✨﷽✨
#حکایت
💠 حكايت مسلمان شدن مرتاض کافر به دست امام کاظم(ع)
✍كسى به مدينه آمد و به مردم مدينه گفت: من مى توانم خبرهايى از زندگى شما بدهم. كسانى كه با او در ارتباط بودند، از او خبر مى خواستند و او خبر مى داد و درست مى گفت. اين موضوع را به خدمت مبارك موسى بن جعفر عليهما السلام اطلاع دادند كه: شخص بى دين و غير مسلمانى به مدينه آمده و از امور ما خبر مى دهد.
حضرت با او ملاقات كردند و در حضور مردم فرمودند: چه كار كرده اى كه به اين حال رسيده اى كه به پنهان راه پيدا كرده اى؟
به حضرت عرض كرد: خيلى چيزها را مى خواستم، با خواسته هايم مخالفت كردم و در مقابل خواسته هاى خودم، صبر كردم و آن خواسته ها را دنبال نكردم، اگر چه تلخ و سخت بود. حضرت فرمودند: درست است كه چنين دانشى در محدوده رياضت هاى نفسى و مخالفت با خواهش ها نصيب تو شده است. اين مسأله درستى است؛ چون خداى مهربان در اين عالم نيز اجر خوبى احدى را ضايع نمى كند، و لو با خدا نبوده، مخالف خدا باشند و خدا را قبول نداشته باشند.
موسى بن جعفر عليهماالسلام به آن شخص پيشگو فرمود: در مقابل رياضت ها و صبرى كه كردى، حق است كه چنين پاداشى را به تو بدهند. آيا علاقه دارى مسلمان شوى؟ گفت: نه، هيچ علاقه اى به مسلمان شدن ندارم، فرمود: با خواهش نفس مخالفت كن و مسلمان شو، تو كه تمرين مخالفت با هواى نفس دارى، باطن تو مى گويد مسلمان نشو، با اين باطن جهاد كن و مسلمان شو.
گفت: چشم. به دست موسى بن جعفر عليهماالسلام مسلمان شد. چند روزى كه آداب اسلام را ياد گرفت، كسى آمد به او گفت: يكى از آن خبرها را از زندگى من به من بده. هر چه فكر كرد، ديد هيچ خبرى نزد او نيست. به درب خانه موسى بن جعفر عليهماالسلام آمد و در زد، گفت: يابن رسول الله! آن زمانى كه بى دين بودم، مى توانستم خبر از آينده بدهم، اما اكنون كه ديندار شده ام، خبرى نمى توانم بدهم، پس مزد اين ديندارى ما چه شد؟ حضرت فرمود: دنيا گنجايش مزد مسلمان شدن تو را ندارد، پاداشى كه مى خواهند به تو بدهند، در اين دنيا نمى توان به تو داد. گفت: صبر مى كنم تا در قيامت، پاداش مسلمان شدنم را از پروردگار عالم بگيرم.
📚برگرفته از کتاب صبر از ديدگاه اسلام نوشته استاد حسین انصاریان
حکایت
@hkaitb
🐂داستان گاو زرد بنی اسراییل در قرآن و پندهای آن👌
🌹در قرآن کریم در سوره بقره آیات 67 تا 71 به داستان زیبایی از بنی اسراییل می پردازد که در تورات هم آمده است و علت نامگذاری سوره بقره به این نام، به علت این داستان است.
☘داستان چنین است که، مردی در بنی اسراییل به طور مشکوکی کشته شد ، و قاتلش پیدا نشده و این امر باعث بدبینی طوایف به هم شده و کشت و کشتار راه افتاد. نزد موسی آمدند تا چاره ای بیندیشند و قاتل را پیدا کنند. حضرت امر کردند، گاوی را بکشید تا من بخشی از بدن او را به آن میت بزنم تا او زنده شود و او زنده شده و قاتل خود را معرفی کند.
💥آنها پیامبر را به سخره گرفته و گفتند از خدایت بپرس که چگونه گاوی را انتخاب کنیم؟ موسی گفت:خداوند فرمود،نه پیر باشد نه زیاد جوان، باز پرسیدند، از خدایت بپرس چه رنگی باشد؟ خداوند فرمود، زرد . دوباره عناد ورزیده و سوال کردند، بپرس چگونه گاوی باشد، ما نفهمیدیم.
❣تا این که خداوند فرمود، همانا آن گاوی است که نه چنان رام باشد که زمین را شخم زند و نه کشتزار را آبیاری کند. از هر عیبی برکنار است و هیچ لکّهای در (رنگ) آن نیست. بالاخره دست از عناد برداشته و آن گاو را ذبح کردند. در این آیات حکمتی پنهان است که به آن می پردازیم:
👈خداونددر وحله اول فقط امر به کشتن گاوی کرده بود اما در اثر عناد و پرسیدن سوالات زیاد، خداوند هم بر آنها سخت گیری کرده و دایره اختیار آنها را محدود کرد.
⭕️پس نباید در برخی مسایل انسان بی خود و بی جهت، ذهن خود را به چیزهایی که زیاد مهم و مفید نیست گسترش دهد و سوال کندـ
👈درصورت پرسشگری انسان،درذات حضرت حق،واینکه معاذالله خداوند از کی تابحال بوده وجایگاه خداوند وبعضی کارهای خداوندچگونه است تکلیف انسان راسخت تر وگاهی بوسیله وسوسه های شیطان،انسان را به سمت کفر سوق میدهد
👌پس وظیفه اصلی ما بندگی کردن و پرهیزگاری وانجام عمل صالح است وهمین بس که بدانیم نیرویی مافوق تمام نیروهای عالم وجود دارد که هر لحظه آن نیرو برما وافعال واعمال ما احاطه دارد.
حکایت
@hkaitb
🌸داستانی زیبا وتمثیلی🌸
🐴اگر قاطر کسی را رم ندهید با شما کاری ندارند!!
🌿نقل مي کنند که کنار روستاي ملانصرالدين قبرستاني بود زماني که در حال سرزدن به آنجا بود ديد يک قبري شکافته است . وارد آن قبر شد و دراز کشيد . نزديک غروب بود که جمعي از دوستان با اسب و الاغ وارد قبرستان شدند . بخاطر سرو صدايي که ايجاد شده بود ملانصرالدين فکر کرد که نکير و منکر هستند که آمده اند . ترسيد و يکباره از جاي خود بلند شد .
🌱وقتي آن افراد در تاريکي اين صحنه را ديدند، اسب و قاطرهاي آنها رم کرد و به هم ريختند .
💥 وقتي فهميدند که ملانصرالدين يک چنين کاري کرده است حسابي او را کتک زدند . او نيز با لباس پاره و خوني از دست آنها فرارکرد و به منزل آمد .
🌼 همسر او گفت چه شده است ؟ گفت که من يک چنين کاري کردم . زماني که يک مقدار آرام گرفت همسر از او پرسيد از عالم قبر چه خبر؟
🍃ملانصرالدين گفت اگر قاطر کسي را رم ندهيد با شما کاري ندارند .
👌درواقع اگر قاطر کسي را رم ندهيم و در دنيا ظلمي نکنيم با ما کاري ندارند.
حکایت
@hkaitb
🌹مشاهده عجیب ملائکه و باغ و بوستان ِ برزخی
🌸شیخ حسین تبریزی که یکی از شاگردان سیّد بحرالعلوم بود روزی هنگام غروب آفتاب ، زمانی که در وادی السّلام نجف بوده است و قصد داشته که وارد قلعه ی نجف شود ، می گوید :
☘" در اثنای راه ، جمعی را دیدم بر اسبان تیز رو ، سوار شده و در پیش روی آن ها سواری بود در نهایت حسن و جمال ، من گمان کردم که یکی از آن ها مانند آقا سید صادق که یکی از علمای آن زمان بود و یکی دیگر شیخ محسن برادر شیخ جعفر می باشند لذا آنها را به اسم صدا کردم و به آنها سلام نمودم. جواب سلام مرا دادند و گفتند:
🌱"ما آن دو نفری که نام بردی نیستیم ، بلکه ما از ملائکه هستیم که به این صورت در آمده ایم و آن شخص خوش سیمایی که جلوی ما است یکی از صلحاء اهل اهواز است که او را باید به این مکان شریف برسانیم خوب است تو هم با ما بیایی "
🌿 باکمال تعجب وحیرت با آنها رفتم تا به مکان وسیعی رسیدیم که دارای هوای خوب و مناظر عالی بود که مثل آن را ندیده بودم.
✨ملائکه از اسبهای خود به زمین فرود آمدند و رکاب آن اهوازی را گرفته ، او را در باغی پیاده کردند که دارای قصری بود که به اقسام فرشها مفروش بود و از هر گونه زیور و زینت از حریر و استبرق ، آراسته و در اطراف همان موضع ، مشعلها افروخته و قندیلها آویخته بودند. پس آن اهوازی را در صدر آن مجلس نشانیدند و به افسام ملاطفت به او تهنیت گفتند. پس سفره ای انداختند که در آن همه قسم میوه جاب بود.
💫آن شخص شروع به خوردن کرد و من هم امر به خوردن نمود. من هم از آنها خوردم. پس به من فرمود :
🌷"ای مرد صالح ! آیا می دانی که سبب نشان دادن این منظره در این نشات برای تو چیست؟
گفتم " نمی دانم "
گفت " سرّش این است که پدر تو ، دو مَن گندم از من طلب داشت ، نشد که در دنیا به او بدهم . چون خدا خواست مرا بیامرزد و درجه ی مرا کامل فرماید ، مقام مرا به تو نشان داد تا دین تو را اداء کنم و بری الذّمّه از پدرت شوم. یا از من بگذر و یا حقّت را از من بگیر."
🍃یکی از آن ملائکه به من گفت " عبای خود را بگشای " پس مقداری گندم در آن ریخت و گفت " به حق خودت رسیدی "
💥ناگاه تمام آنها از نظرم غائب شد و عبا و آن مقدار گندم در دست من ماند. آن را به منزل آوردم و تا مدتها از آن گندم می خوردم و تمام نمی شد ولی وقتی سرّ آن را برای دیگران بیان کردم ، آن گندم ها تمام شد.
👈این شخص اهوازی عالم نبود ، بلکه مرد عوامی از طایفه شیعه بود که محبت و دوستی زیادی به اهل بیت پیغمبر علیه السلام داشت و کاسبی بود که در ایام سال از عایدی خود ، پولی جمع می کرد و در دهه محرم ، صرف عزاداری و اطعام مجالس حضرت سیدالشهداء علیه السلام می نمود و چراغ در مجالس عزاداری را روشن می کرد و شربت می داد.
📗داستانهای شگفت انگیز
حکایت
@hkaitb
•.🍃🌸
|صَباحاً أَتنفس بِحُبِّ الْمَهدی |
هر صبح به #عـشقِ
مهدی نفس میکشیم :)
وَ مـا هَــرچِـه داریـم
اَزْ تُـو داریم...🍃
#السلامعلیکیااباصالحمهدی
.
#داستان_آموزنده
🔆نزول اذان
🌱امام صادق علیهالسلام فرمود: «هنگامیکه جبرئیل اذان را برای پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آورد، سر پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در دامن علی علیهالسلام بود. جبرئیل اول اذان و سپس اقامه گفت.
🌱پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به علی علیهالسلام فرمود: «یا علی! صدای اذان جبرئیل را شنیدی؟» عرض کرد: «آری» فرمود: «یا علی! به خاطر سپردی؟»
🌱عرض کرد: «آری» فرمود: «بلال را طلب نما و به او اذان و اقامه را تعلیم ده.» آنگاه علی علیهالسلام بلال را طلبید و اذان و اقامه را به وی آموخت.»
🌱قول دیگر آن است که در شب معراج، وقت نماز، جبرئیل اذان و اقامه گفت و نماز جماعت برپا شد، پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم اذان و اقامه را بعد از نزول بر زمین، به دیگران آموخت.
📚نمونهی معارف، ج 1، ص 116 -وافی، ج 2، ص 86
حکایت
@hkaitb
🔆 #پندانه
وقتی میمیریم
ما را به اسم صدا نمیکنند
و درباره ما میگویند: جسد کجاست ؟
و بعد از غسل دادن
میگویند: جنازه کجاست؟
و بعد از خاک سپاری
میگویند: قبر میت کجاست؟
همه لقب ها و پست هایی که در
دنیا داشتیم بعد از مرگ فراموش ميشه
مدير، مهندس، مسؤول، دکتر، بازرس...
پس فروتن و متواضع باشیم...
نه مغرور و متكبر!
عارفی گفت :
آنچه از سر گذشت ؛ شد سرگذشت!!!
حیف بی دقت گذشت؛ اما گذشت!!!
تا که خواستیم یک «دو روزی»
فکر کنیم بر در خانه نوشتند؛ درگذشت...
