eitaa logo
هجرت | مامان دکتر |موحد
22.2هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
306 ویدیو
22 فایل
مادرانگی هایم… (پزشکی، تربیتی) 🖊️هـجرتــــــــ / مادر-پزشک / #مامان_پنج_فرشته @movahed_8 تصرف در متن‌ها و نشر بدون منبع (لینک) فاقد رضایت شرعی و اخلاقی (در راستای رعایت سنت اسلامی امانت داری+حفظ حق‌الناس💕) تبلیغ https://eitaa.com/hejrat_tabligh
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ --- ۱ من به مقدمات و تعاریف علاقه دارم. پس، سؤال: چرا جشن تکلیف؟ نه، اول اینکه چرا تکلیف؟ درباره این که میشه ساعت ها مطالعه کرد. چرا تکليف یعنی چرا دین. و چرا دین یعنی انسان کیست و جهان چیست و هر دو، برای چیست. از این میگذریم نه چون مهم نیست بلکه چون نمیگنجه و هدف این نوشتار نیست. فقط اینکه تکلیف یعنی واگذاری امری سخت بر دیگری. پس از همین اول معلوم میشه که نباید مدام فکر کنیم آخ این که سخته براش، وای اون که فشار میاره بهش! انسان وقتی به بلوغ میرسه یعنی قابلیت و لیاقت این تعبد و بردوش گرفتن تکالیف رو داره. تکالیفی که برای تعالی تدوین شدن و فرق اصلی انسان با بهائم هستند. و صد البته که این تکالیف، هرگز از توان انسان خارج نیستند. لا یکلف الله نفسا الا وسعها. پس اگر چیزی بر انسان اون هم دختری ۹ ساله یا پسری ۱۵ ساله تکلیف شده یعنی از نظر صاحب و خالق اون انسان، در حد توانش تشخیص داده شده. از طرفی، تکالیف واگذار شده طبق روایات اندک هستند. از دو جهت. هم در مقایسه با توان انسان و هم در برابر پاداش آن ها. يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَلَا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ خداوند آسانی را بر شما می‌خواهد و سختی و مشقت نمی خواهد. (بقره ۱۸۵) ان الله... شرع الاسلام و جعله سهلا و سمحا واسعا خداوند متعال اسلام را تشریع کرد و آن را آسان و سهل گیرانه و گشاده قرار داد. (رسول خدا صلی الله علیه و آله) خداوندا سپاس برای توست بر کمی تکلیف و زیادی تخفیف (بحارالانوار) بدانید آنچه بر آن مکلف شده اید اندک و پاداش آن بسیار است (نهج البلاغه) لذا، دایه مهربان تر از مادر نشویم 🙂 همین 🤷‍♀😉 دوم اینکه چرا جشن؟ بزرگداشت روز تشرُف به وادی تکلیف شاید مصداق تعظیم شعائر باشه. شعائر الهی اموری هستن که انسان و جامعه انسانی رو متوجه خداوند و فرمان های او میکنن. بنابراین باید مورد توجه قرار بگیرن. از طرفی بزرگداشت روز آغاز تکلیف، توجه به یک نعمت ویژه و درواقع وجه افتراق انسان از همه مخلوقات و مرتبه "اشرف مخلوقات" هست که عبارتست از اجازه رسمی ورود به محضر پروردگار و اذن ارتباط و انس با خالق هستی شاید تاریخ جشن گرفتن برای تکلیف، برگرده به فقیه و عارف بزرگ سید بن طاووس! "سزاوار چنین است که روز تشرف به شرف تکلیف را از بزرگ ترین عیدها قرار دهد... من خود و فرزندان و خاصان خود را توصیه میکنم که حق این روز بزرگ را ادا کنند و با تعظیم و تجلیل با آن برخورد کنند" (کتاب جشن تکلیف، محمدی ری‌شهری) بزرگداشت زمان ورود به وادی تکلیف به صورت جشن آثار مثبتی برای مکلف و برای هم سن و سالهاش داره. خوشایند سازی از تکنیک های تربیتی است و از طرفی اگر در جشن تکلیف برنامه های مناسبی تدارک دیده بشه، در خوب آغاز شدن مسیر بندگی تاثیرگذاره. خیلی فرق داره که کودک یا نوجوان فکر کنه که از این به بعد محدود و مجبور به انجام اموری تکراری و سخته یا اینکه از تکلیف، برداشت یک انتخاب آگاهانه و عاقلانه و سودمند داشته باشه... اگر یادتون باشه من از مدتی قبل سن تکلیف دخترم برنامه ریزی کردم که اصول دین رو براش بگم. اصول دین تقلیدی نیستند یعنی مکلف باید اصول عقاید رو بفهمه و باور کنه. برخی ممکنه بگن بچه ۹ ساله چی میفهمه؟ جواب اینه که هر رسولی موظف شده به لسان (زبان و حد درک) مخاطب خودش حرف بزنه. لازم نیست براش استدلال های پیچیده بیاریم. از تمثیل ها استفاده میکنیم. مطالب سخت رو اصلا باز نمیکنیم. از طرفی مگه فهم و درک عموم مردم قوم پیامبران پیشین بیشتر از بچه‌ها بوده؟! نه واقعاً. اما انبیا مسائل رو با ساده ترین عبارات تبیین میکردن. تا کم کم درک و فهم جامعه افزایش پیدا میکرده. و مهم تر از همه هم اینکه کسی که گفته در این زمان انسان به بلوغ و تکلیف میرسه و در این زمان باید ابتداییات عقاید رو بدونه و باور کنه، خالق این موجوده. خودش میدونه چی خلق کرده و میفهمه یا نمیفهمه! 🤷‍♀ خلاصه منم برا دخترم اصول دین رو گفتم. با پرسش و پاسخ از خودش. که خب اغلب بچه‌ها در اون حد ابتدایی میدونن اصول رو. برای جزئیات گفت و گو کتاب و سایت های معتبر کمک کننده اند. یادتون باشه ذهن بچه رو دستکاری نکنید، زیاد فلسفی ش نکنید. سوالاتی نپرسید که برسه ذات خدا و خودتونم گیر بیفتید! (كسي نبايد توقع داشته باشد كه به كنه ذات خدا پی ببرد. از اين رو تلاش در اين راه، چيزي جز سرگردانی و گمراهی و انحراف در پي نخواهد داشت. زيرا برای درك يك حقيقت بايد احاطه بر آن يافت. احاطه موجود محدود (انسان) بر ذات نامحدود (خداوند ) محال و ناشدني است) در حد فهم دخترم درباره توحید، معاد، نبوت، عدل و امامت توضیح دادم. و بهش گفتم اگر میخوای اسلام رو قبول کنی و مسلمان باشی خودت باید اینها رو متوجه بشی و بپذیری... ادامه دارد... 🖋هـجرٺــــ بله https://ble.im/hejrat_kon ایتا @hejrat_kon اینستاگرام@dr.mother8
۲ بعد از مقدمات شناختی، از اجرا بگم. از چندماه قبل به فکر بودم. نمیدونستم دقیقاً چه کار کنم. میدونستم گروه های مخصوصی هستن که برنامه دارن و میان جشن رو برگزار میکنن، چه به لحاظ تزئین و دکور چه محتوا. اما خب راستش... من از اون افرادی ام که اغلب دوست دارن نسخه خودشو داشته باشن. ضمن اینکه دوست نداشتم با این هزینه، اجرای جشن تکلیف رو برای دیگران سخت و سنگین کنم. به مصرف گرایی و تجمل گرایی "احتمالی" دامن بزنم و برای دختربچه‌های مدعو، از والدین ایجاد کنم. کمااینکه این اتفاق برای دختر خودم افتاده بود بعد از شرکت در یک جشن. بنابراین متمرکز شدم رو تولیدداخل😉 برای تزئینات هیچی نداشتم. ذهنم رفت سمت بادکنک و گل. تِم طلایی و نقره ای بعلاوه گل طبیعی. تور هم لازم بود. از کجا تهیه کنم؟ خیلی اتفاقی تو اینستاگرام وقتی درباره نزدیک بودن جشن تکلیف دخترم استوری گذاشتم، خانمی اومدن و گفتن کارشون گل طبیعی و بادکنک آراییه. و دوست دارن رایگان برای من این کارو برا جشن تکلیف دخترم انجام بدن😊😍 صفحه شونو دیدم. خانم مذهبی و موجه، کاراشون هم ساده و قشنگ. دخترم هم که دلش یه جشن خوب میخواست، دید و خیلی ذوق کرد. روزها گذشت. اون خانم مهربون از من تاریخ خواست. بهشون گفتم ۷/۷... اواخر تابستان رفتیم منزل یکی از دوستان مهمانی. رو دیوار پذیرایی شون یه دکور توری ساده به دیوار بود. طمع کردم به ساتن و تورها 😉 به دوستم گفتم میتونم اینها رو امانت بگیرم برای جشن دخترم؟ گفتن چرا که نه، تازه چیزای دیگه هم داریم. دو تا پایه بادکنک و کلی گل کاغذی صورتی دست ساز. همه رو امانت گرفتم. میخواستم به خانم اینستایی(😅) بگم که تم رو از نقره ای طلایی تغییر میدم به صورتی و نقره ای. چون گلها صورتی بود. اما ناگهان اون مسئله ای که از اول هم برام مطرح بود اما گوشه ذهنم نگه داشته بودم، بیشتر برام خودش رو نشون داد. گفتم خب درسته که من هزینه نمیکنم برا این دکوراسیون اما اون بچه‌هایی که میان که متوجه نمیشن برا من هزینه نداشته. حسرت و دل سوختن یا حداقل، توقع برا اونها ایجاد میشه. منم که به همه اعلام نمیکنم این قضیه ش این بوده. پس برا یه جمعی یه فرهنگی و جریانی رو ایجاد یا تقویت کردم... خب دوست نداشتم... من که بنای زندگی‌م حتی در صورت توانایی و تمکن، ساده گیری و ه. مگه نمیگیم ما باید ارزش‌هامون رو زندگی کنیم؟ و مگه ما با همین رفتارها ارزش‌ها رو به بچه‌هامون منتقل نمیکنیم؟ خلاصه اون شکی که از همون اول هم داشتم، به اطمینان تبدیل شد. پیام دادم به اون خانم مهربون. ازشون تشکر کردم و طرح مسئله. یادم نیست دقیقا چی گفتیم ولی خب ایشون گفتن باشه من نمیام برا دکور زدن، پایه رو میدم شما خودت بزن و کار کن. اینو گفتم باشه چون راستش از دخترم نگران بودم. با دخترم که در میون گذاشتم خیلی خیلی برآشفت و ناراحت شد. برا خودش تصوری ایجاد کرده بود و حالا همه‌ش نابود شده بود. حق داشت. بلند شد و با گریه و عصبانیت از کنارم رفت. تو اتاقش گریه کرد. و بعد برگشت. که بخوابه. کنار هم دراز کشیده بودیم. پشت به من خوابید. باهاش صحبت کردم. دلایلم رو گفتم. بیشتر عصبانی شد که به من چه که دلشون میسوزه، من چه کار کنم که بقیه ممکنه متوقع بشن، خب ماماناشون براشون بخرن و درست کنن. پولشونو اینجا خرج کنن... 🖋هـجرٺــــ بله https://ble.im/hejrat_kon ایتا @hejrat_kon ادامه👇
بگذریم بریم برا آخرین قسمت 😉🙃 👇👇
﷽ ---- ۳ خلاصه که قرار بر خودکفایی شد. مهمان ها روکا مشخص کردم. مدرسه‌اش عوض شده بود و هنوز دوستی برای دعوت نداشت. دوستان خانوادگی و فامیل دعوت شدند. برای محتوای برنامه فکر و مطالعه کردم. پذیرایی را ساده گرفتم؛ کیک و شربت و ساندویچ الویه. و ذرت بوداده برای بچه‌ها. باید بادکنک میخریدم. رفتم بازار تا به قیمت مناسب‌تری بخرم. نمیدانم آن اختلاف قیمت، ارزش آنهمه راه رفتن را داشت یا نه😅 البته چیز دیگری هم میخواستم. روزهای آشوب و شلوغی بود اما بازار، گرم و آرام... کیک را دوست داشتم به یک خانمی با کار خانگی (مشاغل خانگی) سفارش بدهم؛ پیدا نکردم. به یک تولیدی سفارش دادم. سه کیلویی با قطر کمتر و سطح بیشتر. در ذهنم یک کیک کاملا ساده بود اما پیش فرض کیک‌پز، کیک خامه‌ای دولایه بود و برداشتش از ساده، نداشتن تزئین. لذا کیکمان شد کیک خامه‌ای😋 برای پذیرایی خاص‌تر از بچه‌ها، آن گل‌هایی را که عکسش را گذاشتم قبلاً، آماده کردیم. ظرف کوچک و آب‌نبات و مغزیجات و اسمارتیز و مقوای رنگی خریدم. چوب بستنی پهن هم که داشتیم؛ هدیه دوسال پیش همسرم برای روز پزشک (به عنوان آبسلانگ). یادتان هست؟ 😄 یک گل ساده پرینت گرفتم و گذاشتیم روی مقواها و با دخترها برش زدیم. ظرفها را پر کردیم و چسباندیم. دیده بودم در جشن تکلیف ها یک هدیه به دخترهای شرکت کننده میدهند (اصطلاحاً گیفت؛ که اصلاً دوست ندارمش. یادگاری و هدیه چه مشکلی دارد؟). خیلی فکر کردم که چه چیزی بدهیم. کتاب؟ پیکسل؟ گیره روسری؟... همه تکراری بودند. در ذهنم یک لیوان (ماگ) با طرح اختصاصی سفارشی آمد(خودم طرحش را آماده کنم). اما هزینه اش خیلی زیاد میشد. خاطرات موکب مشایه اربعین به کمکم آمد. دخترها با ذوق و انرژی زیاد روی یک پارچه جمع شده بودند و به عنوان هدیه به دختربچه‌های عراقی یا زوار، دستبند درست می‌کردند. خب، چرا هدیه آماده به بچه‌ها بدهیم؟ بگذار خودشان هدیه‌شان را درست کنند! خیلی وقتها لذت خود فرایند از نتیجه فرایند بیشتر است. بازار که رفتم، سه مدل مهره و کش نامرئی هم خریدم. عمده. قیمت مناسب. حتماً کلی دستبند متنوع و زیبا خلق میشد... حالا وقت برنامه ریزی برای محتوای برنامه بود. زمان بندی مراسم را نوشتم. برنامه هایی که در ذهنم بود را جا دادم. منزل خودمان کوچک بود، مراسم را منزل یکی از بستگان برگزار کردیم. دیوار تزئین شد. بادکنک ها را باد و وصل کردیم؛ گلها را سخت تر از همه. سبد قرمزی که از قبل داشتم و با خود آورده بودم، را روی میز گذاشتیم. اصلاً به دکور نمی آمد😕 همسر همان موقع یک اسپری نقره‌ای خرید و رنگش کردیم. گلها را داخل سبد گذاشتیم. قرار بود سبد یک کارایی دیگر هم داشته باشد.... ریسه ها وصل شد. هزار بار پسرها به هم ریختند و همه چیز را انگولک کردند. از بابا خواستم آن ها را هم وقت مراسم با خود از مجلس زنانه (دخترانه) ما ببرد بیروووون😡😅 کنار جایگاه (میز و مبل و تزئینات دیواری) یک سجاده پهن کردیم رو به قبله. قرار شد دخترم با پیراهن (یک پیراهن صورتی که از قبل داشت و برای مهمانی ها می‌پوشید) و بدون روسری باشد و بعد از اینکه تاج بندگی بر سرش گذاشته شد، چادر بپوشد. چادرش را از دختر یکی از اقوام امانت گرفتیم. حریر آستردار سفید بود و حالت شنل داشت با گل های صورتی زیبا. یک شال هم برای روی سر داشت با پوششی برای سر. مهمان ها آمدند. زحمت کشیده بودند و همه دست پر بودند. اما دل‌نگرانی من از دل بقیه بچه‌ها بود. گفتم کنار میز نگذاریم، بدهید میبرم داخل اتاق. اما خب از دستم خارج شد و هدیه‌ها جلوی میز چیده شد. حتماً دخترم چقدر ذوق داشت برای باز کردنشان... اما خب بنایی بر مراسم اهداء و اعلام و باز کردن هدیه نداشتیم. برای شروع یک داستان طراحی کرده بودم. بچه‌ها را فراخواندم از کنار مادرها، بیایند بنشینند جلو. داستان از یک فضای خیالی شروع میشد. بچه‌ها را قدم به قدم جلو میبرد. قرار بود در جریان داستان، بچه‌ها خودشان به این برسند که برای زندگی به دین، کتاب و پیامبر احتیاج است. @hejrat_kon ادامه👇👇