eitaa logo
هنر مجاهد
2.8هزار دنبال‌کننده
179 عکس
54 ویدیو
6 فایل
شیخ حسین مجاهد • مدرک سطح چهار حوزه علمیه • کارشناس ارشد فیلمنامه نویسی • مولف ۱۴ کتاب تفسیری و داستانی • برگزیده ۱۶ جشنواره ادبی و هنری • کارشناس رسمی صداوسیما • معلم شاید دیر و اندک ولی به قدر توان پاسخ میدم @Salamrafigh1
مشاهده در ایتا
دانلود
برشت دارد به نام «ننه‌دلاور و فرزندان او». داستان در بستر جنگ سی ساله‌ی اروپا می‌گذرد. ننه‌دلاور دستفروش است و کسب‌وکارش از جنگ، رونق می‌گیرد. هرجا آشوب باشد، گاری ننه‌دلاور هم هست و مایحتاج سربازها و مردم را به آن‌ها قالب می‌کند. از طرف دیگر در گوش پسرهایش می‌خواند: «شما برای کارهای قشونی ساخته نشدید»، یعنی آدمِ جنگ نیستید. ننه‌دلاور می‌گوید سرباز باشد اما بچه‌های من سرباز نباشند. جنگ باشد اما شعله‌اش دامن ما را نگیرد. بارقه‌های آتش جنگ اما به‌آهستگی به او نزدیک می‌شود و ازقضا دامنش را هم می‌گیرد؛ چرا که سوختن در زمانه‌ی بحران، گریزناپذیر است. این‌ها را دارم بلندبلند برای خودم تکرار می‌کنم. این‌که نمایشنامه‌ی برشت می‌تواند تعبیر داستانی این کلام مصدق باشد: من اگر بنشینم تو اگر بنشینی چه کسی برخیزد؟ این‌که من نمی‌دانم اگر نخواهم بنشینم، اگر بخواهم برخیزم، می‌توانم چه کنم؟ جرأت دارم چه کنم، من؟ @hibook🌱
رمان «» یکی از محبوب‌های من است. شاید به این دلیل که زمانی خودم را در آن یافته‌ام؛ همان‌طور که کارلوس سافون گفته: «کتاب‌ها آیینه‌اند و شما چیزی را در آن‌ها می‌بینید که درون خودتان است.» از نگاه من این رمان، مانیفستی است در نقد تفکر انسان خردگرا. داستان از این‌جا شروع می‌شود که بزدومنیِ شاعر و ملحد، سفارش سرودن شعری ضددین را از یک گرفته و مشغول گفت‌وگو با سردبیر مجله است. آن‌ها دارند درباره‌ی خرافه‌بودن مسیح و دروغ‌های نیاکانشان حرف می‌زنند. در این میانه ابلیس به‌شان می‌پیوندد و بحثی شکل می‌گیرد. قصه‌ی حضور ابلیس در مسکو دراز است (به اندازه‌ی چهارصد صفحه) اما حدس می‌زنید بزدومنی پایان داستان را چه‌گونه می‌یابیم؟ از فضای شعر فاصله‌گرفته، به تاریخ و فلسفه پناه‌برده، آشفته خوابیده و رؤیای اورشلیم و یسوعای ناصری و پونتیوس پیلاطس را می‌بیند. اگر وظیفه‌ی ادبیات را طرح مسئله بدانیم و نه حلّ آن، به گمانم مسئله‌ای که بولگاکف سعی دارد در این رمان بیان کند، این باشد: «از بشری که اسطوره‌ها و باورهای کهنش را کنار می‌گذارد، چه می‌ماند؟» فکر می‌کنم حاصلش تنهایی انسان معاصر باشد. @hibook🌱
فتوای حسین(ع) این است: آری! در نتوانستن نیز بایستن هست. برای او زندگی، عقیده و جهاد است. بنابراین اگر او زنده‌ است، و به دلیل این‌که زنده‌ است، مسئولیت جهاد در راه عقیده را دارد. انسان زنده مسئول است و نه فقط انسان توانا. و از حسین(ع) زنده‌تر کیست؟ در تاریخ ما کیست که به اندازه‌ او حق داشته باشد زندگی کند؟ و شایسته باشد که زنده‌ بماند؟ @hibook📖
با کتاب ها حرف بزنین ، خوش صحبتن! چاره ی کار آدمو میدونن! خیلی بهتر از آدما... @hibook📖
بهترینِ فرشته همین شیطان بود! مرد و مردانه ایستاد و گفت «نه! سجده نمی‌کنم! تو را فقط سجده می‌کنم.» اما این آدمک‌های کثیفی را که از گل متعفن ساخته‌ای، این موجودِ ضعیف و نکبتی را که برای شکم‌چرانی‌اش خدا و بهشت و پرستش و عظمت و بزرگواری و آخرت و حق‌شناسی و محبت و همه‌چیز و همه‌کس را فراموش می‌کند؛ برای یک شکم انگور یا خرما یا گندم، گوسفند‌وار پوزه‌اش را به زمین فرو‌می‌برد و چشمش را بر آسمان و بر تو می‌بندد، سجده نمی‌کنم! این چرندِ بدچشمِ شکم‌چرانِ پول‌دوستِ کاسب‌کارِ پست را سجده کنم؟ هرگز! @hibook📖
