eitaa logo
حکایتهای بهلول و ملا نصرالدین
6.4هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
16 فایل
بسم الله الرحمان الرحیم مرکز خرید و فروش کانال در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/223674416C035f1536ee اینجا میتونی کانالتو بفروشی یا کانال مناسب بخری👆 تبلیغات انبوه در بهترین کانال های ایتا 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/926285930Ceb15f0c363
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ امشب شب میلاد حسین است حسین اندر همه جا یاد حسین است حسین گویـی خدا کوثر به کوثر داده امشب یک حیدر دیگر به حیدر داده امشب (ع)🌺🍃 🌺🍃
📚داستان کوتاه زنی شوهرش مُرد براي اينكه خدمتی به شوهر كرده باشد، شبهای جمعه غذایی تدارک می كرد و به وسيله فرزند يتيم خود به خانه فقرا می فرستاد طفل بيچاره با اينكه گرسنه بود ، غذا را از مادر می گرفت و به فقرا مي رساند و خود با شكم گرسنه به خانه بر می گشت و می خوابيد تا اينكه شبي كاسه صبرش لبريز شد و در راه غذا را خودش خورد و با شكم سير به خانه برگشت و آسوده خوابيدآن شب زن شوهر خود را در خواب ديد كه به او می گفت : تنها غذای امشب به من رسيد .زن از خواب بيدار شد و با كمال شگفتی از فرزندش پرسيد شبهای جمعه گذشته و ديشب غذا را كجا می بردی و به كی می دادي ؟ من ديشب پدرت را خواب ديدم كه مي گفت تنها غذای ديشب به او رسيده است. طفل راستش را گفت كه شبهای جمعه غذا را به خانه فقرا مي بردم ، ولي ديشب چون زياد گرسنه بودم ، خودم خوردم و آسوده خوابيدم .زن دانست بهترين خدمت به شوهر اين است كه يتيم او را سير نگهدارد و از اينجاست كه در حديث است كه صدقه صحيح نيست در حالی كه خويشاوندان خودت محتاج و نيازمند باشند. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
📚 روزي امام علی علیه‌السلام به مسجد رفتند. در مسجد شخصی ايستاده بود؛ حضرت دهنه اسب را به او سپرد تا به مسجد برود و برگردد. هنگام خارج شدن از مسجد حضرت دو دينار در دست گرفت تا به عنوان مزد به آن مرد بدهد؛ اما وقتی برگشت، ديد آنمرد دهنه اسب را دزديده و رفته است! حضرت دو دينار را به قنبر داد و فرمود: به بازار برو و يك دهنه اسب خريداری كن. قنبر به بازار رفت،‌ اتفاقاً به آن شخص دزد برخورد و ديد يك دهنه اسب در معرض فروش گذاشته است. قنبر فرمود: چند می‌فروشی؟ آن شخص گفت: دو دينار. قنبر دو دنيار را داد و افسار را خريد. وقتي برگشت حضرت فرمود: اين افسار دزديده شده است، به چند دينار خريدی؟ قنبر گفت: دو دينار. حضرت فرمود: ببين كه اين شخص چگونه رزق حلال خود را كه برايش تعيين شده بود، حرام كرد! ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فطرس رسیده جا به کبوتر نمی‌رسد حتی فرشته پیش تو با پر نمی‌رسد پس با وجود این همه شعبان که رفته است دیگر گناهکار به محشر نمی‌رسد (ع)🌺 🌺
13.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞حکایت تصویری 🔴 حضرت آدم چطور خلق شد ؟؟؟ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
داستان زنبور🐝 و مار🐍 روزى زنبوری و ماری با هم بحث می‌کردند. مار ميگفت: آدمها از ترسِ ظاهر ترسناک من میمیرند، نه بخاطر نيشم! مار برای اثبات حرفش، به چوپانى که زير درختى خوابيده بود؛ نزديک شد و به زنبور گفت: من چوپان را نيش مى‌زنم اما تو بالاى سرش سر و صدا کن! مار چوپان را نيش زد و زنبور بالای سرش پرواز کرد.چوپان گفت: اى زنبور لعنتى! و شروع به مکيدن جاى نيش و تخليه زهر کرد و خوب شد. مار و زنبور نقشه ديگه اى کشيدند: اين بار زنبور نيش زد و مار خودنمايى کرد! چوپان از خواب پريد و همين که مار را ديد، از ترس پا به فرار گذاشت! از ضمادی استفاده نکرد و چند روز بعد، چوپان به خاطر ترس از مار و نيش زنبور مرد! این داستان زندگی ماست... خيلى از مشكلات هم همينگونه هستند؛ و آدم‌ها فقط بخاطر ترس از آنها، نابود ميشوند. همه چیز بر میگردد به برداشت ما از زندگى. مواظب تلقین های زندگیمان باشیم... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
روزی پادشاهی به وزیر خود گفت:ای وزیر برای اینکه به من ثابت شود که تو وزیربالیاقتی هستی از تو جواب سه سوال را میخواهم.. خداوند چه می‌پوشد چه میخورد وچه کارمیکند؟؟ وزیر نمی‌دانست چه بکند وبه فکر فرو رفت به خصوص که پادشاه گفته بود اگر جواب را نیافتی اعدام خواهی شد .خلاصه وزیر شب و روزبه دنبال جواب بود .دیگرمهلتش تمام شده بود اما جواب را نیافته بود .سردرگم و کلافه در اتاق نشسته بود که غلامش احوال را جویا شد وزیر گفت چه فایده ای دارد که به تو بگویم من که وزیر این مملکت هستم نمیدانم آنوقت تومیدانی!! خلاصه ماجرا رو براش تعریف کرد وغلام هم به دو سوال آن جواب داد: خداگناهان بنده هایش را می‌پوشاند ،وغصه آنها را میخورد. وزیر که شگفت زده شده بود گفت خب خب جواب آخر راهم بگو اما غلام گفت برای نجات جانت همین دو کافیست .فردا صبح وزیر به نزد شاه رفت و جوابها را به او‌گفت پادشاه که خوشحال شده بودازاینکه وزیربالیاقتی دارد گفت جواب اخر؟؟ اما وزیرگفت :قربان هنوز پیدانکرده ام واین دو را نیز غلاممم می‌دانست پادشاه سریع دستور داد که غلام رانزد اوبیاورند . شاه به غلام گفت ای غلام من میخواهم به خاطر دانش خاصی که داری تو را وزیر کنم و به این ترتیب او وزیر شد و وزیر غلام گردید . روزی پادشاه از وزیر جدیدش پرسید ::خب بگو ببینم جواب سوال آخر را بلدی (خدا چه کار می‌کند) گفت بله قربان کارخدا اینست که (خدا در یک لحظه وزیری راغلام میکند وغلامی را وزیر) ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
12.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸 (ع) 💐به عشق تو نفس میزنم 💐به عشق تو نفس می‌کشم 🎤 👏 👌بسیار دلنشین
حوالی هفتاد سال بعد، شخص دیگری در خانه‌ای که برای داشتنش همه کار کردی و همه سختی‌ای به جان خریدی زندگی می‌کند و خیلی خوش اقبال اگر باشی، آن شخص، فرزند یایکی از نوادگان تو خواهدبود. ماشینی که برای داشتنش جنگیدی، اوراق شده، وسایلی که باحرص از آنها مراقبت کردی، کنج انبار خاک می‌خورند، مدرکی که برای گرفتنش آرامش را از خودت دریغ کردی، میان کاغذ باطله‌هاست و چیزی جز یک قاب عکس و خاطره‌ ازتو باقی نمانده. چرا حرص می‌خوری برای چیزی که باخودت نخواهی‌برد؟ خانه داشته‌باش، اما نه به قیمت از دست دادن سلامتیت، ماشین داشته‌باش، اما نه به قیمت سخت گرفتن به خودت، خانواده‌ یافرزندانت، مدرک داشته باش، اما قبل از آن درک داشته باش، شعور داشته‌ باش و ازخودت انسانیت و انصاف به جابگذار. جوری باش که سال‌ها بعد، از تو خاطره‌ی خوبی تعریف کنند. موقتی بودن دنیا را بپذیر و زندگی کن و اولویتت حفظ آرامش و دلخوشی‌هات باشد نه حفظ اموالت، اموالی که برای تو نیست، فقط مدتی در تملک توست، آن‌هم برای راحتی‌ات. چرا خودت را ناراحت می‌کنی برای چیزی که برای راحتی توست؟ چرا رنج می‌کشی برای بیشتر داشتن و بیشتر نگه داشتن؟ چرا جمع می‌کنی و استفاده نمی‌کنی؟ چرا داری و خوشبخت نیستی؟ چرا به حال خوب و دلخوشی‌های ساده و سلامتیت فکرنمی‌کنی؟! چرا خودت و داشته‌هات را با دیگران و داشته‌هاشان مقایسه می‌کنی؟ چرا آرامشت را پای حسرت و افسوس و حرص می‌بازی، چرا زندگی‌ات را به ورطه‌ی رقابت و مقایسه انداخته‌ای؟ اندوه برای موضوعی که چندان مهم نیست و ثروتی که قرار نیست تورا خوشبخت کند و نگران اتفاق بدی که احتمالا نخواهد افتاد بودن، احمقانه است. تو داری عمر و سلامتی‌ات را به چه قیمت می‌بازی؟ الان هفتاد سال بعد از این است، تمام ثروت و اندوخته‌هات در دست کسانی‌ست که برای داشتن آن نجنگیده‌اند، اما خوب بلدند چطور با آن‌ خوشبخت باشند، درحالی که توفقط می‌خواستی داشته باشی، اماخوشبختی فقط در داشتن نیست، در بلدبودن است. چه بسیار آدم‌هایی که ندارند و خوشبخت ترینند. آدمی باید خوشبخت بودن و آرامش داشتن را بلدباشد، آدمی باید بی‌خیالی و خوش گذراندن را بلدباشد. آدمی باید تاهست، خوب باشد. وگرنه داراترین هم که باشی، حرص و اندوه، از پا درت خواهد آورد. آدمی بدون آرامش و انسانیت و شعور، هیچ چیز ندارد. پس آرام باش و به احتمالات و نداشته‌ها فکر نکن حوالی هفتاد سال بعد از این، من و تو نیستیم و دنیا دردست آدم‌های دیگری‌ست ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ 🌼امیر نگاهت باش تا اسیر گناهت نشوی ✍در بنی‌اسرائیل زنی زناکار بود، که هرکس با دیدن جمال او، به آلوده می‌شد! درب خانه‌اش به روی همه باز بود، در اطاقی نزدیک در، مشرف به بیرون نشسته بود و از این طریق مردان و جوانان را به می‌کشید، هرکس به نزد او می‌آمد، باید ده دینار برای انجام حاجتش به او می‌داد! عابدی از آنجا می‌گذشت، ناگهان چشمش به جمال خیره کننده زن افتاد، پول نداشت، پارچه‌ای نزدش بود فروخت، پولش را برای زن آورد و در کنار او نشست، وقتی چشم به او دوخت، آه از نهادش برآمد که‌ای وای بر من که مولایم ناظر به وضع من است، من و عمل حرام، من و مخالفت با حق! با این عمل تمام خوبی‌هایم از بین خواهد رفت! رنگ از صورت عابد پرید، زن پرسید این چه وضعی است. گفت: از خداوند می‌ترسم، زن گفت: وای بر تو! بسیاری از مردم آرزو دارند به اینجایی که تو آمدی بیایند. گفت: ای زن! من از خدا می‌ترسم، مال را به تو حلال کردم مرا رها کن بروم، از نزد زن خارج شد در حالی که بر خویش تأسف و حسرت می‌خورد و سخت می‌گریست! زن را در دل ترسی شدید عارض شد و گفت: این مرد اولین گناهی بود که می‌خواست مرتکب شود، این گونه به وحشت افتاد؛ من سال‌هاست غرق در گناهم، همان خدایی که از عذابش او ترسید، خدای من هم هست، باید من خیلی شدیدتر از او باشد؛ در همان حال کرد و در را بست و جامه کهنه‌ای پوشید و روی به عبادت آورد و پیش خود گفت: خدا اگر این مرد را پیدا کنم، به او پیشنهاد ازدواج می‌دهم، شاید با من کند! و من از این طریق با معالم دین و معارف حق آشنا شوم و برای عبادتم کمک باشد. بار و بنه خویش را برداشت و به قریه عابد رسید، از حال او پرسید، محلّش را نشان دادند؛ نزد عابد آمد و داستان ملاقات آن روز خود را با آن مرد الهی گفت، عابد فریادی زد و از دنیا رفت، زن شدیداً ناراحت شد. پرسید از نزدیکان او کسی هست که نیاز به ازدواج داشته باشد؟ گفتند: برادری دارد که مرد خداست ولی از شدت تنگدستی قادر به ازدواج نیست، زن حاضر شد با او ازدواج کند و خداوند بزرگ به آن مرد شایسته و زن بازگشته به حق پنج فرزند عطا کرد که همه از تبلیغ کنندگان دین شدند!! 📚برگرفته از کتاب عرفان اسلامی، ج 13، نوشته استاد حسین انصاریان ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