حکایت
@hkaitb
🔆 #پندانه
وقتی میمیریم
ما را به اسم صدا نمیکنند
و درباره ما میگویند: جسد کجاست ؟
و بعد از غسل دادن
میگویند: جنازه کجاست؟
و بعد از خاک سپاری
میگویند: قبر میت کجاست؟
همه لقب ها و پست هایی که در
دنیا داشتیم بعد از مرگ فراموش ميشه
مدير، مهندس، مسؤول، دکتر، بازرس...
پس فروتن و متواضع باشیم...
نه مغرور و متكبر!
عارفی گفت :
آنچه از سر گذشت ؛ شد سرگذشت!!!
حیف بی دقت گذشت؛ اما گذشت!!!
تا که خواستیم یک «دو روزی»
فکر کنیم بر در خانه نوشتند؛ درگذشت...
حکایت
@hkaitb
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#در_جهنم_از_بهشت_حرف_نزن!
🌷تقریباً ٧ روز از عملیات مرحله اول میگذشت. به ما مأموریت داده بودند که برای بار دوم در اطراف نهر جاسم وارد عمل شویم. آن شب نیز به عنوان بیسیمچی گردان در کنار برادر هراتی بودم. قبل از اینکه خط شکسته شود با من حرف زد. حرفهایش مرا مات و مبهوت کرده بود. صدایش مثل بال ملائک نرم شده بود. کلامش بوی رفتن میداد و عطر گل سرخ شهادت را در فضا میپراکند. در دلش توفانی بر پا بود، اما از کلامش نسیم باغ بهشت میوزید. با آرامش به من گفت: بعد از شهادت او چه کارهایی انجام دهم.
🌷....گفتم: درست است، هر رفتنی را وصیتی است، اما اینجا در این جهنم، از بهشت حرف نزن. حدود ساعت ١٢ شب بود که در کانال به جلو میرفت. بیسیمچی گردان لشکر زخمی شده بود و در ضمن نیروهای کمکی هم از ما جدا شده بودند. مشغول برداشتن بیسيم از روی دوش بیسيمچی مجروح بودم تا بتواند به عقب بر گردد، که صدای گرمِ حاج قاسم سلیمانی، فرمانده دلیر لشکر را شنیدم. با صدای بلند صدا زد: حسن! حسن! برای برقراری ارتباط فرمانده لشکر با برادر هراتی؛ ایشان را صدا زدم و گفتم: حسن آقا، حسن آقا، حاج قاسم با شما کار دارد، اما....
🌷اما جوابی نشنیدم. نگران شدم و در صدد یافتن او بر آمدم. گلولهای به او اصابت کرده بود و به سادگی برگ گل سرخی بر زمین افتاده بود. برای آخرین بار نگاهش کردم و ناباورانه گفتم: حسن جان شهادتت مبارک. شب را زیر گلوله باران به صبح رساندیم و روز بعد به عقب برگشتیم. منطقه در تصرف دشمن قرار گرفته بود و پیکر مطهرش در کانال ماند تا در تک بعدی انگیزهای دیگر برای پیشروی سپاه اسلام در آن منطقه باشد. پس از رفتن ما، پیکر سردار شهید هراتی سی و نه روز مهمان خاکهای خونین شلمچه بود.
#راوی: رزمنده دلاور حمیدرضا حیدری نسب
حکایت
@hkaitb
📚سر انجام ابراهیم بن مالک اشتر نخعی ...
ابراهیم اشتر از سران کوفه و رئیس قبیله نخع فردی شجاع ، دلیر ، شاعر و دارای اصل نسب .. بعد از جدایی ابراهیم اشتر از مختار بر سر اخلافاتی که پیش آمد و عده ای از افراد ابراهیم به آن دامن زدند و نامه نگاری چندباره مختار برای یاری او در مقابل مصعب و چشم پوشی ابراهیم از یاری مختار ... سرانجام مختار شهید شد ...
در این بین بخاطر شخصیت پر نفوذ ابراهیم ، از سوی عبدالملک مروان و از سوی دیگر از طرف مصعب زبیری نامه های متعددی به سوی ابراهیم برای بیعت با آنها گسیل شد .
که ابراهیم بعد از مشاوره با همراهان و اینکه مروان و همراهان را در حادثه کربلا مقصر میدانست به مصعب زبیری پیوست و از ملازمان و نزدیکان وی گشت بطوری که والی بصره شد ..
در زمان حمله عبدالملک مروان به کوفه باز به ابراهیم و سران قبایل کوفه نامه ای از طرف مروان نوشته شد و همان وعده های معاویه یعنی سکه و مقام داده شد که اکثر یاران و اهالی کوفه برای چندمین بار پیمان شکسته و به یاران عبدالملک پیوستند ..
از یاران مصعب ، مُهلَب که در جنگ با خوارج بود فقط ابراهیم ماند .مصعب بی توجه به نصایح ابراهیم برای گردن زدن سران قبائل خائن ، عزم جنگ با مروان کرد .
در نهایت در جنگی که در ده فرسخی کوفه انجام شد ابتدا ابراهیم اشتر در محاصره قرار گرفت و سر از بدنش جدا شد و بدنش بخاطر کینه شدید توسط غلامان حصین بن نمیر و ابن زیاد به آتش کشیده شد و سپس مصعب .
حکایت
@hkaitb
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
مردی خانه بزرگی خرید. مدتی نگذشت خانه اش آتش گرفت و سوخت. رفت و خانه دیگری با قرض و زحمت خرید. بعد از مدتی سیلی در شهر برخاست و تمام سیلاب شهر به خانه او ریخت و خانهاش فرو ریخت.
شیخ را ترس برداشت و سراغ عارف شهر رفت و راز این همه بدبیاری و مصیبت را سوال کرد.
ابو سعید ابوالخیر گفت: خودت میدانی که اگر این همه مصیبت را آزمایش الهی بدانیم، از توان تو خارج است و در ثانی آزمایش مخصوص بندگان نیک اوست.
💠 شیخ گفت: تمام این بلاها به خاطر یک لحظه آرزوی بدی است که از دلت گذشت و خوشحالی ثانیهای که بر تو وارد شده است.
شیخ گفت:
🔻 روزی خانه مادرت بودی، از دلت گذشت که، خدایا مادرم پیر شده است و عمر خود را کرده است، کاش میمرد و من مال پدرم را زودتر تصاحب میکردم.
🔻 زمانی هم که مادرت از دنیا رفت، برای لحظهای شاد شدی که میتوانستی، خانه پدریات را بفروشی و خانه بزرگتری بخری. تمام این بلاها به خاطر این افکار توست.
مرد گریست و سر در سجده گذاشت و گفت: خدایا من فقط فکر عاق شدن کردم، با من چنین کردی اگر عاق میشدم چه میکردی؟؟!! سر بر سجده گذاشت و توبه کرد.
حکایت
@hkaitb
🌱🔅🌱🔅🌱🔅🌱🔅🌱🔅🌱
#داستان_آموزنده
🔆نافع بن هلال
🍁او، مردی دلاور، قاری قرآن و از حاملان حدیث و از اصحاب امیرالمؤمنین علیهالسلام بود و در جنگ صفین و نهروان نیز شرکت داشت و از شخصیتهای کوفه بود، پیش از شهادت مسلم، مخفیانه از کوفه به استقبال امام حسین علیهالسلام آمد. در کربلا همراه حضرت عباس علیهالسلام در آوردن آب به خیمهها مشارکت داشت.
🍁همچنین در سخنانی پرشور، وفاداریاش را به امام علیهالسلام ابراز داشت. نام خود را روی تیرهای خود مینوشت و بعد تیر میانداخت. روز عاشورا وقتی تیرهایش تمام شد، شمشیرکشید و بر سپاه کوفه تاخت.
🍁آنان با سنگ و تیر او را مورد ضربههای خود قرار دادند تا اینکه بازوهایش شکست، او را محاصره کردند و شمر او را دستگیر کرد و زنده نزد عمر سعد برد و به دست خود، او را به شهادت رساند.
📚فرهنگ عاشورا، ص 473 -انصار حسین
حکایت
@hkaitb
🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃
#داستان_آموزنده
🔆هفتاد بار
♨️شخصی نزد پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم آمد و گفت: «ای رسول خدا! ما غلامی داریم که گاهی اشتباه میکند تا چه مقدار از تقصیرات غلام و خدمتکار خود بگذریم؟»
♨️پیامبر صلیاللهعلیهوآله مدتی سکوت کردند و بعد فرمودند: «روزی هفتاد بار او را عفو کن و از تقصیرات او بگذر.»
📚محجه البیضاء، ج 3، ص 444 -شنیدنیهای تاریخ، ص 97
🍃🍃امام صادق علیهالسلام فرمود: «اِنّا أَهْلُ بَیتٍ مَرُوّتُنا الَّعفُو عَمَّنْ ظَلَمَنا: ما خاندانی هستیم که جوانمردی ما این است که هر کس به ما ظلم کند، از او درمیگذریم.»
📚تفسیر معین، ص 110 -بحار، ج 71، ص 401
حکایت
@hkaitb
#پندانه
✍ لیوان آب را انتخاب میکنید یا لیوان نفت؟
🔹تصور کنید فرش خانهتان آتش گرفته و شما دو لیوان در دست دارید؛ اولی آب و دومی نفت.
⁉️ کدام لیوان را روی آتش خالی میکنید؟
🔸دادزدن، تهدیدکردن، تمسخر، توهین و تحقیرکردن، انتقادکردن، کتکزدن، قهرکردن و محرومکردن کودک مانند لیوان نفت در دست شما باعث شعلهورشدن آتش خشم شما و فرزندتان خواهد شد.
🔹اما همدلی، درک متقابل، احترام، عشق، گوشدادن، آموزشدادن، امیدواربودن، آرامبودن، مدیریت رفتار خود را داشتن همان لیوان آبیست که نهتنها آتش را خاموش میکند، بلکه به شما توانایی حل مشکلات را خواهد داد.
⁉️ فراموش نکنید شما قدرت انتخاب دارید. لیوان آب را انتخاب میکنید یا لیوان نفت را؟
حکایت
@hkaitb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☫﷽☫
فواید دائم الوضو بودن
بدان که وضو نور است و تداوم آن، باعث ارتقاء به عالم قدس خواهد شد، بدان که این دستور با برکت نزد بزرگان علم و عمل تجربه شده است، پس ای سالک کوی یار، بر تو لازم است که همیشه آن را انجام دهی.
📚 #صراط_سلوك
#علامه_حسن_زاده_آملی
حکایت
@hkaitb
🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸
#داستان_آموزنده
🔆رفع طغیان
🔅روزی که همهی اهل کوفه به خاطر ترسیدن از طغیان رود فرات و ترس از غرق شدن نزد امام علیه علیهالسلام رفتند، حضرت به ساحل رود آمدند، وضو گرفته و نماز خواندند و با خدا مناجات کردند.
🔅سپس بهطرف رود فرات رفتند درحالیکه در دست مبارکشان یک نی بود؛ پس آن نی را بر آب زدند و فرمودند: «به اذن خدا و مشیّت او کم شو!»
🔅همان لحظه آب فرات کم شد و ماهی حلالگوشت به امام علیهالسلام سلام نمود.
📚مدینه المعاجز، ص 318
حکایت
@hkaitb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤 داستان کرامت حضرت رقیه به زن فرانسوی
حکایت
@hkaitb
📚#یک_داستان_یک_پند
حاکم شرع (قاضی) متکبر و خشکه مقدسی در بلادی از بلاد مسلمین بر مسند قدرت بود که در احکام خود بسیار سختگیری و استدلال میکرد که نباید دین خدا سهل و آسان گرفته شود. هر چند امر اسلام بر آن است که در اموری از قضاوت که مربوط به تضییع حقالناس و بیتالمال مسلمین نیست (مانند کسی که در خلوت شراب خورده است) سختگیری نکند.
روزی جوانی را در بیابان دستگیر کردند. مأموران این حاکم شرع اگر روزی شلاق و حدّی در شهر جاری نمیکردند حاکم شرع ناراحت میشد و میگفت: مردم نزدیک است ترس خود از خدا را از دست بدهند، پس مأموران را تحت فشار قرار میداد که در خفاء و یا آشکار مجرمی پیدا کنند و برای اجرای حد در ملأ عام از او حکم بگیرند.
روزی جوانی را مأموران در زمان گشت در بیابان در حالت مستی در کنج خرابهای یافتند و نزد قاضی آورده و حکم شلاقاش در ملأ عام گرفتند. در زمان اجرای حکم حاکم شرع بر کرسی نشسته بود و شلاق به دست مأمور داده بود. مرد مست پرسید: مرا چرا شلاق میزنید؟ حاکم شرع گفت: چون مست کردهای و عقل زائل نمودهای و کسی که مست کند و عقل از خویش زائل نماید خلایق را خطر رساند و باید شلاق بخورد. مرد مست گفت: ساعتی بگذرد مستی من تمام شود، خدا نجات دهد مردم را از مستی قدرت تو که هرگز تمام شدنی نیست و مردم این شهر تا تو بر مسند حاکم شرعی از آزار تو در امان نخواهند بود. من اگر مست شوم دو دست بیش ندارم کسی را آزار دهم اما اگر تو مست قدرت خود شوی تو را ایادی بسیاری برای آزار مردم این شهر است.
آری بدانیم طبق حدیث امام صادق (ع) فقط مستی در شراب نیست، بلکه مستی قدرت و ثروت هم هست. چه بسیاری که مست ثروت هستند و از ثروت خویش دلها میشکنند و مستحق تازیانۀ خدا هستند تازیانهای که اگر در این دنیا نخورند بعد مرگشان قطعی است.
🍁و چه زیبا حضرت علی علیه السَّلام فرمودند: بر عاقل است که خود را از مستی ثروت، مستی قدرت، مستی علم، مستی مدح و مستی جوانی نگه دارد زیرا برای هریک از اینها بوی پلیدی است که عقل را میزداید و وقار را کاهش میدهد.
حکایت
@hkaitb
📚عدالت دقیق خداوند
روزی حضرت موسی (علیهالسّلام) از کنار کوهی عبور میکرد، چشمهای در آنجا دید، از آب آن وضوگرفت، به بالای کوه رفت، و مشغول نماز شد. در این هنگام دید اسبسواری کنار چشمه آمد و از آب آن نوشید، و کیسهاش را که پر از درهم بود از روی فراموشی در آنجا گذاشت و رفت. پس از رفتن او، چوپانی کنار چشمه آمد (تا از آب چشمه بنوشد) چشمش به کیسه پول افتاد، آن را برداشت و رفت.
سپس پیرمردی خسته، که بار هیزمی برسر نهاده بود کنار چشمه آمد، بار هیزمش را بر زمین گذاشت و به استراحت پرداخت.
در این هنگام، اسبسوار در جستجوی کیسه پول خود به کنار چشمه بازگشت و چون کیسهاش را نیافت به سراغ پیرمرد که خوابیده بود رفته و گفت: کیسه مرا تو برداشتهای، چون غیر از تو کسی اینجا نیست.
پیرمرد گفت: من از کیسه تو خبر ندارم. گفتگو بین اسبسوار و پیرمرد شدید شد و منجر به درگیری گردید. اسبسوار، پیرمرد را کشت و از آنجا دور شد.
موسی (علیهالسّلام) (که ظاهر حادثه را عجیب و برخلاف عدالت میدید) عرض کرد: «یا ربّ کیف العدل فی هذه الامور؛ پروردگارا! عدالت در این امور چگونه است.»
خداوند به موسی (علیهالسّلام) وحی کرد: آن پیرمرد هیزمشکن، پدر اسبسوار را کشته بود. (امروز توسط پسر مقتول قصاص شد) و پدر اسبسوار به هماناندازه پولی که در کیسه بود به پدرچوپان بدهکار بود، امروز چوپان به حقّ خود رسید. به این ترتیب قصاص و ادای دین انجام شد، «و انا حکمٌ عدلٌ؛ و من داور عادل هستم»
حکایت
@hkaitb
❤️ در جواب کودکان که میپرسند خدا کیست بگوئیم؟
مفهوم خدا و سوالات پیرامون آن همگام با رشد شناختی کودکان شکل می گیرد و کودکان معمولا بسته به توانایی های ذهنی و هوشی متفاوتشان سوالاتی از این قبیل می پرسند.
این قبیل سوالات در هر دوره سنی دارای ویژگی های انحصاری خود است.
بنابراین لازم است در هر دوره بنا به تناسب خصوصیات ذهنی و شناختی به فرزندان مان آموزش های دینی را ارائه داده و از طرح عقاید پیچیده و مشکل برای آن ها خودداری کنیم، چرا که قادر به درک آن نبوده و چه بسا موجب بدفهمی و گریز آن ها از دین شود.
بر این اساس از آن جا که کودکان یا نوجوانان ذهن محدودی داشته و نسبت به مفاهیم انتزاعی ذهنی و منطقی کم تر رغبت و علاقه نشان می دهند، تصور موجودی فرا مادی و غیر جسم برای آن ها غیر ممکن و یا مشکل است.
خدا را با اشیای موجود در اطراف خود مقایسه کرده و از خدا آن چیزی را می پذیرد که متناسب با خواسته های او و مبتنی بر مشاهدات، تجارب و یافته های شخصی اوست.
حکایت
@hkaitb
📚نماز جماعت به امامت کنیز مست
ولید بن یزید در سال 125 هجری قمری به خلافت رسید. او به شرابخواری شُهره بود و دستور داد در دارالخلافه حوضی از شراب برایش بسازند!
شبی در حالی که مست بود، با کنیز خود همبستر شد. هنگام سحر، صدای اذان صبح را شنید. عمامه خود را بر سر کنیز نهاد و عبایش را به دوش او انداخت و دستور داد که کنیز، صورت خود را بپوشاند و به جای او به محراب نماز رفته و نماز جماعت بخواند.
کنیز هم اطاعت امر کرد و با همان حالت مستی و جنابت به مسجد رفت. هوا تاریک بود و کسی متوجه قضیه نشد و مردم هم به کنیز مست، اقتدا کردند و نماز خواندند.
یک سال بعد و پس از قتل ولید بن یزید، با اعتراف کنیز و اطرافیان، این راز، آشکار شد و مردم شام تازه فهمیدند که در یک نماز صبح، به کنیز مست ولید اقتدا کردهاند!
📚الاغانی(چاپ دارالفکر)جلد 6، صفحه 57
📚حیاة الحیوان الکبری، جلد1، صفحه 108
👈چه اتفاقی در کجای تاریخ و توسط چه کسانی افتاده است که فقط 114 سال پس از رحلت حضرت محمد صلیاللهعلیهوآله، امثال ولید بن یزید میتوانند حاکم مملکت اسلامی شوند
حکایت
@hkaitb
🔴 سکوت
🌹امام رضا علیه السلام:
🏷سکوت دری از درهای حکمت است ، سکوت محبت و دوستی می آورد ، سکوت راهنمایی تمام نیکی ها است ؛ و نیز فرمود : در بنی اسرائیل هیچ عابدی عابد نمی بود تا آنکه مدت ده سال سکوت کند و پس از ده سال سکوت عابد شمرده می شد.(1)
مردى به حضرت امام رضا روحي فداه عرض كرد : مرا وصيت و سفارشى فرما حضرت فرمود زبانت را نگهدار تا عزيز باشى و شيطان بر تو چيره نشود كه تو را بسوى خود بكشد پس تو را خوار كند.(2)
🏷ياد مرگ بهترين عبادت است ، بسيار صلوات بر محمد و آلش بفرستيد و بسي دعا كنيد براى مؤمنين و مؤمنات در دل شبهاى تار و روزها ، زيرا صلوات بر محمد و آل او از بهترين اعمال نيك است ، شديد علاقه نشان دهيد بر رفع نيازمنديهاى مؤمنين و شاد كردن آنها و برطرف ناراحتى از ايشان زيرا بعد از انجام واجبات هيچ عملى بهتر از شاد كردن مؤمن نيست.(3)
📚منابع
(1)انوارالبهیه(شیخ عباس قمی ره)ص237
(2)ارشادالقلوب،ج1،ص284
(3)بحارالانوار،ج17،ص295
حکایت
@hkaitb
🔴 طعام را بردار و به سائل بسپار!
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
در احوالات حضرت علی علیه السلام آورده اند که روزی امیرالمؤمنین اشتها کردند که جگر کباب شده ای را با نان نرم بخورند. همین طور این امر تا یک سال طول کشید و ابراز نمی کردند. روزی از روزها، در حالی که روزه بودند، به حضرت امام حسن علیه السلام این مطلب را گفتند.
امام حسن برای حضرت، غذای مورد نظر را آماده کرد. وقتی هنگام افطار شد، سائلی به در خانه آمد و درخواست غذا کرد. علی علیه السلام فرمود: «ای نور دیده من! این طعام را بردار و به این سائل بسپار؛ برای آنکه ما فردای قیامت در صحیفه اعمال خود نخوانیم که «و یوم یعرض الذین کفروا علی النّار اذهبتم طیباتکم فی حیاتکم الدّنیا و استمتعتم بها فالیوم تجزون عذاب الهون بما کنتم تستکبرون فی الارض بغیر الحق و بما کنتم تبسقون؛ (احقاف، 20) آن روز که کافران را بر آتش عرضه می کنند (به آنها گفته می شود) از طیبات و لذائذ در زندگی دنیای خود استفاده کردید و از آن بهره گرفتید اما امروز عذاب ذلت بار به خاطر استکباری که در زمین به ناحق کردید و به خاطر گناهانی که انجام می دادید جزای شما خواهد بود.»
منبع : هزار و یک داستان از زندگانی امام علی، ص419
حکایت
@hkaitb