eitaa logo
مهندسی ذهن استاد نیلچی زاده
10.7هزار دنبال‌کننده
21.7هزار عکس
18.7هزار ویدیو
381 فایل
ما ملت شهادتیم هفته بسیج مبارک
مشاهده در ایتا
دانلود
⚡️ شُیوع بیماری طاعون در نجف/ ماجرای دستیابیِ «سید محمدباقر قزوینی» به اسرار توحید 💠 استاد سید محمدمهدی میرباقری: «مرحوم حاجي نوري در احوالات عالم بزرگوار، سيد محمدباقر قزويني (از مشاهیر علمی شیعه در قرن سیزدهم، و خواهرزاده مرحوم علامه بحرالعلوم) نقل می‌کنند که ایشان می‌گوید: در عراق آمد و فراگير شد و را هم در بر گرفت. مردم از شهر رفته بودند و نجف خلوت شده بود. افراد کمی مانده بودند از جمله من و يک روحاني ديگري از ايران، که به مؤمنین ‌خدمت می‌کردیم... . يک روز که در کوچه‌هاي شهر نجف عبور مي‌کردم، به يک شخصيت بسيار جليل‌القدري برخورد کردم که من او را در اين شهر زيارت نکرده بودم. به من فرمودند: به زودي به تو عطا مي‌شود. چند شب گذشت. شبي در خواب ديدم که دو تا مَلَک از آسمان پايين آمدند، در دست یکی، لوح‌هايي یا نوشته‌هايي هست، در دست دیگری هم ترازويي هست. بعد، اين الواح را دو به دو مقابل هم قرار مي‌دهند و مي‌سنجند و با هم سبک‌ سنگين مي‌کنند. متوجه شدم که اين الواح مربوط به علوم و معارف اصحاب نبي اکرم (ص) و اصحاب ائمه هدات معصومين(ع) از يک طرف، و علماي شيعه از طرف ديگر است، اين دو گروه را با هم مقايسه مي‌کنند؛ اصحاب را با مرحوم کليني، مرحوم صدوق، سيد مرتضي، سيد رضي و.... اندازه‌گيري مي‌کنند که معارف کدام‌يکي بيشتر است. فرضاً فلان صحابي را با فلان عالم بزرگوار شيعي. و اين الواح را هم به من نشان مي‌دادند و مي‌ديدم. يک به يک، اينها را اندازه‌گيري کردند تا رسيد به مرحوم بحرالعلوم. و آن مَلَکي که ترازو در دستش بود، فرمود ما آمديم و مأمور هستيم اين الواح را به اين آقا هم نشان بدهيم. اين الواح معارف را به من نشان مي‌دادند. وقتي از خواب بيدار شدم، به‌اندازه‌اي از معارف الهي به من عطا شده بود که اگر به اندازه عمر نوح مي‌خواستم تلاش کنم، اين معارف به دست نمي‌آمد. اینها مبالغه نيست. واقعاً بوده‌اند اهل سرّي که از اين دست معارف داشتند. اگر کسي اهل تحمل شد، آن عنايات به او مي‌شود و متناسب با ظرفیتش، باب معارف به روي او باز مي‌شود. همه نمی‌توانند مستقيم از سرچشمه بنوشند؛ گاهي واسطه مي‌خورد، گاهي واسطه‌ها بيشتر هستند، گاهي واسطه‌ها کمتر هستند. ولي بالاخره اگر کسي اهل تحمل و اهل استقامت شد، به ميزاني که استقامت بکند و آمادگي و وسعت وجودی پيدا کند و بتواند بار اين معارف را بکشد، به او اين معارف را عنايت مي‌کنند.» ☑️ @mirbaqeri_ir
هدایت شده از استودیو نبوی
خم شدم جلوی این در یک متری میگم آقا سید ، وقت میکنی این صندلارو برام دوردوزی کنی؟ نگام میکنه و قبل ازینکه بگه برو حواله ات به چند روزِ دیگه ، تندی میگم : دارم میرم کربلا ، میخوامشون .... چشماش میخنده ! میگه برو یه ساعت بعد اماده اس ، یه جوری میدوزمش اربعینم باهات بیاد ... . بخودم میگم ، گفت اربعین !؟ من کجا ، اربعین کجا .... انگار دستی روی افکارم رو برمیگردونه به چهار ماه پیش ! داشتم ظرف میشستم و سخنرانی گوش‌میکردم میگفت شخصی به محضر امام صادق (اگر اشتباه نکنم ) میرسه ، حضرت میگن فلانی شنیدم برخی شیعیان ما سه سال هست به زیارت کربلا نرفته اند ، اون اقا میگن خیلی ها هستن ... حضرت میگن « جواب پیامبرو‌ در قیامت چه خواهند داد ؟ » یکهو تمام این روایت جوشید و از چشمم سرازیر شد ! نشستم روی زمین های های گریه کردم گفتم نرفتن زیارت کربلا یک طرف ، با شش سال نرفتن‌ چه کنم ؟ دو هفته بعد دوستام گفتن میخوایم بریم مشهد ، میای ؟ _ رفتم ، با چه دلی هم رفتم _ توی راه زهرا گفت کربلارو از امام رضا نگرفتی بدون کم‌ کاری کردی .... و حالا اینجای کارم . توی دلم گفتم از زیارت کربلا نصیبم شد ، از سفرِ رو میگیرم ،‌انشالله .... چه میشه کرد؟ توی این خاندانِ گره گشا‌ پدر را به پسر ،‌ پسر را به پدر باید قسم داد ، گِره باز نشد ملالی نیست ... میرویم سراغِ پهلوی شکسته ، این یکی ردخور ندارد ... .
هدایت شده از استودیو نبوی
بغض آسمان ترکیده است .... متصل میبارد انگار همراه دل بی قرار من شده است در باورم نمیگنجد ... بناست در بخوانم !!!! نیم روزی مانده تا سلطان جهان شوم .... تا ولایتت را بیشتر از همیشه تاج سرم کنم .... تا دست ادب بر سینه بگذارم زیر لب بگویم .... میخواهم به زهرایت بگویم : گذشت آنروزها که از پی امیرِ غریب میرفتی و فریادت دلی را نمیلرزاند .... میبینی؟ اتشِ درِ خانه ات از پسِ قرنها به جانِ ما افتاده است و لحظه به لحظه از حرارتش آب میشویم .... فاطمه جان ما ذوب در ولایتیم ، حتما تو مادرانه دعایمان کرده ای که هر روز مشتاقتر میشویم به عشق علی ... . _طالب
هدایت شده از استودیو نبوی
خسته ام خیلی خسته یکروز هست توی راهیم انگار راه کش آمده ... وارد شدیم را هم ندیدم پناه بردم به اتاق ، کمی نشستم اما آرام ندارم ! باید بیایم شده یک سلام بگویم و برگردم ، باید بیایم راهی میشوم ایستاده ام روبروی بارگاهش فقط نگاه میکنم! سیل جمعیت میجوشد‌ ... دستها به نشان حاجتی بالایند ! همه دارند با سخن میگویند ! انگار صاحب همه ی لب ها ، است آن لحظه که فریاد میزد « بنفسی انت یا ابالحسن » آهی که از سوزِ دلِ برآمد به گلوی ما نشسته است ...! و به راستی جان ها به فدای شما .... چند دقیقه نگاه میکنم قرار بود بیایم ، آمده ام هرچند خسته ام اما باید پیش از بسته شدن این چشمها « میدیدمت » چقدر زیباتر از تصور منی چقدر درخشانی چقدر شاهی .... سایه محبت و ولایتت مستدام روی‌ سرم .
