『🇮🇷͜͡🌹』
#شهیدانہ🕊✨
دوستَش مۍگُفت:
علے تـو قُنوتِش
هیـچ چیـزی بَـراۍِ خـودَش
نِمےخـواست!
بـارها مۍشِنیدَم که مۍگُفت↓
اَللهُـم احفِـظ قائِـدنا الخـامِنـهای♥️
بُـلَنـد هَــم مۍگُفت
اَز تَـه دِل(((:
"#شهیدعـلۍصیـادشیـرازے"🕊
═══
❥︎🌸 @herimashgh
#تـڶـڼـڰـږاڼـﻫـ 🌸
༎⚠️🌱•
هی رفیـق!
مراقب بـاش دنیـا زمیـن گیـرت نکنـہ..
آسمـونهـا در پیـش داری..(:
❥︎🌸 @herimashgh
حࢪیم؏شـ♥️ـقتاشھادٺ
🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸 🌸 #حریم_عشــق_تا_شهادت #رمان #از_روزی_که_رفتی #پارتششم فدای سرت ! تو نباید خس
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸
🌸
#حریم_عشــق_تا_شهادت
#رمان
#از_روزی_که_رفتی
#پارتهفتم
روی تخت نشست و دست روی آن کشید . آرام سرش را روی بالش مردش گذاشت و عطر تن مردش را به جان کشید ... آن قدر نفس گرفت و اشک ریخت که خوابش برد . خواب مردش را دید ، خواب لبخندش را ؛ شنید آهنگ دلنشين صدایش را ... حاج علی به یکی از همکاران دامادش زنگ زد و اطلاع داد که به تهران رسیده اند . قرار شد برای برنامه ریزی های بیشتر به منزل بیایند . آیه در خواب بود که صدای زنگ خانه بلند شد . مردانی با لباس سرتاسر مشکی با سرهای به زیر افتاده پا درون خانه گذاشتند . انتظار مهمان نوازی و پذیرایی نبود ، غم بسیار بزرگ بود . برای مردانی که از دانشکدهی افسری دوست و یار بودند ؛ شاید دیگر برادر شده بودند ! حاج علی گل گاوزبان دم کرده و ظرف خرما را که مقابلشان گذاشت ... دلش گرفت ! معنای این خرما گذاشتن ها را دوست نداشت . تسلیت میگم خدمتتون ! میرهادی هستم ، برای هماهنگی برای مراسم باید زودتر مزاحمتون میشدیم ! حاج علی لب تر کرد و گفت : ممنون ! شرمنده مزاحم شما شدم ؛ حالا مطمئن هستید این اتفاق افتاده ؟ میرهادی : بله ، خبر تایید شده که ما اطلاع دادیم ؛ متاسفانه یکی از بهترین همکارامون رو از دست دادیم ! همراهانش هم آه کشیدند . میرهادی : همسر و مادرشون نیومدن ؟ مادرش که بیمارستانها به برادرشم گفتم اونجا باشه برای کارای مادر و هماهنگی های اونجا ، همسرشم که از وقتی اومدیم تو اتاقه . میرهادی : برای محل دفن تصمیمی گرفته شده ؟ گفته بود که میخواد قم دفن بشه . میرهادی : پس بعد از تشییع توی تهران برای تدفین قم می رید ؟ ما با گلزار شهدا هماهنگ می کنیم
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸
🌸
#حریم_عشــق_تا_شهادت
#رمان
#از_روزی_که_رفتی
#پارتهشتم
خيره ان شاء الله آیه که چشم باز کرد ، صدای بسته شدن در خانه را شنید . چشمش به قاب عکس روی میز کنار تخت افتاد ... عکس دونفره ! کاش بودی و با کودکت حداقل یک عکس داشتی مرد من ! چشمش را بست و به یاد آورد من میدونم دختره ! دختر باباست این فسقلی آیه : نخیرم ! پسر مامانشه ؛ مثلا من دارم بزرگش میکنما ! خودم میدونم بچه پسرها حالا می بینی ! این خانوم کوچولوی منه ، نفس باباشه ! آیه ابرو در هم کشید و لب ورچید : بفرما ! به خاطر همین کارای توئه که میگم من دختر نمیخوام ! دختر هووی مادره ؛ نیومده جای منو گرفته ! نگو بانو ! تو زیباترین آیهی خدایی ! تو تمام زندگی منی ... دختر میخوام که مثل مادرش باشه ... شكل مادرش باشه ! میخوام همه ی خونه پر از تو باشه بانو ! لبخند به لب آیه آمد ؛ کاش پسری باشد شبیه توا من تو را میخواهم مرد من ! تلفن همراهش زنگ خورد . آن را در کیفش پیدا نام " رها " نقش بسته بود ... " رها " دوست بود ، خواهر بود ، همکار بود . رها لبخند بود ... لبخندی به وسعت تمام دردهایش ** رها پالتویش را بیشتر به خود فشرد . از زیر چادری که سوغات آیه از مشهد بود هم سرما می لرزاندش ! باید چند دست لباس گرم می خرید ؛ شاید می توانست اندکی از حقوقش را برای خود نگاه دارد ، خسته شده بود از این زندگی باید با احسان صحبت می کرد تا زودتر ازدواج کنند . این طوری خودش خلاص می شد اما مادرش چه ؟ او را تنها می گذاشت
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸
🌸
#حریم_عشــق_تا_شهادت
#رمان
#از_روزی_که_رفتی
#پارتنهم
به خانه رسید ؛ خانهی نسبتا بزرگ و خوبی بود ، اما هیچ چیز این خانه برای او و مادرش نبود . زنگ را فشرد ... کسی در را باز نکرد . می دانست مادرش اجازه ی باز کردن در را هم ندارد ؛ هیچ وقت این حق را نداشت . این مادر و دختر هیچ حقی نداشتند ، داستان تلخی بود قصه زندگی رها و مادرش ... امروز کلیدش را جا گذاشته بود و باید پشت در می ماند تا پدر دلش بسوزد و در را باز کند ، ساعتی گذشت و سرما به جانش نشسته بود . ماشین برادرش رامین را دید که با سرعت نزدیک می شود . ترمز سخت مقابل در زد و با عجله پیاده شد ؛ حتی رها را هم ندید ! در را باز کرد و وارد خانه شد ... در را باز گذاشت و رفت . رها وارد شد ، رامین همیشه عجیب رفتار می کرد ؛ اما امروز این همه دستپاچگی عجیب بود ! وارد خانه که شد ، به سمت و آشپزخانه رفت ، جایی که همیشه می توانست مادرش را پیدا کند . رها : سلام مامان زهرای خودم ، خسته نباشی ! سلام عزیزم : ببخش که پشت در موندی ؟ بابات خونه ست ، نشد در رو برات باز کنم ؛ چرا کلید نبرده بودی ؟ آخه تو چرا این قدر بی حواسی ؟ رها مادر را در آغوش گرفت فدای سرت عزیزم ؛ حرص نخور ! من عادت دارم ! صدای فریاد پدرش بلند شد : پسره ی احمق ! میدونی چیکار کردی ؟ باید زودتر فرار کنی ! همین حالا برو خودتو گم و گور کن تا ببینم چه غلطی کردی ؟ رامین : اما بابا ... خفه شو ... خفه شو و زودتر برو ! احمق پلیسا اولین جایی که میان اینجاست !
