آخرین روزهای تابستان.pdf
2.63M
بخشی از کتاب
" آخرین روزهای تابستان"
نویسنده: فرحناز فروغیان
@herfeyedastan
#گزیده_کتاب #ادبیات_مقاومت
خاطره دفاع مقدسی.pdf
3.77M
خاطره: عباس فراموش شده
نویسنده: مریم ورپشتی
@herfeyedastan
#ادبیات_مقاومت
💠 هشتگهای کاربردی حرفهداستان،
جهت سهولت مخاطبان گرامی
#متن_ویژه
#متن_تولدانه
#متن_مشق
#داستان_حجاب
#ادبیات_مقاومت
#سرزمین_نور
( داستان برگزیدگان جشنواره رهآورد راهیان سرزمین نور )
#داستان_یوسف (داستان برگزیدگان جشنواره ادبی یوسف )
#داستان_محرم ( سری اول و دوم)
#قالب_نامه
#نامه
#معرفی_نویسنده
#موفقیت_اعضا ( گروه حرفهداستان)
#داستان_کوتاه
#داستان_صوتی
#نامه_ازدواج
#جنبش_داستان_ضعیف
#نمونه_قلم
#نکته_آموزشی
#تحلیل_داستان ( داش آکل )
#متن_حرف_من
#مصاحبه
#هشتگ
🌹🌹🌹🌹🌹
گروه ادبی حرفهداستان
@herfeyedastan
1_6219868024.m4a
2.27M
🎧 داستان کوتاه: گریه و خنده
🖋 نویسنده: زهرا ملکثابت
🎙 اجرای صوتی: باران عظیمی
داستانک : گریه و خنده
نویسنده: زهرا ملکثابت
امشب خدا لطفی کرد و تو را دوباره به من داد.
من لبخند زدم، درست مثل شب عقد که گریهام گرفته بود ولی جلوی جمع فامیل و آشنا اشکهایم را پس چشمم میبردم و لبخند میزدم.
لبخند که تفسیر و توضیح نمیخواهد اما گریه هزار دلیل دارد. چه کسی میتواند بفهمد اشکها اوج خوشحالی است یا تنگنای پشیمانی، احساس شکست و نااُمیدی است یا احساس افتخار و بالیدن، ازدیاد افسردگی است یا اوج دلتنگی؟
امشب تو را در قاب یک نقاشی رنگ روغن، در بخش تجلیل از خانواده شهدا به من دادند. سرم را بالا گرفته و لبخند زدم.
پایان
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
فعالیتی از گروه ادبی حرفهداستان
@herfeyedastan
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#داستان_صوتی #نمونه_کار
#ادبیات_مقاومت #داستان_دفاعمقدس
کتاب پلاک ۷۸
نویسنده: مصطفی محمدی
نشر شاهد
@herfeyedastan
#ادبیات_مقاومت
💠 هشتگهای کاربردی حرفههنر،
جهت سهولت مخاطبان گرامی
#متن_ویژه
#متن_تولدانه
#متن_مشق
#داستان_حجاب
#ادبیات_مقاومت
#سرزمین_نور
#داستان_یوسف
#داستان_محرم ( سری اول و دوم)
#قالب_نامه
#داستان_کوتاه
#داستان_صوتی
#نامه_ازدواج
#نمونه_قلم
#نکته_آموزشی
#تحلیل_داستان ( داش آکل )
#متن_حرف_من
#مصاحبه
#کاریکلماتور
#مشق_بصری ( گرافیک)
.
داستان: شیرکوه
نویسنده: زهرا ملکثابت
تَرسالی بود. از شهر، نوک شیرکوه با برفهای پنبهای دیده میشد. باد سرد و تَری از کوههای طِزِرجان به صورتها و بدنها میخورد.
نَم نَمَک خبر را رساندیم. اول مقدمهها را چیدیم ولی هرچه کِش دادیم یا نمیفهمید و یا نمیخواست باور کند.
آخرش مهدی پوست نارنگی کوچک را غِلِفتی کند و پرت کرد داخل پیشدستی:
"پُسَرت شهید شده حاجی، چرا نَمِفَمی؟!" ۱
روی حوض یخ بسته بود. برای وضو باید، یخ حوض را میشکستیم تا به آب برسیم.
حاجی در سکوتی سرد و بدون هیچ نوع شوریدگی، سر حوض رفت تا وضو بگیرد.
از داخل اتاق وضو گرفتنش را تماشا میکردیم.
چراغ علاءالدین به پِتپِت افتاده بود. نفت کم بود و سخت گیر میآمد.
یکبار وضو گرفت، دوبار وضو گرفت، سه بار شد و انگار این وضو تمامی نداشت.
علاءالدین را خاموش کردم. مهدی در اتاق را چارتاق باز کرد. پشت پلکهایم داغ شده بود.
کاپشنهای جبهه را پوشیدیم. سفیدی چشمهایم هم داغ شده بود و روی سیاهی مردمک لایه مرطوبی میآورد.
"نِزمُک"۲ شروع شد. برف نرم و پودری به دیوارهای کاهگلی میخورد و بوی خاک مرطوب پیچیده بود.
مهدی، آرام به ریش بُزیاش وَرمیرفت. حاجی دست تَر را محکم به ریش نرم و جوگندمیاش میکشید.
صورت پسر جوانش را با آن ریشهای نورسته و گونههای شاداب جلوی چشم آوردم.
ناگهان دست مهدی محکم به شانهام خورد.از چشم و ابرو رفتنهای او فهمیدم که در آستانه شعلهور شدنم. خودم را جمعوجور کردم.
سری یکی پتوی سفت و پِنِفت۳ ارتشی را برداشتیم برای پتوپیچ کردن حاجی.
التماس میکردیم به حاجی ولی زیر بارِ پتوها نمیرفت. به شیرکوه اشاره میکرد.
"مُخام بِرَم اون بالا، مُخام بِرَم سَرِ کوه"۴
سیاهه میزد از سه طرف پشتبام خانه. محله جمع شده بود.
نالهها و زمزمهها شد صدای گریه بلند و هَروله مردم؛ وقتی که حاجی با فریاد گفت: "وِلُم کُنِد. مُخام برم بالا شیرکو واسَّم"۵
نِزمُک شده بود برف و با دلِ صبر میبارید.
سِیّد با شال سبز به سر آمد. پرچم سیاه "یاحسین شهید" را سر شانه راستش گذاشته بود و مستقیم از هَشتی رفت روی بام خانهما.
"و توکلتُ علی الحَیّ الذّی لایَموت"۶
همهجا یکدست سفید شد، درست مثل قله شیرکوه. شانههای حاجی لرزید و به گریه اُفتاد.
پایان
پاورقی:
۱. نمیفهمی
۲ . برف نرم و پودرمانند در لهجه یزدی را نزمک گویند
۳. از اتباع سفت، به معنای زبر
۴. ولم کنید. میخواهم بروم آن بالا، میخوام بروم بالای کوه
۵. ولم کنید، میخواهم بروم بالای قله شیرکوه بایستم.
۶. ترجمه آیه: و تو بر خدای زنده ابدی که هرگز نمیرد توکل کن و به ستایش ذات او وی را تسبیح و تنزیه گو، و هم او که به گناه بندگانش کاملا آگاه است کفایت است (هر که را بخواهد میبخشد و هر که را بخواهد مؤاخذه میکند).
#داستان_کوتاه
#داستان_دفاع_مقدس
#ادبیات_مقاومت
🔻🔻🔻🔻🔻
فوروارد فقط بالینک کانال حرفههنر
https://eitaa.com/herfeyehonar
1_6219868024.m4a
2.27M
🎧 داستان کوتاه: گریه و خنده
🖋 نویسنده: زهرا ملکثابت
🎙 اجرای صوتی: باران عظیمی
امشب خدا لطفی کرد و تو را دوباره به من داد.
من لبخند زدم، درست مثل شب عقد که گریهام گرفته بود ولی جلوی جمع فامیل و آشنا اشکهایم را پس چشمم میبردم و لبخند میزدم.
لبخند که تفسیر و توضیح نمیخواهد اما گریه هزار دلیل دارد. چه کسی میتواند بفهمد اشکها اوج خوشحالی است یا تنگنای پشیمانی، احساس شکست و نااُمیدی است یا احساس افتخار و بالیدن، ازدیاد افسردگی است یا اوج دلتنگی؟
امشب تو را در قاب یک نقاشی رنگ روغن، در بخش تجلیل از خانواده شهدا به من دادند. سرم را بالا گرفته و لبخند زدم.
پایان
#داستان_صوتی #ادبیات_مقاومت
#زنان_مقاومت #زنان_قهرمان
🔻🔻🔻🔻🔻
فوروارد فقط بالینک کانال حرفههنر
https://eitaa.com/herfeyehonar
.
داستان غوغا (برگزیده جشنواره یوسف استان مرکزی)
نوشته هانیه خرمی
عضو گروه حرفههنر
#داستان_کوتاه
#جشنواره_یوسف
#ادبیات_مقاومت
🔻🔻🔻🔻🔻
کانال حرفههنر
https://eitaa.com/herfeyehonar
.
داستان سه شاخه گل (برگزیده جشنواره یوسف استان یزد در بخش داستانک)
نوشته طاهره علمچی میبدی
عضو گروه حرفههنر
#داستان_کوتاه
#جشنواره_یوسف
#ادبیات_مقاومت
🔻🔻🔻🔻🔻
کانال حرفههنر
https://eitaa.com/herfeyehonar
حِرفِهی هُنَر/ زهرا ملکثابت
. دیشب در مراسم اختتامیه چهلوسومین جشنواره فیلم فجر، صحبت از این شد که داوریها هم داوری میشوند.
.
سخن یکی از دبیران جشنواره ادبی یوسف و از پیشکسوتان عرصه ادبیات مقاومت ( نامشان محفظ است) در مورد مطلب انتقادی به جشنواره یوسف:
حرف صحیحی است و باید پذیرفت.
بعد از برگرازی ده.ها جشنواره و جایزه ادبی حق را به شما می دهم. باید نقد کرد آن هم علمی با ادله و مستند و باجزئی پردازی که رهگشا باشد... اولش تلخاست مثل دارو ولی شفابخش است.
ادبیات داستانی و ناداستان این مملکت را باید به اهلش سپرده و حمایت مادی و معنوی کرد از اهلش...
ولی با جیب خالی و پز عالی از هر نیرو کم هزینه، حمایت میکنند و تحمل حرف صحیح را هم ندارد چون که میشود بیزحمت و رنج جایگاهی را تصرف کرد
و بیداشته و توانایی و بدون پایه و فونداسیون درست این بنا برپا می شود و... خون دلش برای اهلش می ماند که کی این بنا برسر شان فرومی ریزد و بد و خوب را با هم دفن می کند...
دراین سیستم که باید مدافع ارزش ها حافظ میراث گرانبهای آن باشد، سرهنگ های نظامی رابجای سرهنگ فرهنگی در راس امور می گذارند و برای فرهنگ والا وبا ارزش دفاع تصمیم می گیرند همین می شود. و آثار ضعیف تر از آن است که بشود از آن دفاع کرد....
حدیث مفصلیست و یک سینه سخن...
#جشنواره_یوسف
#ادبیات_مقاومت
.