eitaa logo
[ هُرنو ]
938 دنبال‌کننده
836 عکس
54 ویدیو
117 فایل
|هُرنو، به معنای روزنِ نورگیرِ سقف| 📖خواندنی‌ها، شنیدنی‌ها، و خرده‌ریزهایم. مُصطفا جواهری همه‌کارهٔ هیچ‌کاره! کاری بکن که هیچ‌وقت شرمندهٔ دلت نباشی؛ تامام! @mim_javaheri
مشاهده در ایتا
دانلود
امروز اولین جلسهٔ بود. گعدهٔ استادیاران مقیم طهران. استادیاران مدرسهٔ مبنا. مدرسه مبنایی که ناخدایش آقای جوان است. آقای جوانی که باعث و بانی خیرات زیادی است. یکی‌اش همین جمعِ استادیارها. استادیارانی که ابتدا از راه دور و مجازی و آهسته‌آهسته و بعد از نزدیک و حضوری رفاقت‌شان شکل گرفت. جمعی که هم‌افق، هم‌راستا‌، هم‌سو، هم‌آهنگ و هم‌رویا هستند و قبراق. واقعا به عضوی از این جمع بودن، مفتخرم... که؛ تبارک الله از این فتنه‌ها که در سر ماست! پ.ن: با زینب‌سادات‌کوچولوی خانم ذجاجی، در حال شنیدن داستان خانم علیپور هستیم :) @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
که زندگی دو سه نخ کام است، و عمر، سرفهٔ کوتاهی. . . . @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
[ هُرنو ]
که زندگی دو سه نخ کام است، و عمر، سرفهٔ کوتاهی. . . . @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
فردای عید، جمعه‌روزی بود و نوبتِ اُتولِ جمعهٔ این هفته با ما بود. یادت هست دیگر؟ ژیانِ مدل سی‌وهشت را که ده سالش شده بود، با حسام دونگی خریده بودیم. سه‌دونگش به اسم من بود و سه‌دونگش به اسم حسام. البته سندی که در میان نبود. دفترخانهٔ سر بازارنو رفته بودیم و تکه‌کاغذی را انگشت زده بودیم؛ آن هم به اصرار بقیه. وگرنه که بین‌مان این صحبت‌ها در میان نبود. ژیان را هفتگی می‌چرخاندیم. از بخت خوب‌مان این هفته نوبهٔ من بود. شب قبلش از خانهٔ سید که برای عید دیدنی رفته بودیم و برمی‌گشتیم، بیخِ گازرگاه، پر چادرت را کشاندم عقب تا از بچه‌ها کمی فاصله بگیری و در گوشَت گفتم باروبندیل را شبانه ببند که خروس‌خوان برویم ده‌بالا. بلکه گرمای نادخِ مرداد را حریف شویم. چشمانت برق زده بود و تا خود چارمنار با خودت حساب‌کتاب می‌کردی که صبحانه چه‌چیز آماده کنی و پیازِ نداشتهٔ سالاد‌شیرازی‌ات را از کجا بخریم و لیمو‌عمانی را یادت باشد که در فلاکسی که تازه از بانه خریده بودم بیندازی تا چای، طعمِ ماندگی نگیرد به خودش! که وقتی بین مسیر، ژیان را کشاندیم روی خاک‌وخل کنار جاده تا کش‌وقوسی به بدن بدهیم، عطر چایت خستگی را در کند. صبح با ذوق، زودتر از همه‌مان بیدار شدی و برای نماز صبح صدایمان کردی. بساطت را داخل زنبیل پلاستیکی یشمی‌رنگت چیده بودی و چادر رنگی جدیده را سر کرده بودی و دم در آماده حرکت شده بودی. از هشتی که در آمدیم، تا برسیم به ژیان، نرگس روی شانه‌ام خوابش برده بود و هادی هم دستانش آویزان دستان تو بود و زنبیل یشمی هم انگشتان یحیی را به سمت زمین می‌کشاند. یادت هست که وقتی استارت زدم، اول صدایش در نیامد؟ بدکردار می‌خواست همان اول صبحی ذوقمان رو کور کند. روشن شد ولی. اطوارِ همیشگی سر صبح‌هایش بود. یادت هست پیچ و خم جاده را؟ یک نخ سیگار اشنو ویژه را از داخل پاکت نخودی‌-قرمز رنگش درآورده بودم و نم‌نم کام می‌گرفتم و تو هم زیرزیرکی اخم می‌کردی و ته دلت می‌خندیدی. از همان وقت‌ها بود که جاده مست‌مان میکرد دیگر؟ نه؟ . . . . ما، در کنار هم زیسته‌ایم، قرن‌ها... . که زندگی دو سه نخ کام است، و عمر، سرفهٔ کوتاهی. . . . عکس از ماهنامه هنر و مردم یزد، دهه پنجاه. @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
ملک آسیاب-ایران جمعه.jpg
3.28M
یادداشتم برای کتاب نوشتهٔ برای ضمیمهٔ جمعهٔ روزنامه ایران؛ مورخ ۳۰ دی‌ ۱۴۰۱ @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
[ هُرنو ]
یادداشتم برای کتاب #ملک_آسیاب نوشتهٔ #غزاله_علیزاده برای ضمیمهٔ جمعهٔ روزنامه ایران؛ مورخ ۳۰ د
