eitaa logo
حِرفِه‌ی هُنَر/ زهرا ملک‌ثابت
476 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
145 ویدیو
91 فایل
کانال عمومی حرفه‌ی هنر راه ارتباطی: @zisabet
مشاهده در ایتا
دانلود
نویسنده: شریفه بازیار ( فاطمیرا ) شرکت‌کننده دهم بی تاب رو به روی قاب عکسش ایستادم. نفسم از فرط بیقراری به شماره افتاد. ناخودآگاه رز قرمز زلف هایم گسست و موهای پریشانم روی شانه ام ریخت. بند دلم از هم گسسته شد. در طوفان ناملایمات، گلبرگ های گل رز به ناکجا آباد پر کشیدند. ابرهای سیاه چشمانم باریدن گرفت. زمین لرزه بیقراری و ناشکیبایی، سرزمین قلبم را به لرزه درآورد. تلألؤ خاطراتش قرار دلم را ربود و پاهای سست شده ام را به زانو در آورد. گمان نمی کردم این بزم تولد را کنار مزار عشق چنین تجربه کنم. در حالی که زمان مرا در پانزدهمین شاهراه از سومین فصل عمر بیست و چهارش، تنها گذاشت. @herfeyedastan ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🎁 این متن مخصوص و جایزه‌دار "حرفه‌داستان" نوشته شده. ❎️ کپی بدون ذکر نام نویسنده و کانال ممنوع است. 🧕 نام کاربری جهت ارسال متن کوتاه با استفاده از سه کلمه: رُز قرمز، تولد، ساعت سه و ربع @zisabet
نویسنده: سمانه قائینی شرکت‌کننده یازدهم روز تولدت آمده ام به دیدارت. عراق حمله کرده است به شهر نرگس زنگ می زند.... (می ترسم ابراهیم ... ‌بیا ) صدای مهیب انفجار می پیچد توی گوشم. فریادمیزنم...نرگس...نرگس...پاسخی نمی شنوم. به ساعت نگاه می کنم سه و ربع است . چگونه خودم را برسانم بتو نرگس؟ رز قرمزی را برایت آورده ام . می گذارم لب طاقچه... تولدت مبارک نرگس.. @herfeyedastan ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🎁 این متن مخصوص و جایزه‌دار "حرفه‌داستان" نوشته شده. ❎️ کپی بدون ذکر نام نویسنده و کانال ممنوع است. 🧕 نام کاربری جهت ارسال متن کوتاه با استفاده از سه کلمه: رُز قرمز، تولد، ساعت سه و ربع @zisabet
نویسنده: عاطفه قاسمی شرکت‌کننده دوازدهم سومین روز از فصل بهارفرا رسیده بود.بیست ویک سال را گذراندم ولی از آن روزی که با او آشناشدم بیشتر از همیشه عاشق روز تولدم میشوم،اصلاعاشق تک تک لحظات زندگیم میشوم چون فقط اوتوانست به من بفهماند که زندگیم چقدر باارزش است وتنهادلیل این همه حس خوب درمن حضوردلگرم کننده ی اوست. نزدیک به ساعت سه ویازده دقیقه بود که به کافه رسیدم.جوانی که در کافه کارمیکرد مرابه سمت طبقه بالا راهنمایی کرد.هوا ابری شده بود.فضای داخل کافه بانور لامپ ها آرام و رویایی شده بود وجز چندنفرانگشت شمارکسی، سکوت آرامش بخش کافه را نمی شکست. طبقه بالا انگار هیچ کس نبود.لحظه ای ایستادم و پیکره ی آشنایی از پشت میز بلند شد ودر این هنگام درپشت سرش لامپهای کوچک و نورانی که ساعت 3:15 را نشان میداد همگی روشن شدند.لحظه ی زیبایی بود که هرگز فراموش نخواهم کرد.صورت مهربان و پراز ذوقش را به من دوخته بودولبخندزنان روبه من گفت: در بهترین ماه ،بهترین روز بهترین ساعت،خدا تورو برام آفرید.دلیل بودن من فقط تویی.تولدت پراز عشق وشادی.ودرهمان حال دسته گلی از زیباترین رزهای دنیارو بایه بغل ازعشق تقدیمم کرد. @herfeyedastan ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🎁 این متن مخصوص و جایزه‌دار "حرفه‌داستان" نوشته شده. ❎️ کپی بدون ذکر نام نویسنده و کانال ممنوع است. 🧕 نام کاربری جهت ارسال متن کوتاه با استفاده از سه کلمه: رُز قرمز، تولد، ساعت سه و ربع @zisabet