هدایت شده از استودیو نبوی
پدر کیست؟ همانیکه در خدایِ است ! نان میدهد امنیت میدهد محبت و‌ آرامش میدهد فرزندان با همه عشقی که به دارند باز هم پناهنده آغوشِ پدر شدن برایشان لطف‌ دیگری دارد ... و اینجا خانه پدریست ! یکی از زائرین دستش را بالا اورده بود ،اشاره ای به میکرد ، اشاره ای به خودش ، گریه میکرد و سر تکان میداد ،،، غرق صحبت با پدرش بود ! یکی دیگر سردش شده بود توی ورودی صحن گوشه ی فرش را کشیده بود رویش ، خوابیده بود ، ساکن خانه پدرش بود ! ِ این خانه در جوانی فرزندان را به پدر سپرده ، گفته است تا زمان ِ مهدی جانمان پناهِ بچه هایمان باش .... من حلاوت داشتن فرزند را چشیده ام میدانم پدر و مادر ، اولادشان را دوست دارند حتی وقتی فرزندِ حَلَفی نباشد ! من که میدانم فرزندی که باید باشم ، نیستم اما با همه اینها ایستاده ام روبرویش ، زمزمه ای در سرم میپیچد : علی تو را دوست دارد ... با همه کمی هایت دوستت دارد ... و‌چه‌ افتخاری بالاتر ازین؟ .
هدایت شده از استودیو نبوی
اینجا محل رستگاریِ رستگارترین مرد جهان است ... . امروز مسجد سهله و کوفه را دیدم مقام انبیا و صالحین مقام ابراهیم مقام نوح مقام زین العابدین .... محل نافله محل قضاوتش ، محل معجزه اش‌ و قدم های مبارک که بر سنگفرش گذاشته شده بود ... همه و همه برای من تجسم داستان های بچگیم بود ... تصور صلابتش‌ بر منبر مسجد ، قدم های آرامش به سمت منزلگاه بدون زهرایش ، تصور صدایش سحرگاهی که در سجده گفت ... به راستی کدام بشری اینهمه زنده است؟ کدام بشری اینهمه زیباست؟ کدام بشری حتی کمی شبیه به علی است؟ ..... و اما ما شیعیانش ... فکر میکنیم از پسِ کدامین دعای مستجاب در میانِ هیاهوی جهان جزو پیروان امیرالمومنین شده ایم؟ نکند زیادیِ نعمت ، شکرِ را از یادمان برده است؟ ما قوم آخرالزمانیم وعده آمدن ما را پیامبر داده بود ... ما یاد گرفته ایم ندیده عاشق شویم عاشق ِتو ، عاشقِ همسر و فرزند‌ان تو ، عاشقِ مهدیِ موعودِ تو ! بگذار بیاید روی ماهش را ببینیم دنیا را به پایش میریزیم این قولِ ماست به تو عزیز دل زهرا .... .
هدایت شده از استودیو نبوی
آخرین نوشته ۱۴۰۱ برای شماست سلام خدا بر شما حجت خدا بر روی زمین از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان ، برای من همه چیزِ این سفر تازه است ... تمامِ این باب ها که واردشان میشوم بابِ بهشت اند ! اما در زیارتِ دوره از سامرا عکسی نگرفتم شاید چون محو نمای نیمه کاره ورودی ضریح مقدسِ پدرتان بودم ! نمیتوانستم درک کنم چطور اینهمه اطراف حرم پدر و پدربزرگتان ساده است؟ برای ما ایرانی ها حرمِ امام یعنی ... یعنی جلال و جبروتِ صحن های تو در تو ... یعنی طولانی راه رفتن تا رسیدن به ورودی ... یعنی خادمینِ خوش لباس ، بوی عود ، فرش های یکدست ... یعنی با تمام اینها ایستادن روبروی حرم ،دست بالا بردن و سلام دادن به امامی که هنوز هم از نگاه ما غریب است ... اما اینجا ... اینجا غربت به معنای واقعی کلمه تعبیر شده است ! نگاه تابلوی کوچکی میکنم که رویش نام «نرجس» و «حکیمه» ، مادر و عمه شماست ... به روزی فکر میکنم که عزیزانتان یکی یکی از دنیا رفته اند ، بر پیکرشان نماز خوانده اید و با هرکدام وداع کرده اید و تنها و‌ تنهاتر شده اید ! به وسعت تنهاییِ شما فکر میکنم و تمام غم های جهان به دلم میریزد ... ای غریب ترین امامِ زمان ها ای صاحبِ ما ای منتقم آل علی امید که آمدنت نزدیک گردد ، بیایی تا خاک پایت شویم بیایی تا سالهای طولانی غربتت تمام شود بیایی تا بهارِ واقعیِ ما تحویل شود .
