eitaa logo
سلام بر ابراهیم
1.9هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
413 ویدیو
4 فایل
🌼 یا الله 🌹گـویند چـرا تـودل به شھیدان دادے؟ واللہ ڪہ مـن نـدادم، آنـھابـردند دل هایی که در مسیر عاشقی کم بیاورند می میرند. ‌ 🌷‌تقدیم به روح آسمانی شهیدان 💟 #ابراهیم_همت و #ابراهیم_هادی ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 💠 آماده خبر شهادت 🔰 صحبتی که با هم داشتیـم ظهر همان روزی که شبش به رسید. یعنی حدودا ما ساعت یک بعد از ظهر روز سه شنبه، شانزدهم خرداد با هم صحبت کردیم و آقا جواد چند ساعت بعد از آن؛ یعنی قبل از به شهادت رسید. 🔰من از شب قبلش خیلی دلشوره داشتم. یک دلشــوره و متفاوت. همان روز در تلفنی هم از دلشوره و نگرانی ام برایش گفتمولی باز مثل همیشـه گفت: "هیچ مشکلی نیستاینجا همه چیز است. اصلا دلشوره نداشته باش." 🔰و مثل همیشه سعی کرد من را آرام کند اما این بیشتر شد... همان شب طبق عادتی که داشتیم منتظر تماسش بودم، که تماس نگرفت تا دیروقت هم ماندم. 🔰بالاخره ظهر روز از طرف دایی ام خبردار شدم که مجروح شده و تیر به دستش خورده اما بعد گفتند: نه، تیر به خورده و بیهوش است. 🔰به هر صورت من با روحیاتی که از سراغ داشتم نمیتوانستم موضوع مجروح شدنش و گذاشتنم را قبول کنم. گفتم: "نه! جواد در شــرایط هم که باشــد به من زنگ میزند 🔰نمیخواستم تحت هرشرایطی موضوع را قبول کنم اما وقتی مســجد محــل آمدند خانه ما و با صحبتهایی که شـد شـک من درباره جــواد را به یقین تبدیل کردند. 🔰سری های قبل اصلا آماده شنیدن نبودم ولی این سری باتوجه به دلشوره ای که به سراغم آمده بود، انگار تر شده بودم 💟: @hemmat_hadi
🌷 💠 معنای حُسن مئاب ... ✍یه روز که کنارش نشسته بودم بهم گفت: "یا شیخ معنای حُسن مئاب در قرآن چیه؟" گفتم چرا؟ گفت: "بهت میگم دوست ندارم تا زنده ام به کسی بگی اگر لایق بودم و رفتم که هیچ، اگر نه تا در زمان حیاتم به کسی نگو". گفتم بگو رفیق چشم. ✍گفت: "رفته بودم قم حرم حضرت معصومه سلام اللہ علیها رفتم کنار قبر آیت اللہ بهجت نشستم و قرآن دستم بود استخاره ای گرفتم. این آیه اومد: الذین آمنوا و عملوا الصالحات طوبی لهم و حُسن مئاب: (همان کسانی کہ ایمان آورده و عمل شایسته بجا آوردند، خوشی و سرانجام نیک از آن آنهاست. آیہ شریفه ٢٩ سوره رعد)". بعد اشک تو چشاش حلقہ زد و گفت: "حُسن مئاب یعنی همون " گفتم بلہ رفیق یعنی بهترین جایگاه کہ فقط شهدا بہ اون درجہ میرسن. 🌹 شادی روحش 🌹 @hemmat_hadi
کاش میشد تا خدا کرد.. پای دل از بند باز کرد.. کاش میشد از شد رها بال زد همچون در هوا . . . ❤️ @hemmat_hadi
💠 اوایل که شدیم به سوریه، هر فردی را کاری کرده بودند. یکی از های آقا " " رسوندن به خط بود..🌴 پیش خودم گفتم این همه راه اومدیم سوریه، بعد این بنده خدا، راضی شده که با اون که در داشت فقط برسونه؟؟ بعد که ،بعد اون همه شجاعت و دلاوری هایی که اونجا خلق کرد به رسید🕊 پیش خودم گفتم، چقدر من ظاهر بین بودم... (ع) هم ‌ , بود...💔 راوی: همرزم شهید @hemmat_hadi
رب الشهدا دست برد سمت شبکه های و دخیل بست. دلش مانند دستانش گره خورد به ای که قرار بود حاجت روایش کند ، بیقراری میکرد گویی در منجلابی فرو رفته که هیچ راه نجاتی ندارد. و دقیقا حس میکرد در منجلاب فرو رفته و کسی نیست تا دست دلش را بگیرد و او را از این منجلاب نجات دهد و تا منتهیٰ الیه آرزویش یعنی برساند. دلش گرم بود به ، اربابی که دلش نمی‌آمد نوکرش بیش از این عذاب بکشد که درخواستش را خواند و امضاء زد و نام در زمره شهیدان ثبت شد. به گمانم از همان اول مهدی ته قصه را خوانده بود که زبانش با کلمه "شهیدم من" باز شد و تا آخرین لحظه سعی کرد شهید باشد تا شهید شود... مادرش اما نمی‌خواست شیرینی این را به کام پسرش تلخ کند که به همه سفارش کرد: این لحظه برای پسرم خیلی شیرین است، مواظب باشید این شیرینی را به کامش تلخ نکنید. شیرین شهادت گوارای وجودت آقا مهدی، سلام ما رو به ارباب برسون... کانال_ سلام بر ابراهیم ❤️👉 @hemmat_hadi