نویسنده: ملیحه جوریزی شرکت‌کننده سیزدهم ساعت سه وربع، عشقمان به روی هم لبخند زد، و انگارحس عجیبی در من تولد شد، وقتی آسمان نگاهم را گره زدم به آبی چشمانت. وخیره ماندم به آن  شاخه رز قرمز رنگ با روبان های طلایی زده درمیان دستانت، که پیوند  داد دلهایمان را به یکدیگر، تا خیالمان آسوده باشد افق های فردا را. @herfeyedastan ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🎁 این متن مخصوص و جایزه‌دار "حرفه‌داستان" نوشته شده. ❎️ کپی بدون ذکر نام نویسنده و کانال ممنوع است. 🧕 نام کاربری جهت ارسال متن کوتاه با استفاده از سه کلمه: رُز قرمز، تولد، ساعت سه و ربع @zisabet
نویسنده: علیرضا نادری‌فام شرکت‌کننده چهاردهم بین راه پیاده شدم و هر چه سید اسرار به رساندن من کرد قبول نکردم و گفت که شما بروید و مهیای تولد شوید. چند لحظه ایستادم که سید حرکت کند و از من دور شود. آن طرف خیابان گلخانه ی دوستم آقای جلالی بود با احتیاط از خیابان رد شدم و داخل گلخانه شدم. آقای جلالی مشغول صحبت با مشتری بود بلند سلام کردم و نزدیک شدم. بعد از حال و احوال به آقای جلالی گفتم که امشب تولد همسر بهترین دوستم هست لطفاً دسته گلی از رز سرخ برایم بپیچید. چند لحظه منتظر ماندم. به‌به چه گل‌هایی چه عطری. دسته گل را گرفتم و بطرف خانه حرکت کردم. بین راه با همسرم تماس گرفتم و همه چیز را توضیح دادم و گفتم که زود آماده شوید. به خانه که رسیدم خانم و دخترم آماده بودند سوار ماشین شدیم و به طرف منزل سید به راه افتادیم. به خانه ی سید رسیدیم زنگ زدم از پشت در صدای سید بود کیه گفتم مهمان نمی‌خواهید سید با تعجب در را باز کرد و مرا در آغوش گرفت و گفت حاجی امروز ما را حسابی غافلگیر کردید گفتم سید سعادت می‌خواهد که در خدمت شما باشم. خانمم با دخترم نزدیک آمد و سلام کردند و وارد خانه شدیم همسر سید با دیدن ما حسابی شکه شده بود خانمم دسته گل رز را جلو برد و گفت بفرمایید خانم تولدتان مبارک انشالله که صدو بیست ساله باشید. آن شب مهمانی خلوتی بود اما سید خیلی خوشحال بود. سید رو به من کرد و گفت هیچ وقت روز گل رز سرخ و ساعت سه وربع را فراموش نخواهم کرد امروز روز خاصی برای من در زندگی خواهد بود @herfeyedastan ➖ 🎁 این متن مخصوص و جایزه‌دار "حرفه‌داستان" نوشته شده. @zisabet
نویسنده: یکتا نادری‌فام شرکت‌کننده پانزدهم دیروز روز تولدم بود. پدرم ساعت سه وربع بعد از ظهر بود که با یک شاخه گل رز قرمز به خانه آمد و آن گل زیبا را همراه با کادویی دیگر که در دستش بود به من هدیه داد. آن لحظه از خوشحالی دست وصورت پدرم را بوسیدم واز او تشکر کردم. بعد از این که هدیه ام را باز کردم، دیدم یک گوشی همراه است، که قول خریدش را پدرم چند وقت پیش به من داده بود. خیلی شاد وخوشحال دوباره از پدر ومادرم تشکر کردم و آنها را در آغوش گرفتم. حدود دوساعت بعد زنگ خانه به صدا در آمد و پدر بزرگ ومادر بزرگم که از قبل خبر داشتند، با یک کیک تولد