eitaa logo
«هیام⁦«
157 دنبال‌کننده
157 عکس
7 ویدیو
1 فایل
ه‍ . [هیام یعنی حالتی سرشار از شوق، حرکت با اشتیاق به سمت هدف] . به تاریخ بیست و یکم آذر ماه سنه هزار و چهارصد و یک شمسی به جهت ثبتِ احوالات یک مشتاق، متولد شد.
مشاهده در ایتا
دانلود
سه از نمیدانم چند.... . ایستاده بودم پای بساطش داشتم نگاهش میکردم. چند ثانیه ای گذشت برگشت، لبخند تحویلم داد. گفت: خوبه ؟ گفتم چی؟ نقاشیت؟ آره عالیه ولی من داشتم خودتو میدیدم. گفت : خودمو؟ گفتم آره شکل دوستمی، خیلی شکل دوستمی. عکس فرزانه را نشانش دادم، گفت: سومین نفری هستی که بهم گفتی. گفتم حتی مدل گره زدن روسری و چادر سر کردنت هم مثل اونه. باز خندید، مثل فرزانه. گفتم میشه بجای فرزانه بغلت کنم. خودش اومد جلو محکم بغلش کردم ، هر دو اشک شدیم. من از دلتنگی فرزانه و اون از شوق شبیه بودن به فرزانه. اینو خودش گفت. گفت خیلی خوشحالم از این شباهت. خلاصه که فرزانه خانوم هر جا بخوای ، خودت رو نشون میدی و یادم می‌ندازی کجام و باید چکار کنم. ممنون رفیق... اردیبهشت ۱۴۰۲
باتو خوشم.mp3
12.91M
حرف از دهانم درنیامده یا بهتر است بگویم واژه از جوهر قلمم چکه نکرده که برایم محرز شد همان زنبور بی عسل بی خاصیتی هستم که به علمم عمل نمیکنم.
«هیام⁦«
حرف از دهانم درنیامده یا بهتر است بگویم واژه از جوهر قلمم چکه نکرده که برایم محرز شد همان زنبور بی ع
دیروز برای زینب توی دفترش نوشتم: همه ی غم‌ها و شادی های دنیا گذراست... زینب، دختر عاطفه، رفیق شانزده هفده ساله ام. جشن تکلیفش بود. بعد از کلی دست و جیغ و هورا و بارش برف‌های شیمیایی یا همان شادی ، دفترش را داد دستم و گفت بنویس. با چنان اطمینان خاطری نوشتم: زینب جانم ، همه ی غم ها و شادی های دنیا گذراست. توی زندگیت فقط غم یک چیز را داشته باش.... حرف از دهانم درنیامده یا بهتر است بگویم واژه از جوهر قلمم چکه نکرده که برایم محرز شد همان زنبور بی عسل بی خاصیتی هستم که به علمم عمل نمیکنم. امروز مدام به یاد جمله ای بودم که دیروز برای دخترک نوشتم. چرا به گذرا بودن این حجم از غم فکر نمیکنم. غم خب البته رسالتش این است، ناخوانده ترین مهمانیست که میشناسم، یکهو وسط یک خوشیِ بی حد، یک مهمانیِ رسمی ، یک جلسه کاری، یک روزمرگی شیرین، بدون اینکه در بزند سرش را می‌اندازد زیر و می‌آید کنارت، وسط خوشی هایت، سر سفره غذایت، و حتی بیشتر میرود و مینشیند به عمق جانت. اما اینکه چرا باز با علم به گذرا بودنش مغلوبش میشوم برایم سوال است. من همیشه چوب این غره شدنم را خورده ام، فکر کردم خیلی دارم حرف قشنگی میزنم ، زیبا و تاثیر گذار... دیروز با اطمینان نوشتم: همه ی غم ها و شادی های دنیا گذراست، توی زندگیت فقط غمِ یک چیز را داشته باش:«حسین، علیه السلام» امشب اگر خودکار و دفترش را میداد دستم می‌نوشتم: غم های زندگیت جای خود، اما حساب غم حسین را از بقیه جدا کن. غم حسین اگر نبود از پا درمان می‌آوردند این مهمان های ناخوانده‌ی وقت نشناس. عجیب رسالتی دارند این غم‌ها.... . بیست و دوی، دوی ، هزار و چهارصد و دو.... . @hiyaam
من از تاریخ بیزارم....