CQACAgQAAxkDAAFes7FiI44LKIoaM7z6EBC5ahrAlTJePQACRQkAAkY0mVJy3ju3U-hl9SME.mp3
1.73M
🌸 (ع) 💐وریبلر زینت زیبا بهشت والایه 💐چکیب لر پرده خوشرنگ عرش اعلایه 🎤 👏 👌بسیار دلنشین
✨﷽✨ 🌼داستان ایمان داشتن به خدا ✍️آنگاه که دوست داری کسی همواره به یادت باشد,به یاد من باش که همواره به یاد تو هستم. (سوره بقره 152) مرد جوانی مسیحی که مربی شنا و دارنده چندین مدال المپیک بود، به خدا اعتقادی نداشت. او چیزهایی را که درباره خدا و مذهب می شنید مسخره می‌کرد. شبی مرد جوان به استخر سرپوشیده آموزشگاهش رفت. چراغ خاموش بود ولی ماه روشن بود و همین برای شنا کافی بود. مرد جوان به بالاترین نقطه تخته شنا رفت و دستانش را باز کرد تا درون استخر شیرجه برود. ناگهان، سایه بدنش را همچون صلیبی روی دیوار مشاهده کرد. احساس عجیبی تمام وجودش را فراگرفت. از پله‌ها پایین آمد و به سمت کلید برق رفت و چراغ را روشن کرد. آب استخر برای تعمیر خالی شده بود! پی نوشت: خدایا کمکم کن تا درهایی که به سویم می‌گشایی ندانسته نبندم و درهایی که به رویم می‌بندی به اصرار نگشایم. وقتی تنهایی بدون که خدا همه رو بیرون کرده تا خودت باشی و خودش! ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
📚 داستان کوتاه 💔چقدر ساده میشه دل کسی رو شکست!؟!!!.... ✍️مراسم تشیع جنازه یکی از آشنایان در یک روز سرد پاییزی در گورستان بودم. نوه متوفی اصلا گریه نمی‌کرد و محزون هم نبود. سال‌ها این موضوع برای من جای سوال بود با این‌که او سنگ‌دل هم نبود. بعدها از او علت را جویا شدم، گفت: پدر بزرگ من هر چند انسان بدی نبود ولی روزی یاد دارم، عید نوروز بود و به نوه‌های خود عیدی می‌داد و ما کودک بودیم، ما نوه دختری او بودیم و او به نوه های پسری‌اش 1000 تومنی عیدی داد ولی به ما 200 تومنی داد و در پیش آن‌ها گفت: پدربزرگ اصلی شما فلانی است و بروید و از او شما 1000 تومنی عیدی بگیرید. این حرکت او برای همیشه یاد من ماند و من تا زنده‌ام او را پدربزرگ و خودم را نوه او هرگز نمی‌دانم. برای نفوذ در دل‌ها شاید صد کار نیک کم باشد ولی برای ایجاد نفرت ابدی، یک حرکت احمقانه کافی است. و بدانیم کودکان هرچند در مقابل محبت ما توان تشکر ندارند و خجالت می‌کشند و در برابر تندی و بی‌احترامی ما، از ترس ما توان عکس‌العمل ندارند و سکوت می‌کنند، ولی آن‌ها تمام رفتار ما را می‌فهمند و محبت‌ها و بدی‌های ما را می‌بینند و می‌دانند و برای همیشه در ذهن خود حفظ می‌کنند و زمانی که بزرگ شدند، تلافی می‌کنند. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
📚 داستان کوتاه ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﻋﻠﻴﻪ ﺳﻼﻡ ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺍﻱ ﭘﺮﺳﻴﺪ : ﺩﺭ ﻣﺪﺕ ﻳﻚ ﺳﺎﻝ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻴﺨﻮﺭﻱ؟ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ : ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﭘﺲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﺍﻱ ﻛﺮﺩ .. ﻭ ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﻧﻬﺎﺩ. ﺑﻌﺪﺍﺯ ﮔﺬﺷﺖ ﻳﻚ ﺳﺎﻝ ... ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﺟﻌﺒﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺩﻳﺪ ﻛﻪ ﻓﻘﻂ ﻳﻚ ﻭﻧﻴﻢ ﺩﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻩ !! ﭘﺲ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﭼﺮﺍ ؟ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ : ﭼﻮﻥ ﻭﻗﺘﻴ ﻜﻪ ﻣﻦ ﺁﺯﺍﺩ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻥ داشتم ﺧﺪاوند ﺭﻭﺯﻱ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﻤﻴﻜﻨﺪ ... ﻭﻟﻲ ﻭﻗﺘﻲ ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﻧﻬﺎﺩﻱ ، ﺑﻴﻢ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻛﻨﻲ،،ﭘﺲ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻧﻢ ﺍﺣﺘﻴﺎﻁ ﻛﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﻳﻜﺴﺎﻝ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺗﻐﺬﻳﻪ ﻛﻨﻢ " ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ می فرماید : ﻫﻴﭻ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﻱ ﺑﺮ ﺭﻭﻱ ﺯﻣﻴﻦ ﻧﻴﺴﺖ ﻣﮕﺮ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺑﺮﺧﺪﺍست روزی آن. ماهيان از آشوب دريا به خدا شكايت بردند، دريا آرام شد و آنها صيد تور صيادان شدند. آشوبهاي زندگي حكمت خداست. ازخدا،دل آرام بخواهيم، نه درياي آرام. دلتان همیشه آرام... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
پادشاهی و ما رعیت تو عزت - @Maddahionlin.mp3
6.28M
🌸 (ع) 💐پادشاهی و ما رعیت تو 💐عزت ما هم از عزت تو 🎤 👏 👌فوق زیبا
✨﷽✨ 🌼داستان جالبی از شیوه تربیتی در دانمارک! ✍️در کشور دانمارک با قطار سفر می‌کردم. بچه‌ای بسیار شلوغ می‌کرد. خواستم او را آرام کنم به او گفتم اگر آرام باشد برای او شکلات خواهم خرید. آن بچه قبول کرد و آرام شد. قطار به مقصد رسید و من هم خیلی عادی از قطار پیاده شده و راهم را کشیدم و رفتم. ناگهان پلیس مرا خواند و اعلام نمود شکایتی از شما شده مبنی بر اینکه به این بچه دروغ گفته‌ای. به او گفته‌ای شکلات می‌خرم ولی نخریدی! با کمال تعجب بازداشت شدم! در آنجا چند مجرم دیگر بودند مثل دزد و قاچاقچی! آن‌ها با نظر عجیبی به من می‌نگریستند که تو دروغ گفته‌ای آن هم به یک بچه! به هر حال جریمه شده و شکلات را خریدم و عبارتی بر روی گذرنامه‌ام ثبت کردند که پاک نمودن آن برایم بسیار گران تمام شد! آن‌ها گدای یک بسته شکلات نبودند. آن‌ها نگران بدآموزی بچه‌شان بودند و اینکه اعتمادش را نسبت به بزرگترها از دست بدهد و فردا اگر پدر و مادرش حرفی به او زدند او باور نکند! اما در کشور ما، گول زدن به عنوان روش تربیتی استفاده می‌شود. ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️ جسم تو ڪامل است،ناقص نیست می‌دهد عطر یڪ¹ بغل گل یاس دستت اما حڪایتی دارد؛ رَحِمَ‌اللهُ‌عَمِی‌العباس... ✨❣️ (ع)✨❣️ ✨❣️
✅داستان عبرت‌آموز روانشناس و جوان ✍️جوانی قصد طلاق همسر جوان خود کرد و عجله داشت که سریع او را رها کند و همسر دیگری بگیرد. همسرش که هنوز دل بسته او بود از این کار در غم و غصه شدیدی قرار داشت. مرد جوان نزد روان‌شناسی رفت. روان‌شناس به او گفت: مثل تو به آن ماند که پیراهنت بر تن‌ات آتش گرفته و سوخته و بر بدن تو چسبیده است. سعی کن پیراهنت را سرد کنی و به آرامی از روی تن‌ات آن را جدا سازی؛ چون اگر سردش نکنی، گوشت تن تو را هم از تو جدا خواهد کرد. سعی کن همسرت که چنین عاشق توست، نخست او را از خود سرد کنی و سپس برای طلاق قدم برداری! ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
✨﷽✨ 🌼ﺑﺮﮔﻪ ﺍﯼ ﺩﺭ ﺧﻴﺎﺑﺎﻥ ﻧﺼﺐ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺁﻥ ﺍﯾﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ✍ "ﻣﺒﻠﻎ 20 ﻫﺰﺍﺭ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﮔﻢ ﮐﺮﺩم ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﻡ، ﻫﺰﯾﻨﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﺪﺍﺭﻡ؛ ﻫﺮ ﮐﺴﻰ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ ﺑﯿﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺁﺩﺭﺱ ﻓﻼﻧﯽ ﮐﻪ ﺷﺪﯾﺪﺍ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﻡ ." ﺷﺨﺼﯽ ﺑﺮﮔﻪ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﺪ ﻭ ﻣﺒﻠﻎ 20 ﻫﺰﺍﺭﺗﻮﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﺟﯿﺒﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺁﺩﺭﺱ ﻣﻰ ﺑﺮﺩ . ﻣﯽ ﺑﯿﻨﺪ ﭘﯿﺮﺯﻧﯽ ساکن ﻣﻨﺰﻝ ﻫﺴﺖ . شخص ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﺗﺤﻮﻳﻞ ﻣﻴﺪﻫﺪ، ﭘﯿﺮﺯﻥ ﮔﺮﻳﻪ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ﻭ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ ﺷﻤﺎ ﻧﻔﺮ ﺩﻭﺍﺯﺩﻫﻤﯽ ﻫﺴﺘﯿﺪ ﮐﻪ ﺁﻣﺪﯾﺪ ﻭ ﺍﺩﻋﺎ ﻣﻴﻜﻨﻴﺪ ﭘﻮﻟﻢ ﺭﺍ ﭘﻴﺪﺍ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻳﺪ . جوان ﻟﺒﺨﻨﺪﻯ ﺯﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺧﺮﻭﺟﯽ ﺣﺮﮐﺖ ﻛﺮﺩ، ﭘﻴﺮﺯﻥ ﻛﻪ همچنان ﺩﺍﺷﺖ ﮔﺮﻳﻪ ﻣﻴﻜﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ﭘﺴﺮﻡ، ﻭﺭﻗﻪ ﺭﺍ ﭘﺎﺭﻩ ﻛﻦ، ﭼﻮﻥ ﻣﻦ، ﻧﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺍﻡ ﻭ ﻧﻪ ﺳﻮﺍﺩ ﻧﻮﺷﺘﻨﺶ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ، ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻫﻤﺪﺭﺩﻯ ﺷﻤﺎ ﺑﺎ ﻣﻦ، ﻣﻦ ﺭﺍ ﺩﻟﮕﺮﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺍﻣﻴﺪﻭﺍﺭ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺍﻳﻦ بزرگترین ﺧﻴﺮ ﺩﻧﻴﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﻦ است. ﺑﻪ ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻦ ﺍﺳﺖ ﺭﺣﻢ ﻛﻨﻴﺪ، ﺗﺎ ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺣﻢ ﻛﻨﺪ ‌‌‌‌ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
✨﷽✨ 🌼داستان زیبای راننده تاکسی خوش رو ✍️چندی پیش سوار تاکسی شدم. راننده تاکسی مرد محترمی بود که 60 سال سن داشت و بسیار شاد بود. او با مسافران با شادی برخورد می‌کرد. یکی از مسافران از او پرسید با وجود ترافیک و شغلی که خسته‌کننده است چطور می‌تواند شاد باشد؟ جواب راننده برایم جالب بود. گفت من 4 فرزند دارم 2 دختر و 2 پسر که همه تحصیل کرده‌اند در حالی که هرگز به درسشان رسیدگی نکردم. گفت رمز موفقیتش این بوده که به شدت هوای همسرش را داشته و به او توجه و محبت خاص می‌کرده و فقط نیازهای همسرش را برآورده کرده است. گفت همسرش را همیشه خوشحال و راضی نگه می‌داشت و در عوض همسرش همیشه پرانرژی بود و با تمام قوا به بچه‌ها و منزل و هر کار دیگری رسیدگی می‌کرد. می‌گفت زن‌ها توانایی‌های موازی دارند و می‌توانند چند کار را در منزل باهم مدیریت کنند. کافیست آن‌ها را راضی و خوشحال و تحت توجه و محبت کافی نگهداری تا هر کاری از آن‌ها بربیاید. او معتقد بود اگر باطری قلب همسرتان را شارژ نگه دارید می‌توانید با آرامش به کارتان رسیدگی و با خوشبختی زندگی کنید. چون همسرش از جان و دل، بقیه امور را سرپرستی خواهد کرد. به نظر من حق با اوست. رمز موفقیت او می‌تواند، رمز موفقیت بسیاری از مردها باشد. زن! موی مش کرده، ابروی برداشته، لبانِ قرمز نیست. زن! لباسِ سفید شب باشکوه عروسی، بوی خوشِ قرمه سبزی نیست. زن! پوکی استخوان، یک زنِ پا به ماه، حال تهوع، استفراغ درد‌های زایمان، مادر بچه‌ها نیست. زن! عصایِ روز‌های پیری، پرستار وقتِ مریضی نیست. زن! وجود دارد؛ روح دارد؛ پا به پای یک مرد، زور دارد. زن همیشه همه جا حضور دارد و اگر تمام این‌ها یادت رفت، تنها یک چیز را به خاطر داشته باش: که هنوز هیچ مردی پیدا نشده که بخواهد در ایران جایِ یک زن باشد. ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