عمریست شب‌ و روزم‌ را بہ‌عشق شهادت‌گذرانده‌ام... وهمیشہ‌ بوده‌وهست ڪہ‌با؛ خیلی‌تلاش‌ڪردم ڪہ‌خودم‌رابہ‌این... ومن مےدانم باید این سر برود تا دلم آرام شود.... کانال_ سلام بر ابراهیم ❤️👉 @hemmat_hadi
بعد از عملیات «» با دلـے شکسته رو به خدا کردم و گفتم: «پروردگارا! ما کگڪه توفیق نداشتیم، قسمت ڪن در همین جوانی ڪعبه‌ات را، را، را زیارت ڪنم...» مشغول دعا و در خواست از درگاه پر از لطف خداوند بودم که آمد. دستی به شانه‌ام زد و گفت: «حاج علی، می‌روی؟!» یکدفعه جا خوردم و با تعجب پرسیدم: «چطور مگر⁉️» خندید و ادامه داد: «برایم یک جور شده است اما من به دلیل تدارک عملیات نمی‌توانم بروم. با خود گفتم شاید شما دوست داشته باشید به بروید!» سر به آسمان بلند کردم. دلم می‌خواست با تمام وجود فریاد بکشم: «...» به روایت: خودشهید کانال_ سلام بر ابراهیم ❤️👉 @hemmat_hadi
پهلوان بی شهید ابراهیم هادی از زبان شهید بعد از حال و روز خودم را نمی فهمیدم ابراهیم همه ی زندگی من بود خیلی به او بودیم او نه تنها یک برادر،که مربی ما نیز بود بارها با من در مورد صحبت می کرد و میگفت: چادر یادگار زهرا (س) است،ایمان یک زن، وقتی کامل می شود که حجاب را کامل رعایت کندو... وقتی می از خانه بیرون برویم یا به مهمانی دعوت داشتیم به ما، در مورد نحوه برخورد با توصیه می کرد و...اما هیچگاه امرو نهی نمی کرد! ابراهیم تربیتی را در نصیحت کردن رعایت می نمود در مورد هم بارها دیده بودم که با شوخی و خنده، ما را برای نماز صبح صدا می زد و می گفت:«نماز،فقط اول وقت و » همیشه به در مورد اذان گفتن نصیحت می کرد می گفت: هرجا هستید تا صدای اذان را شنیدید، حتی اگر سوار هستید توقف کنید و با صدای بلند، پروردگار را صدا کنید و اذان بگوئید.زمانی که مجروح بود و به خانه آمد از یک طرف ناراحت بودیم و از یک طرف خوشحال! ناراحت برای زخمی شدن ابراهیم و خوشحال که بیشتر می او را ببینیم. خوب به یاد دارم که به دیدنش آمدند. ابراهیم هم شروع به خواندن کرد که فکر کنم خودش سروده بود:اگر عالم همه با ما ستیزنداگر با خونم را بریزنداگر شویند با خون پیکرم رااگر گیرند از پیکر سرم رااگر با آتش و خون خو بگیرم سرخ رهبر بر نگردم باره ها شنیده بودم که ، از این حرف که می گفتند:فقط میریم جبهه برای شدن و... اصلا خوشش نمی آمد!به دوستانش می گفت: همیشه بگید ما تا لحظه آخر تا جایی که داریم برای اسلام و انقلاب خدمت می کنیم، اگر خدا خواست و نمره ی ما بیست شد آن وقت شویم ولی تا اون لحظه ای که نیرو داریم باید برای اسلام مبارزه کنیم می گفت باید با این بدن کار کنیم ، اینقدر در راه خدا فعالیت کنیم که وقتی خودش دید، پای کارنامه ما را امضا کند و شهید شویم. اما ممکن هم هست که لیاقت شدن را با رفتار یا کردار بد از ما گرفته شود. سال ها از ابراهیم گذشت.هیچکس نمیتوانست تصور کند که فقدان اوچه برسر خانواده ی ما آورد.مادرما ازفقدان ابراهیم ازپا افتاد و...تااینکه ۱۳۹۰ شنیدم که قرار است سنگ یادبودی برای ابراهیم، روی قبر یکی از گمنام دربهشت زهرا(س) ساخته شود. ابراهیم گمنامی بود.حالا هم مزار یادبود او روی قبر یکی گمنام ساخته میشد.در واقع یکی ازشهدای گمنام به واسطه ابراهیم تکریم میشد.این ماجرا گذشت تا اینکه به کنار بود او رفتم.روزی که برای اولین بار در مقابل مزار ابراهیم قرار گرفتم، یکباره بدنم لرزید! رنگم پرید و با به اطراف نگاه کردم! چند نفر از بستگان ما هم همین حال را داشتند! ما به یاد یک ماجرا افتادیم که سی سال قبل در همین# نقطه اتفاق افتاده بود! درست بعد از آزادی خرمشهر، پسر عموی مادرم، شهید حسن سراجیان به رسید.آن زمان ابراهیم مجروح بود و با عصا راه می رفت. اما بخاطر ایشان به بهشت زهرا (س) آمد.وقتی حسن را دفن کردند، ابراهیم جلو آمد و گفت: خوش به حالت ، چه جای خوبی هستی! ۲۶ و کنار خیابان اصلی . هرکی از اینجا رد میشه یه فاتحه برات می خونه و تو رو یاد میکنه . بعد ادامه داد: من هم باید بیام پیش تو! دعاکن من هم بیام همینجا، بعد هم با عصای خودش به زمین زد و چند قبر آن طرف تر از رانشان داد! چند سال بعد، درست همان جایی که ابراهیم نشان داده بود، یک گمنام دفن شد.و بعد به طرز عجیبی یاد بود ابراهیم در همان مکان که خودش دوست داشت قرار گرفت!!! کانال_ سلام بر ابراهیم ❤️👉 @hemmat_hadi
❃↫«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»↬❃ دستمال جیبی داشت که تو همه مراسم عزاداری ائمه ،گریه هاش رو با اون پاک میکرد و میگفت که این اشکها و این روز قیامت برام میدن . ارادت خاصی به اربابش امام حسین علیه السلام و عباس علیه السلام داشت. تاکید بسیار زیادی بر زیارت عاشورا با ذکر صد لعن وسلام داشت. میگفت امکان نداره شما با کامل زیارت عاشورا بخونی و ارباب نظر نکنه . 📖حفظ قرآن عباس آسمیه تاکید بسیار زیاد بر حفظ و قرائت قرآن و همچنین احادیث نبوی داشت و واین در حالی بود که خود نیز احادیث را بصورت کتبی یادداشت و همچنین بصورت صوتی و با صدای خودش میکرد کانال_ سلام بر ابراهیم ❤️👉 @hemmat_hadi
سردار رمضانزاد از دیار گیلان شهرستان رودسراین عزیز ازدست رفته در های حق علیه باطل حضور فعال و داشتن بطوریکه از ۸ سال دفاع مقدس ۷ سال و۶ ماه از جوانی خودرا دفاع و حفاظت و پاسداری از خاک و ناموس خود در جبهه ها گذرانید. سرانجام این عزیز در ۱۲ بهمن سال ۹۸ پس از سال ها مجاهدت و پیروی از دستورات رهبر انقلاب و همچنین پس از تحمل درد و ناشی از شیمیایی و ترکش های که در بدنش وجود داشت و درحالیکه فقط ۱ ماه از شهید بزگوار حاج قاسم سلیمانی نگذشته بود به یاران پیوست. نثار روحش صلوات کانال_ سلام بر ابراهیم ❤️👉 @hemmat_hadi
معطل من وتو ماند... تو اگرسرباز دیگری می شود... کانال_ سلام بر ابراهیم ❤️👉 @hemmat_hadi
‍ بسم رب الشهدا دست برد سمت شبکه های و دخیل بست. دلش مانند دستانش گره خورد به ای که قرار بود حاجت روایش کند ، بیقراری میکرد گویی در فرو رفته که هیچ راه نجاتی ندارد. و دقیقا حس میکرد در منجلاب فرو رفته و کسی نیست تا دست دلش را بگیرد و او را از این منجلاب دهد و تا منتهیٰ الیه آرزویش یعنی برساند. دلش گرم بود به ، اربابی که دلش نمی‌آمد نوکرش بیش از این عذاب بکشد که درخواستش را خواند و امضاء زد و نام در زمره شهیدان ثبت شد. به گمانم از همان اول ته قصه را خوانده بود که زبانش با کلمه "شهیدم من" باز شد و تا آخرین لحظه سعی کرد باشد تا شهید شود... مادرش اما نمی‌خواست این را به کام پسرش تلخ کند که به همه سفارش کرد: این لحظه برای پسرم خیلی شیرین است، مواظب باشید این را به کامش تلخ نکنید. تولدت مبارک مدافع. 🎉 ✍نویسنده : به مناسبت ایام ولادت کانال_ سلام بر ابراهیم ❤️👉 @hemmat_hadi