خیلی قشنگ به منزل ما آمدند و حسابی من را سوپرایز کردند. جمع پنج نفره ی زیبایی تشکیل دادیم ودر کنار هم، جشن کوچک اما با صفایی برگزار گردیم. ومن آن لحظه بود که اولین عکس دسته جمعی را با آن گوشی گرفتم. واز پدرم خواهش کردم که آن عکس زیبا را چاپ کند تا قاب بگیرم و به دیوار اتاقم نسب کنم تا هرگاه به آن نگاه می کنم، خاطره ی آن روز به یاد ماندنی برایم تداعی شود @herfeyedastan ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🎁 این متن مخصوص و جایزه‌دار "حرفه‌داستان" نوشته شده. ❎️ کپی بدون ذکر نام نویسنده و کانال ممنوع است. 🧕 نام کاربری جهت ارسال متن کوتاه با استفاده از سه کلمه: رُز قرمز، تولد، ساعت سه و ربع @zisabet
نویسنده: زینت سادات قاضی شرکت‌کننده شانزدهم مادرم آسمانی شد. چه غمگنانه! به شهر فراخ اما پر از دلتنگی بازگشتم. مادرم را یکسال پیش رها کردم. یکسال بعد رفت. دورم از مزارش. هر روز صبح به رسم عادت، تا خداراشکر و آخ مادرجان می‌گفتم، کرختی از بدنم دور می‌شد. مادرم نیرویش را برایم می‌فرستاد گویی برایم هر روز تولدی دوباره بود. بیست روز است که کرختم. نای بلند شدن ندارم. تولدم خاموش شده. دخترم عکس از مزارش فرستاد. یک دسته گل رز قرمز! گفت :"دلم تنگه مامان بزرگه" یک ساعت زودتر از همیشه از کار درآمده. نگاهم به ساعت خانه افتاد. سه وربع را نشان می‌دهد. گفت: "گل رز قرمز برای مامان‌بزرگ بردم." گفتم:"چرا رز قرمز؟" گفت:"آخه خودش گفت" گفت:"نازنین خانم گل شیک بخر. از این ارزونا که سر قبرا میزارن نباشه" ای داد! رز قرمز سر قبر گذاشته شد. @herfeyedastan ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🎁 این متن مخصوص و جایزه‌دار "حرفه‌داستان" نوشته شده. ❎️ کپی بدون ذکر نام نویسنده و کانال ممنوع است. 🧕 نام کاربری جهت ارسال متن کوتاه با استفاده از سه کلمه: رُز قرمز، تولد، ساعت سه و ربع @zisabet
نویسنده: عفت زینلی شرکت‌کننده هفدهم غنچه رز قرمز توی گلدان و روی میز بود. غنچه خیلی غمگین بود چون هیچ دوستی نداشت. ساعت رومیزی روی سه و ربع ثابت و همیشه ساکت بود. یک روز وقتی غنچه بیدار شد، دید ساعت روی میز نیست. حالا از قبل هم تنهاتر و غمگین‌تر شده بود. چندساعتی که گذشت صاحبخانه ساعت را که از ساعت سازی آورده بود، روی میز گذاشت. غنچه به ساعت نگاه کرد. سه و ربع بود اما ... ساعت تیک تاک می‌کرد. غنچه خیلی خوشحال شد، خندید و گفت: سلام. ساعت جواب داد: سلام گل قشنگ. آن روز و آن لحظه تولد گل رز قرمز و تولد دوباره‌ی ساعت و آغاز یک دوستی قشنگ بود. @herfeyedastan ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🎁 این متن مخصوص و جایزه‌دار "حرفه‌داستان" نوشته شده. ❎️ کپی بدون ذکر نام نویسنده و کانال ممنوع است. 🧕 نام کاربری جهت ارسال متن کوتاه با استفاده از سه کلمه: رُز قرمز، تولد، ساعت سه و ربع @zisabet