حࢪیم؏شـ♥️ـقتاشھادٺ
دوستان به نظرسنجی جواب بدین لطفا https://EitaaBot.ir/poll/1ogsw
۸ نفر دیدن ولی فقط ی نفر جواب داده😢😢😢
❅﷽❅ •فڪ ڪن برے #سوریہ......✨ •بہ همہ بگے فردا میرمـ پیش بے بے......😍 •برے تو صحن..🏃 •پرچم یا عباس...🚩 •سربند •{ڪلنا عباسڪ یا زینب}•...🥀 •برے تو حرمـ🕌 رو بہ روے ضریح..😭 •بگے خانوم اجازه میدین برم دفاع ڪنم از حرمتون......⚔ •بعد....↩️ ●یہ پلاڪ...🙃 ●یہ لباس بسیجے ....😎 ●یہ ڪلاشینڪف...👻 ●یہ ڪلت... 🔫 ●یہ گلولہ ..💢 ●یہ بیابون....🏜 ●بیابون نہ بهشتـ.....🌸🍃 ●پشتتـ يہ گنبد...........🕌 ●انگار خانوم داره نگاتـ میڪنہ......😍 ●خانوم نگات میڪنہ........😊 ●حس میڪنے ڪنارتہ...🍃 ●بهت افتخار میڪنہ بهت لبخند میزنہ...😌 ●یہ نگاه به پشتـ سرتـ بہ پرچم یا عباس میندازے🙃🚩 ●میگے اربابـ تا اسم شما رو گنبد هستـ....🦋 ● مگه ڪسے میتونہ💢 بہ حرم چپ نگاه ڪنہ....😡❌ ●خم شے بند پوتینتو سفت میڪنے.... 👟 ●سربندتو سفتـ میڪنے...🙃 ●ڪلاشتو سفتـ میچسبے...😏 ●ڪلاشتو میگیرے میگے یا عباس.....✊🏻 ●بعد از اینکه چندتا داعشے حرومے رو به هلاڪت رسوندے😤 ●ببینے یہ ضربه خورده بہ قلبتـ....🙃💔 ●قلبت شروع میڪنہ بہ سوختن.....🔥 ●از خون دستت میفهمے مجروح شدے....🙂 ●میگے بے بے ببخشید شرمندم......😔 ●دیگه توان ندارم......😭 ●دوستاتـ جمع شن دورتـ نفساتـ بہ شمارش میوفتہ😭💔 ●چشمات تار ميبینہ......😞 ●بے بے بیاد بالا سرتـ برا شفاعتـ...😭 خون زیادے ازتـ رفتہ....... .💔 ●دوستاتـ پاهاتو بلند ڪنن تا خون بہ مغزتـ برسہ... ●اما ميگے: پاهامو بذارین زمین سرمو بلند ڪنین...🙂 ●بے بے اومده میخوام بهش سلام بدم......💔 ●چند دقیقه بعد چشماتو ببندے....😌 ●چند روز بعد بہ خانوادتـ خبر بدن شهید شدے....... #عجب_رویایے.......😔💔✨ برای شادی روح شهدا صلوات
❥︎🌸 @herimashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اسـتـۉڒے 👌👌
امـامـ ږضـا سـلامـ🌹🌹
❥︎🌸 @herimashgh
#معرفی_شهید ✨ #مشخصات_داداش
ــــــــــــــــــ♥️ـــــــــــــــــــ
#شهید_مصطفی_صدرزاده
ــــــــــــــــــ♥️ـــــــــــــــــــ
🌼نام و نام خانوادگی:مصطفی صدرزاده 🌼
🌼نام پدر:محمد 🌼
🌼نام جهادی:سیدابراهیم 🌼
🌼محل تولد:خوزستان-شوشتر 🌼
🌼تاریخ تولد:۱۳۶۵/۰۶/۱۹ 🌼
🌼تاریخ شهادت:۱۳۹۴/۰۸/۰۱ 🌼
🌼محل شهادت:سوریه 🌼
🌼ادرس مزار:شهرستان شهریار-بهشت رضوان 🌼
ــــــــــــــــ💕ــــــــــــــــــ
🌼وضعیت تاهل:متاهل 🌼
🌼تعداد فرزندان:دو فرزند-یک دختر و یک پسر 🌼
🌼تاریخ ازدواج:۱۳۸۶ 🌼
🌼اولین دیدار باهمسرشان:یکی از دوستان شهید همسرشان را به ایشان معرفی کردند
اما در یک پایگاه و مسجد فعالیت میکردند :) 🍃
🌼چهارسال در حوزه امام صادق(ع)درس خواندند 🌼
🌼دانشگاه محل تحصیل:دانشگاه ازاد تهران 🌼
🌼رشته:ادیان و عرفان 🌼
🌼شغل:آزاد 🌼
🌼همسر شهید:در روز خواستگاری بجای اینکه بگوید همدم و همسر میخواهم به من گفت من همسنگر میخواهم ✨🌿
