eitaa logo
سلام بر ابراهیم
1.9هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
409 ویدیو
4 فایل
🌼 یا الله 🌹گـویند چـرا تـودل به شھیدان دادے؟ واللہ ڪہ مـن نـدادم، آنـھابـردند دل هایی که در مسیر عاشقی کم بیاورند می میرند. ‌ 🌷‌تقدیم به روح آسمانی شهیدان 💟 #ابراهیم_همت و #ابراهیم_هادی ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 📚برشی از کتاب 📝عادت نداشت کفشش را بگذارد توی پلاستیک و . فقط کفش‌داری. حتی در زمان های شلوغی که باید توی صف می‌ایستاد. می‌گفت:اگه جایی بری با‌ کفشات می‌ری تو خونه ادب حکم می‌کنه بذاری دم در. 📝یکی دو دفعه به مادرش گوشه آمدم برای رفتن و . حرف هایم را به شوخی می‌گرفت و می‌گفت:بره ولی شهید نشه دسته جمعی داشتیم کنار حوض وسط صحن آزادی زیارت‌نامه می‌خواندیم. صدای بلند بگو "لا اله الا الله"به گوشمان خورد. تابوتی ترمه‌پوش از حرم بیرون آوردند. 📝وقتی از کنارمان رد شدند از یکی پرسید:کی بوده؟طرف گفت:جوان بوده و از خودش یک بچه به‌جا گذاشته.اشک دوید توی چشمان مادرش. سریع از آب گل‌آلود ماهی‌اش را گرفت:می‌بینی مامان دنیا همینه! ! 📝اگه جوونت شهید بشه دیگه خیالت راحته که عاقبت‌به‌خیر شده؛ اگه کرد و مرد می‌خوای چه‌کار کنی شب قبل از نمازمغرب رفتیم حرم. افطاری را بردیم داخل صحن توی راه به مادرش پیام داده بود که امشب برای دعاکن. 📝توی جامع‌رضوی زد به پهلویم: به مادرم بگو دعا کنه.خودش را با گل‌های فرش (ع) سرگرم نشان داد. به مادرشوهرم گفتم:مامان! این من رو دیوونه کرد! می‌شه الان دعاش کنی؟ 📝وسط اذان مغرب بود که دل مادرش شکست. با اشک چشم برایش . ذوق کرد. توی آن ده‌روز یک دور را ختم کرده بود. شب آخر تا سحر توی حرم ماندیم. باهم نماز خواندیم دعا خواندیم قرآن خواندیم حدیث‌کساء خواندیم. آخر سر هم یک . 📝آن شب ورد زبانش شده بود:خدایا من رو گناهام چشمام... این زیارت بهش چسبیده بود.شب بیست‌وسوم را توی قطار گذراندیم. وقتی پدر و مادرش خواب رفتند یواشکی گوشی‌اش را روشن کرد. او تخت بالا بود و من پایین روبه‌رویش. آرام مناجات می‌خواند و اشک می‌ریخت. اشک من هم می‌چکید روی بالشت. ❤️ @hemmat_hadi
❣از #خصوصیات بارز هادی کمک پنهانی💸 به نیازمندان چه در ایران🇮🇷 و چه در# عراق بوده است که این از اظهارات بعضی نیازمندان بعد از #شهادتش روشن شد. ❣انرژی‌اش را وقف #بسیج و کار فرهنگی و هیئت کرده بود و بیشتر وقتش در مسجد محله و پایگاه  در کنار دوست صمیمی و استادش زنده یاد همسفر شهدا #سیدعلیرضامصطفوی و انجام کارهای فرهنگی می گذشت.  #شهید_محمدهادی_ذوالفقاری ❤️ @hemmat_hadi
💠حجت الاسلام پناهيان در تحليل #وصيتنامه شهید🌷 به دو نكته #شاخص وصيت اين جوان ۲۳ ساله اشاره كردند: ⚀اول اينكه #حسين تاكيد داشته در #شهادتش هيچ نهاد و ارگاني را مقصر ندانيم❌ و اين يعني او صرفا براي ايران🇮🇷 و #مردمش و جمهوريت و اسلاميت ايران به دستور #ولايت رفته است. ⚁دوم اينكه مي نويسد✍ در شرايط بد اجتماعي واقتصادي نيز #رهبر_عزيزمان را تنها نگذاريد👤 كه اين نشان دهنده #دلواپسي شهيد براي ولايت، مردم و انقلابش است. #شهید_حسین_معزغلامی 💟: @hemmat_hadi
‌ ♨️پیش بینی شهید اندرزگو 🔸چند ماه قبل از در خانه نشسته بودیم. یک ذغال گداخته🔥 را برداشت و کف گرفت. من شگفت زده پرسیدم سید😲 دستت نمی سوزد⁉️ 🔹سید لبخندی زد و گفت: «این که هیچ، بدن من به هم حرام⛔️ است. بعد سید علی گفت بزودی پهلوی می رود و پیروز✌️ خواهد شد. دو سال بعد از پیروزی شخصی رئیس جمهور خواهد شد که نامش است. از آنروز به بعد منتظر حضرت ولی عصر(عج)💫 باشید. 🔸بعد گفت: در آن دوران مثل نگه داشتن این ذغال گداخته در دست است. گفت من پرسیدم: سیدعلی! منظورتان این است که خودتان می شوید⁉️ سید پاسخ داد خیر❌ من آنروز نیستم. ❤️شهید سید علی اندرزگو❤️ 👌شهیدی که با مولا علی گره خورده است و در آسمانی شد. (ره) در وصف ایشان فرمود: 💠اگر مثل او (شهیداندرزگو) داشتیم دنیـ🌍ـا زیر سلطه اسلام بود روای: همسر بزرگوار شهید 🌷 💟: @hemmat_hadi🌷
#تولد ایشان در آبان ماه ۱۳۵۳می باشد ◀️ورود ایشان به #سپاه در آبان ۱۳۷۴ بود 🌷و #شهادتش نیز در ۳ آبان ۱۳۹۴ بوده است #شهید_محمدرضا_عسکری_فرد #شهید_مدافع_حرم ❤️ @hemmat_hadi
را از امام رضا علیه السلام گرفت نحوه شهادت فرمانده جاویدالاثر آقامهدی باکری🌷 🔹15 روز قبل از بدر به مشرف شد و با تضرع از آقاعلی‌بن‌موسی‌الرضا(ع)♥️ خواست که خداوند توفیق را نصیبش کند. سپس خدمت حضرت امام خمینی(ره) و حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رسید و با گریه😭 و اصرار و التماس درخواست کرد که برای دعا کنند. 🔸این فرمانده دلاور در روز 25 اسفند سال 1363 و طی « عملیات بدر» به خاطر شرایط حساس👌 عملیات، طبق معمول به صحنه‌های کارزار وارد شد و در حالی که رزمندگان لشکر را در شرق دجله از نزدیک هدایت می‌کرد، تلاش می‌کرد تا مواضع تصرف شده را در مقابل پاتک‌های دشمن تثبیت کند که در نبردی دلیرانه💪 براثر اصابت تیر💥 مستقیم مزدوران بعثی، ندای حق را گفت و به لقای معشوق نایل شد 🔹هنگامی که پیکر مطهرش⚰ را از طریق آبهای انتقال می‌دادند، قایق⛵️ حامل پیکر وی، مورد هدف گلوله .پی‌.جی دشمن قرار گرفت و قطره ناب وجودش به دریا پیوست 🌹🍃🌹🍃
🔰کمک کار حرفه‌ای 🔸حامد در کمک کردن به دیگران بسیار حرفه‌ای بود از کمک به دوستان و آشنایان بگیر تا کمک های #مخفیانه به خانواده‌های نیازمند ای که بعد از #شهادتش🌷 معلوم شد 🔹یکی از دوستان تازه می خواست عروسی بگیرد و خانه ای در یکی از روستاهای اطراف #کرایه کرده بود حامد در آن زمان تمام دوستان و نزدیکان را جمع کرد تا با رنگ آمیزی و تعمیر خانه شرایطی را به وجود بیاورد که #تازه_عروسِ رفیقش در خانه‌ای که می خواهد برای اولین بار پا بگذارد زیبا و پر رنگ و لعاب✨ باشد و به اصطلاح توی ذوقش نخورد بماند 🔸که آخر کار هنگام #تعمیر سقف آنقدر سقف پوسیده بود که پایش تا بالای زانو روی سقف رفته و مجبور شد #خانه_خودش را برای تازه عروس و داماد خالی کند و تا تعمیر سقف برود خانه #مادرش. 🔹در کمک مالی به دیگران هم که بسیار مخفیانه و #مخلصانه کار میکرد حامد فامیلی داشت کارگر بنده خدا چند وقتی بود که سفارش #کار نداشت و وضع مالی اش خراب شده بوده حامد در آن ایام به هر #بهانه ای به خانه آنها سرکشی می‌کرد و بارها وقتی آن بنده خدا از اتاق بیرون میرفت مخفیانه در جیب کت او پول می گذاشت وقتی حامد #شهید_شد آن بنده خدا در بین گریه ها و ناله هایش داستان را برای من تعریف کرد. #شهید_حامد_کوچک_زاده ❤️ @hemmat_hadi
