eitaa logo
🇵🇸 هیأت جوانان بنی هاشم مشهد مقدس
375 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
3.3هزار ویدیو
46 فایل
" بسم الله الرحمن الرحیم " 🔰 کانال اطلاع رسانی و انتشار تصاویر مراسمات مذهبی 🏴 هیأت جوانان بنی هاشم ( مشهد مقدس ) تأسیس ۱۳۸۳ ه . ش 👤 پاسخگوئی هیأت ٠٩١٥٩٠٦٣٢٥٠ ٠٩١٥١١٦٠٩٢٢
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از سلوک شیعه
زمستان برفی: ⭕️ مردم دنیا بر شش دسته هستند؛ شما از کدام دسته‌اید؟! شیخ صدوق رحمه‌الله به اسناد خود از زرارة بن أوفی روایت می‌کند که گوید: روزی به محضر مقدّس صلوات‌الله‌علیه وارد شدم و حضرت به من فرمودند: 🔴 «ای زراره! مردم در روزگار ما به شش دسته تقسيم می‌شوند: شير و گرگ و روباه و سگ و خوک و گوسفند! و اما ، همان پادشاهان و حکّام دنیا هستند كه هر يک از آنان دوست دارد بر ديگری غلبه كند و مغلوب كسى واقع نشود؛ و اما ، همان بازاریان و کسبۀ شما هستند كه هرگاه مى‌خواهند جنسی را بخرند، از آن بدگويى مى‌كنند (تا به قیمت پائین‌تر بخرند) و هرگاه مى‌خواهند کالایی را بفروشند، از آن تعريف مى‌كنند (تا به قیمت بالاتر بفروشند = معروفند به گرگِ بازار!)؛ و اما ، همان كسانى هستند كه از طريق دين خود مى‌خورند و به آنچه با زبانشان برای مردم توصیف مى‌کنند در دل خود اعتقادى ندارند؛ و اما ، همان كسانى هستند كه با زبان خود بر مردم پارس و فحاشی مى‌كنند و مردم از شرّ زبانشان در ظاهر به آنان احترام مى‌گذارند؛ و اما ، همان مردهاى مخنّث و زن‌نما هستند كه هرگاه از آنان دعوت به تن دادن به هر فحشايى شود اجابت مى‌كنند؛ و اما ، همان مؤمنان هستند كه دیگران پشمهايشان را مى‌چينند و گوشتشان را مى‌خورند و استخوانشان را مى‌شكنند؛ پس از گوسفند در ميان جمع شير و گرگ و روباه و سگ و خوک چه كارى ساخته است؟!» 💠 «زرارة ابن أوفى قال: دخلت على علي بن الحسين عليهماالسلام فقال: يا زرارة الناس في زماننا على ست طبقات: أسد وذئب وثعلب وكلب وخنزير وشاة: فأما الأسد فملوك الدنيا يحب كل واحد منهم أن يغلب ولا يغلب، وأما الذئب فتجاركم يذموا إذا اشتروا ويمدحوا إذا باعوا، وأما الثعلب فهؤلاء الذين يأكلون بأديانهم ولا يكون في قلوبهم ما يصفون بألسنتهم، وأما الكلب يهر على الناس بلسانه ويكرهه الناس من شره لسانه، وأما الخنزير فهؤلاء المخنثون وأشباههم لا يدعون إلى فاحشة إلا أجابوا، وأما الشاة فالذين تجز شعورهم ويؤكل لحومهم ويكسر عظيم، فكيف تصنع الشاة بين أسد وذئب وثعلب وكلب وخنزير؟» 📚 خصال (شیخ‌صدوق)، ج۱، ص۳۳۸، ح۴۳ بحار الانوار (علامه‌مجلسی)، ج۶۷، ص۱۰ 🍂 «یا حجّة بن الحسن العسکری عجّل علی ظهورک.» 🌺 کانال معرفتی 👇 https://eitaa.com/joinchat/3222994976C75d06fe7ee
📸 باسلام مراسم عزاداری مشهد مقدس در شب شهادت حضرت علي ابن الحسین علیه السلام به شرح ذیل برگزار گردید : با نوای مداحان اهل بیت : آقایان حسینی کدکنی ، صمصامی ، شايسته 🔸️زمان : جمعه ۲۰ مرداد ۱۴۰۲ مقارن با ٢٤ محرم الحرام ١٤٤٥ ه . ق 🔸️مکان : خیابان احمد آباد ، بولوار رضا بین رضا ٣۴ و ٣۶ - مسجد الرضا علیه السلام 🔹️هيأت جوانان بنی هاشم (مشهد مقدس) 🆔️ @heyatjavananbanihahem
. 🏴 امام زین العابدین علیه السلام حضرت صادق علیه السلام فرمود: علی بن الحسین علیه السلام بیست سال گریه کرد. وقتی غذا پیش آن جناب می‌نهادند اشک می‌ریخت تا جایی که یکی از غلامانش عرض کرد: فدایت شوم یا ابن رسول الله! من می‌ترسم از بین بروی! فرمود: اندوه و ناراحتی خود را به خدا شکایت می‌کنم. من از جانب خدا چیزهایی را می‌دانم که شما خبر ندارید! من هر وقت قتلگاه فرزندان فاطمه را به یاد می‌آورم، گریه مجالم نمی دهد. در روایت دیگری است که غلام گفت: آیا وقت آن نمی رسد که اندوه شما تمام شود؟ فرمود: وای بر تو! یعقوب پیامبر دوازده پسر داشت، یک پسرش از نظر او پنهان شد، آنقدر گریه کرد که چشمهایش سفید گردید و از اندوه پشتش خمیده شد با اینکه پسرش زنده بود. من به چشم خود دیدم که پدر و برادر و عمویم و هفده نفر از بستگانم بر روی زمین کشته شدند، چگونه حزنم پایان داشته باشد. در حلیه مثل این روایت آمده که حضرت آن قدر گریست تا همه نگران از بین رفتن چشمانش بودند. هر وقت ظرف آبی را می‌گرفت آنقدر گریه می‌کرد که ظرف را پر از اشک می‌کرد. عرض کردند: چرا این قدر ناراحتی می‌کنید؟ فرمود: گریه نکنم! با اینکه آبی را که درندگان و وحوش از آن استفاده می‌کردند به پدرم ندادند. 📔 مناقب آل ابی طالب: ج۳، ص۳۰۳ 🔰 @DastanShia
. 💧 گریه‌ کنندگان حضرت صادق علیه السلام فرمود: پنج نفر زیاد گریه کردند: آدم، یعقوب، یوسف علیهم السلام، فاطمه دختر محمد صلی الله علیه و آله و علی بن الحسین علیهما السلام. اما آدم علیه السلام، بر خارج شدن از بهشت آنقدر گریه کرد که روی صورتش شیارهایی مانند جویبارهایی نمودار بود؛ اما یعقوب علیه السلام، به قدری بر یوسف علیه السلام گریه کرد که چشم خود را از دست داد! به او گفتند: «قالُوا تَاللَّهِ تَفْتَؤُا تَذْکُرُ یُوسُفَ حَتَّی تَکُونَ حَرَضاً أَوْ تَکُونَ مِنَ الْهالِکینَ» (یوسف، ۸۵) [پسران او] گفتند: «به خدا سوگند که پیوسته یوسف را یاد می‌کنی تا بیمار شوی یا هلاک گردی.» اما یوسف علیه السلام، در فراق یعقوب علیه السلام آنقدر گریه کرد که زندانیان ناراحت شدند و گفتند: یا شب گریه کن و روز آرام باش و یا روز گریه کن و شب ساکت باش. او با آنان مصالحه کرد که یکی از این دو را بپذیرد. اما فاطمه علیها السلام دختر محمد صلی الله علیه و آله، آنقدر گریه کرد که اهل مدینه آزرده شدند و گفتند: آنقدر گریه کردی که ما را آزردی! به گورستان شهداء می‌رفت و هر چه می‌خواست اشک می‌ریخت و سپس بر می‌گشت. اما علی بن الحسین علیهما السلام، بیست سال یا چهل سال گریه کرد. هر وقت غذا مقابلش می‌گذاشتند اشک می‌ریخت. یکی از غلامانش گفت: فدایت شوم یا ابن رسول الله! من می‌ترسم از بین بروی! فرمود: اندوه خود را به خدا شکایت می‌کنم. من از عنایت خدا چیزهایی می‌دانم که شما نمی دانید. من هر وقت یادم از قتلگاه فرزندان فاطمه بیاید، به خاطر آن اشک گلویم را می‌گیرد. 📔 خصال شیخ صدوق: ص١٣١ 🔰 @DastanShia
