eitaa logo
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
988 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
491 ویدیو
55 فایل
•[ بـِـسْمِ رَبِّ الشُّهَدا ]• •{ڪانال شہید محمد ابراهیم همت}• 🌹|وَقتے عِشْق عاقل مےشود،عَقْل عاشق مے شود،آنگاہ شہید مےشوید|🌹 🌷شهید مصطفی چمران🌷 @deltange_hemmat68 @shahidhemmat68 انِتقاد،پیشْنَهاد،پروفایلِ سفارشی
مشاهده در ایتا
دانلود
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#خاطرات_شهدا #از_شهدا_الگو_بگیریم 6⃣4⃣ 💠امر به معروف و نهی از منکر عملی 🔰یک روز توی #خیابون احمد
7⃣4⃣ 💠رنگ 🔰از طرف لشکر بهم گفتند: برای مراسم اربعین که فردا است یک تابلو بزرگ🎆 از تصویر سید نقاشی کن. رفتم خونه شروع کردم به کشیدن تصویر سید. آن موقع ناراحتی شدید اعصاب🗯 داشت. 🔰بهم گفت: اگه میشه این تابلو را ببر ، می ترسم رنگ🎨 روی فرش بریزه. به خانمم گفتم: بیرون هوا سرد☃ است. من زیر تابلو پهن کردم. مواظب هستم که رنگ نریزد❌ 🔰تصویر را قبل از تمام کردم. آمدم وسایل را جمع کنم که آخرین قوطی از دستم سُر خورد و ریخت روی فرش😱 نمی دانستم جواب همسرم را چه بدهم. به من گفته بود اما من نرفتم😥 🔰بالاخره بیدار شد. با آب💧 و دستمال هم خواستیم رنگ را پاک کنیم بی فایده بود. خانم من همین طور که با دستمال روی فرش می کشید گفت: خدایا، فقط برای اینکه این شهید🌷 (س) بوده سکوت می کنم. 🔰میگن اهل محشر در قیامت، سرهارا از عظمت✨ حضرت زهرا (س) به زیر می گیرند. بعد خانمم نگاهی به انداخت و ادامه داد: فردای قیامت به مادرت بگو که من این کار را برای شما کردم. شما سفارش ما را بکن، شاید ما را کنند.» 🔰صبح با هم از خانه🏡 بیرون آمدیم. آماده حرکت شدیم. همان موقع خانم همسایه جلو آمد و به خانم من گفت: شما را می شناسید⁉️ یکدفعه من و همسرم با تعجب😟 به هم نگاه کردیم. 🔰خانم من گفت: بله، مگه؟! خانم همسایه گفت: من یک ساعت پیش⌚️ خواب بودم. یک جوان با چهره نورانی✨ شبیه زمان جنگ آمد و خودش را معرفی کرد. بعد گفت: از طرف ما از معذرت خواهی کنید و بگویید به پیمانی که بستیم عمل می کنیم. شفاعت شما در قیامت با (س)😭 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طرح_مربع 👆خاکریز خاطرات ۶۰ 🌸 عاشق ولایت بودن یعنی این ... بخون و لذت ببر از حکایت عاشقان ولایت #و
#طرح_مستطیل 👆خاکریز خاطرات ۶۰ 🌸 عاشق ولایت بودن یعنی این ... بخون و لذت ببر از حکایت عاشقان ولایت #ولایت_پذیری #ایمان #مجروح #امام_خمینی #استقامت #ولایت_فقیه http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طرح_مستطیل 👆خاکریز خاطرات ۶۰ 🌸 عاشق ولایت بودن یعنی این ... بخون و لذت ببر از حکایت عاشقان ولایت
. 📝 متن خاکریز خاطرات ۶۰ ✍ عاشق ولایت بودن یعنی این ... بخون و لذت ببر از حکایت عاشقان ولایت یک نوجوان شانزده ساله رو آوردند اورژانس، هنوز از پیکر مطهرش دود بلند می‌شد. بدنش سوخته بود و چهره اش قابل تشخیص نبود ، اما لبهایش آیات قرآن می خواند و برا سلامتیِ امام خمینی دعا می کرد... یک مجروح دیگه رو هم آوردند که از هم دریده شده بود. ازش پرسیدم : دردت شدیده؟!!! گفت: خوشحالم که به امام خمینی درد نمی‌رسه... 📚منبع: کتاب روایت مقدس، صفحه 131 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
. 📝 متن خاکریز خاطرات ۶۰ ✍ عاشق ولایت بودن یعنی این ... بخون و لذت ببر از حکایت عاشقان ولایت #متن_
#طرح_مربع 👆خاکریز خاطرات ۶۱ 🌸 همسرداری را از شهدا بیاموزیم #همسرداری #خانواده #طلبه_شهید #شهیدعبدالله_میثمی http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#شهید_همت به روایت همسرش2 #قسمت‌_سی‌‌و‌هفتم ادامه👈ازش بدم آمد!!! او مسؤول گروه ما بود و می توانست
#شهید_همت به روایت همسرش2 #قسمت‌_سی‌‌و‌هشتم ادامه👈ازش بدم آمد!!! دولا شدم کاغذ📄 را بردارم بدهمش، حتی محترمانه، که کاغذ را از دستم گرفت کشید پاره اش کرد⚡️. چند تکه اش را هم خورد😨. تکه ی کوچکی از آن را از دستش گرفتم، آمدم بیرون، به کسی گفتم برود ماجرا را به برادر #همت بگوید. کاغذ را هم دادم بدهند ببیند🤔. و گفتم «بگویید اینها کی اند که آمده اند توی اتاق ما و اینقدر هم مشکوکند؟» فرستاد دنبالم. نفس نفس میزد وقتی میگفت «شما چرا کنترل اتاق خودتان را ندارید؟»🙄 صداش طوری بود که انگار اگر چاره داشت می خواست بگیرد بزندم. نگاهش نکردم. فقط گفتم «چی شده؟» گفت «اینها کی اند که آمده اند توی اتاقتان با شما همنشین شده اند؟»😤 صدام را بلند کردم گفتم «این سؤال را من باید از شما بکنم که مسؤول ساختمان هستید نه شما از من.»😧 گفت «عذر بدتر از…» گفتم «ما اصلاً اینجا نبودیم که بخواهیم بفهمیم اینها کی هستند و چی کاره. اعزام شده بودیم روستاهای اطراف.» گفت «شما باید همان موقع می فهمیدید که اینها نفوذی اند.»😱 گفتم «از کجا، با آن همه خستگی؟» پرخاشگر گفت «حتماً نقشه ی بمب💣 گذاری ست این. باید می فهمیدید.» چیزی نگفتم. برگشتم بروم. که گفت «شما باید تا صبح مواظبشان باشید!» برگشتم عصبی و با تحکم گفتم «نمی توانم.»🙂 صداش رگه های خشم گرفت گفت «این یک دستورست.» گفتم «دستور؟» گفت «از شما بعیدست.» گفتم «نه نیست.» گفت «شما مگر نیامده اید اینجا که..😒 راوی:همسرشهید #محمدابراهیم‌همت #ادامه‌دارد... http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#شهید_همت به روایت همسرش2 #قسمت‌_سی‌‌و‌هشتم ادامه👈ازش بدم آمد!!! دولا شدم کاغذ📄 را بردارم بدهمش، ح
#شهید_همت به روایت همسرش2 #قسمت‌_سی‌‌و‌نهم ادامه👈ازش بدم آمد!!! گفتم «ساده و بی پرده: هیچکدام از ما جرأت نمی کنیم با این ها تنها باشیم.» فکر کنم در صداش رنگ خنده شنیدم.😕 گفت «شما و ترس؟» گفتم «نمی توانم و نمی خواهم با اینها توی یک اتاق بمانم.»😒 گفت «آهان، پس این ست. پس فقط از ترس نیست.» زیر لب گفت «شاید از خستگی ست.» گفتم «می توانم بروم؟»☝️ گفت «نه.» نمی دانستم توی سرش چی می گذرد. عصبانی بودم عصبانی تر هم شدم وقتی باز هم سرم داد زد😞. فکر می کردم لابد می خواهد با اسلحه🔫 بفرستدم برای نگهبانی از آنها. که نه. رفت تمام دخترهای ساختمان را فرستاد توی اتاق خانم سرایداری که آنجا زندگی میکرد. گفت «این طوری خیالم راحت ترست.»🙂 توی دلم گفتم «من بیشتر.» و رفتم خوابیدم. صدایی از خواب پراندم. کسی با انگشت به پنجره ی اتاق ما می زد. ساعت حدود دو یا سه بود😲. همه خواب بودند و فقط من صدا را شنیده بودم. ترسیدم. باز آن صدا آمد. بلند شدم محتاط رفتم کنار پنجره دیدم #ابراهیم، اسلحه به دست، ایستاده و نگران ست. حدس زدم نتوانسته بخوابد و آمده خودش نگهبانی ما و همه را بدهد نکند گروهی بیاید شبیخون بزند.🙄😑 راوی:همسرشهید #محمدابراهیم‌همت #ادامه‌دارد... http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📢 صوت | شهید محمدابراهیم همت 🔹 درس هایی از تاریخ - تحلیل سیاسی از رویدادهای زمان شاه و وقایع آغاز جنگ🙂👌 ❌ سازش با جبهه کُفر⛔️ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🍃🌺🍃 یادِ شمـــا اُفتادن اتفاقِ هر صبحِ من است☺️ ... #شهید_ابراهیم_همت #روزتون‌شهدایے🕊 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طرح_مربع 👆خاکریز خاطرات ۶۱ 🌸 همسرداری را از شهدا بیاموزیم #همسرداری #خانواده #طلبه_شهید #شهیدعبدا
#طرح_مستطیل 👆خاکریز خاطرات ۶۱ 🌸 همسرداری را از شهدا بیاموزیم #همسرداری #خانواده #طلبه_شهید #شهیدعبدالله_میثمی http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طرح_مستطیل 👆خاکریز خاطرات ۶۱ 🌸 همسرداری را از شهدا بیاموزیم #همسرداری #خانواده #طلبه_شهید #شهیدع
. 📝 متن خاکریز خاطرات ۶۱ ✍ همسرداری را از شهدا بیاموزیم هر وقت خونه بود ، توی بچه داری کمکم می کرد. از شستنِ بچه گرفته تا پهن کردنِ لباس‌هاش رویِ بند خلاصه از هیـچ کمکی دریغ نمی‌کرد. هیچ‌وقت هم سخت‌گیری نمی‌کرد که چیزی بخرم یا نه ... البته من هم اهلِ ریخت و پاش نبودم ، عبدالله هم این رو می دونست ... 📌خاطره‌ای از زندگی طلبه شهید عبدالله میثمی 📚منبع: کتاب نیمه پنهان ماه11، صفحات 26 و33 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#خاطرات_شهدا #از_شهدا_الگو_بگیریم 7⃣4⃣ 💠رنگ 🔰از طرف لشکر بهم گفتند: برای مراسم اربعین #سیدمجتب
8⃣4⃣ 🔰« از دانشگاه علوم انتظامي🏢 و پس از آن در هوانيروز✈️ اصفهان با هم بوديم. در هوانيروز با همديگر در يك اتاق زندگی می کردیم و روزگار می گذراندیم؛🙂 و طول دوره خلبانی را در آنجا با همديگر سپري نمودیم.» همانطوري كه 😥در چشمانش حلقه زده بود ادامه داد: « كلاسهاي تئوري و پس از آن كلاسهاي عملي كه در آن پايگاه سپري مي كرديم من نديده بودم كه 📿 قضا شود. حتي كارهاي داخل اتاق را بیشتر اوقات ایشان انجام مي داد.⭕️ 🔰 كلاسهايی📚 كه در طول 🗓روز داشتيم، کارهای اتاق و نظافت و... مانع آن نمی شد که خود را با تاخیر انجام دهد.» 👌« بودن با آن شهید همش خاطره بود. ولی اگر بخواهم بهترین💯 خاطره از ایشان برای شما تعریف کنم این است که، در ابتدای اعزام ما به پایگاه شهید وطن پور اصفهان و در اوایل آن دوران که باهمدیگر 👥در یک اتاق بودیم. 🔰 نیمه های شب زمانی که تاریکی 🌒همه جا را فرا گرفته بود و در خواب بودم؛ در گوشم 👂احساس نجوایی نمودم. چشمان خود را باز کردم که این احساس نبود،😳 بلکه واقعیتی بود که با چشمانم داشتم آن را مشاهده می کردم. جدی را دیده بودم که در آن تاریکی و در دل شب در حال خواندن نماز شب بود.😭 نشستم و به او نگاه کردم. این حادثه نه برای یک بار، بلکه به دفعات نماز شب🌠 خواندنش در آن پایگاه برای من تکرار شده بود؛ به طوری که با نجواهای این بزرگوار🕊 از خواب بیدار می شدم.» http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#تمثیل هاے خدایے3⃣6⃣ 😊✍ مثل گل شاداب❗️ 🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷 🌺یک گل وقتی شاداب و با طراوت است که لقمه های پاک در
هاے خدایے4⃣6⃣ 🔶مثل چک‼️ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔹چک با کوچکترین قلم خوردگی از اعتبار می افتد، مگر اینکه پشت نویسی شود... 💠 ، قلم خوردگی است، و آدم را از چشم خدا می اندازد، اما، پشت نویسی است. http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f ➡️✅مطلب را انتشار دهید...