🔻مادر شهید 🔰همه می‌دانستند #من_ومجید رابطه‌مان به چه شکل است. رابطه ما مادر فرزندی نبود. مجید مرا مریم خانم و #پدرش را آقا افضل صدا می‌کرد. ما هم همیشه به او #داداش_مجید می‌گفتیم. 🔰آن‌قدر به هم نزدیک بودیم که وقتی رفت همه برای آنکه آرام و قرار داشته باشیم در خانه‌مان #جمع می‌شدند. وقتی خبر #شهادتش پخش شد اطرافیان نمی‌گذاشتند من بفهمم لحظه‌ای مرا تنها نمی‌گذاشتند. 🔰با اجبار مرا به خانه برادرم بردند که کسی برای گفتن #خبرشهادت به خانه آمد، من متوجه نشوم. حتی یک روز عموها و برادرهایم تا ۴ صبح تمام پلاکاردهای دورتا دور #یافت‌آباد را جمع کرده بودند که من متوجه شهادت پسرم نشوم 🔰این کار تا ۷ روز ادامه پیدا کرد و من چیزی نفهمیدم ولی چون تماس نمی‌گرفت بی‌قرار بودم. یکی از دخترهایم درگوشی همسرش #خبر_شهادت را دیده بود و حسابی حالش خراب‌شده بود 🔰او هم از ترس اینکه من بفهمم خانه ما نمی‌آمد آخر از تناقضات حرف‌ هایشان و #شهید شدن دوستان نزدیک مجید، فهمیدم #مجیدمن هم شهید شده است. #شهید_مجید_قربانخانی #شهید_مدافع_حرم ❤️ @hemmat_hadi
🔸نمی‌دانم بگویم خوشبختانه یا متأسفانه #آخرین_دیدار ما با داریوش در زمان #شهادتش بود من و آرمیتا همراه داریوش از محل کار به خانه باز می‌گشتیم که کنار درب منزلمان دو نفر تروریست منتظرمان بودند و به محض رسیدنمان به جلوی #درب_منزل یکی از آن دو نفر به سمت ماشین ما آمد و #داریوش را به گلوله بست و با شش گلوله داریوش را به شهادت رساند 🔹آخرین دیدار من و #داریوش با دردناک ترین خاطره در ذهن من و دخترم نقش بسته شده است همسرم بی گناه و ناجوانمردانه در مقابل دیدگان من و #دخترم به رگبار گلوله بسته شد و حتی فرصت #خداحافظی هم پیدا نکردیم 🔸آرمیتا همیشه میگه که آرزویم این است که #شغل_پدرم را ادامه بدم و مثل بابا #شهید بشم. من به او می‌گویم که مامان جان پس من چی من #تنها بمونم؟ و او جواب می‌دهد: «مگه شما نمیگی #شهدا_زنده‌اند و ما نمی‌تونیم اونا رو ببینیم ولی اونا ما رو می‌بینند؟ هر وقتی که منم #شهید_بشم همیشه میام بهت سر میزنم و تنهایت نمی‌گذارم!». #شهید_داریوش_رضایی_نژاد #شهید_هسته_ای ❤️ @hemmat_hadi
را از امام رضا علیه السلام گرفت نحوه شهادت فرمانده جاویدالاثر آقامهدی باکری🌷 🔹15 روز قبل از بدر به مشرف شد و با تضرع از آقاعلی‌بن‌موسی‌الرضا(ع)♥️ خواست که خداوند توفیق را نصیبش کند. سپس خدمت حضرت امام خمینی(ره) و حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رسید و با گریه😭 و اصرار و التماس درخواست کرد که برای دعا کنند. 🔸این فرمانده دلاور در روز 25 اسفند سال 1363 و طی « عملیات بدر» به خاطر شرایط حساس👌 عملیات، طبق معمول به صحنه‌های کارزار وارد شد و در حالی که رزمندگان لشکر را در شرق دجله از نزدیک هدایت می‌کرد، تلاش می‌کرد تا مواضع تصرف شده را در مقابل پاتک‌های دشمن تثبیت کند که در نبردی دلیرانه💪 براثر اصابت تیر💥 مستقیم مزدوران بعثی، ندای حق را گفت و به لقای معشوق نایل شد 🔹هنگامی که پیکر مطهرش⚰ را از طریق آبهای انتقال می‌دادند، قایق⛵️ حامل پیکر وی، مورد هدف گلوله .پی‌.جی دشمن قرار گرفت و قطره ناب وجودش به دریا پیوست ❤️ @hemmat_hadi
سلام بر ابراهیم
#تولدت_مبارک شهید عاشق خوش به حال #اردیبهشت که هم آمدنت را شاهدبود هم رفتنت را🕊 #شهید_صادق_عدالت_ا
