﷽
#جشن_تکلیف ۲
بعد از مقدمات شناختی، از اجرا بگم.
از چندماه قبل به فکر بودم. نمیدونستم دقیقاً چه کار کنم. میدونستم گروه های مخصوصی هستن که برنامه دارن و میان جشن رو برگزار میکنن، چه به لحاظ تزئین و دکور چه محتوا. اما خب راستش... من از اون افرادی ام که اغلب دوست دارن نسخه خودشو داشته باشن. ضمن اینکه دوست نداشتم با این هزینه، اجرای جشن تکلیف رو برای دیگران سخت و سنگین کنم. به مصرف گرایی و تجمل گرایی "احتمالی" دامن بزنم و برای دختربچههای مدعو، #توقع از والدین ایجاد کنم. کمااینکه این اتفاق برای دختر خودم افتاده بود بعد از شرکت در یک جشن.
بنابراین متمرکز شدم رو تولیدداخل😉
برای تزئینات هیچی نداشتم. ذهنم رفت سمت بادکنک و گل. تِم طلایی و نقره ای بعلاوه گل طبیعی. تور هم لازم بود. از کجا تهیه کنم؟
خیلی اتفاقی تو اینستاگرام وقتی درباره نزدیک بودن جشن تکلیف دخترم استوری گذاشتم، خانمی اومدن و گفتن کارشون گل طبیعی و بادکنک آراییه. و دوست دارن رایگان برای من این کارو برا جشن تکلیف دخترم انجام بدن😊😍 صفحه شونو دیدم. خانم مذهبی و موجه، کاراشون هم ساده و قشنگ. دخترم هم که دلش یه جشن خوب میخواست، دید و خیلی ذوق کرد.
روزها گذشت. اون خانم مهربون از من تاریخ خواست. بهشون گفتم ۷/۷...
اواخر تابستان رفتیم منزل یکی از دوستان مهمانی. رو دیوار پذیرایی شون یه دکور توری ساده به دیوار بود. طمع کردم به ساتن و تورها 😉 به دوستم گفتم میتونم اینها رو امانت بگیرم برای جشن دخترم؟ گفتن چرا که نه، تازه چیزای دیگه هم داریم.
دو تا پایه بادکنک و کلی گل کاغذی صورتی دست ساز.
همه رو امانت گرفتم.
میخواستم به خانم اینستایی(😅) بگم که تم رو از نقره ای طلایی تغییر میدم به صورتی و نقره ای. چون گلها صورتی بود.
اما ناگهان اون مسئله ای که از اول هم برام مطرح بود اما گوشه ذهنم نگه داشته بودم، بیشتر برام خودش رو نشون داد.
گفتم خب درسته که من هزینه نمیکنم برا این دکوراسیون اما اون بچههایی که میان که متوجه نمیشن برا من هزینه نداشته. حسرت و دل سوختن یا حداقل، توقع برا اونها ایجاد میشه. منم که به همه اعلام نمیکنم این قضیه ش این بوده. پس برا یه جمعی یه فرهنگی و جریانی رو ایجاد یا تقویت کردم... خب دوست نداشتم... من که بنای زندگیم حتی در صورت توانایی و تمکن، ساده گیری و #ساده_زیستی ه. مگه نمیگیم ما باید ارزشهامون رو زندگی کنیم؟ و مگه ما با همین رفتارها ارزشها رو به بچههامون منتقل نمیکنیم؟
خلاصه اون شکی که از همون اول هم داشتم، به اطمینان تبدیل شد.
پیام دادم به اون خانم مهربون. ازشون تشکر کردم و طرح مسئله. یادم نیست دقیقا چی گفتیم ولی خب ایشون گفتن باشه من نمیام برا دکور زدن، پایه رو میدم شما خودت بزن و کار کن. اینو گفتم باشه چون راستش از دخترم نگران بودم.
با دخترم که در میون گذاشتم خیلی خیلی برآشفت و ناراحت شد. برا خودش تصوری ایجاد کرده بود و حالا همهش نابود شده بود. حق داشت.
بلند شد و با گریه و عصبانیت از کنارم رفت. تو اتاقش گریه کرد. و بعد برگشت. که بخوابه. کنار هم دراز کشیده بودیم.
پشت به من خوابید.
باهاش صحبت کردم. دلایلم رو گفتم. بیشتر عصبانی شد که به من چه که دلشون میسوزه، من چه کار کنم که بقیه ممکنه متوقع بشن، خب ماماناشون براشون بخرن و درست کنن. پولشونو اینجا خرج کنن...
🖋هـجرٺــــ
بله https://ble.im/hejrat_kon
ایتا @hejrat_kon
ادامه👇