eitaa logo
مهندسی ذهن استاد نیلچی زاده
10.1هزار دنبال‌کننده
20.5هزار عکس
17.4هزار ویدیو
373 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از استودیو نبوی
خم شدم جلوی این در یک متری میگم آقا سید ، وقت میکنی این صندلارو برام دوردوزی کنی؟ نگام میکنه و قبل ازینکه بگه برو حواله ات به چند روزِ دیگه ، تندی میگم : دارم میرم کربلا ، میخوامشون .... چشماش میخنده ! میگه برو یه ساعت بعد اماده اس ، یه جوری میدوزمش اربعینم باهات بیاد ... . بخودم میگم ، گفت اربعین !؟ من کجا ، اربعین کجا .... انگار دستی روی افکارم رو برمیگردونه به چهار ماه پیش ! داشتم ظرف میشستم و سخنرانی گوش‌میکردم میگفت شخصی به محضر امام صادق (اگر اشتباه نکنم ) میرسه ، حضرت میگن فلانی شنیدم برخی شیعیان ما سه سال هست به زیارت کربلا نرفته اند ، اون اقا میگن خیلی ها هستن ... حضرت میگن « جواب پیامبرو‌ در قیامت چه خواهند داد ؟ » یکهو تمام این روایت جوشید و از چشمم سرازیر شد ! نشستم روی زمین های های گریه کردم گفتم نرفتن زیارت کربلا یک طرف ، با شش سال نرفتن‌ چه کنم ؟ دو هفته بعد دوستام گفتن میخوایم بریم مشهد ، میای ؟ _ رفتم ، با چه دلی هم رفتم _ توی راه زهرا گفت کربلارو از امام رضا نگرفتی بدون کم‌ کاری کردی .... و حالا اینجای کارم . توی دلم گفتم از زیارت کربلا نصیبم شد ، از سفرِ رو میگیرم ،‌انشالله .... چه میشه کرد؟ توی این خاندانِ گره گشا‌ پدر را به پسر ،‌ پسر را به پدر باید قسم داد ، گِره باز نشد ملالی نیست ... میرویم سراغِ پهلوی شکسته ، این یکی ردخور ندارد ... .
هدایت شده از استودیو نبوی
بغض آسمان ترکیده است .... متصل میبارد انگار همراه دل بی قرار من شده است در باورم نمیگنجد ... بناست در بخوانم !!!! نیم روزی مانده تا سلطان جهان شوم .... تا ولایتت را بیشتر از همیشه تاج سرم کنم .... تا دست ادب بر سینه بگذارم زیر لب بگویم .... میخواهم به زهرایت بگویم : گذشت آنروزها که از پی امیرِ غریب میرفتی و فریادت دلی را نمیلرزاند .... میبینی؟ اتشِ درِ خانه ات از پسِ قرنها به جانِ ما افتاده است و لحظه به لحظه از حرارتش آب میشویم .... فاطمه جان ما ذوب در ولایتیم ، حتما تو مادرانه دعایمان کرده ای که هر روز مشتاقتر میشویم به عشق علی ... . _طالب
هدایت شده از استودیو نبوی
خسته ام خیلی خسته یکروز هست توی راهیم انگار راه کش آمده ... وارد شدیم را هم ندیدم پناه بردم به اتاق ، کمی نشستم اما آرام ندارم ! باید بیایم شده یک سلام بگویم و برگردم ، باید بیایم راهی میشوم ایستاده ام روبروی بارگاهش فقط نگاه میکنم! سیل جمعیت میجوشد‌ ... دستها به نشان حاجتی بالایند ! همه دارند با سخن میگویند ! انگار صاحب همه ی لب ها ، است آن لحظه که فریاد میزد « بنفسی انت یا ابالحسن » آهی که از سوزِ دلِ برآمد به گلوی ما نشسته است ...! و به راستی جان ها به فدای شما .... چند دقیقه نگاه میکنم قرار بود بیایم ، آمده ام هرچند خسته ام اما باید پیش از بسته شدن این چشمها « میدیدمت » چقدر زیباتر از تصور منی چقدر درخشانی چقدر شاهی .... سایه محبت و ولایتت مستدام روی‌ سرم .
هدایت شده از استودیو نبوی
پدر کیست؟ همانیکه در خدایِ است ! نان میدهد امنیت میدهد محبت و‌ آرامش میدهد فرزندان با همه عشقی که به دارند باز هم پناهنده آغوشِ پدر شدن برایشان لطف‌ دیگری دارد ... و اینجا خانه پدریست ! یکی از زائرین دستش را بالا اورده بود ،اشاره ای به میکرد ، اشاره ای به خودش ، گریه میکرد و سر تکان میداد ،،، غرق صحبت با پدرش بود ! یکی دیگر سردش شده بود توی ورودی صحن گوشه ی فرش را کشیده بود رویش ، خوابیده بود ، ساکن خانه پدرش بود ! ِ این خانه در جوانی فرزندان را به پدر سپرده ، گفته است تا زمان ِ مهدی جانمان پناهِ بچه هایمان باش .... من حلاوت داشتن فرزند را چشیده ام میدانم پدر و مادر ، اولادشان را دوست دارند حتی وقتی فرزندِ حَلَفی نباشد ! من که میدانم فرزندی که باید باشم ، نیستم اما با همه اینها ایستاده ام روبرویش ، زمزمه ای در سرم میپیچد : علی تو را دوست دارد ... با همه کمی هایت دوستت دارد ... و‌چه‌ افتخاری بالاتر ازین؟ .
