﷽
----
1️⃣ شنیدین هربچه #روزی ش رو باخودش میاره؟
عرضم به خدمتتون دقیقاً همون موقع که وجود این فرشته بر ما مسجل شد، جناب شوهر اومد خونه و گفت اداره، در اقدامی بی سابقه درجا یک تومن از حقوق ما کم کرد😂😂
حقوق ساده کارمندی چی بود، چی شد!
خنده م گرفت؛
به لبم جز #الحمدلله نیومد.
#رزق و روزی که عدد روی فیش حقوقی آخر ماه و صفر جلوی عدد موجودی حساب نیست؛
شاید رزق این بچه ارتقاء نگاه ما در #قناعت و #ساده_زیستی بوده و #اصلاح_الگوی_مصرف .
یا تعالی سطح #توکل ما و رفع نگرانی ما از فردای نیامده
و درنتیجه آسوده تر زیستن ما ازجهت اقتصادی!
چه کسی نگاه ما به رزق رو در این حدِ سطحی و محصور در مادیاتِ دیدنی تنزل داد؟
حتی درهمین سطح هم، رزق یک بچه میتونه دفع اتفاقی با خسارت مالی و جانی باشه به برکت وجود یک معصوم!
یا تغییر شغلی، اجبار به مهاجرت به شهری با هزینههای زندگی کمتر، یک ایده درآمدزایی جدید، مهربان شدن صاحبخانه 😅 و…
پینوشت: کسی منکر اهمیت مسائل اقتصادی و #رفاه مالی در زندگی نیست.عرض اینه که همه زندگی هم، این اعداد و ارقام اعتباری و به اسارت کشاننده نیست
✨🎉🎈✨🎉🎈
2️⃣ من هم سزارینی هستم. محدود کردن تعداد #سزارین به فقط سه بار، هیچ #پشتوانه_علمی در کتب تخصصی زنان و زایمان نداره. همه چیز بستگی به شرایط فردی هر مادر داره (#چسبندگی و…)
.
3️⃣ بله، برای #تعیین_جنسیت بچههام برنامه ریزی داشتم؛ هرچند که چیزی جز اراده خداوند در جهان محقق نمیشه و هرچی هست از #حکمت و لطف خداست. دخالت در کار خدا!! هم نمیدونمش چون قدرت #تدبیر رو خود خداوند به انسان داده (نرفتم که جنین های با جنسیت نامطلوب رو سقط😣😭 کنم که! یه تدابیر ابتدایی…)
دوست داشتم فرزند اولم دختر باشه؛ دوتای اول هم همجنس. بعد گفتم حالا پسرم بالاخره لازمه😜دوتا پشت هم که #همبازی شن
(تدابیر تو کانال پزشکی در پیامرسان بله
https://ble.ir/pezeshki_bashgah)
4️⃣ هروقت تخصص قبول شم، میرم و بچهها رو مثل همیشه زندگی شون به خدا میسپارم و حفاظت و #تربیت اونها رو فقط از خدا میخوام و بس.
*اَلَیسَ اللهُ بکافٍ عَبده* ؟! ❤️
بعنوان یک #واسطه ساده هم، رو پرستار حساب کردم
اگر "تک بچه" داشتم، نمیذاشتمش و برم. گذاشتن چهار بچه با یکی فرق داره ازنظرمن.
یک *چهارچوب عاطفی حمایتی* عالی براشون ایجاد شده که آسیبِ نبودن مادر رو خیلی کمتر میکنه. داشتن سرمایه چندین خواهر و برادر کم چیزی نیست. سرمایه گذاری ای که این مدت کردم.
ضمن اینکه #خواسته ی بچه به "بودن مادر" تمامی نداره! تا خود دانشگاه هم دلشون میخواد مادر تمام وقت درخدمت باشه!
خب من موافق نیستم که همه این کارو بکنن برای فرزندانشون؛ یعنی وقتی "لزوم" حضور در اجتماع برای اون مادر اثبات شده…
نه توجیه و بهانه از این طرف، نه توجیه و دلیل تراشی برای اون طرف!
#وظیفه_گرایی !
توجه به تفاوت خواسته و نیاز هم مهمه
و اهم و مهم کردن وظایفِ در لحظه و اولویت بندی کردن ارزش ها و کارها
#مادرم_باافتخار
#الیس_الله_بکاف_عبده
#رزق #روزی #برکت
#تربیت_فرزند #مادری_آگاهانه
🖋هـجرٺــــ
بله https://ble.im/hejrat_kon
ایتا @hejrat_kon
اینستاگرام @dr.mother8
#نشر_فقط_بامنبع
﷽
#جشن_تکلیف ۲
بعد از مقدمات شناختی، از اجرا بگم.
