eitaa logo
حکایت های آموزنده
11.9هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
0 فایل
‹ ﷽ › متولـد :¹⁴⁰³.³.¹³ { #کیفیتی‌که‌لمس‌می‌کنید } ‌ آن‌که را ارزش دهی، انسان بماند آرزوست . 🌔ادمین تبلیغات: @Yazahraft 🌔تعرفه تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/2880635157Cda2e57c40b
مشاهده در ایتا
دانلود
خانمی به دکتر گفت:  نمیدانم چرا افسرده ام و خود را زنی بدبخت میدانم.  دکتر گفت: باید 5 نفر از خوشبخت ترین مردم شهر را بشناسی و از زبان آنها بشنوی که خوشبختند. زن رفت و پس از چند هفته برگشت، اما اینبار اصلاً افسرده نبود.  به دکتر گفت: برای پیدا کردن آن 5 نفر، به سراغ 50 نفر که فکر می کردم خوشبخت ترینهایند رفتم، اما وقتی شرح زندگیشان را شنیدم، فهمیدم که خودم از همه خوشبخت ترم. خوشبختی یک احساس است و لزوما با ثروت بدست نمی آید.  خوشبختی رضایت از زندگی و شکرگزاری بابت داشته هاست، نه افسوس بابت نداشته ها.  ❤️ خدایا بابت همه چی شکرت مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
چهار نصیحت از بزرگان👌 ۱. تاحدی کوتاه بیا که تبدیل به کوتاهترین دیوار نشوی ۲. تاحدی مهربان باش که تبدیل به انجام وظیفه نشود ۳. تاحدی گرم و صمیمی باش که انتظار بی‌جا به وجود نیاری ۴.از معاشرت با افرادی که در ظاهر مهربانند و پشت سر اهل بدگویی هستند بپرهیز مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
📚 حکایتی‌بسیار،زیبا وخواندنی📚 زن بسیار زیبایی که هیچکس او را نمیدید زن زیبایی با مرد زاهد و مومنی ازدواج کرد. مرد بسیار قانع بود و زن تحمل این همه ساده زیستی را نداشت. روزی تحمل زن به سر رسید و با عصبانیت رو به مرد گفت: حالا که به خواسته های من توجه نمی کنی،خود به کوچه و برزن می روم تا همگان بدانندکه توچه زنی داری وچگونه به او بی توجهی می کنی، من توجه بیشتری از تو می خواهم، زر و زیور می خواهم! مرد در خانه را باز کرد و رو به زن گفت: برو هر جا دلت می خواهد! زن با نا باوری از خانه خارج شد، درحالیکه آرایش کرده بودو بازیبایی ذاتی اش کاملا جذاب و دلفریب.شده بود! زن درکوچه ها وخیابانها شروع به قدم زدن کرد تا خود را به غربا نشان دهد. اما نهایتا نا امید غروب به خانه بازگشت. مرد خندان گفت: خوب! شهر چه طور بود؟ رفتی؟ گشتی؟چه سودکه هیچ مردی تو را نگاه نکرد. زن متعجب گفت: تو از کجا می دانی؟ مرد جواب داد: و نیز می دانم در کوچه پسرکی چادرت را کشید! زن باز هم متعجب گفت: مگر مرا تعقیب کرده بودی؟ مرد به چشمان زن نگاه کرد و گفت: تمام عمر سعی بر این داشتم تا به ناموس مردم نگاه نیاندازم، مگر یک بار که در کودکی چادر زنی را کشیدم. چون به ناموس مردم نگاه نکردم، کسی هم به ناموس من نگاه نخواهد کرد. مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
بیا زندگی کنیم خورشید روزی دو بار طلوع نمی‌کند ما هم دوبار به دنیا نمی آییم هر چه زودتر به آنچه از زندگی ات باقی مانده بچسب... 👤 آنتوان چخوف مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨خـدایـا ✨صفحه ای دیگر ✨از عمرمان ورق خورد ✨روز را در پنـاهت ✨بـه شـب رسـانـدیـم ✨پـروردگـارا ✨شب را بر همه عزیزانمان ✨سرشـار از آرامش بفـرما ✨و در پنـاهت حافظشان باش ✨شبتون خـوش و سراسر آرامـش ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌ ‌مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
سلام 😊✋ صبح زیباتون بخیر☕️🌷 🌷ان شاءالله رزق و روزی تون زیاد تنتون سالم😇 🌷افکارتون سبز و مثبت شادی هاتون فراوون و زندگیتون پر از زیبایی باشه🌷 مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
برای ﻣﻼﻗﺎﺕ ﺷﺨﺼﯽ ﺑﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺮﺍﻛﺰ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺭﻭﺍﻧﻲ ﺭﻓﺘﻢ . . . ﺑﻴﺮﻭﻥ ﻣﺮﻛﺰ ﻏُﻠﻐﻠﻪ ﺑﻮﺩ ، ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﺳﺮ ﺟﺎﯼ ﭘﺎﺭﮎ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﯾﻘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ! ﭼﻨﺪ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﻣﺴﺎﻓﺮﮐﺶ ﺳﺮ ﻣﺴﺎﻓﺮ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺩﻋﻮﺍ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﻭ ﺑﺴﺘﮕﺎﻥ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﻣﻮﺭﺩ ﻟﻄﻒ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽﺩﺍﺩﻧﺪ ! ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﻼﺣﻈﻪ ﺟﻮﻛﻲ ﺯﺷﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﻮﺑﺎﻳﻠﺸﺎﻥ ﺑﺮﺍﻱ ﻫﻢ ﻣﻴﺨﻮﺍﻧﺪﻧﺪ ﻭ ﻧﻌﺮﻩ ﺯﻧﺎﻥ ﻣﻴﺨﻨﺪﻳﺪﻧﺪ ! ﺗﻌﺪﺍﺩﻱ ﺩﻳﮕﺮ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﭼﺸﻢ ﭼﺮﺍﻧﻲ ﻧﻮﺍﻣﻴﺲ ﻫﻢ ﺑﻮﺩﻧﺪ ! ﻭﺍﺭﺩ ﺣﯿﺎﻁ ﺗﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﮐﻪ ﺷﺪﻡ ، ﺩﯾﺪﻡ ﺟﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﭘﺮﺩﺭﺧﺖ ، ﺑﯿﻤﺎﺭﺍﻥ ﺭﻭﯼ ﻧﯿﻤﮑﺘﻬﺎ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻣﻼﻗﺎﺕﮐﻨﻨﺪﮔﺎﻥ ﮔﻔﺖ ﻭ ﮔﻮ ﻣﯿﮑﺮﺩﻧﺪ . . . ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭﻡ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﻣﻦ ﻣﯽﺭﻭﻡ ﺭﻭﯼ ﻧﯿﻤﮑﺖ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻣﯿﻨﺸﯿﻨﻢ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍﺣﺖ ﺗﺮ ﺑﺘﻮﺍﻧﯿﺪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﻨﯿﺪ ! ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ، ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺯﯾﺮ ﭘﺎ ﻟﻪ ﺷﻮﺩ ! ﺁﻣﺪ ﻭ ﺁﻫﺴﺘﻪ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﮐﻒ ﺩﺳﺘﺶ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺗﺎ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﺮﻭﺩ ! ﻭ ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﻧﻤﻲ ﺩﺍﻧﻢ " ﺗﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ " ﺍﯾﻨﻮﺭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﯾﺎ ﺁﻧﻮﺭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ... ! ؟ مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
✨روانشناسا میگن؛ اگه فردی زیاد میخنده از درون تنهاست اگه زیاد میخوابه ،ناراحته اگه کم و سریع حرف میزنه، داره یه چیزیو مخفی میکنه اگه بلند حرف میزنه ، میخاد شنیده شه اگه زیاد غذا میخوره ، استرس داره اگه چیزا ساده عصبانیش میکنه، نیاز به محبت داره.... مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
و در پایان تمام چیزی که یاد گرفتم این بود که چطور تنهایی قوی باشم... مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
🌺از پیرمرد حکیمی پرسیدند : از عمری که سپری نمودی چه چیز یاد گرفتی؟ پاسخ داد : 🦋یاد گرفتم که دنیا قرض است باید دیر یا زود پس بدهیم. 🦋یاد گرفتم که مظلوم دیر یا زود حقش را خواهد گرفت 🦋یاد گرفتم که ثروتمند ترین مردم در دنیا کسی است که از سلامتی، امنیت و آرامش بهره مند باشد . 🦋یاد گرفتم که مسافرت کردن و هم سفره شدن با مردم بهترین معیار و دقیق ترین راه برای محک زدن شخصیت و درون آنان است. 🦋یاد گرفتم کسی که مرتب میگوید: من این میکنم و آن میکنم تو خالی است و نمیتواند کاری انجام دهد. مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
یکی از زیباترین شعرهای دیوان شمس از مولانای جان : ای اشک، آهسته بریز که غم زیاد است ای شمع ، آهسته بسوز که شب دراز است امروز کسی محرم اسرار کسی نیست ما تجربه کردیم، کسی یار کسی نیست . هر مرد شتر دار اویس قرنی نیست هر شیشه ی گلرنگ عقیق یمنی نیست هر سنگ و گلی گوهر نایاب نگردد هر احمد و محمود رسول مدنی نیست بر مرده دلان پند مده خویش نیازار زیرا که ابوجهل مسلمان شدنی نیست با مرد خدا پنجه میفکن چو نمرود این جسم خلیل است که آتش زدنی نیست خشنود نشو دشمن اگر کرد محبت خندیدن جلاد ز شیرین سخنی نیست جایی که برادر به برادر نکند رحم بیگانه برای تو برادر شدنی نیست صد بار اگر دایه به طفل تو دهد شیر غافل مشو ای دوست که مادر شدنی نیست مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
📚 گرگی استخوانی در گلویش گیر کرده بود، بدنبال کسی می گشت که آن را در آورد تا به لک لک رسید و از او درخواست کرد تا او را نجات دهد و در مقابل گرگ مزدی به لک لک بدهد. لک لک منقارش را داخل دهان گرگ کرد و استخوان را درآورد و طلب پاداش کرد. گرگ به او گفت همین که سرت را سالم از دهانم بیرون آوردی برات کافی است. ✍🏻 وقتی به فرد نالایقی خدمت می کنی تنها انتظارت این باشد که گزندی از او نبینی گاهی اشتباهمان در زندگی این است که به برخی آدم ها جایگاهی می بخشیم که هرگز لیاقت آن را ندارند! مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org