی که انتظارم را
میکشیدند، رفتم. چشم هایشان انگار مهربانتر شده بود.
اینها چرا مثل بقیه نیستند؟ الان باید از معطل کردنشان ناراحت و عصبانی باشند اما انگار این مسیر با همه مسیرهای دنیا فرق میکند.
تا این افکار را از ذهن میگذراندم سوار اتوبوس شده بودم و با "بسم الله" گفتن راننده، حرکت کردیم. حدود دو ساعت بعد برای ناهار نگه داشتند. اما فقط راننده پیاده شد. و بعد از چند دقیقه با یک پلاستیک ساندویچ و یک فلاکس چای برگشت. بعد از ناهار پلک هایم سنگین میشد که خانم قدیریان از جایش بلند شد و رو به جمع گفت: «خسته که نیستید؟ هرکی بگه آره جشن پتو مهمون جمع مونه، حالا کی خسته است؟»
همه با صدای بلند گفتند: «دشمن»
اینها این همه انرژی را از کجا آورده اند؟ شاید میدانند کجا میروند و شوق رسیدن بیقرارشان کرده!
صدای خانم قدیریان ، دوباره رشته افکارش را از هم باز کرد: « بچه ها ما داریم نزدیک میشیم به کردستان، جایی که بزرگترین فرمانده های مشهور ایرانمون ازش دفاع کردن نذاشتن از کشور جدا بشه، نذاشتن مردمش قتل عام بشن، بچه ها میدونید پاسدارا برای لوله کشی گاز واسه روستاهای کردستان چقدر شهید دادن! فکرمیکنید کی میکشتشون؟»
اکثر جمع میگفتند صدام و بعثی ها اما خانم قدیریان سری تکان داد و گفت: نه...
به قلم سین کاف غفاری
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ نماز مهمتره یا امام زمان؟!
قسمت دوم
👈عزیزان حتما حتما این سوال رو از اطرافیان و دوستان بپرسید.
بعد از کمی تفکر و شنیدن فایلها نتایج فوقالعادس
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🔰 عظمت زنانه
🌸رهبرانقلاباسلامی: زینب کبری شور عاطفهی زنانه را همراه کرده است با عظمت و استقرار و متانت قلب یک انسان مؤمن، و زبان صریح و روشن یک مجاهد فیسبیلالله، و زلال معرفتی که از زبان و دل او بیرون میتراود و شنوندگان و حاضران را مبهوت میکند. عظمت زنانهاش، بزرگان دروغین ظاهری را در مقابل او حقیر و کوچک میکند. عظمت زنانه ، یعنی این.
🗓۱۳۸۴/۰۳/۲۵
@Khamenei_Reyhaneh
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
❤️ آموزش مکالمه عربی ♻️ مجازی، ارزان و با کیفیت 🍀 eitaa.com/joinchat/644284519C6e5d0dbf9a 🍃 این ک
فردا شروع دور جدید
جا نمونید
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم 1. #ظریف خوب میداند طرف مقابل با تعداد بالای کارشناس در نوشتن برجام چگونه کلمه به ک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴به روز باشیم
🔆 متن شبهه:
بخاطر هستهای، ملت رو بیچاره کردین؟! اصلا #انرژی_هستهای به چه درد میخوره؟! من رهبر رو قبول ندارم چون برای بمب اتم ما رو بیچاره کرده.
چرا نظام برای تقابل و از روی دشمنی با آمریکا، اینقدر بر انرژی هستهای تأکید دارد؟ اگر واقعاً بمب اتم نمیخواهد دیگر انرژی هستهای به چه دردش میخورد؟
🔆 پاسخ شبهه :
1⃣ مگر #هستهای فقط برای بمب استفاده میشود؟ هستهای کارکردهایی دارد که سرسفره مردم قرار میگیرد...
2⃣ میدانی برق هستهای چیست؟ یا میدانی که طبق گفته کارشناسان انرژی دنیا، اگر برق هستهای نباشد تا چند سال دیگر بسیاری از بخشهای کشورها در تاریکی خواهند بود؟
3⃣ آبشیرینکن هستهای چطور؟ اگر نباشد بهمرور آبهای شیرین تمام میشود و دیگر آبی در کشور برای خوردن وجود ندارد.
4⃣ آیا پزشکی هستهای به درد نمیخورد؟ که بیماریهای بسیاری را قبل از بحرانی شدن بیماری تشخیص داده و درمان میکند.
5⃣ بهراستی چرا بسیاری از مردم کارکردهای بیشمار هستهای را نمیدانند؟..."
👈قرارگاه پاسخ به شبهات و شایعات👉
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
#رمان_مسیحا #قسمت_سی_وسوم ﷽ حورا: سرم را به شیشه تکیه دادم. اولین پرتوهای خورشید صورتم را نوازش ک
#رمان_مسیحا
#قسمت_سی_وچهارم
﷽
حورا:
اکثر جمع میگفتند صدام و بعثی ها اما خانم قدیریان سری تکان داد و گفت: «نه، قاتل سردارای ایرانی کردستان، خارجیا نبودن لااقل نه مستقیم... »
یکی از جمع گفت: «من پارسال با خانواده ام رفتیم بانه کلا گشتیم تو کردستان، تنگه مرصادم رفتیم. منافقا اونجا به سربازای وطنی حمله کردن.... »
خانم قدیریان دستش را مشت کرد و گفت: «کردستان مردم غیوری داره. با شرف و رنج کشیده، از زمان انقلاب تا الان چندین گروهک تروریستی داخلی، مردمو آزار میدن؛کومله دموکرات، پژاک، مجاهدین
خلق و... هدف همه شون یکیه ناامن کردن کردستان و کشته گرفتن از مردم و سربازای وطن! بچه ها ما هنوزم برا امنیت کشور تو مرزای کردستان داریم شهید میدیم »
یکدفعه کم سن و سال ترین دختری که در جمع بود، از جایش بلند شد و با حرارت گفت: «من گلزار
شهدا رفتم مزار شهیدی که یه دختر نوجوون بوده... »
پس از اینکه نگاه همه سمتش خیره شد، ادامه داد: «ناهید فاتحی یه دختر کُرد بوده که همین گروهای ضد انقلاب میدزدنش یه دستشو قطع میکنن و با سر تراشیده تو روستاها و شهرهای مرزی کردستان میگردوننش تا به امام خمینی فحش بده اما اون به امام بی احترامی نمیکنه و محکم می ایسته، ضدانقلاب هم آخرش زنده به گورش میکنه»
جمع برای دقایقی در سکوت غمگین و بُهت زده ای فرو رفت. من با خودم یک دختر نوجوان را
تصور کردم. دختری با چشمهای مصمم و قلبی پر از شهامت که بیرحم ترین نامردان را به زانو درآورده!
با صدای خانم قدیریان همه سرها به طرفش چرخید: « برای امنیت و آزادی که داریم خیلی خونا ریخته شده! کردستان جای عجیبیه محل رشادت سردارای بزرگی مثل حاج احمد متوسلیان، ناصر کاظمی، محمود کاوه و محمد بروجردی... »
به اینجای صحبتش که رسید، بی اختیار گفتم: «مسیح کردستان! »
یکدفعه خانم قدیریان با اشتیاق گفت: «آره، کسی اینجا هست کتابشو خونده باشه؟»
با تردید دستم را بالابردم. همه نگاهها دورم حلقه زدند، یکی گفت: «برامون تعریفش کن»
آهسته شروع به صحبت کردم، چشم های مشتاق را که دیدم صدایم قوت گرفت:
« اولش که رفتم طرف این کتاب اصلا فکرنمی کردم با همچین ماجرایی روبه رو بشم...شروعش برام غافلگیری بیشتری داشت. زن جوونی که تازه همسرشو از دست داده...و...همه تلاششو برای حفظ بچه هاش میکنه...راستش وقتی این کتابو میخونی اصلا...اصلا باورت نمیشه پسر کوچیک خانواده همون قهرمانه.... بابام همیشه میگه که شیعه واقعی باید رفتارشم شبیه امام علی(ع) باشه، به نظر من محمد همین طوره ... یه خصوصیتی که از امام علی(ع) شنیدم: جمع دو صفت شجاعت و محبت در کنار هم بوده،یعنی همون مرد مبارزه های سخت و نبردای سنگین درعین حال نسبت به مردم دلسوز و مهربونه»
این حقایق را از عمق وجودم میگفتم. چیزی که آن لحظه واقعا دلم میخواست این بود :
" کاش پایان این سفر خود فرمانده ایستاده باشد و برای لحظه ای هم که شده بتونم ببینمش"
مدتی بعد تلفنم زنگ خورد. پدرم بود. تلفن را که قطع کرم، تصویر صورت بی رمقم را بر صفحه خاموش تلفن دیدم. دست بردم از کیفم خط چشمی بیرون آوردم بهاطراف نگاهی انداختم و چون همه را مشغول به کار خودشان دیدم، خواستم خطی دور چشمانم بکشم که ماشین ناگهانی ترمز کرد و مداد چشم محکم به گونه ام خورد. همه در شوک بودند. کمی بعد راننده گفت که ماشین سواریی که جلو حرکت میکرده یکدفعه توقف کرده.
نفس راحتی کشیدم. موبایلم را برداشتم. زدم روی دوربین جلو، زیر چشمم زخم کوچکی برداشته بود. یک لحظه با خودم
فکر کردم که اگر مداد به چشمم خورده بود چه میشد؟!
به قلم سین کاف غفاری
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ استاد #رائفی_پور
گفتوگوی عاشق و معشوق
🔹تا حالا به نماز از این زاویه نگاه کرده بودید!؟
🌺سفارش امام زمان در اخر نماز که شاید تا حالانشنیدی
👌بسیار جذاب وشنیدنی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