eitaa logo
حکایتهای بهلول و ملا نصرالدین
6.4هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
16 فایل
بسم الله الرحمان الرحیم مرکز خرید و فروش کانال در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/223674416C035f1536ee اینجا میتونی کانالتو بفروشی یا کانال مناسب بخری👆 تبلیغات انبوه در بهترین کانال های ایتا 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/926285930Ceb15f0c363
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 ✍ هرجا برود عاقبت اینجاست دزدی عبا و چوبدستی ملانصرالدین را برداشت و فرار کرد. ملا به قبرستان رفت و آنجا نشست. به او گفتند: چرا اینجا نشسته ای؟ گفت: منتظرم تا دزد بیاید و عبا و چوب دستی خودم را از او بگیرم. گفتند: مگر دزد به قبرستان میآید؟! گفت: هر جا برود عاقبت میمیرد و همین جا می آید... ✓ 📙کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📘🤔🤔🤔 🔶️ داستان 🗡از پشت خنجر زد. پناه بر خدا از منافقان روزگار که در لباس دوستی جلوه می‌کنند ولی چون وثوق و اعتماد طرف مقابل را جلب کردند در فرصت مناسب از "پشت خنجر می‌زنند" و دشنه را تا دسته در قلب دوست فريب خورده فرو می‌کنند. افراد منافق به سابقه تاريخ و شوخ چشمی‌های روزگار هرگز روی خوش نديدند و اگر احياناً چند صباحی از باده غرور و خيانت سرمست بودند، آن سرمستی ديری نپاييد و آن شهد موقت به شرنگ جانکاه و جانگداز مبدل گرديد. اکنون ببينيم چه کسی برای اولين بار از پشت خنجر زد و فرجام کار محرک اصلی به کجا انجاميد: 👇👇👇 هنگامي که ذونواس فرزند شواحيل (يا به قولی تبع الاوسط پادشاه يمن موسوم به حنيفة بن عالم) را به قتل رسانيد و به دستياری بزرگان و امرای کشور بر مسند سلطنت مستقر گرديد، چون پيرو هيچ مذهبی نبود و يا به روايتی از آيين موسی پيروی می‌کرد، در مقام آزار و کشتار امت مسيح برآمد و کار ظلم و شکنجه را نسبت به اين قوم بجایی رسانيد که عاقبت پادشاه حبشه، که دين مسيحيت داشت، در صدد دفع و رفع وی برآمد و يکی از سرداران نامی خود به نام ارياط را با هفتاد هزار سپاهی به کشور يمن اعزام داشت. در جنگي که بين ارياط و ذونواس رخ داد، ذونواس به سختی شکست خورده، منهزم گرديد و ارياط زمام امور يمن را در دست گرفت. دير زمانی از امارت ارياط در يمن نگذشت که يکی از سرداران سپاه او موسوم به ابرهه که نسبت به وی حسد می‌ورزيد، سپاهياني فراهم آورده متوجه شهر صنعا پايتخت يمن شد. ارياط مردی سلحشور و شجاع بود و ابرهه می‌دانست که از عهده وی در ميدان جنگ بر نخواهد آمد. بنابراين در صنعا به غلام خود غنوده دستور داد که وقتی در ميدان جنگ با ارياط روبرو می‌شود و او را به کار جنگ و جدال مشغول می‌دارد؛ وی ناگهان از پشت به ارياط حمله کند و کارش را بسازد. چون ابرهه و ارياط مقابل يکديگر قرار گرفتند، ارياط با ضربت شمشير خود چنان بر فرق ابرهه نواخت که تا نزديک ابروی وی، شکافي عظيم برداشت! ولی در