🌼ارادت خاصی به حضرت عباس (ع)داشت ♥️
🌼دغدغه اش کارفرهنگی بود گویی تمام زندگی اش فعالیت های فرهنگی بود ✌️🏻
🌼همسر شهید:بارزترین خصوصیت اخلاقی مصطفی عاطفی بودنش بود 🌼
ـــــــــــــــ💕ــــــــــــــــــ
🌹اولین اعزام:سال۹۲ 🌹
🌹تقریبا دوسال نیم در سوریه بودند که ۸بار مجروح شدند 🌹
🕊آخرین اعزام:چهارشنبه۲۰مرداد 🕊
شهید دوبار با رزمندگان عراقی به جبهه نبرد رفت و در ماموریت دوم با رزمندگان فاطمیون آشنا شدند و
از آن پس به عنوان یک نیروی افغانی به سوریه رفتند ✌️🏻🌱
آقا مصطفی یکی از رزمنده های مورد علاقه سردار سلیمانی بود؛به گونه ای که سردار میگوید من واقعا عاشقش بودم💕
شهید در شب حنابندان یا همان شب قبل از عملیات (شب تاسوعا)پیش بینی شهادتشان را کرده بودند
که بخاطر این قضیه اخطار به اخراج از سوریه را به ایشان داده بودند
زیرا این موضوع را تضعیف روحیه رزمندگان میدانستند 🌿
یک اتفاق عجیب
:پیکر شهید بعد از۷؛۸ روز هم خونریزی داشت که مجبور شدند دوباره پیکر را غسل دهند.انگار خدا میخواست شرایطی فراهم اورد که فاطمه بتواند بهتر پدرش را ببیند🥀🕊
اتفاقی عجیب هنگام تدفین 🕊🥀
وقتی قران را بعد از اینکه تلقین خواندند بر روی صورت شهید گذاشتند شهید برای مدتی اندک چشم ها و دهانشان را بازکردند :)
❥︎🌸 @herimashgh
#وصیتنامه_شهید 📝♥️
بسم رب الشهدای و الصدیقین
خدایا بر محمد و آل محمد درود فرست.
سپاس خدایی را که بر سر ما منت نهاد و از میان این همه مخلوق ما را انسان خلق کرد. 💞
شکر خدایی را که از میان اینهمه انسان ما را خاکی مقدس به نام ایران قرار داد.
و شکر خدایی را که به بنده پدر و مادر و همسر صالح عطا کرد.🤲🏻
و شکر بیپایان خدایی را که محبت شهدا و امام شهدا را در دلم انداخت و به بنده توفیق داد تا در بسیج خادم باشم. ♥️
خدایا از تو ممنونم بیاندازه که در دل ما محبت سید علیخامنهای ✨را انداختی
تا بیاموزد درس ایستادگی را درس اینکه یزیدهای دوران را بشناسیم و جلوی آنها سر خم نکنیم.
از تمام دوستان و آشنایان در ابتدای وصیتنامه خویش تقاضا دارم به فرامین مقام معظم رهبری گوش دهند تا گمراه نشوند؛
زیرا ایشان بهترین دوستشناس و دشمنشناس هستند. ❣👌
از پدر و خانواده عزیزم تقاضا دارم برای بنده بیتابی و ناراحتی بیش از حد نکنند و
اشکها و گریههای خود را نثار اباعبدالله و فرزندان آن بزرگوار کنند.
پدر و مادر و همسرم و دخترم از شما تقاضا میکنم بندهرو ببخشید و از خدا بخواهید بنده رو ببخشد
چقدر در حق پدر و مادر کوتاهی کردم چقدر شما را به دردسر انداختم فقط خدا شاهد تلاش شما بود
که در زمان جنگ باید سختی و مشقت از من نگهداری کردید و بعد از جنگ هم برای درسخواندن من چقدر سختی کشیدید.
فقط خدا میداند که چقدر نگران کردهام اذیت کردهام و شما تحمل کردید زیرا تلاش میکردید
تا فرزندتان عاقبتبهخیر شود از شما ممنونم که همیشه انتخاب را به عهده خودم گذاشتید.