یادداشتم برای کتاب نوشتهٔ برای ضمیمهٔ جمعهٔ روزنامه ایران؛ مورخ ۳۰ دی‌ ۱۴۰۱ داستانِ پر از توصیف، برای هیچ! «ملک آسیاب»، آخرین کتابی است که بیست‌سال بعد از خودکشی غزاله علیزاده از او چاپ شده است؛ در نشر رشدیه، که همهٔ حقوقش متعلق به سلمی الهی دختر علیزاده است. دختری که پس اتمام رابطه‌اش با آوینی و نتیجهٔ ازدواجش با بیژن الهیِ شاعر است. علیزاده در ملک آسیاب، راوی دو داستان هم‌زمان و موازی است. یکی ملک آسیاب که در رفت‌وبرگشت بین صاحبان و دولت است و دیگری ماجرای عاطفی بین سارا و فرزین. سارا، دختر خانم نجمیِ بیوه است و با دایی هدی و فرزین، چهار مالک اصلی ملک آسیاب هستند. در این میان، مباشران و کارچاق‌کنانی هستند که به دنبال بافتن کلاهی از نمد ملک آسیاب برای خودشان هستند. فرزین که از همسر اول خود و دو فرزندش جدا شده، در پی اثبات عشق دوران نوجوانی خود با سارا است. سارایی که دختر یک خانوادهٔ متمول و دست‌نیافتنی بوده و رسیدن به او برای فرزین یک آرزوی نشدنی. اما حالا که روزگار گذشته و هر دو، تجربه‌های عاطفی شکست‌خورده‌ای را پشت سر گذاشته‌اند، زمان مناسبی برای ابراز این عشق از سوی فرزین است. اما سارا (که گویی نمایندهٔ تام‌الاختیار افکار حقیقی نویسنده در داستان است)، مردد است. مردد بین رفتن و به تعبیر خودش فرار از ایران و ماندن در ایران. مردد بین پذیرفتن عشق فرزین و یا محافظت از محبت مادر کهنسال و یا علاقه به دایی هدی که خودش هم در یک باتلاق عاشقانه، دست‌وپا می‌زند. ملک آسیاب یک طرح داستان ساده دارد. خالی از هر تعلیق، گره و پیچیدگی. اگر هم پیچیدگی‌ای وجود دارد، پیچیدگی در توصیف‌های علیزاده از حالات و رفتار شخصیت‌ها و موقعیت‌های مختلف است. توصیفاتی که با حوصله و بدون هیچ عجله‌ و با نثری پاکیزه بیان شده است. شاید تنها نقطهٔ قوت ملک آسیاب همین بیان جزییات دقیق و غیرتکراری باشد. استفاده از واژگان درست و به‌جا که می‌تواند سرمشق خوبی برای تازه‌نویسنده‌ها باشد. به غیر از سارا که گویی آینهٔ علیزاده در داستان است، باقی شخصیت‌ها، خام و در حد تیپ باقی مانده‌اند. شخصیت‌هایی که اجازهٔ نزدیک‌شدن مخاطب به خودشان را نمی‌دهند و تا اندازه‌ای متعدد هستند که مخاطب مجبور می‌شود چند ورق برگردد عقب تا دوباره حساب کند که فتاحی که بود و فرقش با جوادی چیست و وکیل جدید چه می‌گوید! ملک آسیاب، یک داستان بی‌مکان و بی‌‌زمان است و این بی‌مکانی و بی‌زمانی، عامدانه یا غیرعامدانه نشان از بی‌هویتی شخصیت‌ها است. ملک آسیاب فقط از جهت نزدیک‌تر شدن به شناخت شخصیت علیزاده و چشیدن طعم توصیفاتش ارزش خواندن دارد و متاسفانه بیش از این چیزی در چنته‌اش نیست. @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
هدایت شده از استاد فیاض بخش
4_6048838133582136607.mp3
3.21M
🔊 بشنوید| توصیه‌ها و دستورات ویژه استقبال از ماه رجب. استاد فیاض‌بخش 🔸 بیایید در این ماه با امیرالمومنین(ع) معامله کنیم! 🔸 روش عملی مراقبه و محاسبه در ماه رجب. 🔸 اعمال عبادی توصیه‌شده در ماه رجب ❗️این فایل صوتی مربوط به سال‌های قبل است که بخاطر حلاوت خاصی که دارد، هرسال در آستانه ماه رجب آن را منتشر می‌کنیم. ☑️ کانال جلوه نور علوی @jelvehnooralavi
شصت و چهارمین کتاب ۱۴۰۱ @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
. ساعات عمر من همگی غرق غم گذشت دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت می‌خواستم که وقف تو باشم تمام عمر دنیا خلاف آنچه که می‌خواستم گذشت... حالا برای لحظه‌ای آرام می‌شوم ساعات خوب زندگی ام در حرم گذشت... شهادت‌ امام هادیه و دلِ من، سامراست دوباره..... @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
شصت و پنجمین کتاب ۱۴۰۱ @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
چاه ذهن همهٔ آنها چه پربار و پُرآب بوده، چه طناب محکمی دست همه‌شان بوده که چنان آب‌های روانی از ذهن‌شان بیرون کشیده‌اند. 📚 خانومِ صفحه ۱۴۴ خوشا خاطرات! @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف