eitaa logo
حِرفِه‌ی هُنَر/ زهرا ملک‌ثابت
479 دنبال‌کننده
2هزار عکس
157 ویدیو
97 فایل
کانال عمومی حرفه‌ی هنر راه ارتباطی: @zisabet زهرا ملک‌ثابت نویسنده داستان و ادبیات دراماتیک کتاب‌ها: قهوه یزدی دعوت‌نامه ویژه فیلم کوتاه: کاغذ، باد، بازی دبیر استانی جشنواره‌های هنری مدرسه عاشق هنر
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 لیست آثار اعضای گروه ادبی حرفه‌داستان که تاکنون با موضوع و نوشته‌اند : ۱. داستان چادر و پروانگی زهرا مظفری خسروی/ یزد ( درحال نقد) ۲.داستان بدون عنوان زهره کارگر/ یزد ( یک دور نقد شد) ۳. داستان آبی دخترونه زهرا ملک‌ثابت/ یزد ( یک دور نقد شد و بازنویسی توسط نویسنده انجام شد) ۴. داستان گام به گام زهرا غفاری/ شیراز ( یک دور نقد شد) فعالیتی از گروه بانوان حرفه‌داستان 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 گروه ادبی حرفه‌داستان @herfeyedastan 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
من هم حرفی دارم نویسنده: طیبه فرید «قصّه یک طرح قصّه» خداییش مگر توی پیشانی بچه آدم نوشته که قرار است آژان شهربانی بشود و برود توی گذرِ خان چادر نوامیس مردم را بردارد، که ننه اش اسمش را بجای عزیز الله بگذارد هوشنگ! یا اصلا کی فکرش را می کند هوشنگ اسم یک صحاف مذهبی اواخر دوره پهلوی باشد که دکان صحافی اش توی خیابان ارم قم باشد! هوشنگ خانی که بی وضو دست به کار نمی زند. طرح قصه را قبلا برای استاد ارسال کرده ام و او دیده رنجه کرده و خوانده! _نه! اسم شخصیت هایت را عوض کن! آخر چرا اسم مامور شهربانی را گذاشتی عزیز الله؟اسم قحط بود؟!آن هم اسم به این مقدسی!بعد برداشتی اسم آدم باغیرت و باجنم داستان را که از قضا صحاف است گذاشتی هوشنگ!!!!! با خودت چند چندی دختر؟ کارت تعلیقش کم است برو طرح قصه ات را بکوب از اول بساز. یادم می افتد به صدام که حسین بودنش هیچ فایده ای به حالش نداشت.توی واقعیت خیلی از آدم های بد، اسم های خوبی دارند!اسم هایی که به هیچ دردشان نمی خورد.چقدر خوبست که توی پیشانی بچه آدم آخر و عاقبتش را ننوشتند! اینجوری هر کسی هر غلطی می کرد ننه بابایش می گفتند این از اول روی پیشانی اش نوشته شده چکارش کنیم. همین است که هست، با خدا نمی شود جنگید!!! قهرمان داستانم آدم باغیرتیست! اسمش را گذاشتم مصطفی. نمی دانم چرا همیشه فکر می کنم مصطفاها آدم خوب های داستانند. عزیز الله را یکجوری کتک زده که زیر چشمش یک بوته بادمجان درآمده. آخر بی همه چیز!!!!!! شهربانی یک چیزی گفته تو چرا چادر از سر ناموس مردم بر می داری؟مصطفی مامور شهربانی را زده و فرار کرده، پدرش هوشنگ خان هم از راه رسیده تف انداخته توی همان صورتی که مصطفی یک بوته بادمجان کاشته پای چشمش! نقل فسق و فجور عزیز عقبه دارد. ننه فرعونش خدا می داند توی ملاج چند تا نوزاد پسر سوزن فرو کرده، از ناراحتی اینکه زن عزیز دختر زاست! برایش یک ولیعهد نیاورده! انگار حالا خودش عزیز نسناس را به دنیا آورده ستاره بخت و اقبالش پر فروغ تر شده! ارواح ننه آقایش. داشتم می گفتم: مصطفی گرفته مأمور شهربانی را زده و متواری شده. مامور شهربانی هوشنگ آقای صحاف بابای مصطفی را می شناسد، خانه شان را هم بلد است. برای مصطفی بپا گذاشته. مصطفای قصه دو راه دارد یا با احد گاریچی برود دهات های اطراف و چند وقتی صبر کند تا آب ها از آسیاب بیفتد و بعد برگردد. ویا با کاروان آخوندهای نجفی برود عتبات. چرا دروغ! من دوست دارم برود عتبات. آخر دلم تنگ شده، از روزهای آخر پهلوی اول خسته شدم. این چند سال محرم از تکیه و حسینیه خبری نبود.با آدم های داستانم توی خانه ها روضه یواشکی خواندیم و از ترس آژان ها بی صدا گریه کردیم. دلم می خواهد رضا خان طاعون بگیرد. کاش انگلیس ها این چغر بد بدن دیلاق را زودتر عزلش کنند. هر چند ولیعهد نفهمش مصداق بارز سگ زرد برادر شغالست اما از بس این اواخر پهلوی اول، زن ها سرکوب شدند وچادر چاقچور پاره شد و دخترها از خانه نشینی افسرده شدند وحسرت بچه های سقط شده به دل مادرهایشان ماند،از بس مملکت بوی زندگی نمی دهد دوست دارم با کاروان نجفی ها قاطی زن و بچه ی آخوندها بروم عتبات. دعا کنید بروم عتبات، از نجف برایتان سوغات پارچه چادری می آورم. تهران و قم شهربانی قدغن کرده به زن های چادری پارچه بفروشند. اما عتبات ازین خبرها نیست. خلاصه اینکه در ایوان نجف دعایتان می کنم. سوغاتی ها را برایتان پست می کنم ایران. آدرس منزل پدری مصطفی را هم می دهم: «قم_ میدان آستانه_ کوچه ی...._خانه هوشنگ آقای صحاف» همانکه استادم گفته اسمش را عوض کنم!تا اسمش را عوض نکردم و آدرس را گم نکردید قدم رنجه کنید بروید خودتان سوغاتی ها را بگیرید. من راستش قصد برنگشتن دارم، چند روز دیگر متفقین مملکت را اشغال می کنند و انگلیس به اسم قحطی و مرض همه گیر نسل نه میلیون ایرانی را به باد می دهد! می روم کربلا بمانم. شکر خدا که در پناه حسینم عالم از این خوبتر پناه ندارد....... 💫💫💫💫💫💫 کپی بدون عنوان نام نویسنده جایز نیست. @herfeyedastan
🌹 لیست داستان‌هایی که اعضای گروه ادبی حرفه‌داستان که تاکنون با موضوع و نوشته‌اند و توسط اعضای گروه ادبی حرفه‌داستان نقد شده : ۱. داستان چادر و پروانگی زهرا مظفری خسروی/ یزد ( یک دور نقد شد) ۲.داستان بدون عنوان زهره کارگر/ یزد ( یک دور نقد شد) ۳. داستان آبی دخترونه زهرا ملک‌ثابت/ یزد ( یک دور نقد شد و بازنویسی توسط نویسنده انجام شد) ۴. داستان پروانه می‌شوم زهرا غفاری/ شیراز ( یک دور نقد شد و بازنویسی توسط نویسنده انجام شده) ۵. داستان بدون عنوان/ خوزستان سیمین پورمحمود ( یک دور نقد شد) ۶. قصه یک طرح قصه/ شیراز طیبه فرید ( یک دور نقد شده) ۷. داستان بدون عنوان/ آذربایجان شرقی آینور موسی‌قلی ( درحال نقد در کانال مجازی بانوان حرفه‌داستان) ۸. داستان بدون عنوان/ یزد فاطمه واعظی‌نیا ( اولویت نقد در جلسه حضوری حرفه‌داستان ) فعالیتی از گروه بانوان حرفه‌داستان 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 گروه ادبی حرفه‌داستان @herfeyedastan 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
💠 هشتگ‌های کاربردی حرفه‌داستان، جهت سهولت مخاطبان گرامی ( داستان برگزیدگان جشنواره ره‌آورد راهیان سرزمین نور ) (داستان برگزیدگان جشنواره ادبی یوسف ) ( سری اول و دوم) ( گروه حرفه‌داستان) ( داش آکل ) 🌹🌹🌹🌹🌹 گروه ادبی حرفه‌داستان @herfeyedastan