eitaa logo
هیئت‌جامع‌دختران‌حاج‌قاسم
1.1هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
22 فایل
﷽ هیئت‌جامع‌دختران‌حاج‌قاسم مشاوره مسابقه نقش نگار و جشنواره طهورا : @kashan_1403 _________________________________ مدیر کانال دختران حاج قاسم : @h_d_hajghasem_120
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰برنامه بسیج پاره تن مردم 🧕ویژه هیات دختران حاج قاسم ♻️ متشکل از گروههای دخترانه شهرستان کاشان 📺همراه با پخش مستقیم شبکه اصفهان 🗓چهارشنبه یکم آذر ۱۴۰۲/ تالار شهر 💎با حضور خانواده محترم خانم دکتر اشرف پاک نیت بعنوان خانواده تراز انقلاب ✅خانم اشرف پاک نیت : 🔺مادر۴ فرزند حافظ و قاری قرآن و نهج البلاغه 🔺مدیر مرکز مشاوره خانواده مهر کاشان 🔺دارای تحصیلات حوزوی و دانشگاهی 🔺دکترای فقه خانواده 🔺مدرس حوزه و دانشگاه 🔺کارشناس رسمی نفقه دادگستری 🔺مولف ۵ کتاب و دو مقاله علمی پژوهشی و چندین مقاله همایشی ⁉️محور گفتگو طی کردن مدارج علمی بالا و دستیابی به موفقیت منافاتی با اهمیت داشتن خانواده و فرزندان متعدد ندارد. لذا هم می توان مدارج بالای علمی را طی کرد و هم مقوله فرزندآوری و خانواده شایسته را کانون توجه قرار داد. 🍁https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
🎖 از نسل پوریا 🏆 حواست باشه اگه تو ورزش به جایی رسیدی، روحیه پهلوونی داشته باشی 😊 🍁https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
📚 کارگاه آموزشی سواد رسانه‌ای 📖 باموضوع: جنگ روایت‌ها و مسئولیت ما در شبکه های اجتماعی 🎙سخنران: دکتر سید علیرضا آل داود پژوهشگر و مولف کتاب هنر جنگ شناختی 🎤 با اجرای: علی اصغر حمامی 🎖 همراه با مراسم تقدیر و تشکر از فعالان عرصه فضای مجازی ⏰ زمان: پنجشنبه ۹ آذرماه ساعت ۱۵ 🖼 مکان: خیابان بهشتی، ناحیه مقاومت بسیج کاشان 🍁https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 امیرمهدي – برم . از پله ها پایین رفت . منم همونجا خیره موندم به رفتنش . پایین پله ها برگشت و با نگاه به من عقب عقب به سمت در رفت . خنده م گرفته بود . این یعنی تا چند روز نمیتونیم همو ببینیم. عقب می رفت و من فکر می کردم که چی شد بهش دل بستم ؟ مردي که بذر اطمینان به خود و خداش رو تو وجودم کاشته بود لبخندرو لب هاش مثل قبل ، مثل همون بار اول جادوم کرد . عجب طعمی داشت آرامش نهفته تو بهشت لبخندش ، که من رو مست می کرد و از خود بی خود . چند قدم مونده به در حیاط ، باز نگاهی به ساعتش انداخت .فکر کنم دیگه دیرش شده بود. اخم ظریفی کرد . دست بالا برد به علامت خداحافظ و بدون نگاه به من ، چرخید و پشت به من رفت . در خونه رو بستم . دستام نیرویی نداشتن . انگار به زور دستگیره رو بالا و پایین می کردن . با رفتن امیرمهدي همه ي ذوق و شوق منم رفته بود . مثل نسیمی که آروم میاد و میره و برگاي افتاده ي پاییزي رو با خودش همسو میکنه . هر علتی که داشت باعث شده بود حس یأس در وجودم شعله ور شه . و از اونجایی که آرامش به من نیومده بود عامل دومی باعث شد این یأس بیشتر به جونم آتیش بزنه . اون عامل هم چیزي نبود غیر از صداي بلند و شماتت گر بابا . بابا– من اینجوري بزرگت کردم ؟ برگشتم و نگاهش کردم . ابروهاي در هم گره خورده ش نشون دهنده ي طوفان درونش بود . نگاهش پر بود ازخط و نشون . اصلا ً منظورش رو نفهمیدم . می خواست کدوم کارم رو به روم بیاره ؟ شروع کردم به فکر کردن . قطعاً موضوع به پویا ربط داشت . بابا اما صبر نکرد فکرم نتیجه اي داشته باشه . با صداي بلندتري ادامه داد . بابا – مگه نگفته بودم روابطت با پویا تعریف شده باشه ؟ مگه نگفته بودم هیچ جا با هم تنها نباشین ؟ مگه بهت اخطار نداده بودم ؟ هان ؟ نگفته بودم ؟ از صداي فریادش حین گفتن " نگفته بودم " ، کمی تو خودم مچاله شدم . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 از صداي فریادش حین گفتن " نگفته بودم " ، کمی تو خودم مچاله شدم . بابا – فکر می کردي سنم رفته بالا و نمیفهمم جوونی یعنی چی ؟ که من قدیمی ام و شما امروزي ؟ من که دوره ي جوونیم همه چی آزاد بود نمیفهمیدم جوونی کردن چیه ؟ د می فهمیدم که می گفتم از یه حدي جلو تر نرو ! حالا باید بشنوم دختري که بهش اعتماد داشتم و فکر میکردم می تونه خوب و بدش رو درست تشخیص بده ، گرفتار کاراي بی فکرانه ي خودش شده ؟ سر به زیر به شماتت هاي پی در پی بابا گوش می دادم و دم نمیزدم . امیرمهدي تأکید کرده بود چیزي نگم . که احترام پدرم رو نگه دارم . از طرفی حرفاي بابا درست بود . وقتی آدم با بی فکري یه سري خط قرمز ها رو رد می کنه باید منتظر چنین واکنشی یا بدتر هم باشه . خط قرمز من و پویا رو مادر و پدرم مشخص کرده بودن . پس بیراه نبود که سرزنشم کنن . بابا بی وقفه گذشته و حرفاشون رو یادآوري می کرد و من افسوس می خوردم که چرا حساسیتشون رو نادیده گرفتم . به قول خودش ، یه چیزي بیشتر از من حالیشون می شد که به طور مداوم نصیحتم می کردن . ولی من گوش شنوایی نداشتم . به خیال خودم یه ذره جوونی کردن که به جایی بر نمیخورد ! خوب اون یه ذره ، نتیجه ش شده بود این ! مامان با یه لیوان شربت از آشپزخونه بیرون اومد . و وسط حرفاي بابا گفت . مامان – بسه مرد . حالا الان چیزي درست می شه ؟ بابابا همون حال عصبانی به طرفش چرخید و در جواب لحن آروم مامان کمی خوددارتر حرف زد . بابا – د نمی شه که دارم حرص می خورم دیگه . اگه به جاي خوشگذرونی یه مقدار فکرش رو کار مینداخت الان وضعش این نبود . مامان به طرف من اومد و پشتم قرار گرفت . مامان – داره چوب ندونم کاریش رو میخوره . دیگه شما کوتاه بیا . و فشاري به کمرم داد و من رو به طرف اتاقم هول داد . که یعنی برو تو اتاقت . بابا – کوتاه اومدم که الان باید بشنوم چیکار کرده و خجالت بکشم مامان – خودشون دوتا این چیزا رو بین خودشون حل می کنن . شما آروم باش 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 مامان – خودشون دوتا این چیزا رو بین خودشون حل می کنن . شما آروم باش . و با یه فشار دیگه به پشت من ، به طرف بابا رفت و لیوان شربت رو داد دستش . مامان – بخور . آروم بشی . دیگه از این حرفا گذشته . آروم آروم به سمت اتاقم به راه افتادم . میدونست مامان که نمی خواست اونجا بایستم . والحق که فکرش درست کارکرده بود . چون با ورودم به اتاق ، شروع کرد به صحبت با بابا و تقریبا یک ساعت بعدش بابا آروم شده بود . رگ خواب بابا تو دستش بود و می دونست چه جوري می تونه آرومش کنه . کاش منم یاد می گرفتم چه جوري امیرمهدي رو آروم کنم ! البته خودش گفته بود وقتی کنارش نفس می کشم آروم می شه ! یعنی می تونست این حس همیشگی باشه ؟ با یاداوري حرف بابا و به تعویق انداختن مراسم خواستگاریم ، آه پر سوزي کشیدم . این تنبیه به تنهایی براي من بود یا من و امیرمهدي با هم ؟ هر چی که بود بدجور هر دومون رو پکر کرد . گرچه که امیرمهدي تأکید داشت بابا بی دلیل حرفی نزده ! به طرف قرآنم رفتم . همون قرانی که امیرمهدي برام خریده بود . کادوي امیرمهدي ... لبخندي زدم . تازه یادم افتاد دو تا کادو بهم بدهکاره . براي روزه گرفتنم . من که از کادوهام نمی گذشتم ! قران رو برداشتم و با تفکر درباره ي اینکه چجوری بدهکاریش رو بهش یادآوري کنم ، خودم رو با آیه هاش سرگرم کردم تا گذشت زمان رو نفهمم . و به راستی که وقتی قران خوندنم تموم شد ، ساعت ده شب بود و مامان براي شام صدام می‌کرد . در رو باز کردم و همونطور که با سرعت کفش هام رو در می اوردم ، مانتوم رو هم از تنم خارج کردم . مامان از اتاقش سریع بیرون اومد و رو به من و رضوان ، با اخم گفت . مامان – چرا انقدر دیر کردین ؟ دو ساعت دیگه مهمونا میان ! غر زدم . من – واي ... از بس که شیما جون طولش داد . رضوان سریع اومد کمکم . رضوان – خب وقتی خودت دستور می دي موهام اینجوري باشه آرایشم اونجوري ، اون بنده ي خدا چه تفصیري داره ؟ اخمی کردم . من – مثلا ً عقدمه ها ! رضوان – اخم نکن . آرایشت خراب می شه . و رو به مامان گفت . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 و رو به مامان گفت . رضوان – نمی دونین که تا اینجا با چه بدبختی اي اومد ؟ شالش رو تا روي صورتش پایین کشیده بود . مامان جلو اومد و شالم رو از دستم گرفت . نگاه خاصی به موهاي پیچ دارم انداخت و با لبخند پرسید . مامان– حالا این موها ایده ي کدومتون بوده ؟ رضوان – خودش . به شیما جون گفت میخوام موهام رو اینجوري کنی که شوهرم خوشش بیاد . پشت چشمی نازك کردم . من – دوست دارم امشب خوشگل باشم . رضوان لبخندي زد . رضوان – همه جوره به چشم اون بنده ي خدا خوشگلی وگرنه که انتخابت نمی کرد ! " بر منکرش لعنت " غلیظی گفتم و رو کردم به مامان . من – حالا خوب شدم ؟ مامان با عشق نگاهم کرد . مامان – ماه شدي مادر . از لحنش لبخند به لب هام هجوم آورد . مامان – برو زودتر حاضر شو . سري تکون دادم و با نگاهی به لباساي راحتیش گفتم . من – شما هم که هنوز حاضر نشدي ! مامان – رفته بودم لباس بپوشم که شما اومدین . الان می رم لباس عوض می کنم . و به سمت اتاقش چرخید . دور تا دور خونه ي آماده براي پذیرایی از مهمونا رو نگاهی انداختم . من – پس بابا کجاست ؟ مامان برگشت و با ابروهاي بالا رفته گفت . مامان – می خواستی کجا باشه ؟ .. حمام . چشمام گشاد شد . من – الان ؟ مامان – پس کی ؟ اخم کردم . من – یعنی این سه ساعتی که من نبودم وقت نشد بره حمام ؟ خب الان مهمونا می رسن ! با لحن پر از گلایه اي گفت . مامان – تا نیم ساعت پیش داشت با پویا اتمام حجت می کرد که اگر بخواد امشب اذیت کنه می ره و شکایتی که پس گرفته رو به جریان می ندازه . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام به همه گی شبتون خوش مهلت ارسال آثار خودتون برای جشن پاره ی تن مردم تموم شده است انشالله تا سه شنبه ی این هفته قرعه کشی انجام می شود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا