راستی ✋️ فردا بازم داستان کوتاه داریم
داستانهایی که در چارچوب قالبها و موضوعات حرفهداستان نوشته شدند و توسط بانوان هنرمند گروه ادبی حرفهداستان
فقط یک نکته 🤏 قبلاً عرض کردم داستان هنری و حرفهای زمان میبره
داستانهایی که در کانال میگذاریم توسط گروه حرفهداستان نقد میشوند. گاهی نویسنده در طول یک هفته بازنویسی اول را انجام میده، گاهی اینقدر فرایند تحقیق و پژوهش یا سایر موارد طول میکشه که بازنویسی اول را هم وقت نمیکنه ولی ما اینجا در کانال میگذاریم برای شما مخاطبان گرامی
قطعا ☺️ نویسندگان، یک داستان حرفهای را چندین دور بازنویسی میکنند.
برای ارسال به جشنوارهها یا چاپ در کتاب حتما این کار را میکنند.
برخی نقدها در مورد داستانهای این کانال میشه مثل اینکه کارها ویرایش نشده.
توجه بفرمائید وقت نویسنده هم زیاد نبوده که اصولی ویرایش کنه 🙃
پس اگر نسخه باکیفیت آثار نویسندگان را میخواهید موقعی که کتابشان چاپ شد یا فیلمشان ساخته شد، تهیه بفرمائید 🙏
خیلی ممنون از حمایت شما🌹
زهرا ملکثابت
@herfeyedastan
#پیام_مدیر
4_5963042442402861529.docx
17K
یخ ِ سوزان.
نویسنده: زهرا مظفری
بازنویسی
گروه ادبی حرفه داستان
@herfeyedastan
#شهر_روستای_من
یخِ سوزان.pdf
62.8K
داستان: یخ سوزان pdf
نویسنده: زهرا مظفری
بازنویسی اول
گروه ادبی حرفه داستان
@herfeyedastan
#شهر_روستای_من
#متن_آینه
🖋 سیده ناهید موسوی
«دوباره زندگی»
🪞روحش لوح سفیدی بود. گناه، مثلِ گردِ زُغال، که روی اشیاء خانه مینشیند. جهانش را کِدر و بد رنگ کرده بود.یکبار، دوبار، سه بار کافی نبود. روز به روز لکههای سیاه و تیره بر لوح سفید و براق نمایانتر شد. روبروی آینه ایستاد اما از شرم نگاهش فقط صدای خُرد شدن آینه میآمد. بغض و آه آن لحظه راه فریادهای نفس لوامه را خفه میکرد. چیزی جز بازتاب دلمُردگی و پوچی نبود. بوی تعفُن و پشیمانی همه جا را گرفت.
الان اما نقطه سر خط.
🪞برای دوباره تولد و زیستن، برای یک عمر پا پس کشیدن از باتلاق وسوسه و گناه، دوباره برخیز. آینه جان را مرهم کن و ایمان داشته باش به عُمق روشنایی و آهسته آهسته زمزمه کن آیه؛ «إلا مَن تابَ و آمَن وَ عَمِلَ عملاً صالِحاً را و باور داشته باش که به حق میفرماید؛ فأولئکَ یُبَدِّلُ اللهُ سَیئاتِهِم حَسَنات.» توبهای حقیقی و راستین،توأم با استغفار و عزم برای اصلاح و رسیدن به رَبّ.
🪞و کلام آخر:
باز آ باز آ هر آنچه هستی بازآ
گر کافر و گبر و بُت پرستی بازآ
این دَرگه ما دَرگه نومیدی نیست
صدبار اگر توبه شکستی بازآ
🪩🪩🪩🪩🪩🪩
حرفه داستان
@herfeyedastan
🪩🪩🪩🪩🪩🪩
در کانال آرشیو کتاب و داستان، فقط داستان، رمان و فایلهای کاربردی گذاشته میشود
این کانال وابسته به حرفهداستان است
لینک کانال آرشیو کتاب و داستان اینجاست
👇👇👇
@herfeyedastangroup
@herfeyedastangroup
@herfeyedastangroup
ما را به دیگران معرفی کنید
#متن_آینه
🖋 فاطمه اقبالی
بی تو چون آئنهای شکسته ام که هیچ چیز مرا التیام نمی دهد. درون تکه های شکسته ام نشان از خنده های دوریست که در زیر غبار زمان گم می شود.