عشق مهمان مقدسی است و قلب، میزبان مهربانی. که باشی، جان تازه میگیری از وجودش. گاهی دل با شنیدن روضه ای، ذکری هم چون ، یارقیه، یازهرا(س) می لرزد و ناگهان می بینی "عاشق اهل بیت" شده ای. صادق عاشق (س) بود. برای ازدواجش شرط کرد شریک زندگی اش حتما از باشد. با یک بانوی سیده ازدواج کرد. به قول همسرش در جلسات خواستگاری هم حرف از بود. به یاد از همسرش خواست تا در روز عقد برای شهادتش دعا کند پس از بله گفتن، و شهیدی هم اسم ، دل عروس خانم را به بازی گرفت و او برای نیمه گمشده اش که به تازگی پیدا کرده بود با اشک خواند با شهادت ، چهره آقای خانه، حسرت های دل اش را رسوا کرد و آنجا بود که همسرش فهمید خودخواهی است را فقط برای خودش بخواهد. برات کربلای نوکر ارباب در امضا شد. همسرش نامه اینوشت و به جدش قسم داد که پاره تنش به آرزویش برسد و از اهل کربلا خواست که همچون شهد شیرین شهادت نصیب رفیق زندگی‌اش شود. نامه را به او داد تا در حرم امانتی را به "صاحبش" بسپارد. صادق عاشق خدا بود و همسرش . می گویند دعای عاشق ها در حق هم می شود. راه شهادت برایش باز شد. در اسفند ماه عازم سوریه شد. همسرش لحظه وداع، در حضور وابستگی ها و دوست داشتن هایش، او را با قرآن بدرقه کرد. می دانست او رفتنی بود. ندایی در درونش می گفت: من با دو خویشتن دیدم که می رود ۵۷ روز برای دعا کرد. گریه کرد در ذهنش بارها مراسمی را تصور کرد که با حضور یار سفرکرده و خودش و خدا برگزار می شود. اما همین ۵۷ روز کافی بود برای کبوتر مدافع حرم بعضی آدم ها اهل زمین نیستند فقط می آیند تا تلنگری باشند برای آن ها که قلب هایشان، شده است. صادق عدالت اکبری هم اهل همین بود. مراسم ‌، استقبال همسرش با "لباس سفید" و بی قراری دوستانش، دلهای بسیاری را منقلب کرد حال یک سنگ قبر، لبخند زیبای شهید یک با دنیایی دلتنگی قصه عشق را برای ساکنان زمین روایت می کند.. ✍نویسنده: منتظر ❤️ @hemmat_hadi
‍ ‍ إنا ‌للّه و إنا ‌إليه ‌راجعون سردار حاج به یاران شهیدش پیوست. خبری کوتاه که آتش به جان همه انداخت، باورش سخت بود و شاید برای بچه های که هرکدام با حاجی خاطراتی داشتند سخت تر قرار بود قسمت آخر پخش شود که فرمانده، همه را با پروازش غافلگیر کرد. حالا بچه های فرمانده از گوشه و کنار آمده بودند تا برای با فرمانده خود وداع کنند. خیلی هایشان نمی توانستند حاجی را با آن هیبت نظامی در تابوت تصور کنند. غم نبودن حاج محمد روی دلشان سنگینی می‌کرد. در و دیوار شهر پر بود از بنر هایی با حاجی و دو کلمه که داغ دل همه را تازه میکرد: چهارشنبه ۲۲ اردیبهشت ساعت ۱۹ بود که همه در فرودگاه مهرآباد🛬 به انتظار نشسته بودند، به انتظار آمدن فرمانده. ولی برای هیچکس این استقبال خوشایند نبود حضور سلیمانی در خانه ناظری ها قوت قلبی بود برای اعضای خانواده و حرف هایش آبی بود بر آتش قلبشان. حاج قاسم می‌گفت و اطرافیان به گوش دل می سپرند: "حاج محمد ناظری سی ساله که ، ما سر سفره بزرگ شدیم، از سال ۵۸ که من نیروی آموزشی ایشان بودم تا به حال به یاد ندارم که تغییری کرده باشن تو این سالها همون روحیه پر کار و سخت کوشی و حفظ کردن." پنجشنبه سوم شعبان تولد پسر و روز بود که پیکرش تشییع شد و چه جمعیتی آمده بود تا او را به سمت خانه ابدی‌اش، بدرقه کند. شاید خانواده‌اش و عوامل مسابقه فرمانده منتظر بودند تا روز پاسدار را به این پاسدار همیشه در صحنه تبریک بگوینداما خبر نداشتند باید آن روز را هم تبریک بگویند. امروز، سه سال از آن روز گذشته و سومین سالگرد آسمانی شدن اوست. سه سال گذشته و اکنون چند ماهی ست که حاج قاسم سلیمانی هم به پیوسته است. به قول خودش سر سفره حاج محمد بزرگ شده است و کسی که سر سفره این مرد بزرگ شود بعید است راهی جز انتخاب کندشهادت رسم این مردان بی ادعاست. ✍نویسنده: ❤️ @hemmat_hadi