. 🔸 هشام و فرزدق هشام بن عبدالملک ، با آنکه مقام ولایت عهدی داشت ، و آن روزگار - یعنی دهه اول قرن دوم هجری - از اوقاتی بود که حکومت اموی به اوج قدرت‌ خود رسیده بود ، هر چه خواست بعد از طواف کعبه ، خود را به حجر الاسود برساند و با دست خود آن را لمس کند میسر نشد. مردم همه یکنوع‌ جامه ساده که جامه احرام بود پوشیده بودند ، یکنوع سخن که ذکر خدا بود به‌ زبان داشتند ، یکنوع عمل می‌کردند . چنان در احساسات پاک خود غرق بودند که نمی‌توانستند درباره شخصیت دنیایی هشام و مقام اجتماعی او بیندیشند . افراد و اشخاصی که او از شام با خود آورده بود تا حرمت و حشمت او را حفظ کنند ، در مقابل ابهت وعظمت معنوی عمل حج ناچیز به نظر می‌رسیدند . هشام هر چه کرد خود را به حجر الاسود برساند ، و طبق آداب حج ، آن را لمس کند ، به علت کثرت و ازدحام مردم میسر نشد . ناچار برگشت ، و در جای بلندی برایش کرسی گذاشتند او از بالای آن کرسی ، به تماشای‌ جمعیت پرداخت . شامیانی که همراهش آمده بودند دورش را گرفتند . آنها نیز به تماشای منظره پر ازدحام جمعیت پرداختند . در این میان ، مردی ظاهر شد در سیمای پرهیزکاران . او نیز مانند همه‌ یک جامه ساده بیشتر به تن نداشت . آثار عبادت و بندگی خدا بر چهره‌اش‌ نمودار بود . اول رفت و به دور کعبه طواف کرد . بعد با قیافه‌ای آرام و قدمهایی مطمئن ، به طرف حجر الاسود آمد . جمعیت با همه ازدحامی که بود ، همینکه او را دیدند فورا کوچه دادند ، و او خود را به حجر الاسود نزدیک‌ ساخت . شامیان که این منظره را دیدند ، و قبلا دیده بودند که مقام ولایت‌ عهد با آن اهمیت موفق نشده بود که خود را به حجر الاسود نزدیک کند ، چشمهاشان خیره شد و غرق در تعجب گشتند . یکی از آنها از خود هشام پرسید : این شخص کیست‌ ؟ هشام با آنکه کاملا می‌شناخت که این شخص ، علی بن الحسین زین‌ العابدين (علیه السلام) است ، خود را به ناشناسی زد و گفت : نمی‌شناسم. در این هنگام چه کسی بود ، از ترس هشام که از شمشیرش خون می‌چکید ، جرأت به خود داده او را معرفی کند ؟! ولی در همین وقت ، همام بن غالب‌ معروف به فرزدق ، شاعر زبردست و توانای عرب ، با آنکه به واسطه‌ کار و شغل و هنر مخصوصش بیش از هر کس دیگر می‌بایست حرمت و حشمت‌ هشام را حفظ کند ، چنان وجدانش تحریک شد و احساساتش به جوش آمد که‌ فورا گفت : لکن من او را می‌شناسم؛ و به معرفی ساده قناعت نکرد ، برروی بلندی ایستاده قصیده‌ای که از شاهکارهای ادبیات عرب است ، و فقط در مواقع حساس پر از هیجان ، که روح شاعر مثل دریا موج بزند می‌تواند چنان سخنی ابداع شود، بالبدیهه سرود و انشاء کرد . در ضمن اشعارش چنین گفت : این شخص کسی است که تمام سنگریزه‌های سرزمین بطحا او را می‌شناسند ، این کعبه او را می‌شناسد ، زمین حرم و زمین خارج حرم او را می‌شناسند. این فرزند بهترین بندگان خداست ، این است آن پرهیزکار پاک پاکیزه‌ مشهور. این که تو می‌گویی او را نمی‌شناسم ، زیانی به او نمی‌رساند ، اگر تو یک نفر ، فرضاً ، نشناسی ، عرب و عجم او را می‌شناسند. هشام از شنیدن این قصیده ، و این منطق ، و این بیان ، از خشم و غضب‌ آتش گرفت ، و دستور داد مستمری فرزدق را از بیت المال قطع کردند ، و خودش را در "عسفان" بین مکه و مدینه زندانی کردند . ولی فرزدق هیچ اهمیتی به این حوادث - که در نتیجه شجاعت‌ در اظهار عقیده برایش پیش آمده بود - نداد ، نه به قطع حقوق و مستمری‌ اهمیت داد و نه به زندانی شدن . و در همان زندان نیز با انشاء اشعار آبدار از هجو و انتقاد هشام خودداری نمی‌کرد . علی بن الحسین علیه‌السلام مبلغی پول برای فرزدق - که راه در آمدش بسته شده‌ بود - به زندان فرستاد . فرزدق از قبول آن امتناع کرد و گفت : من آن‌ قصیده را فقط در راه عقیده و ایمان ، و برای خدا انشاء کردم ، و میل‌ ندارم در مقابل آن پولی دریافت دارم . بار دوم علی بن الحسین علیه السلام ، آن‌ پول را برای فرزدق فرستاد ، و پیغام داد به او که : خداوند خودش از نیت و قصد تو آگاه است ، و تو را مطابق همان نیت و قصدت پاداش نیک‌ خواهد داد ، تو اگر این کمک را بپذیری به اجر و پاداش تو در نزد خدا زیان نمی‌رساند. فرزدق کمک امام را پذیرفت. 📔 بحار الأنوار: ج١١، ص٣۶ 🔰 @DastanShia
. 🔹 انقلاب درونی راوی می‌گوید: در شام بودم اسیران آل محمد را آوردند، در بازار شام، درب مسجد، همان جایی که معمولا سایر اسیران را نگه می‌داشتند، باز داشتند، پیرمردی از اهالی شام جلو رفت و گفت: سپاس خدای را که شما را کشت و آتش فتنه را خاموش کرد و از این گونه حرف‌های زشت بسیار گفت. وقتی سخنش تمام شد، امام زین العابدین علیه‌ السلام به او فرمود: آیا قرآن خوانده ای؟ گفت: آری، خوانده ام. امام: آیا این آیه را خوانده‌ای؟ «قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فی القربی»: بگو ای پیامبر! در مقابل رسالت، پاداشی جز محبت اهل بیت و خویشانم نمی خواهم. پیرمرد: آری، خوانده ام. امام: اهل بیت و خویشان پیامبر ما هستیم. آیا این آیه را خوانده‌ای؟ «و آت ذا القربی حقه»: حق ذی القربی را بده! مرد: آری، خوانده ام. امام: مائیم ذوالقربی که خداوند به پیامبرش دستور داده، حق آنان را بده. مرد: آیا واقعا شما هستید؟ امام: آری، ما هستیم. آیا این آیه را خوانده‌ای؟ «و اعلموا انما غنمتم من شیء فان لله خمسه و للرسول و لذی القربی»: بدانید هر چه به دست می‌آورید پنچ یک آن از آن خدا و پیامبرش و ذی القربی است. مرد: آری، خوانده ام. امام: ما ذوالقربی هستیم. آیا این آیه را خوانده ای؟ «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا»: همانا خداوند اراده کرده که هرگونه آلودگی را از شما اهل بیت دور کند و پاکتان سازد. مرد: آری، خوانده ام. امام: آن‌ها ما هستیم. پیرمرد پس از شنیدن سخنان امام علیه السلام دستها را به سوی آسمان بلند کرد و سه مرتبه گفت: خدایا! توبه کردم، پروردگارا از کشندگان خاندان پیامبر تو (محمد صلی‌ الله‌ علیه‌ و آله) بیزارم، من با این که قبلا قران را خوانده بودم ولی تاکنون این حقایق را نمی دانستم. 📔 بحار الأنوار: ج۴۵، ص١۵۵ 🔰 @DastanShia