📓 از پنجره به پیاده‌رویِ مملو از جمعیّت نگاه کرد. گفت: می‌بینی؟ لباس‌هایی هستند که راه می‌روند، دروغ می‌گویند، عاشق می‌شوند، می‌میرند... کمتر لباسی آن بیرون است که درونش انسان وجود داشته باشد! به‌راستی که این دنیا یک رختکنِ بزرگ است. @hibook📖
و غم نخوری و نومید نشوی از دراز شدنِ ظلمت که چون تاریکی دراز آید بعد از آن روشنی دراز آید... ‌ @hibook🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در آوازها به سویت می آمدم و باد ، بالم بود اما تو دور بودی ؛ دور ... همچون کوهی در رویا..‌.☘ @hibook🌱
ابونواس شاعر معروف عرب، یک روز داشت به صورت ناشناس از کوچه‌ای در بغداد می‌گذشت که دو نوجوان را می‌بیند که با یکدیگر در حال مشاعره‌اند، یکی از آن دو این شعر ابونواس را می‌خواند: الا فاسقنی خمرا و قل لی هی الخمر... یعنی: ای ساقی! پس به من شراب بده و بگو که این شراب است... آن دیگری از دوستش می‌پرسد چرا ابونواس در این شعر می‌گوید که به من بگو این شراب است؟ نوجوان پاسخ می‌دهد که در هنگام نوشیدن شراب، چشم آن را می‌بیند و دست، لمسش می‌کند و ذائقه، آن را می‌چشد و بینی، رایحه‌اش را استشمام می‌کند و فقط حس شنوایی‌ست که از شراب بهره‌ای نمی‌برد و چون ابونواس می‌خواهد که با تمام وجودش یعنی با هر پنج حس خود از نوشیدن شراب لذت ببرد برای همین از ساقی می‌خواهد که به او بگوید که این، شراب است تا با شنیدن نام شراب، حس شنوایی‌اش هم لذت ببرد. می‌گویند ابونواس بعد از شنیدن این تفسیر به سوی نوجوان می‌رود و می‌گوید: آفرین به تو که شعر ابونواس را بهتر از خود او دریافتی. اینها را نوشتم تا به اینجا برسم که خاصیت نوشتن همین است، نویسنده متنی می‌نویسد بدون این که قصد و غرضی داشته باشد، از زمان انتشار، وقتی این نوشته در اختیار خواننده قرار می‌گیرد، خواننده شروع می‌کند به تفسیر آن و خواندن نوشته از زاویه‌ی دید خودش، یکی از قسمتهای سخت و زیبا و در عین حال ترسناک نویسندگی همین است: برداشت و تفسیر کلمات در درجه‌ی اول اهمیت قرار می‌گیرد. خواننده از زمانی که متن را در دست می‌گیرد، نویسنده را حذف می‌کند و خودش را جایگزین او می‌کند، هیچ نویسنده‌ای نمی‌تواند از سرانجام خودش آگاه باشد. @hibook📖
📖 همه ی بادكنك ها روزی می تركند . حقايق و روياهای زندگی چون بادكنكی است كه كودكی در دست گرفته و به دنبال خود می كشد. كودك با شنيدن صدای تركيدن بادكنكش به گريه می افتد ، اما بعد به دنبال بادكنك تازه ای مي گردد . زندگی تسلسل بادكنك هاست...! 📕 ✍🏽 @hibook📚
یه جایی از «ناگهان درخت» مادر مشغول ظرف شستنه و هم‌زمان با پسرش حرف می‌زنه. شیر آب که باز می‌شه، صدای مادر گم می‌شه و پسر بی‌خیال به روزنامه خوندنش ادامه می‌ده. صدای پسر رو می‌شنویم که سال‌ها بعد با غم و حسرت روی همین تصویر که حالا تبدیل به یه خاطره‌ی گنگ شده می‌گه: «به حرفای درست گوش ندادم، نشنیدم چی گفت و ازش نپرسیدم. چون می‌دونستم مثل همیشه حرفش رو تکرار می‌کنه. اما اون‌بار تکرار نکرد» و خاطره پسر همین‌قدر ساده و تلخ تا ابد نیمه‌کاره موند. مامان باباها رو زیاد نگاه کنیم. زیاد بشنویم. درست و کامل. نذاریم یه روزی حتی یک تصویر نیمه‌کاره، یک جمله‌ی ناتموم که ادامه‌شو نشنیدیم قلبمون رو به‌ درد بیاره. @hibook🎞