eitaa logo
اشعار آیینی حسینیه
43.1هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
292 ویدیو
27 فایل
آدرس اینترنتی پایگاه حسینیه(مرجع تخصصی هیأت) http://hosseinieh.net کانال دوبیتی و رباعی: 👉 @dobeity_robaey فروشگاه حرز و انگشتر: 👉 @galery_rayan با کمالِ احترام، تبادل‌ و‌ تبلیغ #نداریم🙏🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم ‌الله الرحمن الرحیم (قطار انقلاب) به مناسبت ؛ ؛ ؛ ؛ ▶️ 🔸پرده‌ی‌اول بسم ربِّ‌النّورآغازِ کلام می نویسم از پیامِ یک قیام دشمن این ترویج را باورنداشت خونِ مظلومان ،اثرخواهدگذاشت @hosenih حال،دشمن محورِ ناکامی است شاهدِ بیداریِ اسلامی است نهضت ما در جهان تکثیر شد راهِ روح الله عالم گیر شد روزگاری کشور ما خوار بود تحتِ دستوراتِ استعمار بود حاکمی‌بی‌غیرت‌وخودخواه‌داشت نوکری با اسم ورسمِ شاه داشت هرکه با بی بند وباری راه داشت گوشه ی ایران تفرّج گاه داشت شاه جز خوش خدمتی نیّت نداشت جان ومالِ مردم امنیت نداشت @hosenih با شیاطین هرنفس مانوس بود شرط بندی ها سرِ ناموس بود گشته بود ایران عجب خوار و زبون پایِ قانونِ کاپیتولاسیون 🔸پرده‌ی دوم تاکه بُغضِ سینه ها آزاد شد... صبحِ روزِ نیمه ی خرداد شد رهبری از شهرِ قم قد، راست کرد مرگِ استکبار رادرخواست کرد @hosenih مردی‌ازنسل رسول الله بود بت شکن بود وخلیل الله بود بعد از آن امواج دریا پا گرفت شعله ها از سینه ها بالا گرفت بهمنِ پنجاه وهفت اعجاز شد مُشتِ طاغوتِ زمانه باز شد تا تلاطم کرد این دریایِ خون تاج وتختِ اهرِمن شد سرنگون بعداز آن‌در مطلع پنجاه‌وهشت رأیِ مردم با عمل تایید گشت این‌سخن‌برصفحه ی‌عالم‌نشست رأیِ ما جمهوریِ اسلامی است دشمنی ها بعد از آن ابراز شد جنگِ تحمیلی به ما آغاز شد خانه هامان قبله ی ایثار گشت هرجوان آماده ی پیکار گشت جوشش خون ها عجب تاثیر کرد اسم هایِ کوچه ها تغییر کرد گشت آن بی بند وباری ناپدید کوچه ها شد حجله بندانِ شهید @hosenih برگی از تاریخ غرقِ نور شد صحبت از بازی دراز وهور شد حاجی ِ ما کِی عروجش مکه بود حجِّ بیت الله خاکِ فکه بود 🔸پرده‌ی‌سوم هرکه سرِّ عاشقی درسینه داشت پا به مجنون و شلمچه می گذاشت نور می تابید وگمراهی نبود از دو کوهه تا خدا راهی نبود @hosenih موسمِ فتح المبین ونصرها بدر وخیبر ، یک به یک والفجرها هرکدامش جلوه ای جانانه داشت شعله اش خاکسترِ پروانه داشت تا که پایِ قطعنامه باز شد جامِ زهری که تمامش راز شد چون حریفِ صبرِ ما عالم نشد یک وجب از خاکِ ایران کم نشد هر منافق نقشه اش بر باد رفت نعره ی تکبیر تا مرصاد رفت تاکه جنگ و شعله اش پایان گرفت داغِ سختی دامن ایران گرفت از میانِ ما امیرِ راه، رفت این خبر پیچید «روح الله رفت» از میانِ ما خمینی پر کشید جامِ وصلِ یار ، یکجا سر کشید @hosenih با دلی آرام او مأوا گرفت بین یارانِ شهیدش جا گرفت شکرِ حق از بعدِ آن پیرِ خمین شد امیرِ راه، فرزندِ حسین 🔸پرده‌ی چهارم پرچم ِ اسلام بر دوشِ ولیست خون روح الله در سیدعلیست فتنه ها را یک به یک خنثی کند مشتِ عمر وعاص ها را واکند @hosenih ما چهل سال است عزت یافتیم در جهان،بسیار قدرت یافتیم مستقل از سلطه ی بیگانه ایم تحتِ امرِ رهبری فرزانه ایم ما چهل سال است خون