16.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸 (ع) 💐به خدا دنیارو نمیخوام 💐بی ابوالفضل(ع) 🎤 👏 👌فوق زیبا
✨﷽✨ 🔰فقط به خدا بسپار ✍️زنی حدود نود ساله را می‌شناختم که از هیچ چیز ناراحت نمی‌شد و هیچ گاه عصبی نبود! پیوسته آرام، پر نشاط و همیشه در آرامشی خدایی بود. با همه کس و همه چیز و حتی خودش در آرامش بود. از او پرسیدم چگونه می‌تواند تحت همه شرایط، آسوده خاطر و آرام باشد؟ زن پاسخ داد: من هر شب کودکی می‌شوم و قبل از خواب به گوشه‌ای ساکت و خاموش می‌روم. در سکوت به خدا فکر می‌کنم. همه نگرانی‌ها، تشویش‌ها و مسائل روز را یک به یک بر دامان خدا می‌گذارم. اگر از کاری که کرده‌ام یا حرفی که زده‌ام احساس گناه کنم، اگر کسی را رنجانده باشم، آن‌ها را در سکوت به خدا می‌گویم و از او طلب بخشایش می‌کنم. اگر نگران چیزی باشم، آن را به خدا می‌سپارم و رهایش می‌کنم. اگر احساس تنهایی کنم یا تصور کنم که کسی مرا دوست ندارد، همه را به خدا می‌گویم و آنگاه خدا مرا در آغوش پر مهرش می‌گیرد. همیشه وقتی که به این ترتیب همه چیز را رها می‌کنم و به خدا می‌سپارم، آرامش عظیمی می‌یابم و همه فشارها، تشویش‌ها و مصیبت‌ها ناپدید می‌شوند. بسیاری از ما می‌کوشیم که سنگینی بار مشکلاتمان را به تنهایی تحمل کنیم و یا چاره‌ای برای آن‌ها بیابیم. همین امروز این بارها را زمین بگذارید و آن‌ها را به خدا بسپارید. در سکوت مشکلات خود را به خدا بگویید. دعا کنید تا چاره‌ای پیدا کنید. صمیمانه دعا کنید و ایمان داشته باشید که خداوند شما را تنها نمی‌گذارد. هر روز که از خواب بیدار می‌شوید، دعا کنید: «ای خدای خوب و مهربانم، ای پناه همه بی‌پناهان، سکان زندگی‌ام را به دست‌های ایمن تو می‌سپارم.» بدین ترتیب خواهید دید که مشکلات نمی‌توانند بر شما غلبه کنند. هر گاه احساس می‌کنید که تشویش‌ها در وجودتان افزایش یافته، لبخند بزنید؛ آنگاه گرمای حضور خدا را بیشتر حس خواهید کرد. ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
✨﷽✨ 🌼اعمالت را نسوزان ✍️کارت بانکی‌ام رو به فروشنده دادم و با خیال راحت منتظر شدم تا کارت بکشه، ولی در کمال تعجب، دستگاه پیام داد: موجودی کافی نمی‌باشد! امکان نداشت، خودم می‌دونستم که اقلاً سه برابر مبلغی که خرید کردم، در کارتم پول دارم. از فروشنده خواستم که دوباره کارت بکشه و این بار پیام اومد: رمز نامعتبر است. این بار فروشنده با بی‌حوصلگی گفت: آقا لطفا نقداً پرداخت کنید، پول نقد همراهتون هست؟ فکر کنم کارتتون رو پیش موبایلتون گذاشتین کلاً سوخته. در راه برگشت به خانه مرتب این جمله فروشنده در سرم صدا می‌کرد؛ پول نقد همراهتون هست؟ خدایا! ما در کارت اعمالمان کارهای بسیاری داریم که به امید آن‌ها هستیم مثلاً عبادت‌هایی که کردیم، دستگیری‌ها و انفاق‌هایی که انجام دادیم و.. نکند در روز حساب و کتاب بگویند موجودی کافی نیست و ما متعجبانه بگوییم: مگر می‌شود؟ این همه اعمالی که فکر می‌کردیم نیک هستند و انجام دادیم چه شد؟ و جواب بدهند: اعمالتان را در کنار چیزهایی قرار دادید که کلاً سوخت و از بین رفت! کنار «بخل»؛ کنار «حسد»؛ کنار «ریا»؛ کنار «بی‌اعتمادی به خدا»؛ کنار «دنیادوستی»؛ نکند از ما بپرسند: نقد با خودت چه آورده‌ای؟ و ما کیسه‌هایمان تهی باشد و دستانمان خالی. خدایا! از تمام چیزهایی که باعث از بین رفتن اعمال نیکمان می‌شود، به تو پناه می‌بریم. ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
✨﷽✨ 🌼داستان زیبای پیرمرد رنجور ✍️پیرمردی بود که پس از پایان هر روزش از درد و از سختی‌هایش می‌نالید؛ دوستی از او پرسید: این همه درد چیست که از آن رنجوری؟ پیرمرد گفت: دو باز شکاری دارم، که باید آن‌ها را رام کنم، دو تا خرگوش هم دارم که باید مواظب باشم، بیرون نروند، دو تا عقاب هم دارم که باید آن‌ها را هدایت و تربیت کنم. ماری هم دارم که آن را حبس کرده‌ام. شیری نیز دارم که همیشه باید آن را در قفسی آهنین زندانی کنم. بیماری نیز دارم که باید از او مراقبت کنم و در خدمتش باشم. مرد گفت: چه می‌گویی، آیا با من شوخی می‌کنی؟ مگر می‌شود انسانی این همه حیوان را با هم در یکجا، جمع کند و مراقبت کند؟! پیرمرد گفت: شوخی نمی‌کنم، اما حقیقت تلخ و دردناکی‌ست. آن دو باز چشمان منند، که باید با تلاش و کوشش از آن‌ها مراقبت کنم. آن دو خرگوش پاهای منند، که باید مراقب باشم به سوی گناه کشیده نشوند. آن دو عقاب نیز، دستان منند، که باید آن‌ها را به کار کردن آموزش دهم تا خرج خودم و خرج دیگر برادران نیازمندم را مهیا کنم. آن مار، زبان من است که مدام باید آن را دربند کنم تا مبادا کلام ناشایستی از او سر بزند. شیر، قلب من است که با وی همیشه در نبردم که مبادا کارهای شروری از وی سرزند و آن بیمار، جسم و جان من است که محتاج هوشیاری مراقبت و آگاهی من دارد. این کار روزانه من است که اینچنین مرا رنجور کرده و امانم را بریده. ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ 🌼تکفیری‌ها و معجزه امام رضا ✍️همسر سرلشکر پاسدار شهید حسین همدانی: گفت: قراره 48 اسیر ایرانی معاوضه بشن، باید برم. اسرا رو که آوردن همه‌شان نحیف و لاغر شده بودند. قیافه اسرای ایرانی رو داشتن که بعد 8 سال اسارت از زندان‌های صدام آزاد شدن اما اینا فقط چندماه تو اسارت تکفیری‌ها بودن. اسرا از آنچه به اونا گذشته بود گفتن. از اینکه هرروز شکنجه می‌شدن و از غذایی که به‌اندازه زنده نگه داشتن‌شون به اونا می‌دادن. یکی تعریف کرد: وقتی اسیر شدیم توی لباس‌هام کارت عضویت سپاه رو پیدا کردن. چندبار لب حوض درازم کردن و تبر روی گردنم گذاشتن و گفتن بگو غیر از تو کی نظامیه. به حضرت زینب متوسل شدم و شهادتین رو گفتم. برای تکفیری‌ها گردن زدن یه کار عادی بود اما می‌خواستن من بقیه رو لو بدم. یکی‌شون که سرکرده بود و فحش می‌داد برای آخرین بار از من خواست اقرار کنم. حرف نزدم. منتظر بودم با تبر گردنم رو بزنه که خمپاره‌ای نزدیکش منفجر شد. ترکش به سرش خورد و افتاد. تکفیری‌ها عصبی شدن و جنازه فرمانده‌شون رو از جلوی ما دور کردن و از اون به بعد روزانه فقط سهمیه کتک خوردن داشتیم تا یه شب تو خواب امام رضا علیه السلام رو جایی دیدم که برف سنگینی می‌اومد. حضرت اومد و گذرنامه ما رو امضا کرد و فرمود شما آزاد خواهید شد. فردا از خواب بیدار شدم، خبر آزادی رو شنیدم؛ در حالی که همون برفی که تو خواب دیدم می‌اومد. 📚کتاب خداحافظ سالار، ص84-85 ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