تو تمنا از جسمم داری
مدام با روح من در پیکاری
فقط مغز مرا باکره می خواهی
نرگس جودکی
@herfeyedastan
#بداهه_نویسی
شبهمگی بخیر
🌃🌃🌃
فردا داستان کوتاه دیگری را در کانال حرفهداستان با موضوع حجاب و عفاف قرار میدیم.
یادآوری میکنم:
این برنامه فقط تا جمعه ۲۶/ خرداد برقرار است.
سربلند باشید
زهرا ملکثابت
@zisabet
من هم حرفی دارم
نویسنده: طیبه فرید
«قصّه یک طرح قصّه»
خداییش مگر توی پیشانی بچه آدم نوشته که قرار است آژان شهربانی بشود و برود توی گذرِ خان چادر نوامیس مردم را بردارد، که ننه اش اسمش را بجای عزیز الله بگذارد هوشنگ! یا اصلا کی فکرش را می کند هوشنگ اسم یک صحاف مذهبی اواخر دوره پهلوی باشد که دکان صحافی اش توی خیابان ارم قم باشد! هوشنگ خانی که بی وضو دست به کار نمی زند.
طرح قصه را قبلا برای استاد ارسال کرده ام و او دیده رنجه کرده و خوانده!
_نه! اسم شخصیت هایت را عوض کن! آخر چرا اسم مامور شهربانی را گذاشتی عزیز الله؟اسم قحط بود؟!آن هم اسم به این مقدسی!بعد برداشتی اسم آدم باغیرت و باجنم داستان را که از قضا صحاف است گذاشتی هوشنگ!!!!! با خودت چند چندی دختر؟ کارت تعلیقش کم است برو طرح قصه ات را بکوب از اول بساز.
یادم می افتد به صدام که حسین بودنش هیچ فایده ای به حالش نداشت.توی واقعیت خیلی از آدم های بد، اسم های خوبی دارند!اسم هایی که به هیچ دردشان نمی خورد.چقدر خوبست که توی پیشانی بچه آدم آخر و عاقبتش را ننوشتند! اینجوری هر کسی هر غلطی می کرد ننه بابایش می گفتند این از اول روی پیشانی اش نوشته شده چکارش کنیم. همین است که هست، با خدا نمی شود جنگید!!!
قهرمان داستانم آدم باغیرتیست! اسمش را گذاشتم مصطفی. نمی دانم چرا همیشه فکر می کنم مصطفاها آدم خوب های داستانند. عزیز الله را یکجوری کتک زده که زیر چشمش یک بوته بادمجان درآمده. آخر بی همه چیز!!!!!! شهربانی یک چیزی گفته تو چرا چادر از سر ناموس مردم بر می داری؟مصطفی مامور شهربانی را زده و فرار کرده، پدرش هوشنگ خان هم از راه رسیده تف انداخته توی همان صورتی که مصطفی یک بوته بادمجان کاشته پای چشمش!
نقل فسق و فجور عزیز عقبه دارد. ننه فرعونش خدا می داند توی ملاج چند تا نوزاد پسر سوزن فرو کرده، از ناراحتی اینکه زن عزیز دختر زاست! برایش یک ولیعهد نیاورده! انگار حالا خودش عزیز نسناس را به دنیا آورده ستاره بخت و اقبالش پر فروغ تر شده! ارواح ننه آقایش.
داشتم می گفتم: مصطفی گرفته مأمور شهربانی را زده و متواری شده.
مامور شهربانی هوشنگ آقای صحاف بابای مصطفی را می شناسد، خانه شان را هم بلد است. برای مصطفی بپا گذاشته. مصطفای قصه دو راه دارد یا با احد گاریچی برود دهات های اطراف و چند وقتی صبر کند تا آب ها از آسیاب بیفتد و بعد برگردد. ویا با کاروان آخوندهای نجفی برود عتبات.