زخمهای آینه قلبم با چسب عذر تو ترمیم نمیشود
🪩🪩🪩🪩🪩🪩
حرفه داستان
@herfeyedastan
🪩🪩🪩🪩🪩🪩
از دل سنگ هم خون میجوشد و بر رگهای جلدِ مَرمرینش طرح جاودانهای خلق میشود. از سنگدل چه بیرون میزند؟!
🖋 زهرا ملکثابت
●●●●●●●●●●●
گروه ادبی حرفهداستان
@herfeyedastan
●●●●●●●●●●●●
کپی بدون ذکر نام نویسنده و کانال حرفهداستان جایز نیست ❎️
#شاهچراغ #حادثه_شاهچراغ #متن_کوتاه
#مناسبتی
تشکر از دو کانال ایتا بابت بازتاب متن کوتاه و بها دادن به نویسندگان 🙏
کانال ایرانیوم: @iraniyom
خبر گزاری بسیج استان یزد : @yazd_basijnews
میم مادر و
مرگ در
حجره حجره ات پیچیده
شاه
چراغی.
🖋 هما ایران پور
●●●●●●●●●●●●
گروه ادبی حرفهداستان
@herfeyedastan
●●●●●●●●●●●●
کپی بدون ذکر نام نویسنده و حرفه داستان جایز نیست ❎️
#شاهچراغ #متن_کوتاه #مناسبتی
#متن_آینه
🖋 هانیه اسماعیلی
از خودش هیچ خوشش نمی آمد اما از زیبایی اش راضی بود یعنی شبیه آیینه ها که فقط قشنگی و زشتی ظاهر را نشان میدهند از ظاهرش خوشش می آمد!
تحمل اینکه یک میلیمتر هم به زیر پوستش فکر کند نداشت چه برسد به اینکه حالی از روح و روانش بپرسد
تابلوی متحرکی بود که رویش نوشته شده بود مرا ببینید
از صبح تا شب کارش این بود ببیند و دیده شود! عین آیینه!
آخر عاشق آیینه بود آنقدر که هر چه پول به جیبش بود غیر از خرج آن چیزهایی که آیینه به او نشان میداد خرج آیینه خریدن میکرد.
در دکان کوچکی آیینه ای را پسندید همین که داشت آیینه را برمیداشت تا صورتش را ببیند از دستش افتاد و ترک کوچک و بزرگی برداشت!
چشمانش ابری شد!
و اشکش جاری!
فروشنده که پیرِ آیینه صفتی بود با لبخندِ شکسته ای خواند :از قضا آیینه ی چینی شکست! خوب شد اسباب خود بینی شکست!
اشکهایش را پاک کرد و در آیینه ی شکسته خودش را عمیق تماشا کرد.گویی خودش را برای اولین بار دیده بود آیینه ی شکسته را خرید و رفت!
🪩🪩🪩🪩🪩🪩
حرفه داستان
@herfeyedastan
🪩🪩🪩🪩🪩🪩
چند قدم تا لمس دستهای وضو گرفتهاش به ضریح مانده بود که صدای اذان بلند شد و آینهکاریهای حرم رنگ شهادتش را انعکاس دادند. چادر سفید کفنش شد.
🖋 محدثه محمودآبادی
●●●●●●●●●●●●
گروه ادبی حرفهداستان
@herfeyedastan
●●●●●●●●●●●●
کپی بدون ذکر نام نویسنده و حرفه داستان جایز نیست ❎️
#شاهچراغ #متن_کوتاه #مناسبتی