از چندماه قبل به فکر بودم. نمیدونستم دقیقاً چه کار کنم. میدونستم گروه های مخصوصی هستن که برنامه دارن و میان جشن رو برگزار میکنن، چه به لحاظ تزئین و دکور چه محتوا. اما خب راستش... من از اون افرادی ام که اغلب دوست دارن نسخه خودشو داشته باشن. ضمن اینکه دوست نداشتم با این هزینه، اجرای جشن تکلیف رو برای دیگران سخت و سنگین کنم. به مصرف گرایی و تجمل گرایی "احتمالی" دامن بزنم و برای دختربچههای مدعو، #توقع از والدین ایجاد کنم. کمااینکه این اتفاق برای دختر خودم افتاده بود بعد از شرکت در یک جشن.
بنابراین متمرکز شدم رو تولیدداخل😉
برای تزئینات هیچی نداشتم. ذهنم رفت سمت بادکنک و گل. تِم طلایی و نقره ای بعلاوه گل طبیعی. تور هم لازم بود. از کجا تهیه کنم؟
خیلی اتفاقی تو اینستاگرام وقتی درباره نزدیک بودن جشن تکلیف دخترم استوری گذاشتم، خانمی اومدن و گفتن کارشون گل طبیعی و بادکنک آراییه. و دوست دارن رایگان برای من این کارو برا جشن تکلیف دخترم انجام بدن😊😍 صفحه شونو دیدم. خانم مذهبی و موجه، کاراشون هم ساده و قشنگ. دخترم هم که دلش یه جشن خوب میخواست، دید و خیلی ذوق کرد.
روزها گذشت. اون خانم مهربون از من تاریخ خواست. بهشون گفتم ۷/۷...
اواخر تابستان رفتیم منزل یکی از دوستان مهمانی. رو دیوار پذیرایی شون یه دکور توری ساده به دیوار بود. طمع کردم به ساتن و تورها 😉 به دوستم گفتم میتونم اینها رو امانت بگیرم برای جشن دخترم؟ گفتن چرا که نه، تازه چیزای دیگه هم داریم.
دو تا پایه بادکنک و کلی گل کاغذی صورتی دست ساز.
همه رو امانت گرفتم.
میخواستم به خانم اینستایی(😅) بگم که تم رو از نقره ای طلایی تغییر میدم به صورتی و نقره ای. چون گلها صورتی بود.
اما ناگهان اون مسئله ای که از اول هم برام مطرح بود اما گوشه ذهنم نگه داشته بودم، بیشتر برام خودش رو نشون داد.
گفتم خب درسته که من هزینه نمیکنم برا این دکوراسیون اما اون بچههایی که میان که متوجه نمیشن برا من هزینه نداشته. حسرت و دل سوختن یا حداقل، توقع برا اونها ایجاد میشه. منم که به همه اعلام نمیکنم این قضیه ش این بوده. پس برا یه جمعی یه فرهنگی و جریانی رو ایجاد یا تقویت کردم... خب دوست نداشتم... من که بنای زندگیم حتی در صورت توانایی و تمکن، ساده گیری و #ساده_زیستی ه. مگه نمیگیم ما باید ارزشهامون رو زندگی کنیم؟ و مگه ما با همین رفتارها ارزشها رو به بچههامون منتقل نمیکنیم؟
خلاصه اون شکی که از همون اول هم داشتم، به اطمینان تبدیل شد.
پیام دادم به اون خانم مهربون. ازشون تشکر کردم و طرح مسئله. یادم نیست دقیقا چی گفتیم ولی خب ایشون گفتن باشه من نمیام برا دکور زدن، پایه رو میدم شما خودت بزن و کار کن. اینو گفتم باشه چون راستش از دخترم نگران بودم.
با دخترم که در میون گذاشتم خیلی خیلی برآشفت و ناراحت شد. برا خودش تصوری ایجاد کرده بود و حالا همهش نابود شده بود. حق داشت.
بلند شد و با گریه و عصبانیت از کنارم رفت. تو اتاقش گریه کرد. و بعد برگشت. که بخوابه. کنار هم دراز کشیده بودیم.
پشت به من خوابید.
باهاش صحبت کردم. دلایلم رو گفتم. بیشتر عصبانی شد که به من چه که دلشون میسوزه، من چه کار کنم که بقیه ممکنه متوقع بشن، خب ماماناشون براشون بخرن و درست کنن. پولشونو اینجا خرج کنن...
🖋هـجرٺــــ
بله https://ble.im/hejrat_kon
ایتا @hejrat_kon
ادامه👇