چرا دروغ! من دوست دارم برود عتبات. آخر دلم تنگ شده، از روزهای آخر پهلوی اول خسته شدم. این چند سال محرم از تکیه و حسینیه خبری نبود.با آدم های داستانم توی خانه ها روضه یواشکی خواندیم و از ترس آژان ها بی صدا گریه کردیم. دلم می خواهد رضا خان طاعون بگیرد. کاش انگلیس ها این چغر بد بدن دیلاق را زودتر عزلش کنند. هر چند ولیعهد نفهمش مصداق بارز سگ زرد برادر شغالست اما از بس این اواخر پهلوی اول، زن ها سرکوب شدند وچادر چاقچور پاره شد و دخترها از خانه نشینی افسرده شدند وحسرت بچه های سقط شده به دل مادرهایشان ماند،از بس مملکت بوی زندگی نمی دهد دوست دارم با کاروان نجفی ها قاطی زن و بچه ی آخوندها بروم عتبات. دعا کنید بروم عتبات، از نجف برایتان سوغات پارچه چادری می آورم. تهران و قم شهربانی قدغن کرده به زن های چادری پارچه بفروشند.
اما عتبات ازین خبرها نیست. خلاصه اینکه در ایوان نجف دعایتان می کنم. سوغاتی ها را برایتان پست می کنم ایران.
آدرس منزل پدری مصطفی را هم می دهم:
«قم_ میدان آستانه_ کوچه ی...._خانه هوشنگ آقای صحاف» همانکه استادم گفته اسمش را عوض کنم!تا اسمش را عوض نکردم و آدرس را گم نکردید قدم رنجه کنید بروید خودتان سوغاتی ها را بگیرید. من راستش قصد برنگشتن دارم، چند روز دیگر متفقین مملکت را اشغال می کنند و انگلیس به اسم قحطی و مرض همه گیر نسل نه میلیون ایرانی را به باد می دهد!
می روم کربلا بمانم.
شکر خدا که در پناه حسینم
عالم از این خوبتر پناه ندارد.......
💫💫💫💫💫💫
کپی بدون عنوان نام نویسنده جایز نیست.
@herfeyedastan
#داستان_حجاب
برنامه رایگان و ویژه نوجوانان دختر
۱۴ تا ۱۹ سال برای ایدهیابی فیلمنامه کوتاه
یکشنبه ۲۸ خرداد
ساعت ۱۷ تا ۱۹
میدان معلم بلوار پاکنژاد نبش کوچه 24 اداره کل تبلیغات اسلامی
سالن اجتماعات علامه مصباح یزدی
با تدریس
مدیر گروه ادبی حرفه داستان
زهرا ملکثابت
@zisabet
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
گروه ادبی حرفه داستان
@herfeyedastan
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#پیشنهاد_مطالعه
«نمایش صوتی داستان «داش آکل»» را از طاقچه دریافت کنید
https://taaghche.com/audiobook/63557
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
کانال حرفهداستان را به دیگران معرفی کنید
https://eitaa.com/joinchat/2199322957C1c653d496d
میدانیم که داستان کوتاه "داش آکل" اثر صادق هدایت یکی از داستانهای مهمی است که در ادبیات فارسی نگارش شده.
اگر تاکنون این داستان معروف را نخواندهاید، یا به نسخه صوتی داستانها علاقه دارید در اپلیکیشن طاقچه بشنوید 🎧📚
پس از خواندن داستان، خوانندگان حرفهای سراغ داستان تحلیلها و یادداشتها میروند.
💥 امشب منتظر تحلیل استاد محمدرضا امیرخانی _ پیشکسوت نویسندگی و نویسنده خطه شهر کویری یزد_ در کانال حرفهداستان باشید
@herfeyedastan
به نام هستی بخش
تحلیل فنی داستان کوتاه داش اکل اثر صادق هدایت.
به نگارش: محمدرضا امیرخانی
@herfeyedastan
بی شک یکی از بهترین اثار داستانی در ادبیات ما داش اکل صادق هدایت است. این که صادق هدایت چگونه می اندیشید و در دیگر اثارش با چه منظری به جامعه اش می نگریسته است مبحث دیگری را می طلبد که این تحلیل فقط و فقط به داستان کوتاه داش اکل صادق هدایت می پردازد و لاغیر و تحلیل را در دستور کار خود قرار داده ایم امیدوارم مورد تاِیید و مقبول قبول اهل فن واقع شود.
و اما در بررسی داش اکل ابتدا خلاصه داستان را مرور می کنیم.
حاجی صمد موقع مرگ داش آکل" را قیم و وصی خود قرار می دهد. داش آکل با اینکه آزادی خود را از همه چیز بیشتر دوست دارد، به ناچار این وظیفه دشوار را به گردن میگیرد. اگرچه داش اکل با دیدن مرجان، دختر حاجی صمد، به وی دل میبازد و عاشقش می شود. اما اظهار عشق به مرجان خلاف جوانمردیست. این رازیست که به هیچکس نمی گوید
هفت سال از مرگ حاجی می گذرد و دختر بزرگ می شود و داش اکل او را شوهر می دهد و تکلیف قیمی را از سر خود باز می کند . داش آکل به عنوان آخرین وظیفهی خود، وسایل ازدواج مرجان را فراهم میکند و او را به خانهی بخت میفرستد و در نزاعی که با کاکا رستم حریف خود می کند کاکا رستم قمه داش اکل را می رباید و با قمه داش اکل ؛ داش اکل را زخمی می کند. فردای آن روز، وقتی پسر بزرگ حاجی صمد بر بالین داش آکل میآید، او طوطیاش را به وی می سپارد و کمی بعد، میمیرد.
عصر همان روز، مرجان قفس طوطی را جلوش گذاشته است و به آن نگاه میکند، که ناگهان طوطی با لحن داشی "خراشیدهای" میگوید: «مرجان... تو مرا کشتی... به کی بگویم... مرجان... عشق تو... مرا کشت..
در بررسی ساختاری داستان ما یک کارکتر محوری داریم به نام داش اکل و سه شخصیت دیگر داریم به نام های کاکا رستم که دشمن و رقیب داش اکل است و یک شخصیت به نام مرجان که پدید اورنده واکنش های عاطفی و روانی داش اکل است و طوطی که شخصیت همرازش هم می گوییم که به درد دل داش اکل گوش می دهد و در پایان این جمله را می گوید مرجان... تو مرا کشتی... به کی بگویم... مرجان... عشق تو... مرا کشت....زیبایی داستان اینجاست که احاطه این حالات عاطفیست که بر حادثه پردازی برتری دارد و همه داستان در تثبیت مفهوم جوانمردیست و درو نمایه داستان با این جمله تعریف می شود.وفاداری به عهد و سنت موجب از خود گذشتگی و ایثار می شود.
در تحلیل ساختاری داش اکل باید بنویسیم داستان داش اکل استخوان بندی محکمی دارد. گره ها درست تعریف شده اند. اینکه داش اکل وارد این ماجرا شده است بر اساس وصیت حاجی صمد گره افکنی نخستین است. گره افکنی دوم مرجان است که حال داش اکل را دگرگون کرده است. کشمکش را همین مبارزه با درون داش اکل با خودش پدید می اید.بخش هایی از متن داستان داش اکل بخوبی از این کشمکش درونی می گوید.
...آن وقتی که با مرجان گونههای گلگونش در رختخواب آهسته نفس میکشید و گزارش روزانه از جلوی چشمش میگذشت، همانوقت بود که داش آکل حقیقی، داش آکل طبیعی با تمام احساسات و هوی و هوس، بدون رودربایستی از تو قشری که آداب و رسوم جامعه بهدور او بسته بود، از توی افکاری که از بچهگی بهاو تلقین شده بود، بیرون میآمد و آزادانه مرجان را تنگ در آغوش میکشید، تپش آهستهی قلب، لبهای آتشی و تن نرمش را حس میکرد و از روی گونههایش بوسه میزد، ولی هنگامیکه از خواب میپرید، بهخودش دشنام میداد، به زندگی نفرین میفرستاد و مانند دیوانهها در اتاق بهدور خودش میگشت، زیر لب با خودش حرف میزد و باقی روز را هم برای اینکه فکر عشق را در خودش بکشد به دوندگی و رسیدگی بهکارهای حاجی میگذرانید...
این کشمکش درونی نتیجه اش پدیداورنده بحران است. کارکتر محوری ما داش اکل چه می کند.؟شب و روز ندارد از ناراحتی و به فراموشی سپردن مصایبش عرق می خورد و یک طوطی می خرد و با طوطی در قفس رفته می نشیند و درد دل می کند بعد از بحران در منحنی های ما نقطه اوج را داریم که در این داستان نقطه اوج ما زمانیست که برای مرجان شوهر پیدا می شود.
در ساختار منحنی بعد از این مراحل که اوردن گره افکنی ها و کشمکش و بحران و اوج داستان به گره گشایی می رسیم. کاراکتر محوری ما اینجا می اید و عمل می کند حساب و کتاب حاجی صمد را به سه نفری که دنبال او هستند می دهد و از این هفت سال غم و غصه و عمل به وصیت رها می شود.
از اینجای قصه به سمت پایان می رویم داش اکل ما کم توان شده است دیگر مثل سابق نمی تئاند در جدال با کاکارستم پیروز بشود حالا بعد از این همه بحران و مسایل عاطفی و تحلیل رفتنش از نظر روحی در جدال با کاکارستم زخمی می شود و اتفاقا کاکارستم با قمه داش اکل داش اکل را زخمی میکند این گره گشایی نهاییست.زخمی می شود و در نهایت کشته می شود. و در حقیقت نفس خود را می کشد.
ادامه مطلب 👇👇
#تحلیل_داستان
و در یک جمع بندی در رابطه با مضمون داش اکل باید بگوییم داش اکل از جوانمردی می گوید و وفای به عهد که قهرمان داستان ما لحظه به لحظه تا پایان و جان به جان افرین وانهادنش سرسختانه وفادار است.
چند نکته در رابطه با این داستان باید بگوییم یکی تاکیدی ما در تحلیل اوردیم و ان کشته شدن داش اکل با قمه خودش گویای اینمورد نمادین است که عمر داش اکل ها بسر رسیده است و کاکارستم ها حاکم می شوند به طوری که ما در تحلیل شخصیتی مثل داش اکل را دیگر شخصیت قراردادی می دانیم چرا که در تعریف شخصیت قراردادی تازه نبودن و امروزی نبودن انهاست که داش اکل دقیقا یک شخصیت قراردادیست چرا که امروز دیگر داش اکلی با این خصوصیات را ما نداریم.
یک نقدی که به داستان کوتاه داش اکل وارد نموده اند مساله بعد زمانی داستان است چرا که در هفت سال این داستان به وقوع می پیوندد و استناد انها به واژه شکار لحظه ای جان چیور نویسنده امریکایی است که می گوید داستان کوتاه به انات و لحظه های سرنوشت ساز و مهم بیشتر می پردازد و در پاسخ این نقد می گوییم داش اکل هم فارغ از مساله هفت سال تاکیدش بر لحظه ای بحرانی و سرنوشت ساز قهرمان داستان است که در متن اثر بخوبی نمود عینی می یابد.
در یک جمع بندی داش اکل هدایت از انجا که هم از لحاظ ساختاری اصول و قواعد داستان کوتاه را رعایت نموده و هم از لحاظ مضمون که تاکیدش بر جوانمردیست و به دلیل همین وفاداری جان خود را از دست می دهد و به نوعی ایثار می نماید متنی قابل تامل و شخصیت داش اکل به قول استاد جمال میر صادقی در کتاب جهان داستان ایران خواننده از سرنوشت دردناک او متاثر می شود و احترام خواننده را برمی انگیزد.
منبع: راهنمای داستان نویسی؛ جمال میرصادقی؛ انتشارات سخن؛ تهران؛ 1387
و من الله التوفیق
یزد: محمدرضا امیرخانی
6/2/95
.🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
گروه ادبی حرفهداستان
https://eitaa.com/joinchat/2199322957C1c653d496d
من هم حرفی دارم
نویسنده : آینور موسی قلی
آن شنبه را به یاد دارم .شنبه ای که قرار بود برای اولین بار با چادر مشکی ام به مدرسه بروم.ذوق داشتم .چادرم را که پوشیدم جلوی آینه کمی خودم را برانداز کردم .*چقدر به من می آمد* با خودم گفتم امروز را اینگونه میروم .میخواستم از ته دل لذت چادری شدن را درک کنم.میخواستم بدانم این چادر چه چیزی دارد که من از آن بی خبرم و تجربه اش نکردم. همان لحظه که چادر را روی سرم انداختم اولین حسی که به من وارد شد حس سبکی بود .احساس میکردم پوشیده از از قبل شده ام با این که از همان اول پوشیده بودم .لبخندی زدم و با همان حال به سمت مدرسه روانه شدم .در بین راه بویی ملیح و شیرین مشامم را قلقلک داد. نمیتوانستم منبع را پیدا کنم .سرم را به هر طرف چرخاندم ولی آن بو از آنجا نمی آمد. گمانم نمی رفت که شاید منبع بو از چادرم باشد .چادر را در دستم سفت چسبیده بودم .شبیه کسانی که چیز ارزشمندی به او هدیه داده شود .در کنار آرامشی که داشتم می ترسیدم از دستم در برود و دیگر آن حس جدید را پیدا نکنم .با همه این ها هر چقدر میگذشت دل کندن از چادر هم سخت تر میشد .منی که میخواستم یک روز چادر را امتحان کنم در پایان روز تصمیم گرفتم تا همیشه در تنم باقی بماند .با این حال مسئولیت هایش را هم به دوش گرفتم .اینکه در گرمای تابستان با خودم هر جا که میروم ببرم و در سرم باشد تا حدی که بپزم . اما من به گرمای تابستان زیر چادر فکر نمیکردم. به امنیتی که آن موقع داشتم فکر میکردم که با همه این گرما ارزشش را داشت .
💫💫💫💫💫💫💫💫
این اثر برای چالش ادبی حرفهداستان نوشته شده.
کپی جایز نیست.
@herfeyedastan
#متن_حرف_من
🌹 لیست داستانهایی که اعضای گروه ادبی حرفهداستان که تاکنون با موضوع #حجاب و #عفاف نوشتهاند و توسط اعضای گروه ادبی حرفهداستان نقد شده :
۱. داستان چادر و پروانگی
زهرا مظفری خسروی/ یزد ( یک دور نقد شد)
۲.داستان بدون عنوان
زهره کارگر/ یزد ( یک دور نقد شد)
۳. داستان آبی دخترونه
زهرا ملکثابت/ یزد ( یک دور نقد شد و بازنویسی توسط نویسنده انجام شد)
۴. داستان پروانه میشوم
زهرا غفاری/ شیراز ( یک دور نقد شد و بازنویسی توسط نویسنده انجام شده)
۵. داستان بدون عنوان/ خوزستان
سیمین پورمحمود ( یک دور نقد شد)
۶. قصه یک طرح قصه/ شیراز
طیبه فرید ( یک دور نقد شده)
۷. داستان بدون عنوان/ آذربایجان شرقی
آینور موسیقلی ( درحال نقد در کانال مجازی بانوان حرفهداستان)
۸. داستان بدون عنوان/ یزد
فاطمه واعظینیا ( اولویت نقد در جلسه حضوری حرفهداستان )
فعالیتی از گروه بانوان حرفهداستان
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
گروه ادبی حرفهداستان
@herfeyedastan
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
#داستان_حجاب
برنامهای در حرفهداستان داریم برای معرفی نویسندگان و آثارشان.
نویسندگانی که تمایل دارند نمونه آثار و رزومه ادبیشان را برای حرفهداستان ارسال میکنند.
امشب هم یک نویسنده معرفی کوتاهی از خودشان ارائه دادند و لینک کتابشان را هم ارسال کردند.
ممنون از انتخاب حرفهداستان
@herfeyedastan
#معرفی_نویسنده
رسول صادقی هستم.
فارغ التحصیل ارشد ادبیات نمایشی
رتبه سوم جشنواره فیلم نامه نویسی شهادت قلم را هم دارم
یک فیلمنامه مستند نوشتم و چند فیلم کوتاه هم ساختم.
و نویسنده کتاب شکوفه عاشق شده که مجموعه داستان کوتاه است.
@herfeyedastan
#معرفی_کتاب
«شکوفه عاشق شده» را از طاقچه دریافت کنید
https://taaghche.com/book/159236
🌹🌹🌹🌹🌹
کانال حرفهداستان
https://eitaa.com/joinchat/2199322957C1c653d496d
💖
دختران نوجوان عزیز یزدی،
حرفهداستان در تابستان امسال برای شما برنامه ویژهای دارد
جهت ثبت نام و کسب اطلاعات بیشتر از تاریخ و مکان جلسات آموزشی فیلمنامهنویسی برای فیلم کوتاه به این آیدی پیام دهید:
زهرا ملکثابت
مدیر گروه ادبی حرفهداستان
@zisabet
💖💖💖💖💖💖
گروه ادبی حرفهداستان از مهرماه سال هزار و چهارصد آغاز به کار کرده است و در زمینه داستان/ فیلمنامه/ نمایشنامه/ طنزنویسی فعالیت میکند.
@herfeyedastan
💖💖💖💖💖💖
آدینه بخیر و نیکی
برنامه امروز حرفهداستان:
۱. اعلام برگزیده چالشهای دو هفتهاخیر کانال حرفهداستان
۲. تحلیل کتاب دختران آفتاب
۳. اعلام برنامههای آینده حرفهداستان با رویکرد تازه و معرفی ادمین جدید کانال حرفهداستان
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
گروه ادبی حرفهداستان
@herfeyedastan
دو داستانک دیگر برای چالش "من هم حرفی دارم" در کانال میگذارم و البته نویسنده درخواست نقد آثارشان را نداشتند.
🖋📗 نویسندگان گرامی مهلت ارسال آثار با موضوع حجاب و عفاف ( چالش من هم حرفی دارم) و با موضوع حرفِ نگفته ( میخواهم راجع به این موضوع حرف برنم) تمام شد ❌️
ممنون که نظم و مقررات کانال حرفهداستان را رعایت میکنید 🌹
زهرا ملکثابت
مدیر گروه ادبی حرفهداستان
@zisab
من هم حرفی دارم
نویسنده: هما ایرانپور
بوفالو
روزی نبود که با همسر ریشویش بخاطر بد حجابی در محله به کسی تذکر ندهند.
به جوانک کارگری بخاطر مدل خاص موهای زرد رنگش گیر داده لقبش را بوفالو گذاشتند.
حتی یک بار همسرش، مارک شلوار لی تنگ و جدید او را بخاطر ایستادن سر کوچه، جلوی بقیه جوان ها تا پایین جر داد.
×××××××××××××
زن
زندگی
آزادی
و بعد از آن زن ترک حجاب کرد.
💫💫💫💫💫💫
این اثر برای چالش ادبی حرفهداستان نوشته شده.
کپی جایز نیست.
@herfeyedastan
#متن_حرف_من
من هم حرفی دارم
نویسنده: هما ایرانپور
ترک
قبل از ازدواجش حتی دختران ساده پوش را که پوشش کاملی داشتند ترغیب به پوشیدن چادر می کرد.
شب عروسیش دعای کمیل خوانده شد.
همسرش مدام با لحن غیر مودبانه ای به همه تذکر بدحجابی می داد، فامیل و دوست و آشنا هم سرش نمی شد، یک بار به دختر خاله هایش پرید، خاله و چهار دخترش با ناراحتی خانه پدریش را ترک کردند.
~~~~~~~~~~~~~
زن
زندگی
آزادی
و بعد از آن او ترک حجاب کرد و با همان خاله و دخترهایش از همه صمیمی تر است.
💫💫💫💫💫💫💫
این اثر برای چالش ادبی حرفهداستان نوشته شده.
کپی جایز نیست.
@herfeyedastan
#متن_حرف_من
🎁 اعلام برگزیدگان چالشهای ادبی حرفهداستان
چالش میخواهم راجع به این موضوع حرف بزنم
🌹 نجمه پارسائیان/ برگزیده
به علت جسارت در نوشتن، استفاده مناسب از اشیا در داستان، ایجاز و اختصار، استفاده از مولفههای شوخ طبعی
🌱🌱🌱🌱🌱
چالش من هم حرفی دارم
🌹 هما ایرانپور/ برگزیده
به علت رساندن پیام باتوجه به پیرنگ فشرده داستان، جسارت در نوشتن و خلاقیت
🌱🌱🌱🌱🌱
این دو داستان باتوجه به سلیقه مدیر گروه حرفهداستان برگزیده شده و دلیل بر خوب نبودن سایر آثار نیست.
از همه شرکتکنندگان گرامی متشکرم و آرزوی موفقیت دارم.
ضمن تبریک به برگزیدگان، جوایز همان گونه که مقرر بوده نقد اساسی و کامل یک داستان است.
زهرا ملکثابت
مدیر گروه ادبی حرفهداستان
@zisabet
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
گروه ادبی حرفهداستان
@herfeyedastan
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
حِرفِهی هُنَر/ زهرا ملکثابت
🎁 اعلام برگزیدگان چالشهای ادبی حرفهداستان چالش میخواهم راجع به این موضوع حرف بزنم 🌹 نجمه پارسائی
پیام مدیر گروه ادبی حرفهداستان
داستانکهای برگزیده در نوع مفهومی است.
خواننده اینگونه داستانها باید متفکر باشد و لایه به لایه در این داستانها تامل و تدبر کنند.
از نوع داستانهای توضیحی نیست که خواننده را قدم به قدم ببرد و تفکر نویسنده غالب باشد.
بلکه این خواننده فرهیخته است که باید در داستان شریک شود با تخیل، پیش مطالعه و تفکر
حرفهداستان از آثار جسور استقبال میکند و تمام قد در کنار نویسندگانی که آثار خلاقانه مینویسند ایستاده.
بانوان نویسنده گروه ادبی حرفهداستان باسواد و کاربلد هستند.
اینکه خواننده از داستان چه برداشتی دارد ربطی به نویسنده ندارد.
قرآن کاملترین و بالاترین کتاب است. گروهی از قرآن کریم هم برداشت نادرست کرده و میکنند و خداوند هم تاکید کرده: " و لایزید الظالمین الا خسارا"
برخی اشعار صائب بسیار مفهومی است و همهکس فهم نیست
ولی اشعار مثنوی مولوی را همه میفهمند.
نمیتوان در مقام مقایسه گفت این بد است و آن خوب یا آن بد است و این خوب!
اگرچه مخاطبان داستان مینیمال در سراسر جهان رو به افزایش است.
به شخصه آینده خوبی برایش متصورم 😊
@zisabet
برنامههای بعدی کانال حرفهداستان
۱. از شنبه موضوع و محور برنامههای کانال عوض میشود.
دو هفته اخیر با موضوع حجاب و عفاف نوشتیم و خواندیم.
دو هفته قبلتر هم موضوع دفاع مقدس و ادبیات پایداری محور بود و ...
برنامه بعدی کانال حرفهداستان با موضوعات #خانواده_ایرانی و #سبک_زندگی خواهد بود.
۲. از فردا شنبه، خانم جعفرزاده ادمین کانال حرفهداستان میشوند.
طراح چالشها و مسئول دریافت و گزینش داستانها ادمین کانال خواهند بود.
نظرات، سوالات و آثارتان را به کاربری ایشان بفرستید لطفا.
۳. درحال سفارشگیری جدید برای کتاب قهوه یزدی با تقدیمنامه و امضای نویسنده هستیم.
جهت مشاوره و اطلاعات بیشتر از این کتاب به نویسندگی مدیر گروه حرفهداستان و چگونگی سفارش کتاب به مدیر گروه حرفهداستان پیام دهید لطفا.
قیمت کتاب ۷۲ هزار تومان
قیمت پُست + پاکت ۳۵ هزار تومان
با تشکر فراوان
زهرا ملکثابت
@zisabet
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@herfeyedastan
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
یادداشتی بر کتاب دختران آفتاب
یادداشتنویس: زهرا ملکثابت
عنوان کتاب جذاب و روان است.
طرح کلی کتاب هم خوب است. اینکه گروهی از دختران جوان به یک سفر دستهجمعی میروند و هرکدام اخلاق و روحیات خاص خودشان را دارند.
#دختران_آفتاب، سفر بلوغ است یا آنچه که میتوانیم در معادل ایرانی_اسلامیاش بگوییم: #سلوک_معنوی یا #سفر_کمال.
دختران آفتاب، در حد طرح خوب است ولی به رمان نمیرسد.
شتابزدگی یکی از ایرادهای بزرگ این کتاب است. اگر بازنویسیهای مکرر انجام میشد، شاهد اثر بهتری بودیم.
از اشتباهاتی مانند _ گرگ باران دیده_ و امثال آن اگر بگذریم و اغماض کنیم، یکی از مشکلات بزرگ این کتاب در دیالوگهاست.
جنس دیالوگها خشک و نپخته است.
بازنمود سخنان افراد معروف، نوشتههای دیگر کتابها،سخنرانیها و پروتکلها در مکالمات زیاد دیدهمیشود.
اگرچه عدهای به دفاع از این نوع برمیآیند و برای مخاطب نوجوان آموزنده میدانند _که شاید هم باشد_ ولی این کتاب و امثال آن فُرم هنری را ندارند.
یکی از سندهای آن همین است که میزان آموزندگی به نسبت سرگرمکنندگی و جنبههای فنی سلطهی غالب دارد.
زیاد تخصصی تحلیل نمیکنم و ساده مطلب این است که، سه عامل مهم و کلیدی برای آفرینش هر اثر ادبی وجود دارد:
۱ . سرگرم کنندگی
۲ . آموزندگی
۳ . جنبه های فنی ( تکنیک )
در جنبه فنی یا تکنیک مسائلی باید در اثر دیده شود تا به آن اثر دارای ارزش ادبی گفتهشود.
عدهای به صرف تقریظ رهبری بر کتاب دختران آفتاب آن را اثری شایسته میدانند و هر نوع نقد و تحلیلی را در جهت مخالفت با این کتاب رد میکنند.
تقریظ رهبری بر این کتاب را میآورم به این امید که بادقت خوانده شود:
پس از نزدیک سه سال توانستم در این روزها-ایام شهادت حضرت زهرا(سلام الله علیها)- این کتاب را بخوانم.
در میان کتابهای داستانی که هدفش طرح مسائل فکری است، این بهترین کتاب از نویسندهای ایرانی است. طرح کلی داستان و درون مایههای داستانی آن خوب و شیرین است.
حرفها هم قوی و منطقی است. اتفاقاً پیش از این، کتابِ:... را خواندهام. آن قویتر است. ولی با توجه به برخی ملاحظات (عمدةً بهرهبرداری نکردن از عامل جنسی در کتاب حاضر) در این کتاب، هنر بیشتری به کار رفته است. باید ترویج شود. تنها نقطه ضعف آن ذکر مشخصات استادِ فاطمه است در فصل آخر کتاب.
(روزهای نیمه خرداد 87)
اینکه در مورد #کتاب_دختران_آفتاب گفتهشده درونمایه خوبی دارد، از یک جنبه صحیح است.
درونمایه حجاب و عفاف یک مبحث الهی و فطری است ولی زمانی که بحث تخصصی در مورد داستان میکنیم اول اینکه #درونمایه داخل در موضوع میشود و آنگاه جهانبینی نویسنده از آن نمایان میگردد و بعد از آن باید دید آیا نویسنده باتوجه به موضوع توانسته اثر ادبی تولید کند یا خیر؟
به نظر من کتاب دختران آفتاب فاقد ارزش ادبی و هنری است. تیراژ بالا و هیاهوی تبلیغاتی هیچگاه ضعف اینگونه آثار را جبران نمیکند.
به امید تولید آثار بهتر با این درونمایه و نگاههای تخصصیتر و فارغ از تعصب به مقوله #داستان_نویسی
🖋📗🖋📗🖋📗🖋📗
گروه ادبی حرفهداستان
@herfeyedastan
🖋📗🖋📗🖋📗🖋📗
#تحلیل_کتاب