📚داستان کوتاه
طوطی و حضرت سلیمان
مردی یک طوطی را که حرف میزد
در قفس کرده بود و سر گذری مینشست.
اسم رهگذران را میپرسید و به ازای پولی که
به او میدادند طوطی را وادار میکرد
اسم آنان را تکرار کند.
روزی حضرت سلیمان از آنجا میگذشت
حضرت سلیمان زبان حیوانات را میدانست
طوطی با زبان طوطیان به ایشان گفت:
«مرا از این قفس آزاد کن.»
حضرت به مرد پیشنهاد کرد که
طوطی را آزاد کند و در قبال آن پول خوبی
از ایشان دریافت کند.
مرد که از زبان طوطی پول درمیآورد
و منبع درآمدش بود،
پیشنهاد حضرت را قبول نکرد.
حضرت سلیمان به طوطی گفت:
«زندانی بودن تو به خاطر زبانت است.»
طوطی فهمید و دیگر حرف نزد.
مرد هر چه تلاش کرد فایدهای نداشت.
بنابراین خسته شد و طوطی را آزاد کرد.
بسیار پیش میآید که ما انسانها
اسیر داشتههای خود هستیم...
مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚@Hekayat_org
#داستان
قشنگ متفاوت باش
شيوانا در گوشهاي از بازار مشغول خريد بود.
پسر جواني با لباس رنگي و سروصورتي که آرايشي عجيب داشت، در کنار او ايستاد و درحاليکه سعي ميکرد توجه ديگران را به خود جلب کند با صداي بلند به شيوانا گفت: استاد! من ميخواهم مثل بقيه نباشم؛ يعني وقتي مثل بقيه باشم به چشم نميآيم و کسي به من توجه نميکند. براي همين خودم را متفاوت کردهام. لباسم را بهصورت عجيبوغريب رنگي کردهام و سروصورتم را به اين صورت آرايش دادهام. بههرحال بهعنوان يک انسان حقدارم هر طور دلم ميخواهد، خودم را آرايش کنم آيا شما موافق نيستيد؟
شيوانا نگاهي به پسر جوان انداخت و با تبسم گفت: موافقت يا مخالفت من دردي از توهمات ذهني تو دوا نميکند؛ اما نصيحتي دارم و آن اين است که اگر ميخواهي متفاوت باشي، لااقل قشنگ متفاوت باش! نظر مردم همانطور که به چيزهاي قشنگ و جذاب جلب ميشود، به سمت چيزهاي زشت و بدمنظر و هراسانگيز نيز بهصورت مقطعي جلب ميشود. دليلي ندارد که براي جلب نظر مردم آنها را بترساني و يا حسي چندشآور و ناخوشايند در دل آنها زنده کني!
تو متفاوت باش! اما تفاوتي قشنگ و زيبا و کاري کن که اطرافيان از تفاوت تو شاد شوند و آرامش يابند نه اينکه بترسند و احساس ناامني و وحشت بر آنها غالب شود. اگر ميبيني بعضي نسبت به قيافه تو احساس خطر ميکنند و جبهه ميگيرند و عليه تو اقدام ميکنند دليلش آن نيست که تو زيبا و خيرهکننده شدهاي. دليلش فقط اين است که ميترسند به آنها يا خانوادهشان يا زيباييهاي فرهنگ و سنتشان آسيب برساني. بهعنوان يک انسان حقداري متفاوت باشي، اما قشنگ متفاوت باش.
مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚@Hekayat_org
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پندانه
حتما ببینید👌
زمانه پندی آزادوار داد مرا
زمانه را چو نکو بنگری همه پند است
به روز نیک کسان گفت غم مخور زنهار
بسا کسا که به روز تو آرزومند است
«رودکی»
مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚@Hekayat_org
🌹داستان آموزنده🌹
یکی از شاگردان کلاس به معلممان گفت : من چیزهای زیادی بخشیدم ولی در قبال آن فقط یک نگاه توهین آمیز دریافت کردم!
معلممان گفت: بیایید وقتی چیزی بخشیدیم به فرد و شخص ندهیم؛ بلکه آن را به خدا بدهیم.
آن شخص فقط برایمان مانند یک صندوق پست و رابطی بین ما و خدایمان باشد.
وقتی چیزی را برای خدا بفرستیم دیگر عکس العمل واسطه برای ما مهم نیست و از او توقعی هم نداریم؛ خداوند، خود عوض آن را هم در دنیا به ما میدهد و هم به طور بهتر، در قیامت، زمانی که به آنها احتیاج داریم.
.
یادمان باشد مقصد ما خداست...
مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚@Hekayat_org
🍁 #پندانه
زیباترین قسم سهراب سـپهری:
به حباب نگران لب یک رود قسم، و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم میگذرد،
آنچنانی که فقط #خاطره ها خواهدماند..
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود،جامه اندوه مـپوشان هرگز...!!
زندگی ذره كاهیست،
كه كوهش كردیم،
زندگی نام نکویی ست،
كه خارش كردیم،
زندگی نیست بجز نم نم باران بهار،
زندگی نیست بجزدیدن یار
زندگی نیست بجزعشق،
بجزحرف محبت به كسی،
ورنه هرخاروخسی،
زندگی كرده بسی،
زندگی تجربه تلخ فراوان دارد، دوسه تاكوچه وپس كوچه واندازه یك عمر بیابان دارد.
ما چه کردیم و چه خواهیم کرد در این فرصت کم ...
مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚@Hekayat_org
هدف، مانند یک قطب نماست
به انسان کمک میکند تا در هر
شرایطی مسیر درست را پیدا کند...
مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚@Hekayat_org
برخی آدمها شما را ترک خواهند کرد!
اما آن پایان داستان شما نیست!
آن پایان نقش آنها در داستان شماست☘
مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚@Hekayat_org
حلاج و جزاميها
ظهر يکي از روزهاي ماه رمضان بود.
حسين حلاج هميشه براي جزاميها غذا ميبرده و اون روز هم داشت از خرابهاي که بيماران جزامي توش زندگي ميکردند ميگذشت، جزاميها داشتند ناهار ميخوردند. ناهار که چه؟ ته موندهي غذاهاي ديگران و چيزهايي که تو اشغالها پيداکرده بودند و چندتکه نان. يکي از اون ها بلند مي شه به حلاج مي گه: بفرما ناهار.
حلاج مي گه: مزاحم نيستم؟
اونا مي گن: نه بفرماييد.
حسين حلاج مي شينه پاي سفره.
يکي از جزاميها رو بهش مي گه: تو چه جوريه که از ما نميترسي؟ دوستاي تو حتي چندششون مي شه از کنار ما رد شند. ولي تو الآن.
حلاج مي گه: خب اون ها الآن روزه هستند براي همين اينجا نمياند تا دلشون هوس غذا نکنه.
اونا مي گن پس تو که اينهمه عارفي و خداپرستي چرا روزه نيستي؟
حلاج مي گه: اره نشد امروز روزهبگيرم ديگه.
حلاج دست به غذاها مي بره و چند لقمه مي خوره. درست از همون غذاهايي که جزاميها بهشون دستزده بودند.
چند لقمه که مي خوره بلند مي شه و تشکر مي کنه و مي ره.
موقع افطار که مي شه منصور غذايي به دهنش مي زاره و مي گه: خدايا روزه من را قبول کن.
يکي از دوستاش مي گه: ولي ما تو را ديديم که داشتي با جزاميها ناهار ميخوردي.
حسين حلاج در جوابش مي گه: اون خداست، روزهي من براي خداست، اون مي دونه که من اون چند لقمه غذا را از روي گرسنگي و هوس نخوردم، دل بندهاش را ميشکستم روزهام باطل ميشد يا خوردن چند لقمه غذا؟
و اينگونه است که گويند:
عارفي را ديدند مشعلي و جام آبي در دست، پرسيدند: کجا ميروي؟
گفت: ميروم با آتش، بهشت را بسوزانم و با آب جهنم را خاموشکنم تا مردم خدا را فقط به خاطر عشق به او بپرستند، نه به خاطر عياشي در بهشت و ترس از جهنم
مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚@Hekayat_org
#داستان_کوتاه
داستانی آموزنده از حضرت زهرا سلام الله علیها
حضرت فاطمه (س) تعريف می کنند که شبی به بستر رفته بودم تا بخوابم پيامبر صدايم کرد فرمود تا چهار کار انجام نداده ای نخواب:
- قران را ختم کن .
- مومنان را از خودت خوشنود و راضی کن .
- حج و عمره به جای بياور .
- پيامبران را شفيع خودت کن .
و بعد بخواب .
آنگاه به نماز ايستاد. من صبر کردم تا نماز پدر تمام شود و گفتم ای رسول خدا چهار کار برايم مشخص کرده ايد که توان انجام آنها را ندارم .پيامبر فرمود:
- سه مرتبه قل هو الله بخوان مثل اين است که قرآن را ختم کرده ای .
- برای مومنان آمرزش بخواه تا همگی آنان را خوشنود کنی .
- با فرستادن صلوات من و ديگر پيامبران شفيع تو خواهيم شد .
- با گفتن ذکرسبحان الله ،الحمدالله ،لا اله الا الله و الله اکبر مثل اينکه حج و عمره به جای آورده ای .
مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚@Hekayat_org
کینه و دشمنیها را کنار بگذاریم
🍂🌸
روزی می آید که دلمان
برای زمانهای کنار هم بودن تنگ میشود
زندگی بس ناجوانمردانه کوتاه است🍂🌸
مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚@Hekayat_org
خورشید هر روز صبح
بخاطر زنده بودن ما
طلوع می کند
سهمت را از زندگی
همین امروز بگیر
صبحت سرشار از شادی ولبخند
و برکت و حاجتی روا شده
صبحتون بخیر 😍🤍
مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚@Hekayat_org
✨#سخن_بزرگان
من که نابینا هستم،
شما بینایان را پند میدهم:
از چشمان خود آنچنان بهره بگیرید که گويى فردا بهیکباره کور خواهید شد.
موسیقی نهفته در صداها،
نغمهی پرندگان و آهنگ نوازندگان را
آنگونه گوش دهید،
گویی فردا بهیکباره کر خواهید شد.
آنچه را میخواهید، چنان لمس کنید،
گویی فردا بهیکباره لامسهی خود را از دست خواهید داد.
رایحهی گلها را ببوئید
و هر لقمه را چنان مزه مزه کنید،
گویی فردا بهیکباره شامه و ذائقهی خود را از کف میدهید...
#هلن_کلر
مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚@Hekayat_org