حتی وقتی در نوجوانی میخواستم به نجف برای تحصیل بروم مخالفت نکرده و
از اینکه همیشه به نظر من احترام گذاشتید ممنونم حالا هم از شما خواهش میکنم
یکبار دیگر و برای آخرین بار به نظرم احترام بگذارید و از هیچکس و از هیچ نهادی دلخور نباشید
مبارزه با دشمنان خود آرزوی بنده بود و فقط خدا میداند برای این آرزو چقدر ضجه زدم و التماس کردم
ممکن است بعضیها به شما طعنه بزنند اما اهمیت ندهید بنده به راهی که رفتم یقین داشتم. ♥️🦋
از همسر عزیزم میخواهم که بنده را ببخشد زیرا که همسر خوبی برای او نبودم.
به همسر عزیزم میگویم میدانم که بعد از بنده دخترم یتیم میشود و شما اذیت میشوید
اما یادت باشد که رسول خدا فرموده: هرکس که یتیم شود خدا سرپرست اوست ایمان داشته باش که خدا همیشه با توست.
آرزو دارم که دخترم فاطمه،فاطمی تربیت شود یعنی مدافع سرسخت ولایت،
از دوستان، آشنایان و فامیل و هرکس که حقی گردن ما دارد تقاضا میکنم بنده حقیر را ببخشند
زیرا میدانم که اخلاق و رفتار من آنقدر خوب نبود که توفیق شهادت داشته باشم و
این شما حتی که نصیب ما شد لطف و کرم و هدیه خدا بوده و مردم عزیز ایران یادمان باشد
که به خاطر وجب به وجب این سرزمین و دین اسلام چقدر خون دادیم چقدر بچههای ما یتیم شدند،
زنها بیوه،مادرها مجنون، پدرها گریان فقط و فقط برای خدا بود.
در این ماه مبارک رمضان دل.ما.شکست،دل.امام.زمان.بیشتر.و.بیشتر.که.در.مملکت.شهدا.حرمت.ماه.خدا.توسط.بعضیها.نگهداشته.نشد و برادران و خواهران من ماهواره و فرهنگ کثیف غرب مقصدی به جز آتش.دوزخ ندارد. از ما گفتن ما که رفتیم... 🥀
آنکس که تو را شناخت جان را چه کند
فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
دیوانه تو هر دو جهان را چه کند 💓
بیبی زینب (س) آن زمانی که شما در شام غریب بودید گذشت دیگر به احدی اجازه نمیدهیم به شما و به سلاله حسین (ع) بیاحترامی کند! دیگر دوران مظلومیت شیعه تمام شده. بیبیجان انی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم بیبی عزیزم مرا قاسم خطاب کن مرا قاسم خطاب کن روی خون ناقابل من هم حساب کن ♥️🌻
و منالله توفیق . مصطفی صدر زاده
۴ مرداد۱۳۹۲
#وصیتنامه_شهید 🥀 قسمت 1⃣
#شهید_مصطفی_صدرزاده♥️
❥︎🌸 @herimashgh
#دلتنگے_شهدایے 🍃
کمے به من نگاه کن!
نگاهم نمیکنے ؟!💔
#شهید_مصطفے_صدرزاده
#دلنوشته_هاے_یک_جامونده :)
❥︎🌸 @herimashgh
دوستان گلم از پارت گزاری ناراضی هستین که نمیخونین رمان رو
هر مشگلی دارین تو ناشناس بهم بگین تا بهتر کنم همون جوری بشه که شما میخواهید😢😢
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ویژهی میلاد امام سجاد علیهالسلام
🔰 #حاج_مهدی_رسولی
﷽
#دلــے
...
کاشمیتونستمروبهرویآیینه
بهقلبماشارهکنموبگم
-اینقلبمصداقبارز''القلبحرمالله''ست
دِآخهمشتی
خدااینقلبرودادهتابا
حبآقامحسین وامام زمانت پربشھ'
نهحباینواون…!🌿🖇
...
#حواستوبده…!
═══
❥︎🌸 @herimashgh