همين موقع غنوده به دستور ارباب خود، ارياط را نامردانه از "پشت خنجر زد" و به قتل رسانيد. وقتی که خبر کشته شدن ارياط به نجاشی پادشاه حبشه رسيد، سخت برآشفت و سوگند ياد کرد که تا قدم بر خاک يمن نگذارد و موی سر ابرهه را به دست نگيرد از پای ننشيند. چون ابرهه از قصد نجاشی و سوگندی که ياد کرده بود آگاه شد، تدبيری انديشيد و نامه‌ای مبنی بر پوزش و معذرت با انبانی از خاک يمن و موی سر خويش توسط يکی از کسان و نزديکان به حضور سلطان حبشه فرستاد و در نامه معروض داشت: «برای آنکه سوگند سلطان راست آيد، خاک يمن و موی سر خويش را فرستادم». عبارت مثلی از پشت خنجر زد احتمال دارد سابقه قديمی‌تر داشته باشد، زيرا افراد محيل و مکار در هر عصر و زمانی وجود دارند و هميشه کارشان اين است که ناجوانمردانه از پشت خنجر بزنند. ولی واقعه‌ای که جمله بالا را بر سر زبان‌ها انداخت به قسمی که رفته رفته به‌صورت درآمده محققاً همين غدر و خيانت و منافقی ابرهه بوده است؛ چو قبل از اين واقعه هيچ گونه علم و اطلاعی از واقعه مهم ديگر مقدم بر واقعه ابرهه و ارياط در دست نيست. حضرت علی ابن ابيطالب (ع) در اين زمينه می‌فرمايد: «چيزی سخت‌تر و مهم‌تر از دشمنی پنهانی نديدم». ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📘 فردی دچار بیماری گِل خواری بود و چون چشمش به گِل می‌افتاد، اراده‌اش سست می‌شد و شروع به خوردن آن می‌نمود. وی روزی برای خریدن قند به دکان عطاری رفت. عطار در دکان سنگِ ترازو نداشت و از گِل سرشوی برای وزن کشی استفاده می‌کرد. عطار به مرد گفت: من از گِل به‌عنوان سنگِ ترازو استفاده می‌کنم. برای تو مشکلی نیست؟ مرد گفت: من قند می‌خواهم و برایم فرق نمی‌کند از چه چیزی برای وزن کشی استفاده کنی. در همین هنگام مرد در دل خود می‌گفت: چه بهتر از این! سنگ به چه دردی می‌خورد برای من گِل از طلا با ارزش‌تر است. اگر سنگ نداری و گِل به جای آن می‌گذاری باعث خوشحالی من است. عطار به جای سنگ در یک کفه ترازو، گِل گذاشت و برای شکستن قند به انتهای مغازه رفت. در همین اثنا، مرد گِل خوار دزدکی شروع به خوردن از گِلی که در کفه ترازو بود کرد. او تند تند می‌خورد و می‌ترسید مبادا عطار متوجه ماجرا شود. عطار زیرچشمی متوجه گل خوردن مشتری شد ولی به روی خودش نیاورد. بلکه به بهانه پیدا کردن تیشه قند شکن، خود را معطل می‌کرد. عطار در دل خود می‌گفت: تا می‌توانی از آن گل بخور. چون هر چقدر از آن می‌دزدی در واقع از خودت می‌دزدی! تو بخاطر حماقتت می‌ترسی که من متوجه دزدیت بشوم. در حالیکه من از این می‌ترسم که تو کمتر گل بخوری! تا می‌توانی گل بخور. تو فکر می‌کنی من احمق هستم؟ نه! این طور نیست. بلکه هنگامی که در پایان کار، مقدار قندت را دیدی، خواهی فهمید که چه کسی احمق و چه کسی عاقل است! 