eitaa logo
پیر طریقت
1.3هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
725 ویدیو
47 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هو منم که عاشق دیدار یار خود باشم منم که والهٔ زلف نگار خود باشم منم که سیدم و بندهٔ خداوندم منم که دانه و دام شکار خود باشم منم چو پرده و جانم امیر پرده نشین منم که میر خود و پرده دار خود باشم به هر کنار که باشم از این میان به یقین چو نیک بنگرم اندر کنار خود باشم به گرد کوه و بیابان دگر نخواهم گشت به کنج دل روم و یار غار خود باشم چرا جفا کشم از هر کسی درین غربت به شهر خود روم و شهریار خود باشم به غیر عشق مرا نیست کاری و باری از آن مدام پی کار و بار خود باشم از آنکه عاشق و معشوق نعمةاللهم به گرد کار خود و کردگار خود باشم حضرت شاه نعمت‌الله ولی
هو از حال چه می جوئی و از قال چه پرسی مستیم و  خرابیم و  ندانیم چه حال است
هو زلیخا همتی در عرصه‌ی عالم نمی‌بینم ! وگرنه جنس یوسف، کاروان در کاروان دارم [[[[جناب صائب تبریزی]]]]
هو گرفتارِ کمندِ ماه‌رویان ، نه ، از مدحش خبر باشد ، نه ، از ذم ،
هو نه هر که راه دید، در راه برفت و نه هر که رفت، به مقصد رسید.
هو اگر با مردمان بی‌نفاق دمی می‌زنی، بر تو دگر سلام مسلمانی نکنند. اول و آخر من با یاران طریق راستی می‌خواستم که بورزم بی‌نفاق، که آن همه واقعه شد. شمس الدین محمد تبریزی
هو گر بمیری ز خود بقا یابی ور کشی زحمتی عطا یابی هر که مرد او دگر نخواهد مرد گر بمیری ز خود بقا یابی
هو پس پاهایش را ببریدند ، تبسمی کرد و گفت : " بدین پای سفر خاکی میکردم ، قدمی دیگر دارم که هم اکنون سفر دو عالم بکند اگر توانید آن قدم را ببرید ." ذکر حسین حلاج تذکره الاولیا عطار
هو بهانه مجوی. قدم در راه نِه و راه رو. گریزی از او نیست جز رفتن به سوی او. پیشِ رویت گردنه‌ای است، اگر بالا نرفتی _ بالا می‌برندت. اگر رفتی _ نجات یافتی، و اگر ببرندت _ هلاک شدی. و از آن چاره‌ای نیست. شیخ احمد_غزالی (مجالس/ترجمه احمد مجاهد/ص۷۴)
هو دریغا! اول حرفی که در لوح محفوظ پیدا آمد، لفظ «محبت» بود؛ پس نقطه‌ی «ب» با نقطه‌ی «نون» متصل شد، یعنی «محنت» شد. مگر آن بزرگ از اینجا گفت که در هر لطفی، هزار قهر تعبیه کرده‌اند؛ و در هر راحتی، هزار شربت به زهر آمیخته‌اند. عین‌القضات همدانی
هو چو عاشق می‌شدم گفتم که بُردم گوهرِ مقصود ندانستم که این دریا چه موجِ خون‌فشان دارد ز چشمت جان نشاید بُرد کز هر سو که می‌بینم کمین از گوشه‌ای کرده‌ست و تیر اندر کمان دارد
هو بدیدم حسن را سرمست می‌گفت بلایم من بلایم من بلایم جوابش آمد از هر سو ز صد جان ترایم من ترایم من ترایم