ها داده ایم در مسیرِ اقتدار افتاده ایم خوابشان، فتحِ فرات و نیل شد نامِ ما کابوسِ اسرائیل شد ما چهل سال است در تصمیم ها صبرها کردیم در تحریم ها دردها دیدیم و درمان یافتیم اقتدار از نورِ ایمان یافتیم ما چهل سال است باعلم وعمل کام مان شیرین شده مثل عسل بینِ عالم قدرو جائی یافتیم با تکامل،خود کفائی یافتیم @hosenih ماچهل سال است پابر جا شدیم خوارِ چشمِ حاکم دنیا شدیم کد خدا زانو زده درپیشِ ما محضرِ آقایِ دور اندیشِ ما 🔸پرده‌ی‌پنجم شکر دارد اینهمه فتح وفتوح لیک جایِ شکوه در برخی سطوح هرکسی دنبالِ مسئولیت است میزها خالی ز نورانیت است @hosenih خدمت مردم اصولِ راه نیست آنکه دلسوزی کند بر خلق کیست؟ کو ؟ عدالت کو عدالت محوری کو؟ توجه بر کلام رهبری کو؟ تَرحّم بر یتیمان غریب کو؟ تبّسم بر رخ هر غم نصیب کو؟ تکّلم با دل درد آشنا دستگیری از زمین افتاده ها فقر در هر خانه ای مأوا کند صاحبان خانه را رسوا کند کیست؟ از همسایه اش گیرد خبر کرده با سیلی رخش را سرخ تر کیست؟ بنشیند ز سوز و سازها پای درد غربت جانبازها مومنین هیهات دینداری چه شد؟ از حقیقت ها طرف داری چه شد؟ @hosenih رهبرِ ما خونِ دلها می خورد خونِ دل از دستِ اینها می خورد این بوَد نصّ کلامِ رهبری وای مسئولین ز اشرافیگری این شعر در پست بعدی👇👇👇👇👇
شعر بالا 👆👆👆👆👆 🔸پرده‌ی ششم باید این تبعیض را از ریشه کَند فاصله بین مدیر و کارمند یادِ آن پیرِ جمارانی بخیر یادِ آن چشمانِ بارانی بخیر @hosenih خانه ی او وعده گاهِ یار بود هر سحر آماده ی دیدار بود او جماران را جماران کرده بود قبله گاه وصل یاران کرده بود از رموز عاشقی آگاه بود فانیا لله روح الله بود پور موسی بود وطورِ عشق داشت پیرِ دوران بود وشور عشق داشت سجده هایش با خدا مانوس بود اشکِ او وصلِ به اقیانوس بود بیت او کوچک ولی غرقِ خدا با قدم هایِ ملائک آشنا زندگیِ ساده اش از یاد رفت تربتِ سجاده اش از یاد رفت خانه ی او موزه ی مردم شده بین صدها کاخ دیگر گم شده @hosenih مالِ دنیا دیده خود را باختند دورِ بیت او عمارت ساختند کو خمینی ؟ هرج ومرج فتنه شد پول ِ بیت المال خرج فتنه شد 🔸پرده‌ی‌هفتم کو خمینی؟ شعله ها افروختند چشمِ کینه سویِ رهبر دوختند کینه ها با رفتنش ابراز شد حرفِ شورا بین شان آغاز شد @hosenih حبّ دنیا دین ِ بی دینان ربود هرچه می گفتند کِذب محض بود جلوه گر شد فتنه هایِ عمرو عاص با خیانت کاری بعضی خواص بس خیانت شد به ما در هرلباس نام دزدی را نهادیم اختلاس درد روی قلب مردم حک شده سفره ی مستضعفان کوچک شده در کویر عاطفه گل لازم است در نگاه ما تحول لازم است @hosenih اقتصاد ما دچار آفت است یاری از تولید ملی،عزت است در دل بازاریان رحم است ؟!نه جز به فکر سود آیا هست؟!نه 🔸پرده‌ی‌هشتم گرگِ دلال است در فکر ِ شکار کسب سود بیشتر با احتکار مردمِ بیدار ،حرفِ آخرم با تَاسّی از کلام رهبرم @hosenih فتنه در این دوره دارد احتیاج نا امیدی بین ما یابد رواج فقر و بیکاری بلای جان کند اعتقاد هر جوان ویران کند صبر ما چون روزهای سال شصت پشت اهل فتنه را خواهد شکست اندکی صبر ای غیورانِ صبور انقلاب ماست پایانش ظهور روزهای سخت پایان می رسد بر کویر خشک باران می رسد می رسد از راه ماه عالمین با شعار یا لثارات الحسین @hosenih مژده آن نور مجسم می رسد یار مظلومان عالم می رسد کاش باشیم و بگوئیم آن زمان السلام ای مهدی صاحب زمان ⏹ © کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
روضه گذشته چند صباحی، ز روز عاشورا همان حماسه که جاوید خوانده‌اند او را همان حماسه‌ی زیبا، همان قیامت عشق به خون نشستن سرو بلند قامت عشق به همره اسرا می‌روند شهر به شهر سپاه جور و جنایت، سپاه ظلمت و قهر ندیده چشم کسی، در تمام طول مسیر به جر مجاهدت، از آن فرشتگانِ اسیر چهل ستاره که بر نیزه می‌درخشیدند به مهر و ماه در این راه، نور بخشیدند طناب ظلم کجا، اهل بیت نور کجا؟ سر بریده کجا، زینب صبور کجا؟ به هر کجا رسیدند، شهر آذین بود و گفت‌و‌گوی اسیران خارج از دین بود هوا گرفته و دل تنگ بود، در همه جا نصیب آینه‌ها سنگ بود، در همه جا نعوذ باللَّه از این هتک احترام حرم از این اهانت روشن، به خاندان کرم نسیم، بدرقه می‌کرد آن عزیزان را صبا، مشاهده می‌کرد برگ‌ریزان را نسیم با دل سوزان به هر طرف که وزید صدای همهمه پیچید در سپاه یزید سپاه، مست غرور است و مست پیروزی و خنده بر لبش، از شور عافیت سوزی سپاه همره هشتاد و چار آیه‌ی ناز چه آیه‌ها، همه خلوت‌نشین سایه‌ی ناز چه آیه‌ها، همگی ترجمان سوره‌ی نور همه شکسته‌دل، اما بزرگوار و صبور سپاه، جانب دربار ظلم می‌رفتند به پا بوس علمدار ظلم می‌رفتند چو برق و باد، به هر منزلی سفر کردند چو رعد خندۀ شادی از این ظفر کردند ز حد گذشته پسِ کربلا جسارتشان که هست زینب آزاده در اسارتشان ** گذار قافله یک شب کنار دیر افتاد شبی که عاقبت، آن اتفاق خیر افتاد رسیده قافله از گرد ره، شتاب زده به عیش و نوش نشسته همه، شراب زده حرامیان همه شُرب مدام می‌کردند به نام فتح و ظفر، می‌ به جام می‌کردند اگر چه شب، شب سنگین و تلخ و تاری بود سر مقدس خورشید، در کناری بود سری، که جلوه‌ی والشمس بود در رویش سری که معنی واللیل بود گیسویش سری که با نَفَس قدسیان مُصاحب بود کنار سایه‌ی دیوار دیرِ راهب بود سری، که از همۀ کائنات، دل می‌بُرد شعاع نوری از آن سر، به چشم راهب خورد سکوت بود و سیاهی و نیمه‌ی شب بود صدای روشن تسبیح و ذکر یارب بود صدای بال زدن، از فرشته می‌آمد به خطِ نور ز بالا نوشته می‌آمد شگفت منظره‌ای دید چشم چون وا کرد برون ز دیر شد و زیر لب، خدایا کرد میان راه نگهبان بر او چو راه گرفت از او نشانی فرماندۀ سپاه گرفت رسید و گفت مرا در دل آرزویی هست اگر تو را ز محبت نشان و بویی هست دلم به عشق جمالی جمیل، پا بند است دلم به جلوۀ خورشید، آرزومند است یک امشبی سر خورشید را به من بدهید به من اجازۀ از خود رها شدن بدهید دلم هوایی دیدار این سر پاک است سری که شاهد او، آسمان و افلاک است بگو که این سرِ دور از بدن ز پیکر، کیست؟ سر بریدۀ یحیی که نیست، پس سر کیست؟ جواب داد که این سر، سری است شهر آشوب به خون نشسته‌تر از آفتاب وقت غروب سر کسی است که شوریده بر امیر، ای مرد خیال دولت پرورده در ضمیر، ای مرد تو بر زیارت این سر، اگر نظر داری بیار آنچه پس انداز سیم و زر داری جواب دارد که این زر، در آستین من است بده امانت ما را، که عشق، دین من است به چشم همچو تویی، گرچه سیم و زر عشق است هزار سکۀ زر خرج یک نظر، عشق است بگو که صاحب این سر، چه نام داشته است؟ چقدر نزد شما، احترام داشته است؟ جواب داد که این سر که آفتاب جلی است گلاب گلشن زهرا و یادگار علی است سر بریدۀ فرزند حیدر است، این سر سر حسین، عزیز پیمبر است، این سر بهار عترت یاسین که سوخت از پاییز عصارۀ همه گل‌های پرپر است این سر شمیم این گل اگر دل ربوده از دستت گلاب عصمت زهرای اطهر است این سر به دیر رفت و به همراه خود، گلاب آورد ز اشک دیدۀ خود، یک دو چشمه آب آورد غبار را از آیینه پاک کرد و نشست کشید آه ز دل، سینه چاک کرد و نشست سری، که نور خدا داشت، در حریر گرفت فضای دِیْر از او، عطر دلپذیر گرفت فرشتگان به طواف آمدند در آن دِیْر که وقت دیدن خورشید بود و صبح به خیر دوباره صحبت موسی و طور گل می‌کرد درخت طیبۀ عشق و نور، گل می‌کرد خطاب کرد به آن سر که ای جلال خدا! اسیر مهر تو شد، دل جدا و دیده جدا جلال و قدر تو را، حضرت مسیح نداشت کلیم چون تو بیانی چنین فصیح نداشت چو گل جدا ز چمن، با کدام دشنه شدی برای دیدن جانان، چقدر تشنه شدی؟ هزار حیف که در کربلا نبودم من رکاب‌دار سپاه شما، نبودم من ز پیشگاه جلال تو عذرخواهم من تو خود پناه جهانی و بی پناهم من به احترام تو اسلام را پذیرفتم رها ز ننگ شدم، نام را پذیرفتم دلم در این دل شب، روشن است همچون ماه به نور اشهدُ ان لا اله الا اللَّه فدای خونِ جگری‌های جد اطهر تو فدای مکتب پاک و شهید پرور تو شعر در پست بعدی 👇👇
پست قبلی👆👆👆 شهادتینِ مرا، بهترین گواه تویی که چلچراغ هدایت، دلیل راه تویی مرا ز حلقه به گوشان خود، حسابم کن بزن به هستی‌ام آتش، ز شَرم آبم کن خوشا دلی که فقط با تو عشق‌بازی کرد به شوق ناز تو احساس بی نیازی می‌کرد منِ حقیر کجا و صحابی تو کجا شکست بال و پرم، هم‌رکابیِ تو کجا؟ به استغاثه سر راهت آمدم، رحمی فقیر و خسته به درگاهت آمدم، رحمی بگیر دست مرا، ای بزرگوار عزیز که جز ولای توأم نیست هیچ دستاویز فدای گردش چشمان نیمه باز توأم نیازمند غم میهمان‌نواز توأم بده به رسم تبرک، عبیر مُشک به من ببخش بوسه‌ای از آن دو لعل خشک به من نگاه مهر تو شد، مهر کارنامۀ من گلاب ریخت غمت، در بهارنامه من من از تمامی عمر امشبم تبرک شد ز فیض بوسه به رویت لبم تبرک شد شفق اگر چه رثای تو از دل و جان گفت حکایت از سر و سامان عشق عُمان گفت ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
روضهٔ از جور سپهر و دور ايام شد وقت سفر به جانب شام تا بانگ جرس ز كاروان خاست شد باز شروع درد و آلام اولاد نبي به روي ناقه چون صيدِ بخون طپيده در دام دشمن ز پس و ز پيش سرها اطفال حرم چو آهوان رام هستند همه بلا كشيده خاموش و شكسته‌حال و آرام سرها همه روي ني فروزان چون در شقف اختران گلفام يارب ز كه باشد اين ستم‌ها از كافر و گبر و عبد اصنام؟ نه اين همه ظلم و جور و كينه باشد همه از شيوخ اسلام! اندر دل غربت و بيابان اولاد نبي ز غصه نالان شد شامگه و در آن بيابان بوديم همه ز غصه حيران افتاد ره حرم به دِيْري ديري كه بُوَد مكان عرفان بودي به درون دِيْر ترسا روشندلي از تبار خوبان خود مظهر زهد و پارسائي بل معدن لطف و جود و احسان خود رسته ز ننگ و نام تثليث بل خسته ز اُسقفي و حيران در علم و عمل چو پور مريم عيسي دم و مست و حُسْن جانان انجيل بدست ليك در دل جوياي حقيقت او ز قرآن در آتش عشق يار سوزد نالد ز فراق و دور هجران دادند مكان در آن لُب از سير خاصّان حرم بپاي آن دير شب بود و سكوت و نور مهتاب من بودم و ياد يار و محراب شب غرق سكوت و جمله عالم در خواب خوش از عدو و احباب در نيمه‌ی شب نداي غيبي بيدار نموده راهب از خواب بشنيده ز گوش جان ز ذرات تسبيح و سلام ربّ الأرباب سر كرده برون ز دير و ديده نور است جهان بسان مهتاب در خارج دير ديده درجي درجي كه بُوَد درّ ناياب زآن درج رَوَد به آسمان نور نوري كه بَرَد ز هر دلي تاب ظُلْمات، شكسته از فروغش چون نور سپيده‌ی سحرتاب صندوق چو كعبه و ملائك در طوف اويند همچون سالك زان منظره‌ی عجيب و تابان شد راهب دير مست و حيران از دِيْر برون شد و هراسان آمد به ميان قوم نادان پرسيد كه مير كاروان كيست؟ گفتند كه «خولي» آن پريشان شد راهب دِيْر سوي «خولي» آن مست غرور و غرق عصيان پرسيد ازل ز راز صندوق گفتا بُوَد آن سري ز عُدوان پرسيد كه باشد آن گرامي؟ گفتند بود حسينِ عطشان پرسيد همان كه پور زهراست؟! فرزند نبي عزيز سبحان؟! آن زاده‌ی آخرين پيمبر؟! آن حكمروای كون و امكان؟! گفتند بلي عزيز طاهاست فرزند علي و جان زهراست راهب ز شنيدن سخن‌ها زد بر سر خويش و كرد غوغا گفتا كه فغان ز جور امت كردند عجب خطاي عظما اي واي عجب جفا نمودند بر پور نبي عزيز زهرا اين قتل پيمبر است و از اين نالان و غمين بُوَد مسيحا از كشتن اين عزيز خلاق خون گريه كنند آسمان‌ها ما قصه‌ی اين جفا شنيديم از جمله‌ی ياوران عيسي پس گفت به دشمنش چه باشد! سر را بدهي به پير ترسا اين گوهر ناب باشد امشب مهمان به كريچه‌ی نصارا زر داد به سفله‌گان بي درد بگرفت سر و به دِيْر آورد شد دير از آن جمال پرنور مشكوة هدي و بيت محمور باشد ز تجليات انوار از بهر كليمِ وادي طور يا همچو حريم كعبه گرديد آن بيت صنم سراچه‌ی شور يا از جلوات نور ايزد شد راهب دِيْر مست و مسرور شد دِيْر صدف، به درّ لاهوت آن راهب خسته نيز گنجور پس رأس سليل مصطفي را با مشگ و گلاب شست و كافور بس گريه نمود و كرد زاري شد قلب لطيف او پر از نور بنهاد به پيش روي، سر را بوسيد بسان درّ منثور زد بوسه چو برگ گل رخش را پس گفت ز جان ودل خدايا بر حقّ مسيح پاك دامن آن بنده‌ی خاصّ حيّ ذوالمن لطفي بنما به پير ترسا گردد مگر او ز شرّ ايمن يارب نظري كه سرّ اين سر گردد به من حقير روشن ناگاه لب امام امكان شد باز براي راز گفتن گفتش چه بُوَد تورا تمنا گو داري اگر حديث با من؟ گفتا تو كه هستي از غم تو عالم شده غرق آه و شيون؟ هستي تو اگر مسيح مريم گو از چه شدي اسير دشمن؟ گر روح خداي لايزالي شأنت به جهان بُود مُبرهن شه گفت منم سليل طاها فرزند علي، عزيز زهرا راهب چو شنيد اين معما گفتاكه محقق است رؤيا ياد آمدش آنكه ديده در خواب آن وعده‌ی حضرت مسيحا گفتا به يقين كه اين حسين است اين است همين كه گفته عيسي پس گفت ز دل به شاه والا رحمي بنما به پير ترسا پيري كه اسير ابن و اَب بود پابند سه خواني و چليپا لطفي كن و اين اسير غم را آزاد نما ز هر تمنا در پيش نبي شفاعتم كن در يوم جزا به حقّ طاها برگير ز دست من در آن روز بنماي رها ز رنج و بلوا شه ديد بود به حقّ راغب گفت از سر موهبت به راهب: اي طالب حقّ و غرق اوهام خواهي تو اگر طريق اسلام زُنار و لباس اُسقفي را بگذار و بگير راه اسلام ناقوس و صليب و رنگ تثليت از دل بزدا و شو به حق رام اقرار نما به حيّ واحد آن صاحب عزّ و جاه و اكرام بر گوي سپس نبي، محمد تا اينكه شوي رها ز آلام قرآن و نبي و آل طاها هستند ز حق به خلق پيغام تا جمله شوند نفس واحد جوئيد ز كردگار الهام آنگه ز تو در صف قيامت پيغمبر حق كند شفاعت شعر در پست بعدی👇👇👇