نویسنده: محدثه قربانی شرکت‌کننده هجدهم امروز، تولد مادربزرگم است. من و داداشم می‌خواهیم برای او یک رُز قرمز ببریم. بابا بلیت گرفته است که از تهران به مشهد برویم. به خانه‌ی مادربزرگ که رسیدیم، ساعت سه و ربع بود. مادربزرگ برای ما شیر و کیکی را که آماده کرده بود، آورد. من و برادرم با خوشحالی گل را به مادربزرگ دادیم. مادربزرگ با اینکه تاریخ تولدش یادش نبود، کیک تولد خودش را پخته بود. @herfeyedastan ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🎁 این متن مخصوص و جایزه‌دار "حرفه‌داستان" نوشته شده. ❎️ کپی بدون ذکر نام نویسنده و کانال ممنوع است. 🧕 نام کاربری جهت ارسال متن کوتاه با استفاده از سه کلمه: رُز قرمز، تولد، ساعت سه و ربع @zisabet
نویسنده: زهرا مظفری خسروی شرکت‌کننده نوزدهم ساعت سه و ربع . عقربه های ساعت ودقیقه وثانیه ، چه بی صدا ،در یک جهت ،کنار هم ، همدل هم، فریاد می زنند هم پای هم بودن را ،رفیق راه بودن را، از حرکت و تلاش نا امید نشدن را. چه شورانگیز است که آدمیزاد هم ،دل ،جسم ،روح و روانش معطوف یک نفر باشد، که لحظه لحظه اش تولد دوباره ی زندگی ، پر از عطرِخوش بوی گل رز است. عقربه ها که در یک جهت همراه هم می شوند نوید بخش به هم رسیدن های پر از آرامش و خاطره انگیز در دنیایی که گرد است ، هستند . کاش قدر بدانیم باهم بودن ها را ،خطاپوش و پشت و پناه هم بودن را. @herfeyedastan ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🎁 این متن مخصوص و جایزه‌دار "حرفه‌داستان" نوشته شده. ❎️ کپی بدون ذکر نام نویسنده و کانال ممنوع است. 🧕 نام کاربری جهت ارسال متن کوتاه با استفاده از سه کلمه: رُز قرمز، تولد، ساعت سه و ربع @zisabet
نویسنده: زهرا زرگران شرکت‌کننده بیستم تنها درگوشه‌ای،غمگین نشسته و چشمانش به عقربه های ساعت خیره مانده بود. گویی آنها نیز علاقه ای برای حرکت کردن نداشتند. تنبلی آنها اورا به یاد خرس تنبل می انداخت که ساعتها طول می کشید تا مسیری کوتاه را طی کند. سرش را چرخاند و نگاهی سرد به اطراف انداخت. خانه ی بی روح وکسل کننده. آلبومی که دردست داشت آرام ورق زد. نم اشکی بی محابا مسیر ،گونه تاچانه را به سرعت طی کرد وبرروی عکس افتاد. درست بر روی لبخند دختر. آهی عمیق ازته دل کشید. آرام لب زد:« یعنی هنوز هم دوسم داره.» بلاخره عقربه های ساعت به خودتکانی دادند وبرروی ساعت سه وربع ثابت ماندند. درب خانه بازشد. وحضوراوبه همراه یکدسته از شاخه های گل رزقرمز زیبا. _تولدت مبارک عزیزم. مامان گفته بود:« تولد سارای من ساعت سه وربع بعدازظهریک روزبهاری بوده. » لبخند ملیحی صورتش را مانند گل سرخ ،زیبا ودوست داشتنی ترکرد. _اره درسته،ساعت سه وربع .روز سه شنبه بیست فروردین. @herfeyedastan ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🎁 این متن مخصوص و جایزه‌دار "حرفه‌داستان" نوشته شده. ❎️ کپی بدون ذکر نام نویسنده و کانال ممنوع است. 🧕 نام کاربری جهت ارسال متن کوتاه با استفاده از سه کلمه: رُز قرمز، تولد، ساعت سه و ربع @zisabet
نویسنده: زهرا محمدی صادق شرکت‌کننده بیست و یکم کشمش ها را یکی یکی پاک می کنم.دوباره حول و حوش ساعت سه ظهر است تپش های قلبم با تیک تاک ساعت تندتر و تندتر می شود، پنج سال است که دوست دارم تمام ساعتهای دنیا قبل از ساعت سه متوقف شوند. روز تولدش بود مثل همیشه برایش کیک کشمشی درست کردم لباس زردی که خودش برایم خریده بود را پوشیدم عطر زدم آرایش کردم و چند شاخه رز قرمز توی گلدان گذاشتم. ساعت از سه گذشت گفتم خدایا پس چرا نیامد امان از کارهای شرکت که تمامی ندارد. ساعت سه وربع بود که تلفن زنگ‌خورد گوشی را برداشتم همکارش علی آقا با صدایی گرفته گفت : امین تصادف کرده لطفا به بیمارستان بیایید. سراسیمه به بیمارستان رفتم علی آقا با گریه گفت : دکترها نتوانستند..... گریه امانم نداد، بیهوش شدم. امروز تولد امین است حواسم باشد کیک را برشته بردارم و چتری هایم را روی پیشانی ام بریزم. @herfeyedastan ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🎁 این متن مخصوص و جایزه‌دار "حرفه‌داستان" نوشته شده. ❎️ کپی بدون ذکر نام نویسنده و کانال ممنوع است. 🧕 نام کاربری جهت ارسال متن کوتاه با استفاده از سه کلمه: رُز قرمز، تولد، ساعت سه و ربع @zisabet
نویسنده: مهدیه افروزیان شرکت‌کننده بیست و دوم ساعت ثانیه به ثانیه جلو می رفت شمع روی کیک لحظه به لحظه آب میشد ،انگار عقربه ها عجله داشتند تا به سه و ربع برسند ، دست هایم را در هم حلقه میکردم و نگران با ناخن هایم بازی میکردم ، گفته بود دیر میرسد اما نه تا زمانی که نگرانم کند تلفن را برداشتم همینکه خواستم شماره را بگیرم صدای در ،در فضای خونه پیچید ، تلفن را روی مبل رها کردم کیک رو برداشتم و به سمت در رفتم به محض باز شدن در بادکنک را به سمتش انداختم و با لبخند همیشگیش رو به رو شدم ،لحظه نگاه عاشقانه ای بهم کرد و گفت " باز هم دلبری کردی زیبای من " با صدای بلند گفتم "تولدت مبارک نیمه دیگرم " هر سال موقع تولد رز قرمزی نصیبم میشد امسال نبود ،وقتی شمع را فوت کرد از گوشه کتش رز قرمزم را بیرون آور میدانستم که یادش می‌ماند که من هر سال در چنین روزی منتظر رز قرمزم هستم . @herfeyedastan ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🎁 این متن مخصوص و جایزه‌دار "حرفه‌داستان" نوشته شده. ❎️ کپی بدون ذکر نام نویسنده و کانال ممنوع است. 🧕 نام کاربری جهت ارسال متن کوتاه با استفاده از سه کلمه: رُز قرمز، تولد، ساعت سه و ربع @zisabet
نویسنده: هما ایران‌پور شرکت‌کننده بیست و سوم تیک تاک تیک تاک ساعت به سه و ربع رسید. دینگ. صفحه را لمس کرد. سرکار خانم، سالروز تولدتان مبارک. بانک ملی کشور به تصویر گل رز مجازی نگاه کرد. اشک در چشمانش چرخید و لبخند روی لبش نشست. _«بلاخره یکی یادش بود.» @herfeyedastan ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🎁 این متن مخصوص و جایزه‌دار "حرفه‌داستان" نوشته شده. ❎️ کپی بدون ذکر نام نویسنده و کانال ممنوع است. 🧕 نام کاربری جهت ارسال متن کوتاه با استفاده از سه کلمه: رُز قرمز، تولد، ساعت سه و ربع @zisabet
نویسنده: الهه نودهی شرکت‌کننده بیست و چهارم به یاد سردار شهید والامقام حبیب الله رحیمی‌خواه در خواب قاصد‌ک‌های سپید تو را می‌بینم . و پرپر شدنت را چون شقایقی آتشین به تصویر می‌کشم. تو ترنم لحظه‌های گم شده‌ی من هستی که در غروب نبودنت به افق‌های دور‌دست زل زده‌اند. تو همان شعر تازه‌ای که بر زبان عشق جاری می‌شود. کدامین الماس از خط چشمانت گذر کرده است که سالهاست از حیرت گذرش باز مانده‌اند دهان الماس‌ها تو خواستی پروانه وار با بال‌وپر احساس در سجدگاه نرگس‌و یاس نظاره‌گر خورشید عشق باشی تا از هرنفست به عشق شکوفه‌های غزل متولد شوند. و امروز در ساعت سه و ربع خواهم آمد در میان کاروان های شهیدان به دنبال تو می‌گردم. تا شاید پلاکی خسته را در آغوش بگیرم که سینه‌ی سردش گرمای عشق تو را چشید. وقتی دی ان آی وجودت در کالبدش حک شد. و‌ با شاخه ای رز قرمز مهمانش کنم @herfeyedastan ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🎁 این متن مخصوص و جایزه‌دار "حرفه‌داستان" نوشته شده. ❎️ کپی بدون ذکر نام نویسنده و کانال ممنوع است. 🧕 نام کاربری جهت ارسال متن کوتاه با استفاده از سه کلمه: رُز قرمز، تولد، ساعت سه و ربع @zisabet
نویسنده: عاطفه زینلی شرکت‌کننده بیست و پنجم متن ۱ اولین قطره باران روی صورتش چکید. هنوز یازده شاخه از گل‌هایش مانده بود. به ساعت وسط چهارراه نگاه کرد. سه و ربع بود. دوست داشت زودتر گل‌هایش را بفروشد تا با پول آن برای تولد مادرش هدیه‌ای بخرد. کم کم باران شدت می‌گرفت. عابرین و ماشین‌ها بی‌اعتنا از کنارش می‌گذشتند. پسرک دستفروش از آن سوی خیابان برایش دست تکان داد. او را قبلا هم دیده بود. پسر از روی چرخ ویلچر با صدای بلند پرسید شاخه‌ای چند می‌فروشی؟ دخترک به سمت پسر دوید و جواب داد: همش با هم ۱۰۰ تا. پسر پول را کف دست دختر گذاشت و گل‌ها را گرفت. یک شاخه رز قرمز را از میانشان بیرون کشید و آن را به دختر داد. - این یکی برای خودته؛ هدیه‌ی روز دختر. @herfeyedastan ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🎁 این متن مخصوص و جایزه‌دار "حرفه‌داستان" نوشته شده. ❎️ کپی بدون ذکر نام نویسنده و کانال ممنوع است. 🧕 نام کاربری جهت ارسال متن کوتاه با استفاده از سه کلمه: رُز قرمز، تولد، ساعت سه و ربع @zisabet
نویسنده: عاطفه زینلی شرکت‌کننده بیست و پنجم متن ۲ به دسته‌ گل رز قرمز توی دستانش نگاهی کرد. هنوز هم کمی تردید داشت. همه‌ی دلخوری‌ها از مهمانی تولد اشکانه شروع شده بود. از آن موقع یک سال می‌گذشت. در این مدت یک بار هم او را ندیده بود. اما حالا او داشت به یک جای دور می‌رفت. این را از اشکانه شنیده بود. شاید این می‌توانست آخرین دیدار باشد. تا فرودگاه راهی نمانده بود. اما ترافیک سنگین مانع از حرکت ماشین می‌شد. از راننده ساعت را پرسید. سه و ربع؛ یعنی وقت زیادی برایش نمانده بود. با دستپاچگی کرایه را پرداخت کرد و از ‌ماشین پیاده شد. از بین ماشین‌ها می‌دوید و دعا می‌کرد ای کاش به موقع برسد. به سالن فرودگاه که رسید به نفس نفس افتاده بود. چشمش به خروجی پروازهای خارجی که افتاد ناخودآگاه لبخندی تمام صورتش را پر کرد. اشکانه و لیلا به سمتش می‌دویدند. @herfeyedastan ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🎁 این متن مخصوص و جایزه‌دار "حرفه‌داستان" نوشته شده. ❎️ کپی بدون ذکر نام نویسنده و کانال ممنوع است. 🧕 نام کاربری جهت ارسال متن کوتاه با استفاده از سه کلمه: رُز قرمز، تولد، ساعت سه و ربع @zisabet
نویسنده: فاطمه سادات زارع شرکت‌کننده بیست و ششم رز قرمز طلایی توی دست طلافروش، آویزان از زنجیر طلایی، تاب می‌خورد و در دل رز، چیزی زیر و رو می‌شد و حسرتی توی دلش می‌نشست. نور روی صفحه‌ی شفاف ساعت طلای توی ویترین مثل خنجر توی چشم رز بود و عقربه‌های ساعت، مثل پتک زمان را توی سرش می‌کوبیدند در دلش دلهره ساعت سه و ربع بود و عقربه ها عجله داشتند تا برسند و باج‌‌گیری که حرفش دوتا نمی‌شد. صدای خنده‌های زن و شوهر جوان و چانه زدن سرقیمت آویز طلا توی سرش زنگ می‌زد رز انگار خودش را می‌دید که زیر نگاه کنجکاو غریبه‌ها فروخته می‌شد. حلقه اش را هزار بار دور انگشتش چرخانده بود. و روی نوک پاهایش بالا و پائین می‌رفت. فکر می‌کرد قرار است از همه این زندگی همین هاله سفید رنگ زیر حلقه روی دستش بماند. چرا باید با این لباس‌ها عکس می‌گرفت چرا باید امسال تولد دونفره می‌گرفتند چرا باید گوشی‌اش گم می‌شد. صدای موج برداشتن حلقه روی ویترین شیشه ای، سر طلا فروش و مشتری‌ها را به سمتش چرخاند بهت چند جفت نگاه نگذاشت اشک توی چشمانش سرازیر شود. زبانش قفل شده بود خیره نگاه‌شان می‌کرد صدای زنگ موبایل ساده‌اش را که شنید دلش از جا کنده شد روی ردیف صندلی های کنار طلا فروشی شل شد نگاهش راخیره کرد توی کیف، با شنیدن یک جمله از پشت گوشی، حلقه‌اش را از روی ویترین قاپید و تولد، گل رز و ساعت سه و ربع را فراموش کرد. _ خانم نگران نباشید دستگیر شد! @herfeyedastan 🎁 این متن مخصوص و جایزه‌دار "حرفه‌داستان" نوشته شده. ❎️ کپی بدون ذکر نام نویسنده و کانال ممنوع است.
نویسنده: مهناز ولی‌زاده شرکت‌کننده بیست و هفتم به تک گل رز توی گلدان نگاه کردم هنوز خیلی مانده بود که پژمرده بشود. همیشه زمان دیرتر یا زودتر از آنچه به آن می‌نگری، می‌گذرد! دستی روی پیشانی میز کشیدم؛ لامپ مطالعه‌ام را خاموش کردم و خود را مانند پری به آغوش معطر رختخواب سپردم. در حالی که چشم به ماه خجالتی و چند تک ستاره‌ای که چون سواران تنک بودند داشتم، تا گردن زبر پتوی سبزآبیم فرو رفتم؛ مثل غواصی که در یک اقیانوس آرام و خنک در حین دلگرمی رها می‌شود. نگاهی به ساعت تولدم انداختم. ساعت سه و ربع، به وقت تولد در مسیر بهار! تا طلوعی دیگر خیلی مانده بود. لبخند شیرینی زدم و پلک‌هایم را به خدا سپردم. @herfeyedastan ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🎁 این متن مخصوص و جایزه‌دار "حرفه‌داستان" نوشته شده. ❎️ کپی بدون ذکر نام نویسنده و کانال ممنوع است. 🧕 نام کاربری جهت ارسال متن کوتاه با استفاده از سه کلمه: رُز قرمز، تولد، ساعت سه و ربع @zisabet
نویسنده: فاطمه اقبالی شرکت‌کننده بیست و هشتم ساعت سه و ربع باید آنجا باشم. کمی زودتر میروم. کمی بیشتر می مانم. با یک شاخه گل رز.. به یاد آن شب که رفته بودم تا به همه چیز پایان دهم. نمیدانم از کجا پیدایش شد. چهره جا افتاده با موهایی که در قسمت های جلو سر سفید شده بودند. گفت پل برای عبور است و پایان نیست. حالا که تا اینجا آمده ای از پل عبور کن. زندگی همیش یک جور نیست‌ بالا و پایین دارد. گفتم گوشم پر این حرف‌هاست. زندگی دیگر برایم معنا ندارد. گفت بگذر از این پل بگذر. سال دیگه بیا همینجا. قول میدم که حالت جور دیگری باشه. حالا ده سال است هر سال می آیم بالای پل خوب تماشا می کنم و باور دارم که پل برای عبور است، پایان نیست. گاهی کسی را می بینم که آمده تا پایانش را اینجا رقم بزند، به او هم می گویم اینجا پایان نیست. اینجا محل عبور است. اینجا محل تولد دوباره است. @herfeyedastan ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🎁 این متن مخصوص و جایزه‌دار "حرفه‌داستان" نوشته شده. ❎️ کپی بدون ذکر نام نویسنده و کانال ممنوع است. 🧕 نام کاربری جهت ارسال متن کوتاه با استفاده از سه کلمه: رُز قرمز، تولد، ساعت سه و ربع @zisabet
نویسنده: فاطمه رضایی شرکت‌کننده بیست و نهم چشمان سیاهش را دوخته بود به رز قرمز توی گلدان روی میز.ساعت دقیقا سه و ربع بود.دوسال پیش در همین کافه درست روی همین صندلی منتظرش نشسته بود تا بیاید و تولدش را جشن بگیرد.یک رز قرمز در دست داشت، انگشتر زمرد زیبا داخل جعبه ای شیک و قرمز مخملی جای گرفته بود و منتظر بود تا او بیاید و روی انگشتان باریک و سفیدش بنشاند.اما همه چیز در یک لحظه عوض شد.صدای ترمز ماشین ،جیغ یک زن ، هیاهوی آدمهای توی کافه و تمام. @herfeyedastan ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🎁 این متن مخصوص و جایزه‌دار "حرفه‌داستان" نوشته شده. ❎️ کپی بدون ذکر نام نویسنده و کانال ممنوع است. 🧕 نام کاربری جهت ارسال متن کوتاه با استفاده از سه کلمه: رُز قرمز، تولد، ساعت سه و ربع @zisabet
نویسنده: احمد خادمی شرکت‌کننده سی‌ام دیگر کلافه شده است. هرچه خیابان را دید می‌زند، مغازه‌ای پیدا نمی‌کند. پشت چراغ قرمز می‌ایستد. پسربچه‌ای به شیشه می‌زند. نگاهی به او می‌اندازد و بی اعتنا بر می‌گردد و جلو را نگاه می‌کند. پسر بچه دوباره به شیشه می‌زند. با عصبانیت شیشه را پایین می‌کشد. پسربچه با نگاهی مظلومانه دست‌هایش را بالا می‌آورد و می‌گوید: _ خانوم گل نمی‌خواید؟ نگاهی به سر و وضع او می‌اندازد و می‌گوید: _گل رز قرمز نداری؟ _نه خانوم. گل گله فرقی نداره اصل نیته! نگاهی به ساعت ماشین می‌‌اندازد که از ساعت سه و ربع گذشته‌ ا‌ست. می‌ترسد به ترافیک بخورد و مغازه‌ی گل فروشی پیدا نکند. روبه به پسر بچه می‌گوید: _چند شاخه از اون قشنگاشون بده. پسر بچه لبخند می‌زند و می‌گوید: _برا نامزدتون می‌خواید؟ ریحانه لبخند می‌زند و از کیفش پول بیرون می‌آورد و به او می‌دهد. کیک تولد را با احتیاط از ماشین بیرون می‌آورد و گل‌ها را روی آن می‌گذارد. محسن را از دور می‌بیند. مثل همیشه لبخند از روی لبانش محو نمی‌شود. روبروی محسن می‌ایستد. کیک تولد را جلویش می‌گذارد. لبخند می‌زند و می‌گوید: _سلام. تولدت مبارک. دیدی هیچ وقت یادم نمیره! شمعها را روشن می‌کند. صدایی او را به خودش می‌آورد. برمی‌گردد. _خانوم خیر امواتت یه ذره از اون کیک به من میدی؟ گرسنه‌‌م چند روز چیزی نخوردم. ریحانه برمی‌گردد دوباره نگاهی به عکس سنگ قبر محسن می‌‌اندازد که به او زل زده‌است. خم می‌شود و شمعها را فوت می‌کند. @herfeyedastan 🎁 این متن مخصوص و جایزه‌دار "حرفه‌داستان" نوشته شده. ❎️ کپی ممنوع
❌️ مهلت ارسال متن به چالش ادبی تمام شد❌️ 🌹 با تشکر از مشارکت نویسندگان گرامی🌹 🍎 برگزیده چالش در کانال حرفه‌داستان اعلام خواهد شد 🍎 @zisabet
💠 هشتگ‌های کاربردی حرفه‌داستان، جهت سهولت مخاطبان گرامی ( داستان برگزیدگان جشنواره ره‌آورد راهیان سرزمین نور ) (داستان برگزیدگان جشنواره ادبی یوسف ) ( سری اول و دوم) ( گروه حرفه‌داستان) ( داش آکل ) 🌹🌹🌹🌹🌹 گروه ادبی حرفه‌داستان @herfeyedastan