هدایت شده از استودیو نبوی
رسیدم به محضر بااَدَب ترین برادرِ هستی ! نشسته ام نگاه میکنم ... صدایت هنوز طنین انداز است ... آنجا که نهایت در واپسین لحظات عمر گرانبهایت مولا را برادر خطاب کردی .... فکرم میرود به آنروزی که فرمود زنی از طایفه دلاوران میخواهم تا فرزندانی شجاع بپرورد .... چه دوراندیش ! و چه غم انگیز که این میداند چه ساعتی در انتظار فرزندش است .... امیر به وجود والای خودش کفایت نمیکند ، گویی ظرفِ وجودِ هر بشر به دست َش پر میشود و مادرِ عجب مادریست ! فکرش را کرده ای؟ در میانه کارزار کربلا این زنها چه غوغایی کرده اند ... مادرِ وهب سرِ عزیزش را به آغوش نمیگیرد ؛ برازنده اش نیست آنچه در راه الله داده است را پس بگیرد ... مادرِ عباس آنگاه که خبر شهادت ۴ جگرگوشه اش را میشنود میپرسد : حسین چه شد؟ برازنده اش نیست از آنچه در راه ولایت پروریده است سراغ بگیرد ... و‌خواهرِ حسین ... این زنِ عجیب ... انگار صلابت و صدای علی در وجودش تجلی کرده است ! سرش بالاست در میانِ یزیدیان فریاد میزند « » برازنده اش نیست از دردها سخنی بگوید ، زمان نشان خواهد داد در دستگاه الله پیروزِ میدان کیست؟ و به واقع چه پیروزی بزرگی .... . نشسته ام نگاه جلال و جبروتت میکنم چه بگویم در محضر شما ؟ دست بر سر میگذارم و زمزمه میکنم سلامِ خدا بر شما که خوب به عهد برادریت وفا کردی . .
تمام این چند روز از باب السدره سلامت میدادم ، سمت چپ میچرخیدم ، نگاه به گنبد برادرت می انداختم و عرض ادب میکردم ... کفشها را تحویل میدادم از تفتیش نسإ باب السلام میدویدم سمت ضریح و گوشه ی چپ در مچاله میشدم و با تو حرف میزدم ... بعد پای برهنه میرفتم گوشه ای از بارگاه زمزمه ای هم با او و دوباره از همان مسیر برمیگشتم . عاشق و سرمستِ تو تا امشب .... رفتیم خیمه گاه دعای کمیل شب جمعه اول رمضان روزی ام شد ، فکرش نبودم ، حتما تو عنایت کردی! دلم تاب نیاورد برای بار دوم وداع نکنم ... اخر کمیل را تند خواندم و دویدم سوی حرم که برای بار آخر ببینمت که روبروی باب القبله وا رفتم ! برای لحظاتی زمان ایستاد و من محو شدم ... آنچه مقابل چشمم آمد آنقَدَر باشکوه بود که جانم را گرفت رمق از پایم رفت و آه کشیدم برای تمام شب های جمعه ی بعد ازین که دور از تو سپری میشوند .... قرار بود وقتِ رفتن دل بکَنم ؛ جان کَندم ...! نذر کرده ام دورهای تسبیح را بعد ازین دائما به این ذکر بچرخانم « الله_آخر_العهد_منی_لزیارتکم » و متصل در تلاش باشم که راهی تو شوم آرامِ دلم قرارِ ما ، بشرط حیات ... . https://eitaa.com/nabavi_photography /1043
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شنیده بودم وقتی ببینمت دلتنگتر میشم ... باور نکرده بودم ... . سلام به همه عزیزانم به شمایی که همراهم شدید ، هامو خوندید ، التماس دعا فراوون گفتید و بمن خیلی خیلی لطف داشتید ... این آخرین پست این سفر بود این سه روز که برگشتیم درگیر بودم و اینجا نذاشتمش .... هرکس منو میبینه میگه خوش گذشت؟ میگم مگه میشه بد گذشته باشه؟ خلاصه بگم ، دلمو گذاشتم ورودی باب السلام و جسمم رو آوردم ... امیدوارم زیارت جنه الارض بزودی روزی همتون و خودم باشه . . https://eitaa.com/nabavi_photography/1045
@madahi - حاج امیر کرمانشاهی.mp3
10.22M
برای امام زمانم چه کنم؟ قدمهام نذر ظهور عج بریم ....
طلبه ی شهیدی که روز (ع) متولد و در راه دفاع از حرم سامرا در شهر امام هادی (ع) به شهادت رسید ● ۱۳ بهمن ۱۳۶۷ مصادف با شهادت امام هادی (ع) بدنیا اومد ، اسمشو گذاشتن «محمدهادی». بچه میدون خراسان بود از بیکاری بیزار بود و خیلی کاری و فعال بود. دوران نوجوانی در یک فلافلی کار می کرد برای همین اسم کتابش شد «پسرک فلافل فروش». ● عاشق و دلداده ی مولا علی (ع) بود سال ۱۳۹۰ برای تحصیل درس طلبگی مقیم نجف شد و تا سال ۱۳۹۳ مشغول جهاد و فعالیت های رسانه ای و فرهنگی در گروه عراق بود. با شروع بحران داعش موسسه ی اسلام اصیل به پایگاه حشدالشعبی برای جذب نیرو تبدیل شد. ● هادی آن موقع میخواست به سوریه اعزام شود أما با اعزام او مخالفت کردند. سید به او گفته بود: تو مهمان مردم عراق هستی و امکان اعزام به سوریه را نداری. او به جهت فعالیت های هنری در زمینه ی عکس و فیلم از سید خواست به عنوان تصویر بردار با گروه حشدالشعبی اعزام شود. سید با این شرط که هادی فقط حماسه‌ی رزمندگان را ثبت کند موافقت کرد. ● محمد هادی بود و به امام هادی(ع) علاقه زیادی داشت. تا این که ۲۶ بهمن ۱۳۹۳ در راه دفاع ازحرم سامرا در شهر امام هادی (ع) به شهادت رسید و طبق وصیتش در وادی السلام نجف خاکسپاری شد. 🕊🕊 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ با همراه باشید 🌹 ⊰᯽⊱≈•🇮🇷•≈⊰᯽⊱ @canale_komail
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بزرگ شده هلند با دیدن قتلگاه امام، جان داد از هلند تا کربلا....... جوانی که سال قبل در روز عاشورا در حرم امام حسین علیه‌السلام فوت کرد، بدون هیچ‌گونه مریضی و هیچ گونه فشاری و علتی.... جوان مرفهی از خانواده‌ای غیرمذهبی، که توسط پدر و مادرش به هلند فرستاده شده بود، برای ادامه تحصیل و زندگی، اما به یکباره برمیگردد همه زرق و‌برق و خوشی و ثروت را رها می‌کند و می‌گوید که می‌خواهد سرباز امام زمان شود خانواده‌اش اصلا متوجه حرف او نمیشوند او وارد حوزه میشود و محرم سال قبل برای اولین بار در عمرش می‌خواهد به کربلا برود به مادرش می گوید مگر میشود کربلا رفت و قتلگاه را دید و زنده برگشت با دوستش دو‌نفری به عراق می آیند، دوستش می‌گوید مستقیم کربلا بریم، امیر حسین قصه ما،میگه: "اگر کربلا بریم، من دیگه نجف را نمی‌بینم، اما تا ابد کنار امیرالمومنین خواهم بود. ♨️و را ندید در همان امام حسین علیه‌السلام امیر حسین تمام کرد با اینکه عتبه سه جا برای قبر در به آنها پیشنهاد داد: اما امیر همانطور که خودش گفته بود در نجف دفن شد. ‌‎‌😭😭😭😭😭😭😭