برای اولین بار سر کلاس تاریخ از شنیدن یک واقعه‌ی تاریخی لبخند روی لبم آمد و خواب از سرم پرید. سال دوم بود یا سوم نمیدانم، فقط یادم هست از جامعة الزهرا انتقالی گرفته بودم به مرکز مدیریت تا از سر سی دی های آموزشی خلاص شوم و استادها را زنده ببینم. سرم را از روی میز بلند کردم دستهایم را ستون چانه ام کردم و تاریخ ائمه(۲) گوش دادم. من از تاریخ بیزارم، از همان چهارم ابتدایی که تاریخ و جغرافیا و مدنی به درس‌هایمان اضافه شد، با تاریخ میانه خوبی نداشتم. البته این بیزاری من با میزان اهمیت تاریخ منافاتی ندارد. کلاس‌های تاریخ دبیرستان به نامه نگاری با مرجان و مرضیه و راحله و سمیرا می‌گذشت از نیمکت جلویی به نیمکت عقبی و نیمکت کناری و ... همه‌ی همکلاسی‌های حوزه می‌دانستند که ساعت کلاس تاریخ جای من ردیف آخر است. کیفم را می گذاشتم زیر دستهایم و دستهایم را زیر سرم و خوابی شیرین آغاز می‌شد با لالایی استاد تاریخ. آن روز اما برای اولین بار سر کلاس تاریخ خواب از سرم پرید.. حالا واژه های دقیق کتاب تاریخ ائمه را یادم نمی‌آید ولی حرف های استاد را چرا، آنجا که می‌گفت: بنیانگذار این روضه های خانگی امام صادق علیه السلام بودند. از همان سال ها در منزل خودشان بساط روضه پهن میکردند و برای جدشان عزاداری. استاد از برگزاری مراسم عزاداری در عصر امام صادق علیه السلام می‌گفت و من دلم قنج میرفت. تصور میکردم امام را که صدر مجلس شاید هم نزدیک در نشسته اند و خوش آمد می‌گویند و به مداح سفارش میکنند که چه بخواندو حواسشان به پذیرایی از عزادار ها هست. روضه های کوچکترشان اما صفای بهتری دارد. حتما وقتی دلشان می‌گرفته با اهل خانه دور هم جمع می‌شدند به روضه و اشک بر اباعبدلله. . آقای مهربانِ رییس مذهبِ ما، راستش ما هم هر وقت دلمان بگیرد، نفس که کم بیاوریم و راهی پیش رو نداشته باشیم، بساط روضه به پا میکنیم. از شما چه پنهان حتی آن شب‌هایی که برای شهادت خودتان مراسم میگیریم هم باز دلمان میرود کربلا. این را هم خودتان به ما یاد داده‌اید. توی همان کتاب‌های تاریخ خواندم که گفته اید ( نوحوا عَلیَ الحُسین...) امشب کنار تمام نیاز این روزهایم، دلم یک چیز دیگر هم خواست، به گاه اشک و شکستن دلم . قدم زدن در صحن روشن و طلایی شما را آرزو کردم. چه حرمی بشود حرم رییس مذهب شیعه ما...... . . @hiyaam
قند و نباته دختر همیشه باهاته دختر.... به روایت تصویر😅 . حتی یک دونه از این جلسات و کلاس‌ها و .... رو با پسرک نرفتم فلذا تکرار میکنیم: همیشهههه باهاته دختر❤️❤️💚💚 . میفرمان ناراحتی باش، غصه داری داشته باش، غم داره بهت می‌خنده بذار بخنده، ولی حق نداری روز دختر رو تبریک نگی... . خانمِ خواهرِ امام رضا جان، تولدتون مبارک. بذارید بمونیم زیر سایه لطفتون. ما تازه با هم رفیق شدیم❤️❤️ . آخرین روز از اردیبهشتی که رفت... . @hiyaam
چند شبی است، همنشین شده ایم. من و همان نعمت خدادادی که همیشه شاکی بودم از آن محرومم. حالا هر شب می‌آید سراغم. با هم کتاب می‌خوانیم. شعر میخوانیم. مداحی گوش میدهیم. گاهی بی سر و صدا و آرام که بچه ها بیدار نشوند ظرف می‌شوییم. حتی موقع خواندن تمرین هنرجوها هم با من است. خوب است ، دوستش دارم. آرامم میکند. عجیب نعمتی است این اشک..... برای منِ سخت اشک بریز، این همنشینی خیلی شیرین است. فقط کاش بلد باشم دستور ولی نعمتمان را اطاعت کنم. إن کُنْتَ باکیاً لِشَئٍ ..... کاش اشک هایم را بیهوده حرام نکنم. . کجا روم به که روی آورم که در دو جهان به جز حسین کسی درد من دوا نکند.... . . @hiyaam
از صبح دارن دعوا میکنن. این میگه من اون میگه من یکیشون میگه من بزرگترم یکی دیگه میگه خانوما مقدم ترن این یکی میگه من زودتر رسیدم اون یکی میگه من تو پست گیر کرده بودم این میگه من گرونترم اون میگه من چهارتا صفحه از تو بیشتر دارم این میگه من سبکترم اون میگه من اصیل ترم . یه جیغ زدم سر دوتاشون گفتم: سااااکت ، حوصله‌ی هیچ کدومتون رو ندارم بعدشم تنبیهشون کردم کذاشتمشون طبقه بالای بالای کتابخونه به کارای زشتشون فکر کنن. والا به خدا. اعصاب ندارم، هی منو بخون، منو بخون. سرم رفت .... اه... . . @hiyaam
من عجیب به نشانه ها اعتقاد دارم.. . میگفتم باید سر فرصت ببینمش. وقتی که دلم شور گرسنگی زینب سادات و شیطنت های امیر علی را نزند. وقتی قبل و بعدش کار مهمی نداشته باشم. وقتی حالم خوبِ خوب باشد. من یک عادت گندی دارم، فیلم که میبینم مثل این هیپنوتیزم شده ها میشوم. گوشم فقط دیالوگ‌های فیلم را میشنود، چشمم فقط صحنه های فیلم را میبیند و ذهنم مدام در حال یافتن روابط و اتفاقات ماجراست. بمب هم کنارم بترکد نمی‌فهمم بسکه غرق در فیلم میشوم. مامان همیشه میگوید، فاطمه وقتی فیلم میبیند گوش هایش نمی‌شنود دیگر. هر بار دیدنش را عقب می‌انداختم که با فراغ بال، کور و کرِ محیط اطراف شوم و محو در ماجرا. کم تعریف نشنیده بودم از این شاهکارِ محمد حسین لطیفی. نه اینکه امروز همه چیز ردیف بوده باشد و ذهنم خالی و .... فقط انگار دیگر آن نیروی ممانعتم تمام شده باشد، در جواب پیشنهادِ تماشایش شانه بالا انداختم و تسلیم شدم. امیر علی بهانه می‌گرفت و زینب سادات تازه بیدار شده بود، دلم آشوب بود و این یعنی هیچ کدام از شرایط ایده آلم مهیا نبود. اما باید همین امروز میدیدمش. و همین امروز دیالوگ طلایی بابک حمیدیانی که بروجردی اش جذاب‌تر است را می‌شنیدم. آن جاهایی که اوج بحران و مصیبت تکرار می‌کرد: صبور باش، صبور باش.... من عجیب به نشانه‌ها اعتقاد دارم. باید سر فرصت اگر عمری باشد یک دل سیر بنشینم و غرق شوم در فیلم. اما این دیالوگ را همین امروز وقتش بود که بشنوم. صبور باش، صبور باش.... به حق که تعریفی بود این شاهکار محمد حسین لطیفی..نه شاهکار محمد بروجردی..... . . @hiyaam
هدایت شده از [ هُرنو ]
1.jpg
2.12M
قاب شماره ۱ کاشی معرق ورودی راهروی صحن قدس به گوهرشاد همان گوشه‌ای که همگی دلبسته‌اش هستیم. چند قاب برداشته‌ام برایتان. از گوشه‌های تاریخی بهشت خراسان. ده تایش را آماده کردم برای ابعاد پس‌زمینهٔ تلفن همراه‌تان. برای هر کسی دوست داشتید، بفرستید. فقط برای استفاده دو شرط دارم. اول؛ دعای برای تمامی نوزادان، کودکان و نوجوانان شیعه، که زیر سایهٔ عشق و محبت امام رضا تربیت شوند. دوم؛ فاتحه‌ای برای قوام‌الدین شیرزای، معمار مسجد گوهرشاد. عیدتون مبارک🌱 دعاگو هستم و بیشتر، دعاجو @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
«هیام⁦«
قاب شماره ۱ کاشی معرق ورودی راهروی صحن قدس به گوهرشاد همان گوشه‌ای که همگی دلبسته‌اش هستیم. چند ق
از عصر که انگار یک قلوه سنگ گذاشته اند روی قلبم دارم فکر میکنم چگونه و به چه زبانی بخوانمتان و طلب کنم که دلمان را شاد کنی. چگونه بخواهم که مصداقِ (گر گدا کاهل بود تقصیر صاحبخانه چیست) نشوم. به چه زبانی التماس کنم. گدایی در خور را بلدم اصلا؟ آقای سلطانِ رئوف، ولی نعمت...من خیلی دستم خالیست، دورم و این دوری عذابم میدهد. اما شما رئوفانه بنگر. انگار که از باب الجواد وارد شده ام، اذن دخول خوانده ام، و تا صحن قدس سر به هوا رفته ام. گلویی تازه کرده ام و جلوی آن راهروی کم نور و خنک پا سبک کرده ام و قدم آرام کرده ام تا برسم به آن جفت در چوبی قهوه‌ایِ بازِ رو به بهشت و سرم را گذاشته ام روی کاشی ها و چشم دوخته‌ام به گنبد.... به این حجم از بی معرفتی ام نگاه نکن. به چشم همان زائری که به این گوشه پناه آورده مرا بنگر. همان گوشه‌ای که همه دلبسته اش هستیم.... . . @hiyaam پ.ن: آقای جواهری قاب‌های نابی را ثبت کرده‌اند، تماشایشان حالتان را عوض میکند... اوصیکم به تماشا.. . @hornou
این جملات و سطرها نه قسمتی از عاشقانه های سیمین و جلال است ، نه برگی از کتاب پریدختِ حامد عسگری، نه دلنوشته های شاعری در کلبه‌ی تنهایی خویش. . این‌ کلمات نامه‌ای است از رهبر انقلاب به همسرش. انقلابی که دم از متعهد بودن به آن می‌زنیم. انقلابی که رهبرش اینگونه زن را ستایش میکند و به وجودش بها می‌دهد. .