eitaa logo
حِرفِه‌ی هُنَر
606 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
198 ویدیو
100 فایل
اولویتم فعالیت در مجازی است فعلاً
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام 🌹 □□□□□ یک صندلی کافی نیست برای رو به روی هم نشستن از چوبهای نرده‌ای که دور خودت کشیدی، یک صندلی دیگر بساز زهرا ملک‌ثابت @zisabet @herfeyedastan
♥️🕊درود □□□□□ صندلی حرفی برای گفتن داشت  اما پیچک  هستی‌اش را به پنجره می‌داد! مهناز ولی‌زاده @herfeyedastan
📍سری دوم لیست هشتگ‌های کاربردی حرفه‌داستان ( سال ۱۴۰۲ ) ( تشریح روند فعالیت‌های گروه ادبی حرفه‌داستان از آغاز تا کنون ☕️ ) ( 📚 مشترک) ( 📚 مشترک ) ( 📚 مستقل یا فردی ) ( 📚 مشترک) ( افاضات مدیر گروه 😁) ( داستان کوچک ایرانی) ( تحلیلگر: زهرا ملک‌ثابت) 🎬 روتوش ( تحلیلگر: زهرا ملک‌ثابت) 📗 دختران آفتاب 📘 زن، زندگی، آزادی 📙 باباگوریو ( مدرس: زهرا ملک‌ثابت) 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 گروه ادبی حرفه‌داستان @herfeyedastan
😞 "هذه شِقشِقه هدرت" آنقدر تنگنا زیاد شد و سخت گذشت که ناچار به نوشتن شدم. باید رشد کرد تا نپوسید. ✍️ زهرا ملک‌ثابت
‌ دوباره شب دوباره کرکره برای گریه ها دوباره آشتی من برای غصه‌ها ‌ دوباره شب دوباره صبح روشنِ سیاهِ زندگی و مردگی و زندگی و بردگی و مردگی تو حزن را رها نکن خصوصا این حزین واقعی ندیده را بیا و چشم باز کن که زندگی چه کرد و نکرده این چنین ببین تمام غصه های خفته را قسم به حزن بعدِ اشک ها به روشنایی و طلوع فجرها قسم به درد ناشی از فهم ها به اشک و بغض نارفیق و نانجیب ها ‌ قسم به آه آن دل ظریف و کوچکت گلم که بعد از این شروع میشود بیان هر چه که نبود و نیست بود برای هر که که ندید و کور بود تو رشد میکنی و سوت و تق تق شکستن تمام استخوان هات به گوش کوه میرسد و کوه موج میزند صدای حق میان کوه های استوار میجهد و عالم از صدای تو زخواب خفته ی خودش خروج میکند @negardaily ♡♡♡ هنرمند: فاطمه فلاح عضو گروه حرفه‌هنر 🔻🔻🔻🔻 کانال حرفه‌هنر https://eitaa.com/herfeyehonar
✍️🕯 اگر شب نبود چه‌کسی شمع روشن را می‌ستود؟! و اگر نگاهِ عاشقان نبود تاریکی، ظلم بود. نویسنده : زهرا ملک‌ثابت عضو گروه حرفه‌‌هنر 🔻🔻🔻🔻 کانال حرفه‌هنر https://eitaa.com/herfeyehonar
. با دوستان گروه حرفه‌هنر یک چالش گذاشتیم. شما هم بخونید و لذت ببرید 😊 .