💐این داستان یکی از حکایت‌های زیبای مولوی در مثنوی معنوی است. با ظرافتی ستودنی گل را به مال دنیا و قند را به بهای واقعی زندگی آدمی تشبیه می‌کند. در نظر او آنان که به گمان زرنگ بودن تنها در پی رنگ و لعاب دنیا هستند همانند آن شخص گِل خواری هستند که پی در پی از کفه ترازوی خود می‌دزدند که در عوض از وزن آنچه در مقابل دریافت می کنند، کاسته می‌شود.  ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📗 ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ پلی ﻋﺒﻮﺭ ﻣﯽﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﺑﻪ ﺩﺍﺧﻞ رودخانه ﺧﺮﻭﺷﺎﻥ ﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺪ، ﻫﻤﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻧﺪ ﺗﺎ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﮐﻤﮏ ﺭﺳﺎﻧﻨﺪ، ﻭﻟﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﺷﺪﺕ ﺁﺏ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺯﻳﺎﺩ ﺍﺳﺖ، ﮐﻪ ﻧﻤﯽشود برایشان ﮐﺎﺭﯼ ﮐﺮﺩ، ﺑﻪ ﺁﻥ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﻧﺠﺎﺗﺘﻮﻥ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﻩ ! ﻭ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺯﻭﺩﯼ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﻣﺮﺩ !!! ﺩﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺁﻥ ﺩﻭ ﻣﺮﺩ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﺎﺩﯾﺪﻩ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﮐﻮﺷﯿﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﺏ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﻴﺎﻳﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﺩﺍﺋﻤﺎ ﺑﻪ آن‌ها ﻣﯽﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺗﻼﺵ ﺗﻮﻥ ﺑﯽﻓﺎﯾﺪﻩ ﻫﺴﺖ ﻭ ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﻣﺮﺩ !!! ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﺗﻼﺵ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺟﺮﻳﺎﻥ ﺁﺏ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺩ. ﺍﻣﺎ ﺷﺨﺺ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺑﺎ ﺣﺪﺍﮐﺜﺮ ﺗﻮﺍﻧﺶ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪﻥ ﺍﺯ ﺁﺏ ﺗﻼﺵ ﻣﯽﮐﺮﺩ .… ﺑﻴﺮﻭﻧﯽﻫﺎ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯽﺯﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺗﻼﺷﺖ ﺑﯽﻓﺎﯾﺪﻩ ﻫﺴﺖ … ﺍﻣﺎ ﺍﻭ ﺑﺎ ﺗﻮﺍﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﺗﻼﺵ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺎﻻ ﺧﺮﻩ ﺍﺯ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺧﺮﻭﺷﺎﻥ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪ . ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﺏ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪ، ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﺮﺩ ﻧﺎ ﺷﻨﻮﺍﺳﺖ . ❤️ ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﺍﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﻦ ﻣﺪﺕ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﻩ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﺸﻮﯾﻖ ﻣﯽکردند. ❤️ 💟 ‏(( ﻧﺎﺷﻨﻮﺍ ﺑﺎﺵ ﻭﻗﺘﻰ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﻣﺤﺎﻝ ﺑﻮﺩﻥ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﻳﺖ می‌گویند.)) 💟 ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin ‎‌‌‌‌‌‌
✍📔 ❣️زندگی عمریست که اجل ، ❣️در پی آن می تازد ... ❣️هرکس غم بیهوده خورد می بازد... ❣️هر که را بینی به فال بخت خود ناراضی است.. ❣️کودک و پیر و جوان را شکوه از این قاضی است..! ❣️روزگاران از ازل این بوده و این نیز هست... ❣️بی خیال ! زندگی کن ، زندگی یک بازی است... ❖ 📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
🔴 که بعد از مرتکب شدم😭 💠بعد از تولد دخترم شوهرم از من خیلی خیلی سرد شد ،رابطه زناشوییمون خیلی کم شده بود. این رابطه سرد و خشک باعث شده بود بخوام توجه همه رو به سمت خودم جذب کنم، 💠 از نگاههای یواشکی یکی از همکارهام خیلی خوشم میومد و لذت میبردم. یه روز یه پیامک بهم داد که توش نوشته بود،امروز همه رفتن بمون کارت دارم. وقتی داشتم پرونده ها را جمع میکردم....... 😢 ادامه داستان واقعی👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1860501547C00e63317b1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸سلام صبح آدینه‌تون بخیر 🌾آرامـش با ارزش‌ترین 🌸حس دنیاست 🌾براتون یه دنیا آرامـش 🌸یه دنیا تنـدرستی 🌾و یک عالمه خوشبختی 🌸و برکت آرزومندم ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
🍀❗️عجب درگهى است درگه او ❗️🍀 ❗️❗️هرگز درگاه الهى را با بندگانش مقايسه نكنيد؛زيرا براى خلوت با پروردگار: 🍃١-نيازى نيست كه وقت قبلى بگيريد،شما آنقدر عزيز هستيد كه خودتان وقت را تعيين كنيد.🌸 🍃٢-نيازى نيست كه بابت تأخير و عدم هماهنگى نگران باشيد،هر وقت برسيد از شما به گرمى استقبال مى شود.🌸 🍃٣-نيازى نيست كه عذرخواهى كنيد و بگوييد:ببخشيد وقت شما را گرفتم ،وقت براى شماست.🌸 🍃٤-نيازى نيست كه عذز خواهى كنيد كه ببخشيد حرفهايم تكرارى بود،اگر هزار بار هم تكرار كنيد،شنوا داريد.🌸 🍃٥-نيازى به چرب زبانى هم نيست،او واقعيت ها و وضعيت شما را بهتر مى داند.🌸 🍃٦-نيازى نيست عذرخواهى كنيد كه ببخشيد صدايم گرفته بود،او گفته ها و ناگفته هاى شما را مى داند.🌸 🍃٧-نيازى به واسطه هم نيست،شاه و گدا در بارگاه او برابرند.🌸 🍃٨-در پيشگاه او از اعتراف به گناه هراسى نداشته باش،اعتراف به گناه نزد او هـيچ گونه تبعات سوئى ندارد.🌸 🍃٩-در بارگاه الهى نيازى به فرياد زدن نيست،اوحتى نجواى شما را هم مى شنود.🌸 🍃١٠-در بارگاه الله هيچ حاجتى بى پاسخ نمى ماند،البته او تصميم مى گيرد كه اولويت هاى شماچيست.🌸 و صلى الله على نبينا محمد و على آله و صحبه و سلم. ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📕🤔🤔🤔 🔶️ داستان 🐓 امان ﺍﺯ خروس بی محل ﻫﺮ ﮔﺎﻩ ﮐﺴﯽ ﺩﺭ ﻏﯿﺮ ﻣﻮﻗﻊ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﺪ ﻭ ﯾﺎ ﻣﯿﺎﻥ ﺣﺮﻑ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﺪﻭﺩ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺍﺧﻞ ﮐﻨﺪ ﭼﻨﯿﻦ ﻓﺮﺩﯼ ﺭﺍ ﺍﺻﻄﻼﺣﺎً ﺧﺮﻭﺱ ﺑﯽ ﻣﺤﻞ ﻣﯽﺧﻮﺍﻧﻨﺪ. ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﺩﻭﺍﺭ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺑﺎﻧﮓ ﻧﺎﺑﻬﻨﮕﺎﻡ ﺧﺮﻭﺱ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﻠﺖ ﻭ ﺳﺒﺒﯽ ﺷﻮﻡ ﻣﯽﺩﺍﻧﺴﺘﻨﺪ ﻟﺬﺍ ﺑﻪ ﺷﺮﺡ ﺭﯾﺸﻪ ﺗﺎﺭﯾﺨﯽ ﺁﻥ ﻣﯽﭘﺮﺩﺍﺯﯾﻢ ﺗﺎ ﻋﻠﺖ ﻭ ﺳﺒﺐ ﺍﯾﻦ ﻣﺜﻞ ﺳﺎﺋﺮ ﻭ ﻣﺸﺌﻮﻡ ﺑﻮﺩﻥ ﺁﻥ ﺑﺮ ﺧﻮﺍﻧﻨﺪﮔﺎﻥ ﺭﻭﺷﻦ ﺷﻮﺩ 👇👇👇👇👇 ﮐﯿﻮﻣﺮﺙ ﺳﺮ ﺩﻭﺩﻣﺎﻥ ﺳﻠﺴﻠﻪ ﺑﺎﺳﺘﺎﻧﯽ ﭘﯿﺸﺪﺍﺩﯾﺎﻥ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﻮﺭﺧﺎﻥ ﺑﻪ ﺭﻭﺍﯾﺎﺕ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺁﺩﻡ ﺍﺑﻮﺍﻟﺒﺸﺮ ﻭ ﮔﻞ ﺷﺎﻩ ﯾﻌﻨﯽ ﺷﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﮔﻞ ﺁﻓﺮﯾﺪﻩ ﺷﺪﻩ، ﻭ ﻧﺨﺴﺘﯿﻦ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﺩﺍﻧﺴﺘﻪﺍﻧﺪ. ﮐﯿﻮﻣﺮﺙ ﺭﺍ ﭘﺴﺮﯼ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﭘﺸﻨﮓ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺮ ﺳﺮ ﮐﻮه‌ها ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺭﮔﺎﻩ ﺧﺪﺍﯼ ﺗﻌﺎﻟﯽ ﺭﺍﺯ ﻭ ﻧﯿﺎﺯ ﻭ ﻣﻨﺎﺟﺎﺕ ﻣﯽﮐﺮﺩ. ﮐﯿﻮﻣﺮﺙ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﺧﯿﻠﯽ ﻋﻼﻗﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻏﺎﻟﺒﺎً ﭘﺴﺮ ﻭ ﭘﺪﺭ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﻣﯽﺭﻓﺘﻨﺪ. ﺭﻭﺯﯼ ﺩﯾﻮﺍﻥ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﮐﯿﻮﻣﺮﺙ ﻣﻨﻬﺰﻡ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺑﻪ ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﭘﺸﻨﮓ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺳﺮ ﺑﻪ ﺳﺠﺪﻩ ﻧﻬﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﭘﺎﺭﻩ ﺳﻨﮕﯽ ﺑﺮ ﺳﺮﺵ ﮐﻮﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻫﻼﮎ ﮐﺮﺩﻧﺪ. ﺣﺴﺐ ﺍﻟﻤﻌﻤﻮﻝ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﮐﻪ ﮐﯿﻮﻣﺮﺙ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﭘﺸﻨﮓ ﺑﺎ ﺁﺫﻭﻗﻪ ﮐﺎﻣﻞ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﺍﻭ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﺟﻐﺪﯼ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺭﺍﻫﺶ ﻇﺎﻫﺮ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺎﻧﮓ ﺯﺩ. ﮐﯿﻮﻣﺮﺙ ﭼﻮﻥ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﺭﺍ ﻧﯿﺎﻓﺖ ﻭ ﺩﺍﻧﺴﺖ ﭘﺸﻨﮓ ﺭﺍ ﮐﺸﺘﻨﺪ. ﺟﻐﺪ ﺭﺍ ﻧﻔﺮﯾﻦ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺟﻬﺖ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺎﻥ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺟﻐﺪ ﺭﺍ ﭘﯿﮏ ﻧﺎﻣﺒﺎﺭﮎ ﻭ ﺻﺪﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﺷﻮﻡ ﻣﯽﺩﺍﻧﻨﺪ. ﺁﻥ ﮔﺎﻩ ﮐﯿﻮﻣﺮﺙ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﻡ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﺍﺯ ﺩﯾﻮﺍﻥ ﺑﺮﺁﻣﺪﻩ، ﺳﺎﯾﺮ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺟﺎﯼ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺑﺎ ﺳﭙﺎﻫﯽ ﮔﺮﺍﻥ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺩﯾﻮﺍﻥ ﺷﺘﺎﻓﺖ. ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺳﻔﺮ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺭﺍﻩ ﺧﻮﯾﺶ ﺧﺮﻭﺳﯽ ﺳﻔﯿﺪ ﺭﻧﮓ ﻭ ﻣﺮﻍ ﻭ ﻣﺎﺭﯼ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﮐﻪ ﺧﺮﻭﺱ ﻣﺮﺗﺒﺎً ﺑﻪ ﻣﺎﺭ ﺣﻤﻠﻪ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﻫﺮ ﺑﺎﺭ ﮐﻪ ﻣﻮﻓﻖ ﻣﯽﺷﺪ ﺑﺎ ﻣﻨﻘﺎﺭﺵ ﺑﻪ ﺷﺪﺕ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻣﺎﺭ ﻧﻮﮎ ﺑﺰﻧﺪ ﺑﻪ ﻋﻼﻣﺖ ﭘﯿﺮﻭﺯﯼ ﺑﺎﻧﮓ ﻣﯽﮐﺮﺩ. ﮐﯿﻮﻣﺮﺙ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺧﺮﻭﺱ ﺑﺮﺍﯼ ﺻﯿﺎﻧﺖ ﻭ ﺩﻓﺎﻉ ﺍﺯ ﻧﺎﻣﻮﺱ ﺗﺎ ﭘﺎﯼ ﺟﺎﻥ ﻓﺪﺍﮐﺎﺭﯼ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺧﻮﺵ ﺁﻣﺪﻩ ﺳﻨﮕﯽ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻣﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﮑﺸﺖ ﻭ ﺑﺎﻧﮓ ﺧﺮﻭﺱ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻓﺎﻝ ﻧﯿﮏ ﮔﺮﻓﺖ. ﮐﯿﻮﻣﺮﺙ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻏﻠﺒﻪ ﺑﺮ ﺩﯾﻮﺍﻥ ﺁﻥ ﻣﺮﻍ ﻭ ﺧﺮﻭﺱ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﺶ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ آن‌ها ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻧﮕﺎﻫﺪﺍﺭﯼ ﻭ ﺗﮑﺜﯿﺮ ﮐﻨﻨﺪ. ﻣﻌﻤﻮﻻً ﺧﺮﻭﺱ ﺑﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺭﻭﺯ ﺑﺎﻧﮓ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻭ ﭼﻮﻥ ﺷﺐ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺑﺎﻣﺪﺍﺩﺍﻥ ﮐﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺷﺐ ﻭ ﻃﻼﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﻭ ﺭﻭﺷﻨﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﺑﺎﻧﮓ ﻧﻤﯽﺯﻧﺪ، ﻭﻟﯽ ﺍﺯ ﻗﻀﺎ ﺭﻭﺯﯼ ﺧﺮﻭﺱ ﻣﻮﺻﻮﻑ ﺷﺒﺎﻧﮕﺎﻫﺎﻥ ﮐﻪ ﺑﯽﻣﻮﻗﻊ ﻭ ﻧﺎﺑﻬﻨﮕﺎﻡ ﺑﻮﺩ ﺑﺎﻧﮓ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ. ﻫﻤﻪ ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﻧﮓ ﻧﺎﺑﻬﻨﮕﺎﻡ ﭼﯿﺴﺖ ﻭﻟﯽ ﭼﻮﻥ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺷﺪ ﮐﻪ ﮐﯿﻮﻣﺮﺙ ﺍﺯ ﺩﺍﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﻓﺘﻪ ﺁﻥ ﺧﺮﻭﺱ ﺭﺍ ﺧﺮﻭﺱ ﺑﯽﻣﺤﻞ ﺧﻮﺍﻧﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺳﺒﺐ ﺑﺎﻧﮓ ﺧﺮﻭﺱ ﺭﺍ ﺑﺪﺍﻥ ﻭﻗﺖ ﺑﻪ ﻓﺎﻝ ﺑﺪﮔﺮﻓﺘﻪ ﺻﺪﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﺷﻮﻡ ﺩﺍﻧﺴﺘﻪﺍﻧﺪ. ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ: ﻫﺮ ﺧﺮﻭﺳﯽ ﮐﻪ ﺑﺪﺍﻥ ﻭﻗﺖ ﺑﺎﻧﮓ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺧﺮﻭﺱ ﺁﻥ ﺧﺮﻭﺱ ﺭﺍ ﺑﮑﺸﺪ، ﺁﻥ ﺑﺪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺩﺭﮔﺬﺭﺩ ﻭ ﺍﮔﺮ ﻧﮑﺸﺪ ﺩﺭ ﺑﻼﯾﯽ ﺍﻓﺘﺪ ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin ‎‌‌‌‌‌‌
📕🤔🤔🤔 🔶️ داستان 🐅 برو شیر درنده باش‌ در گذشته مردی کشاورز زندگی می‌کرد که هرگاه بذری می‌کاشت به ثمر نمی‌نشست و کشاورز از این رو بسیار غمگین بود. روزی از روزها کشاورز روباهی دید که یک دست ندارد و یکی از پاهایش شکسته است اما با این حال بسیار سرحال است و لاغر نبود. پیش خود گفت: خدایا این روباه بدون دست و پا از کجا می‌خورد. ساعتی بعد صدای غرش شیری را شنید و دید که روباه به سوی محلی پشت درختان رفت، پس کشاورز روباه را تعقیب کرد و با شگفتی دید که در آنجا لاشه حیوانی است که شیر آن را رها کرده و روباه ته مانده شیر را خورد. مرد که این را دید دانست که روباه هر روز از لاشه‌های شکار شده توسط شیر تغذیه می‌کند پس با خود گفت: کار خدا را بیین که چگونه هوای حیوان خود را دارد، پس اینکه می‌گویند خداوند روزی رسان است درست است. وقتی می‌شود روزی خود را بی‌زحمت به‌دست آورد پس من چرا این همه تلاش کنم و در پایان هم چیزی به‌دست نمی‌آورم پس من هم باید مثل روباه رفتار کنم. پس به مسجد رفت و در آنجا نشست تا خداوند درب رحمت را به رویش بگشاید و روزی‌اش را برایش بفرستد. روز نخست بدون هیچ اتفاقی گذشت اما مرد ناامید نشد. روزها پی هم می‌گذشتند و مرد کشاورز همچنان به امید روزی بی‌زحمت و تلاش از سوی خدا در گوشه مسجد نشسته بود. این وضع همچنان ادامه داشت تا اینکه روزی پیری رهگذر و فرهیخته برای عبادت به مسجد آمد و به سوی مرد کشاورز رفت و احوال او را پرسید و مرد کشاورز هر آنچه بر وی گذشته بود برای پیرمرد بازگو کرد همچنین هدفش برای آمدن به مسجد را نیز برای پیرمرد بازگفت. پیرمرد گفت: «درست است که خداوند روزی رسان است اما داستان تو همانند آن روباه نیست زیرا تو انسانی توانا هستی و خدا به تو خرد و تندرستی داده است تا کار کنی و خودت روزی‌ات را به‌دست آوری. پس همیشه تلاش کن که مانند شیر باشی تا علاوه بر خودت به دیگران نیز روزی رسانی و نه آنکه محتاج دیگران باشی و این را همیشه از من به خاطر داشته باش "برو شیر درنده باش"». ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
✍📘 در مدتی که در این دنیا هستید، به معنای واقعی کلمه زندگی کنید. ---> "زندگی كنيد" <--- هر چیزی را تجربه کنید، مراقب خودتان و دوستان‌تان باشید. خوش بگذرانید، دیوانگی کنید، عجیب باشید، بیرون از خانه بروید، تلاش کنید و شکست بخورید. چون به هر حال این اتفاق می‌افتد پس بهتر است حتی از شکست هم لذت ببرید. موقعیت یادگیری از شکست‌هایتان را از دستت ندهید. دلیل مسئله را پیدا کنید و از بین ببریدش. سعی نکنید کامل باشید! اصلا ، اصلا..! فقط سعی کنید یک نمونه عالی باشید از انسانیت. ""يک انسانِ خوشبخت"" 👤 ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin