فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حنانه مدال نجوم دارد❣
حنانه مدال نجابت و عفت دارد❣
حنانه مدال قدردانی دارد❣
حنانه قدر مادری میداند ❣
حنانه نقش زیبای دختری را برای مادرش به جا می آورد👌🌹
#دختر_ایرانی
#حجاب
#رمضانعلی_زاده
🖤https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
مسابقه کتابخوانی کنگره ملی شهدای کاشان
💢💢💢
یادواره شهدای شهر مشکات
💠💠اطلاعات بیشتر داخل پوستر
۴۰ جایزه یک میلیون تومانی
بانو محترم قاضی کیست؟
مستند این شخصیت را در شبکه اصفهان ببنید و یک جمله در خصوص بانو محترم قاضی به شماره ۳۰۰۰۰۳۱۱ ارسال کنید .
جهت دیدن این مستند نیز میتوانید به سایت صدا و سیمای استان اصفهان به آدرس
http://isfahan.irib.ir/article/390453214
مراجعه کنید.
📌به افتخار محترم بانوی کاشانی
📌کارگروه زنان و خانواده کنگره ملی شهدای کاشان
#خبرگزاری_بسیج_کاشان
🔹@Basijnews_kashan
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_سیصد_و_پنجم
امیرمهدی –با محمدمهدی قراره ففردا یه سسر بریم بانك ببینیم مي تونم برگردم سسر کارم ؟ الان دیگه ميتونم کار کنم.
راست مي گفت ، مي تونست . دیگه نه دستاش مشكلي داشتن نه حرف زدنش .
از طرفي کنترل دفع رو هم به
دست آورده بود .
فقط پاهاش بود که کمي سر ناسازگاری
داشتن.
من –زود نیست ؟
امیرمهدی –نه .... دیگه باید خودم خرج خونه و خونواده م رو بدم.
نگاهم رو به چشماش دوختم:
من –خب اینجوری فردا خیلي خسته
مي شي . هم بانك ، هم فیزیوتراپي ،
هم دیدن بچه های کار!
امیرمهدی –محمدمهدی نمي تونه روز دیگه ای بیاد .
پسس ففردا مراسم خواسستگاری دختر داییشه.
ابرویي بالا انداختم:
من –ملیكا ؟
چند ثانیه روی چشمام مكث کرد و بعد با باز و بسته کردن چشمش حرفم رو تأیید کرد.
نفس عمیقي کشیدم . یاد اون روزی افتادم که زد تو گوشم.
امیرمهدی سرش رو سرم نزدیكتر کرد:
امیرمهدی –حاج عمو از اون روز که اینجا اون اتففاق اففتاد ، رففت و آمدش رو به خونه شون قدغن کرد . الانم
چون پدر نداره قراره به رسم بزرگتر بودن تو مراسمشون باشن.
خان عموش اجازه نداده بود بعد از اون کار ملیكا به خونه شون بره ،
نوشدارو بعد از مرگ سهراب!
اگر زودتر جلوی اون دختر رو گرفته بود کار به اینجا نمي کشید.
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_سیصد_و_ششم
اگر زودتر جلوی اون دختر رو گرفته بود کار به اینجا نمي کشید.
امیرمهدی با لحن پر خواهش گفت:
امیرمهدی –مي شه حاج عموم رو ببخشي مارال ؟ مي دونم رففتار خوبي باهات نداشته ولي..
نفس عمیقي کشیدم.
مي تونستم ببخشم ؟
مي تونستم فراموش کنم ؟
مي تونستم به روی خودم نیارم چه رفتارهایي باهام داشته ؟
آهي از سینه م راه باز کرد و تو صورت امیرمهدی دم گرفت.
امیرمهدی –مي دونم سسخته .. ولي تو یه زني .. زنا خیلي دلشون نازك و پر رحمه.
نمي تونستم به این راحتي قبول کنم حتي با فهمیدن اینكه عموش ملیكا رو به سبك خودش تنبیه کرده بود.
نمي تونستم خیلي سریع بگم "باشه "و از یادم برن اون لحظات و اون حرفا.
برای همین فقط تونستم بگم:
من –بهش فكر مي کنم . بهم زمان بده.
نفس عمیقي کشید:
امیرمهدی –برگرد.
سوالي نگاهش کردم:
امیرمهدی –به اون طرفف بخواب.
متعجب از حرفش ، چرخیدم و پشت بهش خوابیدم:.
امیرمهدی –مي دوني مارال ! همیشه از نظر من ، زن ها محترم بودن . ولي وقتي که مغزم شروع کرد به پردازش و از اطراففم با خبر شدم ، وقتي تو رو کنارم دیدم ، ففهمیدم
زن ها چیزی ففراتر از تصصوراتم هسستن . اگر تو یكي از اونا هسستي پسس صصد بار سسجده کردن در
مقابل خالقتون هم کمه.
مي خواستم برگردم و چشم تو چشم باشم باهاش ولي سریع گفت:
امیرمهدی –تكون نخور . همینجوری بخواب . بازم مي خوام حرفف بزنم.
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_سیصد_و_هفتم
امیرمهدی –تكون نخور . همینجوری بخواب . بازم مي خوام حرفف بزنم.
اومدم حرفي بزنم که سرش رو به کنار گوشم نزدیك تر کرد:
امیرمهدی –هیش ..... هیچي نگو ، ففقط گوش کن.
سكوت کردم و دیگه تكون هم نخوردم.
امیرمهدی –خیلیه که آدم باشي و زن باشي . من زن بودن رو در مادرم دیدم اما با تو ، زن بودن برای یه مرد رو حسس کردم .
عاشقانه دوست داشتن رو با تو حسس کردم. اینکه صصادقانه عشق مي ورزی ، مشكلات رو ميبیني ولي باهاش کنار میای و تحمل
مي کني ، اینكه با تموم خسستگي بازم چشمات پر از عشقه ، اینكه حتي تو
لبخندت پر از مهربونیه کم چیزی نیسست . اینكه بي منت عاشقي و عاشقي مي کني ، بي منت به مَردت عشق مي دی اینا کم مقامي نیسست مارال ! مرد مي خواد برای
عاشق همچین موجودی شدن .
مرد مي خواد درك کردن این همه قداسست و مجنون شدن براش.
نفس عمیقي کشید:
امیرمهدی - مي ترسسم ! باور کن
مي ترسسم ! گاهي از ترسس به خودم
مي لرزم که نكنه مردش نباشم ؛ مرد
درك کردن این همه ایثثار ! مي ترسسم یه جایي یه روزی خدایي نكرده کاری کنم یا حرففي بزنم که تو چشمات
به جای عشق پر از اشك بشه .
بعدش چیكار کنم ؟
چه جوری تو چشمات نگاه کنم ؟
چه جوری جلوی خالقت بایستم و نماز بخونم ؟
بهش چي بگم ؟
بگم در مقابل نعمت وجودت چیكار کردم ؟ وقتي گففتم برو برای همین
بود .
من اصلا ً نمي دونم چه جوری باید جواب این همه ایثثارت رو بدم !
در مقابلت باید چه جوری رففتار کنم .
من جلوی این کارات کم آوردم مارال !به خدا قسسم کم آوردم و نمي دونم باید چیكار کنم!
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_سیصد_و_هشتم
در مقابلت باید چه جوری رففتار کنم . من
جلوی این کارات کم آوردم مارال !
به خدا قسسم کم آوردم و نمي دونم باید چیكار کنم!
با گفتن جمله ی آخر ، بغض روی صداش چتر انداخت.
مَرد من در مقابل چیزی که برای من ساده ترین عادی ترین کار بود کم آورده بود.
سرش که به پشت گردنم چسبید نتونستم بازم ساکت بمونم .
سریع چرخیدم و با دستام صورتش رو به سمت خودم بالا کشیدم.
با سر انگشتم چشمای مرطوبش رو لمس و ناباور اسمش رو زمزمه کردم.
چشم باز کرد و لبخند زد:
امیرمهدی –خدا همیشه بهترین های خودش رو به اونایي ميده که حق انتخاب رو به خودش مي سسپارن و اون
بهترینه خدا برای من ، تویي مارال.
شاید این حرف برای خیلي از آدماحرف
ساده ای باشه ، اما
برای من دنیایي ارزش داشت .
که من رو بهترین هدیه
از طرف خدا مي دونست .
به واقع امیرمهدی راه به راه چنان به من ارزشي مي داد که خودم رو کمتر از یك ملكه ندونم .
و من چقدر دوست داشتم تموم زنان سرزمینم چنین حسي رو تجربه کنن.
دلم مي خواست منم با زیباترین کلمات جوابش رو بدم ،
اینكه بدونه به بودنش ، به اون همه مهربونیش افتخار مي کنم .
اما نتونستم هیچ جمله ای پیدا کنم برای همین لب هام رو غنچه کردم و گفتم:
من –منم ایضاً.
چند ثانیه ای خیره خیره نگاهم کرد و بعد یك دفعه با صدای بلند خندید.
در همون حین هم گفت:
امیرمهدی –وای از دسست تو دختر..
از خنده ش به خنده افتادم.
با انگشت ضربه ی آرومي به نوك بینيم زد و کمي خنده ش رو کنترل کرد:
امیرمهدی –ففكرت که آزاد مي شه شیطنتت گل مي کنه!
من –تو هم که بدت نیومد!
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_سیصد_و_نهم
امیرمهدی –ففكرت که آزاد مي شه شیطنتت گل مي کنه!
من –تو هم که بدت نیومد!
امیرمهدی –نه .. چرا بدم بیاد ؟:..
امیرمهدی –یه بار که گففته بودم وقتي شیرین مي شي...
و ادامه ش رو خورد.
سكوتش ، نگاهش ، و نوازش سر انگشتاش پر از حرف بود .
و من معني اون حجم فریاد به بازی گرفته شده در سكوت رو نمي فهمیدم.
انگشت هام رو میون دستش قفل کرد.
نگاهم که تا اون موقع به دکمه ی پیراهنش بود به سمت بالا کشیده شد .
دلم مي خواست بگم "حرفت رو ادامه
بده که من تو خلا سكوتت معلق موندم "اما به جاش فقط خیره خیره نگاهش کردم.
آروم و با طمأنینه گفت:
امیرمهدی –همراهیت تو این مدت یكي از قشنگترین اتففاقای زندگیم بوده!
لبخندی کم عمق به لب هام پاتك زد:
من –برای همین مي گفتي برو ؟
امیرمهدی –من که خیلي وقته نگففتم!
من –نه .. بیا بگو!
و بعد تهدیدوار ادامه دادم:
من –به جون خودم که اگه یه بار دیگه بگي ...
مانع شد برای ادامه دادن حرفم.
امیرمهدی –تهدید نكن خانوم . چشم ، قول مي دم تكرار نشه...
پشت چشمي نازك کردم به معنای حق به جانبي .
لبخندش عمق گرفت:
امیرمهدی –شما چنان تنبیه مي کني که آدم جرأت نميکنه حرففي بزنه . آخرین بار که بهت گففتم برو ، رففتي
دو سساعت تو آشپزخونه و بیرونم نیومدی.
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_سیصد_و_دهم
امیرمهدی –شما چنان تنبیه مي کني که آدم جرأت نميکنه حرففي بزنه .
آخرین بار که بهت گففتم برو ، رففتي
دو سساعت تو آشپزخونه و بیرونم نیومدی.
من –حق داشتم . عصبیم کردی از بس گفتي برو.
امیرمهدی –منم حق داشتم . نمي خواسستم برای موندت هیچ اجباری باشه .. نه به حكم شوهر بودنم و نه به حكم مریض بودنم .
مي خواسستم آزادانه انتخاب کني.
من –من که ده بار گفتم نمي رم.
امیرمهدی –منم هر بار مي خواسستم بیشتر ففكر کني .
مخصوصا با شرایطي که داشتم . ممكن بود هیچوقت نتونم حتي دسستم رو تكون بدم.
من –حالا که مي بیني نگرانیت درست نبود .
نفس عمیقي کشید:
امیرمهدی –تو اونقدر برام ارزش داشتي که بخوام همه ی تلاشم رو برای خوب شدن بكنم . وقتي هدففم خوشبختي تو باشه حاضرم برای جا به جا کردن کوه هم
قدم جلو بذارم.
من –اما من فكر مي کنم حرفای دکتر پورمند باعث شد یه دفعه کوتاه بیای.
سرش رو کمي بالا برد و من رو کامل تو حصارش کشید .
طوری که صورتم مماس با سینه ش بود:
امیرمهدی –حرففای یاشار ففقط باعث شد قاطع تر تصمیم بگیرم.
من –هنوزم نمي خوای بگي چي گفت ؟
امیرمهدی –برات مهمه ؟
من –آره.
امیرمهدی –یاشار خوب مي دونسست برای اینكه به حرففاش گوش کنم باید از کجا شروع کنه ! وقتي اسسمت
اومد سسكوت کردم تا حرففش رو بزنه.
نفس عمیقي کشید و ادامه داد:
امیرمهدی –از اولش گففت .. از همون موقعي که من رو بردین بیمارسستان . هرچي دیده بود گفت ، حتي از
کارهای حاج عمو و البته حرففای خودش . اینكه مي شنیدم تو تموم وقتت رو تو بیمارسستان مي گذروندی
.....
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_سیصد_و_یازدهم
امیرمهدی –از اولش گففت .. از همون موقعي که من رو بردین بیمارسستان . هرچي دیده بود گفت ، حتي از
کارهای حاج عمو و البته حرففای خودش . اینكه مي شنیدم تو تموم وقتت رو تو بیمارسستان مي گذروندی
.....
مارال ! .. باور کن نمي تونسستم راحت بشینم و بشنوم بهت چي گذشته !
اونقدر به هم ریختم که ففقط یه چیز
مي خواسستم و اونم حرف زدن و درد دل کردن با خدا بود . نمي تونسستم با اون همه بغض باهات حرفف بزنم.
من رو بیشتر به خودش فشار داد و انگار با این کار مي خواست جبران کنه حس حمایتش رو که اون روزا نداشتم.
امیرمهدی –ففرداش برای آخرین بار بهت گففتم برو که تو قهر کردی . با خدا عهد کردم که اگر اینبار هم موندی تموم تلاشم رو بكنم برای خوب شدن و اونم کمكم کنه.
بو.سه ای روی سرم نواخت:
امیرمهدی –اصصلا به حرففام گوش مي دی ؟
خندیدم.
من –آره . ولي خب آب و هوای اینجا بهتره!
خندید و بوسه ای دیگه نصیبم شد.
من –از حرفای پورمند عصبي نشدی ؟
امیرمهدی –مگه مي شه نشده باشم ؟
من –پس چرا نزدی گردنش رو بشكوني ؟
امیرمهدی –که چي بشه ؟ که نشون بدم مثلا ً با غیرتم ؟
خوب آخرش چي مي شد ؟
همه برام دسست مي زدن و مي گففتن عجب مرد با غیرتي ؟
نمي شه آدم غیرتش رو طور دیگه ای نشون بده ؟
تازه ، نه مي تونسستم اون
روزا رو تغییر بدم و نه چیزی رو عوض کنم ، پسس عصصباني شدن و عكسس العمل نشون دادن کار عاقلانهای
نبود . در ضمن اگر بقیه ی حرففاش رو تو هم مي شنیدی مثل من عمل مي کردی!
من –مگه چي گفت ؟
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_سیصد_و_دوازدهم
در ضمن اگر بقیه ی حرففاش رو تو هم مي شنیدی مثل من عمل مي کردی!
من –مگه چي گفت ؟
امیرمهدی - گففت "زنت این همه سسختي
دید و یكبار هم تنهات نذاشت ، امیدی بهت نبود و بازم حاضر نبود بره دنبال زندگي خودش در عوض موند و همه کار برات
کرد ؛ تو چي داری که اون داره این همه ففداکاری مي کنه ؟
"گففتم "من هیچي نیسستم اما همسسرم فرشته سست ، خوبي تو ذاتشه "گففت "زنت رو که مي بینم حسسودیم مي شه ، منم دلم همچین محبتي مي خواد ، باید چیكار کنم ؟ "گففتم "دعا کن نصصیبت بشه.
چشم دلت رو که باز کني مي توني پیدا کني "گففت "
زنت از تو مي گه تو از زنت ، چرا هیچكدوم خودش رو بهتر نمي بینه ؟ "گففتم "چون تو منش ما ، مني وجود نداره ، همه چیز ماسست "گففت "چرا من مي گم زنت
تو مي گي همسسرم ؟ "گفتم "این به خاطر نوع نگرش ماسست ، تو در اون زن بودن رو مي بیني
.. من همسسربودن رو ... همقدم بودن رو ، همراه بودن رو ، همففكر بودن
رو . تو درون ذهنت زن رو کسسي مي دوني برای رففع نیازهات ، من زن رو ففرشته ای مي دونم مقدس و قابل سستایش .
وقتي نگرشت ففرق کنه طرز صصحبتت
هم عوض مي شه "گففت "مي خوام عوض شم ، تو مي توني بهم نگرش جدید بدی ؟
"گففتم "تا اونجایي که
بلدم مي تونم کمكت کنم اگر مي خوای بسسم الله "
گففت "برای اولین بار بسسم الله
ازش فاصله گرفتم و نگاهش کردم:
من –واقعاً داره تغییر مي کنه ؟ اونم اون کسي که من دیدم چقدر به عقایدش ایمان داشت ؟
سرش رو تكون داد:
امیرمهدی –داره عوض مي شه اما نه اینكه ففكر کني مثل تو سسریع همه چیز رو قبول مي کنه و روش ففكر مي کنه .. نه . خیلي جبهه گیری مي کنه برای هر چیزی ولي
خب .. مي شه گففت حداقل دیگه به زن شوهردار نگاه چپ نمي کنه . به نظرم همین مي تونه یه جهش بزرگ باشه
براش.
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
#تلنگـر
بهچیزۍ وابستهِ باش؛
ڪهبراتبِمونه
ارزشداشتهباشهکهوابستهَشبِشی
نهایندُنیاکهبههِیچےبَندنیست . . !
#یهِچیزمِثلنِگاههایمهدی:)'
اللّهُم عَجِّللِوَلیِّڪَ الفَرج
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
#سلام_امام_زمانم🖤✋️
تشریح درد نیامدنت می کشد مرا
دیگر بیا که تنهاشدنت می کشد مرا...
دلگیرم از شمردن روز غیاب تو
تاخیرکرده ای، نیامدنت می کشد مرا...
دیگر گرفته بغض گلویم ز دوریت
این بی رمق صدا زدنت می کشد مرا...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری_موسیقی
ایران اگر ایرانه؛ از این پنجره فولاده،
این پنجره فولاد به ایران آبرو داده !
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
بهبهانه اعلام نتایج کنکور سراسری
✍ دستنوشته شهید «احمدرضا احدی»، رتبه یک کنکور تجربی سال ۱۳۶۴
#کنکور
#شهیدانه
🖤https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
هنوز وقت رفتنت نبود
چ زود رفتی عزیزم 🥺🥺🥺
#تعطیلات
#تابستان
#طنز
🖤https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
ریشهی خیانت و بیوفایی.mp3
9.53M
❌ چی میشه آدما بعد از محبتها و خیرات کثیری که از کسی دریافت میکنند جایی مغلوب شیطان میشن، و به بیوفایی و خیانت و از پشت شمشیر زدن مبتلا میشن؟
#پادکست_روز
#استاد_شجاعی | #استاد_رفیعی
منبع : جلسه ۲۵ از مبحث ارتباط موفق
@ostad_shojae | montazer.ir
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem