هو
درویش مرآتی است مصفی،
به سان آیینه،
هرچه در مقابل آید همان را نماید،
هیچ سودی نخواهد و از هیچ زیانی نکاهد،
نه تمنای ثواب کند و نه طلب نجات از عذاب...
#خواجه_عبدالله_انصاری
هو
بایزید بسطامی را حدیث دل پرسیدند؛ گفتا: دل آن بود که به مقدار یک ذره،
آرزوی خلق در او نباشد.
#کشف_الاسرار
#خواجہ_عبداللہ_انصاری
#بایزید_بسطامی
@sufianehh
هو
اکنون جمعی با نام و شکل و شمایل درویش پیدا شده که ایشان را
رنگی و ینگی بیش نیست ، سخنان بی عملشان فریبی بیش نیست .
دانه و دامی و شمعی و قندیل نیرنگی و زنبیل پر دلقی و سفره و سرایی و دکانی و اجتماعی و صومعه و خانقاهی و مکتب خانه هایی دارای ایوان و بارگاه پر آب و رنگی ساخته اند.
قومی بی تهجدی گروهی بی تشهدی بعضی صوف پوشیده گروهی موی تراشیده و دل هزار کس خراشیده
آستین کوتاه چون اهل راز کرده اما دست به مناهی دراز کرده و روز تا شب از کرامات خود گفته و شب تا روز به غفلت خفته ، از سوز سر به نام و القاب قانع و از دین با ایشان هزار مانع
کلماتشان همه از مشاهده و مکاشفه اما فرسنگ ها دور از مجاهده و در ظاهر زراقند و در باطن بینی براقند .
ایشان را نه در خانه دل هوایی و نه در خوان فقر نوایی و نه در شهر شهود رای و جایی است .
هر یک را در ادعای ارتباط با ملایک اوهام خود با فریب خلق در هوای نفس دکانی است و تو پنداری که ایشان صوفیانند نی نی اینان لافیانند .
به صورت جمع عشقاند و به سیرت جمع فساقند اندیشه ایشان شکم و هوای شهرت و چه چهان مردم است و پیشه ایشان جاهلی ست .
چون زاهد بینند طوطیانند و چون شاهد یافتند لوطیانند و با اینهمه غفلت و غی یحتسبون انهم علی شئی
ای سالک راستین روشن جبین
اهل صفه را بدین چشم مبین
این جنگ با فرقه ا یست که ناموس ایشان خرقه ایست ، کبود پوشان خوارند و زرد رویان سیه کارند ، در رقص بر افشانند آستین و از صد یکی نه راستین شجره خبیثه خورند و نام خود امت محمد نام اند اما در باطن قوم لوط اند.
جاهلی چند از پی رنگی شده
صوف پوشیده از شیوه ی ننگی شده
هر یکی را ظاهری معمور لیک
باطنی ویران و دل سنگی شده
خواب و خور را کرده عادت همچو گاو
در راه طاعت خر لنگی شده
مرد باید در ریاضت روز و شب
استخوان و پوست چون جنگی شده
#تفاوت_بین_دوریشان_حقیقی_و_مجازی
#خواجه_عبدالله_انصاری
هو
کسی را که تقوی بر وی غالب نباشد،وی را شغل بهتر از فراغت باشد،تا از فراغت وی را بلایی نخیزد،اما صاحب ورع را فراغتْ ملکی بی بها بود.
#نفحات_الانس
#خواجه_عبدالله_انصاری
@FEshragh
هو
مردی پیش بوالقاسم خلّال مروزی شد و از وی دستوری خواست که به سفر شود.
پیر گفت : چرا می روی ؟
گفت : آب که نرود تیره می گردد.
پیر گفت : تو خود دریا باش ، که نرود و تیره نگردد.
#طبقات_الصوفیه
#خواجه_عبدالله_انصاری
@sufianehh
الهی؛
یک دل پر درد دارم
و یک جان پر زجر
عزیز دو گیتی!
این بیچاره را چه تدبیر؟!
الهی؛
هر کس را آتش در دل است
و این بیچاره را آتش در جان!
از آنست که هر کس را سر و سامانیست
و این درویش را
نه سری و نه سامانی
#مناجات_نامه
#خواجه_عبدالله_انصاری
هو
مست توام از جـُـــرعه و جام آزادم
مـُــرغ توام از دانه و دام آزادم
مقصود من از کعبه و بتخانه تويی
تو
ورنه من ازين هر دو مقام آزادم
#خواجه_عبدالله_انصاري
هو
الهی
اگر خامم پخته ام کن
اگر پخته ام سوخته ام کن
#مناجاتنامه
#خواجه_عبدالله_انصاری
هو
در عجبم از کسی که کوه را می شکافد تا به معدن جواهر برسد، ولی خویش را نمی کاود تا به درون خود راه یابد.
الهی!
بر هر که داغ محبت خود نهادی،
خرمن وجودش را به باد نیستی در دادی.
الهی!
همه آتش ها بی محبت تو سرد است و همه نعمتها بی لطف تو درد است.
#خواجه_عبدالله_انصاری
هو
درویش را دیروز و فردا چه بود ؟
درویش در وقت است،
او ابن الوقت است،
تو از پدر زادی و درویش از وقت.
تو در خانه نشستی و درویش در وقت.
تو در مرکب سواری و وی در وقت.
درویش و سالک را دیروز و فردا نبود،
او به وقت قایم است
و بر وقت موقوف...
و گفت : وقت، آن است که
جز حق در او نگنجد...
#خواجه_عبدالله_انصاري
@FEshragh
هو
درویش را دیروز و فردا چه بود ؟
درویش در وقت است،
او ابن الوقت است،
تو از پدر زادی و درویش از وقت.
تو در خانه نشستی و درویش در وقت.
تو در مرکب سواری و وی در وقت.
درویش و سالک را دیروز و فردا نبود،
او به وقت قایم است
و بر وقت موقوف...
و گفت : وقت، آن است که
جز حق در او نگنجد...
#خواجه_عبدالله_انصاري
هو
الهی
کدام درد از این بیش باشد
که معشوق توانگر بود و عاشق درویش
الهی
من کیستم که ترا خواهم
چون از قیمت خود آگاهم
از هر چه می پندارم کمترم
و از هر دمی که می شمارم بدترم
#مناجات
#خواجه_عبدالله_انصاری