حیاط خانه پدربزرگم کف حیاط، آجرفرش بود. آجرهای مربعی ده در ده که زیر آفتاب یزد به رنگ سدری می‌زد با دیوارهای خیلی بلند کاهگِلی مثل عروس‌و‌داماد همکفو بهم می‌آمد. وسط حیاط حوض بیضی و چهار باغچه دورتادورش حوض فیروزه‌ای را قاب گرفته بودند. بوته‌های نعنای یزدی وقتی آب می‌خورند، همه‌جا عطرشان را پخش می‌کردند. درختِ گردوی زیبا و بی‌نقص در یکی از باغچه‌ها با دیوار کاه گلی رقابت داشت و به او نمی‌رسید. شمشاد بلند و زیبا در باغچه دیگر با شکوفه‌های نخودی رنگ در زمینه همیشه سبزش مثل جلد کادوی بازنشده توجه هرکسی را جلب می‌کرد. درختان کوتاه انار با گلنارهایشان در این حیاط خانه کویری، دلبری می‌کردند. ✍️ زهرا ملک‌ثابت 🔻🔻🔻🔻 کانال حرفه‌هنر https://eitaa.com/herfeyehonar
محله‌مان از دروازه قدیمی شهر پا به محله می‌گذارم زمان صدسال به عقب کشیده می‌شود. کوچه‌های تنگ و آشتی‌کنان با دیوارهای کاهگلی من را به اعماق تاریخ می‌برد. کوچه با آجرهای بیست‌سانتی قمی فرش شده است. روی دیواره کاهگلی ورودی محل را تابلوهای بزرگی زده‌اند از هنرمندان شهر و صنعتشان. وجب به وجب این کوچه را بلدم. چشم می‌بندم و خود را به دست دخترک درونم می‌دهم که موهای کوتاه مصری‌اش را به دست باد سپرده و کیفش را در هوا تکان می‌دهد و لی‌لی‌کنان، سرخوشانه به سمت بازار می‌رود. همراهش می‌شوم. همهمه‌ای در گوشم می‌پیچد. یک، دو، سه... بوی نان تازه‌ی آتشی و صدای هوهوی تنور نانوایی. _ شاطر دوتا نون می‌خوام... مامانم گفته گوشه‌هاش سوخته و خمیری نباشه. داغی نان را کف دستم حس می‌کنم. از نانوایی که بیرون می‌آیم پایم در چاله‌ی وسط کوچه فرو می‌رود. زانویم لق می‌خورد، دستی من را که نزدیک زمین هستم به بالا می‌کشد. _دختر خو بدوبدو نمکنه زشته... چشمت پیش پات باشه. نگاهم به درخت سپیدار وسط میدان می‌افتد. باد شاخ و برگش را به بازی گرفته است. تنه‌ی فیلی رنگش را دوست دارم. دستی به مانتوام می‌کشم و با قدم‌های شمرده به سمتش می‌روم. خش‌خش برگهایش که درباد می‌رقصد را دوست دارم. برگ‌ها دست به دست هم داده‌اند و نور خورشید بازیگوشانه از لای انگشتانشان سرک می‌کشد. حس می‌کنم دامن پولکیِ عروسی در باد می‌درخشد. شاخه‌ای کنار می‌رود و خورشید انگشتش را به چشمم فرو می‌کند. پلک می‌بندم. پشت پلکم چراغ‌های کوچکی سوسو می‌زنند. سر پایین می‌اندازم و راه خانه در پیش می‌گیرم. در سایه‌ی دیوار آجری مسجد وارد بازارچه می‌شوم. باد خنکی به صورتم می‌خورد. عمیق نفس می‌گیرم. بوی ادویه در بینی‌ام می‌نشیند. نگاهی به شال شیرشکری عطار باشی می‌اندازم که روی سرش جابجا می‌کند. پاکتی به دست زن می‌دهد. نگاهم به سقف گنبدی ساباط می‌افتد. از سوراخ بالای سقف نور اریب مانند استوانه‌ای شفاف و پر از گرد و غبار به داخل می‌تابد. دست دراز می‌کنم تا رد نور را بشکنم و ذرات معلق را بگیرم. کسی محکم به من تنه می‌زند. چشم می‌بندم. صدای قناد که جلوی مغازه‌اش را آب پاشی می‌کند در گوشم می‌پیچد. _هوووش... حواست کجاهه؟ _کورشه وسط کوچه وانیسه. کنار می‌روم و به در چوبی و پنجره‌های رنگی مغازه‌ی قناد چشم‌ می‌دوزم. چند دانه نقل کف دستم می‌گذارد. آب زیر زبانم جمع می‌شود. یکی را در دهان می‌گذارم. مزه‌ی هل و گلابش کامم را عطرآگین می‌کند. خرت خرت کشیدن سوهان بر چوب و بوی پوشالش من را سمت نجاری می‌کشاند. در چوبی و قهوه‌ای رنگ نجاری پر از نقش و نگار است. کف مغازه از نرمه خرده‌های چوب فرش شده است. مردی با شلوار سیاه که بالای قوزک پایش را پوشانده و لباس بلند سفید در حال حرف زدن با نجار است. صورت نجار از لایه‌ای خاکی رنگ پوشانده شده که من را به یاد پرزهای روی سیرابی می‌اندازد. دلم ضعف می‌رود. پا تند می‌کنم طرف خانه. چند قدم باقی‌مانده تا جوی آب را می‌دوم. کفش‌هایم را از پا می‌کنم و پایم را به خنکای آب می‌سپارم. سنگریزه‌های کف آب درخشان به من چشمک می‌زنند. بی‌حرکت چند لحظه‌ای صبر می‌کنم. ماهی‌های کوچک خاکی‌رنگ آرام سمت پایم می‌آیند و به پوستم توک می‌زنند. قلقلم می‌شود از خنده ریسه می‌روم. فرار می‌کنند. نان را داخل کیفم می‌گذارم و بندش را روی دوشم محکم می‌کنم پاچه‌هایم را با دست می‌گیرم و همسفر با آب روان به خانه می‌روم. ✍️ طاهره علمچی 🔻🔻🔻🔻 کانال حرفه‌هنر https://eitaa.com/herfeyehonar
فرشته مهر اتاقی که زمستان خانه نام دارد ودر طول روزهای سرد زمستان پدر ومادر وده فرزند در این اتاق زندگی می کنند شب ها در این اتاق می‌خوابند وبعد از مدرسه تکلیفشان را در اینجا انجام می‌دهند طاقچه های دور تادور اتاق هر کدام برای فرزندی است تا کیف وکتاب ها و وسایل شخصی اش را در آنجا بگذارد دو در چوبی اتاق که فاصله زیادی بین آنهاوجود دارد وسبب می شود سرما به درون رسوخ کند واین سبب شده تا مادر پارچه کلفت دو طرف در آویزان کند تا دمای اتاق بیرون نرود میز چوبی کوچکی گوشه اتاق به چشم می خورد که سماور روی آن همیشه جوش وچای دم کشیده اش شبانه روز مهیاست پدر هم صبح تا آخر شب مشغول کار وزحمت است شب ها مادر مثل یک معلم خصوصی بالا سر تک تک فرزندان راه می رود وبه آنها یاد آوری می کند که خوش خط وتمیز تکلیفشان را انجام دهند آخرشب مادر ظرفی آب گرم وتشتی می آورد وهمه بچه ها دست وصورت خود را در آن می شویند وبعد از آن مادر موی تک تک بچه ها را شانه می زند واعتقاد دارد شانه زدن شبانه مو سبب رشد بهتر مو می شود آخر شب که بچه ها تکلیفشان را انجام می‌دهند به شوخی وصحبت وتعریف می پردازند تا هر کس خوابش ببرد دخترها بالای اتاق می خوابند نزدیک طاقچه هایی که مخصوص وسایلشان است وپسرها روبروی تلویزیون به خواب می روند خروسخوان صبح مادر نماز را که خواند چای را دم می‌کند وبا غلغل سماور یکی یکی بچه ها بیدار می شوند کسی نباید صبحانه نخورده به مدرسه برود همه دور تادور سفره می نشینند واز نیمرو ونان تنوری خوشمزه که مادر پخته می‌خورند وآماده رفتن به مدرسه می شوند واین کار واین روال سال ها ادامه پیدا می کند واکنون همه بچه ها بزرگ شده اند وهر کدام برای خودشان کسی شده اند وهر کدام خانه وزندگی تشکیل داده اند والان جای آن پدر ومادر زحمت کش خیلی خیلی خالی هست که پیشرفت بچه ها راببینند وکیف کنند. ✍پروین امیدواری 🔻🔻🔻🔻 کانال حرفه‌هنر https://eitaa.com/herfeyehonar
. 💖 آرزو دارم کتابهای خوب جلوی چشمت بیاید آدمهای خوب سر راهت قرار بگیرند دشمنانت شرمنده رفتار دیروزشان شوند ✍️ زهرا ملک‌ثابت https://eitaa.com/herfeyehonar .