فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ویژه تمامی هموطنان و خصوصاً #اصفهانی_خمینیشهری ها
🪷از آموزش 👩💻و شادی فرزندمان 💑🤹♂️🥳کم نگذاریم 🪷
🎊🔊🎊🔊قابل توجه مادران گرامی
مهد و پیش دبستانی خورشید مهر ثبت نام می کند.
همراه با کارشناس اختلات تمرکز و...
(ثبت نام ۳ سال به بعد انجام میگردد)
🎊🌸میزبان نو گلانِ متولدین نیمه دوم ۹۷و نیمه اول ۹۸
نیمه دوم ۹۶ و نیمه اول ۹۷ می باشد.🎊🌸
(والدین گرامی نگران هیچ هزینه در طی سال تحصیلی نباشید کلیه هزینه ها به صورت نقد و اقساط )
مهد ۳۳۶۳۷۱۴۴
شمس ۰۹۱۳۵۵۵۸۸۷۴
رحمتی ۰۹۳۰۹۹۲۹۸۲۴
خمینی شهر خ امیرکبیر کوچه ۸۱
@hkorshidmehr 🔊🔊🔊
کانال مجموعه خورشید مهر در راستای رشد فکری و تربیت کودکان در خدمت مادران گرامی💌
👇👇👇
🌖🍃🍂قبلش اعلام خواهیم کرد طرح فشرده مخصوص مادرانی هست که دیگر فرصت ثبت نام فرزندشون را ندارند طرح فشرده یک ماهه چندان مفید نیست اما ماموریم و معذور 🍃🍂🌖
ثبت نام طرح فشرده (مرداد ماه)در مهدوپیش دبستانی خورشید مهر آغاز شده🎉
نوگلان عزیز جامانده از پیش دبستانی سال قبل ، میتوانند جهت شرکت در این کلاسها وآمادگی برای ورود به کلاس اول به ما مراجعه نمایند.
🎊🌸میزبان نو گلانِ عزیزمان خواهیم بود 🎊🌸
https://eitaa.com/hkorshidmehr
🦋🦋#داستان_آموزنده
قصه زیبای کفشهای نو👟👟
مدرسه فریبا کوچولو به خانهشان خیلی نزدیک بود و او هرروز خودش صبحها میرفت و ظهرها هم برمیگشت البته مادرش جلوی در میایستاد و مواظب او بود. کنار مدرسه یک مغازه کفشفروشی بود که فریبا وقتی تعطیل میشد، چند لحظهای میایستاد و از پشت شیشه کفشها را نگاه میکرد، چون کفشهای بچگانه خوشگل و رنگارنگی داشت.
این کار برایش بسیار لذتبخش بود و حتی گاهی وقتها دلش میخواست همه کفشهای مغازه مال او بودند! دیدن مغازه کار هر روز فریبا شده بود و مادرش هم که از دور همه چیز را میدید از او سوال میکرد که آنجا چه خبر است که مدام نگاه میکنی و فریبا هم در جواب میگفت که کفشها را دوست دارم.
یکی از روزهایی که طبق معمول جلوی مغازه آمد دید که یک جفت کفش کتانی سفید و صورتی خیلی قشنگ داخل ویترین گذاشته شده است. خیلی از آنها خوشش آمد و با خودش فکر کرد که اگر می”‹توانست این کتانیها را بخرد چقدر خوب میشد. برای همین وقتی به خانه رسید بدون معطلی موضوع کفشها را به مادرش گفت و از او خواست که کفشها را برایش بخرد. اما مادرش یادآوری کرد که کفشهای خودش را یکی دو ماه قبل خریدهاند و هنوز برای خرید کفش نو زود است، اما فریبا اینقدر اصرار کرد که مادر گفت باید صبر کند تا موضوع را با پدرش در میان بگذارد.
فردای آن روز وقتی فریبا به خانه آمد اولین چیزی که از مادرش پرسید این بود که نظر بابا در مورد خرید کفش چه بوده است و مامان هم جواب داد که او گفته فعلا نمیشود و اصرار فریبا هم هیچ فایدهای نداشت و با این که ناراحت شده بود اما دیگر در موردش حرفی نزد.
روزها یکی پس از دیگری گذشتند و او سعی میکرد از مدرسه که تعطیل میشود به سرعت به خانه بیاید و اصلا به مغازه نگاه نکند تا بتواند ماجرا را فراموش کند. اما یک روز وقتی از جلوی مغازه میگذشت یواشکی یک نگاه کوچولو به ویترین آن انداخت و با تعجب متوجه شد که کفشها نیستند خیلی ناراحت شد اما کاری نمیتوانست انجام دهد و با همان حال به خانه آمد و به هیچ کس هم چیزی نگفت.
بعد از ظهر همان روز وقتی بابا به خانه آمد فریبا از او خواست که با هم بروند و برایش یک دفتر بخرند و بابا هم قبول کرد و گفت که اتفاقا من هم یک کاری دارم که باید بیرون بروم.
چند دقیقه بعد دو نفری برای خرید از خانه خارج شدند و کارهایشان را که انجام دادند موقع برگشت به مغازه کفشفروشی که رسیدند بابا از فریبا خواست که با هم داخل مغازه بروند که آنجا هم یک کار کوچکی دارد. وارد مغازه که شدند اول سلام کردند و بعد بابا گفت: حسن آقا ببخشید میشه اون امانتی من رو بدید.
حسن آقا هم با لبخند و البته با نگاهی به فریبا گفت: بله، حتما.
و بعد یک جعبه کفش را به دست بابا داد و او هم جعبه را به طرف فریبا گرفت و گفت: فریبا جون این مال شماست.
دختر کوچولو که از کارهای بابا و آقای مغازه دار تعجب کرده بود، گفت: مال من !؟
- بله.
- چیه باباجون ؟
- بازش کن خودت میفهمی.
فریبا جعبه را از بابا گرفت و درآن را باز کرد و از دیدن کفشهای داخل آن بسیار خوشحال شد و با هیجان زیادی گفت: بابا جون؛ بابا جون.
چند لحظهای ساکت شد و به کفشها نگاه کرد و دوباره گفت: من ظهر دیدم کفشها نیستن؛ پس کار شما بوده.
و بعدش دست بابا را محکم در دستش گرفت و گفت: ممنونم بابا جون، خیلی خوشحالم؛ حالا بیا بریم به مامانم همه چی رو بگیم.
و هردو خوشحال و خندان از مغازه بیرون آمدند و به سمت خانه رفتند.
#قصه🌙
@hkorshidmehr
سلام خورشید پشت ابر ، مهدی جان
سلام بر شما در تمامی لحظه های سخت غیبتتان ...
سلام بر شما در تمامی روزهای اشک آلود صبوری اتان ...
سلامی از یک منتظرِ چشم براه به پدری در زندان غربت ...
سلامی از من به شما ...
📚 @hkorshidmehr 📚
🔸به بازجو گفتم الان نوبت بچه داری من است! / باید تداخل وظایف و تکالیف را پذیرفت🔸
رسول اکرم (ص) نماز می خواند در حالیکه در بغل او فرزند دخترش امامه بود. وقتی می ایستاد، بچه را بغل می گرفت و وقتی به سجده می رفت بچه را زمین می گذاشت و نماز جماعتش را با بچه داری تمام می کرد!
این معنایش این است که مسائل و وظایف، گاهی با هم تداخل می کند. انسان بایستی وظائفی که به عهده اش هست را انجام بدهد. ما اگر بخواهیم بچه ها را حذف کنیم باید ازدواج نکنیم و اگر بخواهید ازداواج نکنید باید بپذیرید که نسلی که رفت نسل دیگری نباشد که جای آنها را بگیرد، جای سوخته ها را چیزی نباشد سبز کند. اگر آن را نمی پذیری باید همسر بگزینی؛ اگر همسر را می گزینی باید قسمتی از بچه داری را تحمل کنی. یعنی سهم داری. من حتی با بچه اولم که از این کوچکتر بود، یک بازجویی مفصل در ساواک رشت پس دادم و هرچه کردند که بچه را از من دور کنند [نتوانستند]. من گفتم: الان نوبت بچه داری من است. اگر می خواهید بازجویی کنید، من با این بچه هستم.
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹
https://eitaa.com/hkorshidmehr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استقلال_فرزندان
اولش آدم فکر میکنه چه مادر بی خیالیه که پرید و رفت، ولی آخرش😊
لطفا فرزندانتون رو وابسته تربیت نکنید
📚 @hkorshidmehr 📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃
🍃
🔖 جوانان پیر و افسردگی زنان
🎥حکیم خیراندیش
♦️لطفا انتشار بدهید👌
🍃
🌸🍃
📚 @hkorshidmehr 📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عزیزان این کلیپ رو گوش کنین تا دیر نشده
📚 @hkorshidmehr 📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼ویدیو آموزش نقاشی تام
🎨 آموزش نقاشی به کودکان👇
🌸🍂🍃🌸
کانال #قصه های کودکانه
📚@hkorshidmehr📚
☀️عید قربان مبارک☀️
خدای کعبه ای تو
معبود مکه ای تو
به گفته ی ابراهیم پیامبر
خالق یکتایی تو
عید قربان عیدماست
عید بزرگ اسلام
دست بزنیدبچه ها
عید بزرگ قربان
دلم میخواد که روزی
راهیه مکه باشم
بعد از طواف کعبه
حاجی مکه باشم
مدینه ی منور و مکه مکرم
دو شهر حاجت هستند
صلی علی محمد
صلوات بر محمد
🌸🍂🍃🌸
📚@hkorshidmehr📚
17.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑🎥 بدون اجازه مامانش رفته تو کوچه
فقط اون چکی که بهش زد 😁
@hkorshidmehr
تا پیش از سفرش به کربلا پسر خیلی شری بودهمیشه چاقو در جیبش بود خالکوبی هم داشت خیلی قلدر بود و همه کوچک تر ها باید حرفش را گوش میدادند . مجید کسی بود که زیر بار حرف زور نمی رفت بچه ای نبود که بترسدخیلی شجاع بود اگر می شنید کسی دعوا کرده هر دو طرف را زور می کرد آشتی کنند و گرنه با خود مجید طرف بودند
وقتی از سفر کربلا برگشت مادرم از او پرسید
چه چیزی از امام حسین علیه السلام خواستی؟
مجید گفت: یک نگاه به گنبد حضرت ابوالفضل
و یک نگاه به گنبدامام حسین کردم وگفتم آدمم کنید:)))✨🌷
#شهید_مجید_قربانخانی
#هرهفتهباشهدا
🔹رهبرانقلاب:
از ظهر عرفه تا غروب عرفه ساعات مهمی است؛ لحظه لحظهی اين ساعات مثل اكسير حائز اهميت است.
#حسین_دارابی
📚 @hkorshidmehr 📚
شامل ۶۴ صفحه تمرینات توجه وتمرکز جهت تقویت حافظه دیداری،شنیداری وحافظه فعال.
مناسب دانش آموزانی که نقص توجه دارند،در تمرینات نوشتاری وخوانداری،ضعیف عمل میکنند، دقت دیداری پایینی دارند ودر املا ضعف دارند .
(قیمت در هر سری از چاپ،امکان تغییر دارد،بخاطر نوسانات قیمت مواد اولیه چاپخونه)
@hkorshidmehr
🔴یادگیــری نشانه های هم صـدا
هنگام گفتن دیکته #کودکان هرآنچه که می شنوند می نویسند خواه #درست خواه #نادرست
چون #کودکان نسبت به توجه #شنـیداری سریع اقدام می کنند به #نوشتن، در حالیکه پـس از شنیـدن اقدام بعــدی #مهارت_دیدن هست، تا با توجه به #تصویر_سازی ذهنی بتونند ساختار کلمات رو تشخیص دهند.
پـس هرچقــدر به #مهارت های #دیـداری کودکان و دانـش آموزان توجه کنید ،بازم کم خواهد بود.
کتاب بازی ذهن دقت و توجه دیداری و حافظه ی دیداری فرزند شما رو تقویت خواهد کرد،و نتیجه ی آن،املاهای بدون غلط😍خواهد بود.
@hkorshidmehr