﷽
----
خیال میکنی او به تو وصل شده -با یک طناب سرخِ عروقی،
خیال میکنی تو او را حمل میکنی،
او از تو تغذیه میکند،
او در تو غوطه ور است و دست و پا میزند؛
خیال میکنی!...
اما
به گمانم،
این تویی که به او وصلی!
او
تو را،
با آن طنابِ جاندارِ جریان دار،
محکم گرفته
و دائم،
میکشد بالا،
تا عرش، تا سرزمین ملکوت!...
این، آن طفلِ کوچک است که تو را در آغوش گرفته و،
صبح و شام،
حمل میکند و میگردانَد بین درختهای باغهای بهشت!
تو مهمان اویی در این ماهها!
تو از نورهای کشیده شده از آسمان تا او، تغذیه میکنی!
او تو را میخورانَد از عشق، از قُرب، از تقدُّس!
این تویی که در تمام این مدت، در دریای لطافت و معصومیت او غوطه وری و متمتع!
تویی که مستانه دست و پا میزنی در بیکرانِ نگاههای لطف و لبخندِ ربوبی!
تو با او وصلی
تو سوار بر بالهای آن فرشته ای
تو از او ارتزاق میکنی
تو غرقه در زلالِ اویی!
او
در تمام این ماهها
مهمان بهشت و ملکوت است
و تو،
به واسطه این اتصالِ جبرآلود،
هم سَفر و هم سُفره اویی...
.
این میهمانی های نُه ماههی باشکوه
بیهمانندترین و رشکآورترین هدیه گیتی است برای تو
گشت و گذارها و پروازهایت در بهشت،
بیش،
و قُرب و نورهایت پاینده باد!
.
.
#مادری_قرب_است
#مادری_حضور_است
#مادری_رشد_است
#مادری_نیمی_از_عرفان_است
#مادری_عروج_است
#مادرم_باافتخار ❤️
#مادری_خوشبختی_من_است !
🖋هـجرتــــــــــــ
بله https://ble.im/hejrat_kon
ایتا @hejrat_kon
اینستاگرام @dr.mother8
#نشر_فقط_بامنبع
بعضی چیزها را تا خودت مادر نشوی، متوجه نمیشوی.
مثل چیزهایی که مادر را خوشحال میکند...
یا چیزهایی که دل مادر را، هرچند به روی خودش نیاورد، میشکند...
امروز توی حیاط خانه مادربزرگ، نشستم کنار مادرم که چند دقيقه ای آمده بود در آفتاب-سایه پاییزی هوا بخورد،
و با اشتها و ولع، یک انار از انارهای باغ شکستم و خوردم.
مادرها خیلی دوست دارند با اشتها خوردنِ بچههایشان را ببینند... خوشحال میشوند... دوست دارند...
حالا اگر بچهشان دختر باشد و باردار باشد و آنها از راه دور مدام نگران اینکه «نکند به خودت نرسی» ، «نکند ضعیف شوی» ، «یک چیزی بخور جان بگیری»، دیگر خیلی بیشتر....
بعد هم با اشتیاق یک خرمالو از آن شاخه های بالایی درخت چیدم و خوردم. شاخه های پایین میوه نداشت اما من باید نشان میدادم که دلم خرمالو میخواهد و حالا که دلم خواسته، تهیه میکنم و میخورم...
مادرها دوست دارند ببینند بچهها حواسشان به خودشان هست...
این را از نگاهی که تمام مدت به من و خوردن من داشت، میشد خوب فهمید...
مخصوصاً این منی که مادرم نگران است که نکند پنج فرزند پشت هم بعلاوه درس و کار و امور زندگی و اجتماعی، توانم را گرفته باشد یا از خودم غافل کرده باشد...
داستان، اگر با بچههایم آمده بودم البته کمی متفاوت بود. توجهش به آنها، تمرکزش روی من را کمی میشکست و تعدیل میکرد. اما من به دلایلی تنها آمده ام دیدنش. و خب همه حواسش حالا به من است…
سر سفره نهار بشقابم را از همیشه کمی پُر تر میکنم. حالا مادربزرگم هم اینجا هست و تیز و مهربان، حواسش جمع است که من اگر میشود حتی همه سفره را بخورم!
دو مادر اینجا نظاره گر و مراقبند و کار من سخت تر!
آخ
چه قشنگ،
چهار نسل سر یک سفره…
- نینیِ همراهم را هم حساب میکنم-
خدا همه را حفظ کند… سایه بزرگترها را بیشتر…
خدایا، مادرها نباشند، چه کسی سفارش ویژه ما را به درگاه تو بکند؟ چه کسی دست بالا بیاورد به سوی تو و تو شرم کنی از رد کردن دعایش؟……
عصر با این که هیچکس دیگر طالب چایی نبود، برای خودم چای دم کردم و جلوی مادر و مادربزرگم با یک کُماچ خاله پَز خوردم. غروب یکی دیگر از خالهها آمد و سمنوی تازه خاله پَز آورد. دو سه قاشق پر هم با اشتها از آن…
نیمه شب شده و مادرها خوابند.
و من فکر میکنم به قشنگی این آیین
که چطور میشود با ولع خوردن یک انار، در آن عبادت باشد!
فکر میکنم چه قشنگ است که وقتی پای تعبد و اطاعت در میان است، خوردن ها و نخوردن ها هردو میتواند مصداق عبادت و بندگی و کسب رضایت معبود باشد.
میخوری برای اینکه مادرت خوشش بیاید. و این خوشایند مادر از بالاترین خوشایندهای پروردگار است. و لذا آن لحظات خوردن، میشود لحظاتی که خداوند با لبخند و رضا تو را می نگرد!…
چنین آیین زیبایی، چنین دین و مکتب دلبری، کجای این عالم یافت میشود؟!
و حالا تو ببین خود مادری چه جور، چه قدر، تا چه حد
مصداق عبودیت و عبادت است!…
شگفتا مادری…
✍ هـجرتــــــــــــ
بله و ایتا @hejrat_kon
اینستاگرام @dr.mother8
#نشربامنبع
#مادری_نیمی_از_عرفان_است
#مادری_رشد_است
#مادری_قرب_است
#شگفتا_مادری
#عبودیت #عبادت