هدایت شده از استودیو نبوی
اینجا محل رستگاریِ رستگارترین مرد جهان است ... . امروز مسجد سهله و کوفه را دیدم مقام انبیا و صالحین مقام ابراهیم مقام نوح مقام زین العابدین .... محل نافله محل قضاوتش ، محل معجزه اش‌ و قدم های مبارک که بر سنگفرش گذاشته شده بود ... همه و همه برای من تجسم داستان های بچگیم بود ... تصور صلابتش‌ بر منبر مسجد ، قدم های آرامش به سمت منزلگاه بدون زهرایش ، تصور صدایش سحرگاهی که در سجده گفت ... به راستی کدام بشری اینهمه زنده است؟ کدام بشری اینهمه زیباست؟ کدام بشری حتی کمی شبیه به علی است؟ ..... و اما ما شیعیانش ... فکر میکنیم از پسِ کدامین دعای مستجاب در میانِ هیاهوی جهان جزو پیروان امیرالمومنین شده ایم؟ نکند زیادیِ نعمت ، شکرِ را از یادمان برده است؟ ما قوم آخرالزمانیم وعده آمدن ما را پیامبر داده بود ... ما یاد گرفته ایم ندیده عاشق شویم عاشق ِتو ، عاشقِ همسر و فرزند‌ان تو ، عاشقِ مهدیِ موعودِ تو ! بگذار بیاید روی ماهش را ببینیم دنیا را به پایش میریزیم این قولِ ماست به تو عزیز دل زهرا .... .
هدایت شده از استودیو نبوی
آخرین نوشته ۱۴۰۱ برای شماست سلام خدا بر شما حجت خدا بر روی زمین از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان ، برای من همه چیزِ این سفر تازه است ... تمامِ این باب ها که واردشان میشوم بابِ بهشت اند ! اما در زیارتِ دوره از سامرا عکسی نگرفتم شاید چون محو نمای نیمه کاره ورودی ضریح مقدسِ پدرتان بودم ! نمیتوانستم درک کنم چطور اینهمه اطراف حرم پدر و پدربزرگتان ساده است؟ برای ما ایرانی ها حرمِ امام یعنی ... یعنی جلال و جبروتِ صحن های تو در تو ... یعنی طولانی راه رفتن تا رسیدن به ورودی ... یعنی خادمینِ خوش لباس ، بوی عود ، فرش های یکدست ... یعنی با تمام اینها ایستادن روبروی حرم ،دست بالا بردن و سلام دادن به امامی که هنوز هم از نگاه ما غریب است ... اما اینجا ... اینجا غربت به معنای واقعی کلمه تعبیر شده است ! نگاه تابلوی کوچکی میکنم که رویش نام «نرجس» و «حکیمه» ، مادر و عمه شماست ... به روزی فکر میکنم که عزیزانتان یکی یکی از دنیا رفته اند ، بر پیکرشان نماز خوانده اید و با هرکدام وداع کرده اید و تنها و‌ تنهاتر شده اید ! به وسعت تنهاییِ شما فکر میکنم و تمام غم های جهان به دلم میریزد ... ای غریب ترین امامِ زمان ها ای صاحبِ ما ای منتقم آل علی امید که آمدنت نزدیک گردد ، بیایی تا خاک پایت شویم بیایی تا سالهای طولانی غربتت تمام شود بیایی تا بهارِ واقعیِ ما تحویل شود .
هدایت شده از استودیو نبوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سر به زیر ایستادم در مقابلت ای خورشید عالم تاب ! نه چشمم توان نگاه دارد نه پایم توان پیش آمدن ... دارم از حرارتِ عشقِ تو ذوب میشوم عزیزترین داراییم ... ای دعای مستجابم ای منجیِ نوظهورِ من از کَرَمِ ارباب است ، وگرنه من کجا ؟ زیارت جنه الارض در شب جمعه اول رمضان کجا ؟ گفتم حسین؛ قفل دلم ناگهان شکست؛ بغض گلوی مأذنه وقت اذان شکست شکر این نعمت از منِ کمترین که برنمی آید ... این قابِ زیبا تقدیم شما خوبان عالم زیارت کنید بهشت روی زمین را ... انشالله به زودی روزی همه باشد ، آمین یا رب العالمین. .
تمام این چند روز از باب السدره سلامت میدادم ، سمت چپ میچرخیدم ، نگاه به گنبد برادرت می انداختم و عرض ادب میکردم ... کفشها را تحویل میدادم از تفتیش نسإ باب السلام میدویدم سمت ضریح و گوشه ی چپ در مچاله میشدم و با تو حرف میزدم ... بعد پای برهنه میرفتم گوشه ای از بارگاه زمزمه ای هم با او و دوباره از همان مسیر برمیگشتم . عاشق و سرمستِ تو تا امشب .... رفتیم خیمه گاه دعای کمیل شب جمعه اول رمضان روزی ام شد ، فکرش نبودم ، حتما تو عنایت کردی! دلم تاب نیاورد برای بار دوم وداع نکنم ... اخر کمیل را تند خواندم و دویدم سوی حرم که برای بار آخر ببینمت که روبروی باب القبله وا رفتم ! برای لحظاتی زمان ایستاد و من محو شدم ... آنچه مقابل چشمم آمد آنقَدَر باشکوه بود که جانم را گرفت رمق از پایم رفت و آه کشیدم برای تمام شب های جمعه ی بعد ازین که دور از تو سپری میشوند .... قرار بود وقتِ رفتن دل بکَنم ؛ جان کَندم ...! نذر کرده ام دورهای تسبیح را بعد ازین دائما به این ذکر بچرخانم « الله_آخر_العهد_منی_لزیارتکم » و متصل در تلاش باشم که راهی تو شوم آرامِ دلم قرارِ ما ، بشرط حیات ... . https://eitaa.com/nabavi_photography /1043