پست قبلی👆👆👆 با طيّ مراحل و مراتب شد عارف حق، جناب راهب ز آن پس به نبي و آل احمد اقرار نمود و گشت تائب زد بوسه به رأس شاه و گفتا هستي تو به من ز حق مواهب اي هستي كلّ ماسوا را با نفس نفيس خود مصاحب هستي تو امير كلّ هستي مائيم به‌تو غلام و حاجب باشد به من حقير مسكين فرمان اطاعات تو واجب تهليل به لب بداد سر را بر قافله‌دارِ قوم اعدا شد باز به ني هلال زينب آن مايه‌ی ابتهال زينب شد سوي دمشق موكب عشق افزود غم و ملال زينب ديدم چو سر برادرم را گفتم بنگر به حال زينب سرحلقه‌ی كاروان توئي تو با تو نَبُود زوال زينب تا قائد كاروان تو هستي آسوده بُوَد خيال زينب سرگرم حضور يار بودم سرگشته شهريار بودم 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
روضهٔ بعد شهر بعلبک آل زیاد راهشان در دیر راهب اوفتاد کهنه دِیْری در درونش راهبی شعله‌های طور دل را طالبی دِیْر نه، نه، یک جهان دریای نور او چو موسی بر فراز کوه طور ترک دنیا گفته‌ای در کنج دِیْر همچو عیسی آسمان را کرده سیر لحظه لحظه سال‌ها در انتظار تا شود دِیْرش زیارتگاه یار بی خبر خود رازها در پرده داشت در تمام عمر یک گم کرده داشت پیرِ دِیْری در نوا چون بلبلی چشم جانش در ره خونین گُلی با گل نادیده‌اش می‌کرد حال تا شبی بگرفت دامان وصال دید در پایین دِیْرِ خود شبی هر طرف تابیده ماه و کوکبی گفت الله کس ندیده این چنین هیجده خورشید، یک شب بر زمین این زنانِ مو پریشان کیستند گوئیا از جنس انسان نیستند لاله‌ی حمرا کجا و آبله بازوی حورا کجا و سلسله چیستند این عقده‌های گوهری یاس‌های کوچک نیلوفری آمده از طور، موسای دگر در غل و زنجیر، عیسای دگر سر به نوک نیزه می‌گوید سخن یا سر یحیی است پیشِ روی من گشته نیلی ماه روی کودکی بسته دست نونهال کوچکی طفل دیگر بسته با معبود عهد یا سر عیسی جدا گشته به مهد ✔️راهب سر را می‌بیند: کرد نصرانی نزول از بام دِیْر گِرد سرها روح او سرگرم سیر دیده بر شمع ولایت دوخته چون پَر پروانه جانش سوخته راهب پیر و سر خونین شاه رازها گفتند با هم با نگاه شد فراق عاشق و معشوق طی این به پای نیزه او بالای نی ناگهان زد بانگ بر فوج سپاه کای جنایت‌پیشگانِ رو سیاه کیست این سر کاین چنین خواند فصیح؟ وای من! داوود باشد یا مسیح؟ یا شده ایجاد صفین دگر؟ گشته قرآن بر سر نی جلوه گر؟ پاسخش گفتند مقصود تو چیست؟ این سر خونین، سر یک خارجی‌ست کرده سرپیچی ز فرمان امیر خود شهید و عترتش گشته اسیر بود هفتاد و دو داغش بر جگر تشنه‌لب از او جدا کردیم سر لرزه بر هفت آسمان انداختیم اسب‌ها را بر تن او تاختیم شعله‌ها از هر طرف افروختیم خیمه‌هایش را سراسر سوختیم هر یتیمش از درون خیمه‌گاه بُرد زیر بوته خاری بی پناه ریخت نصرانی به دامن خونِ دل گشت سرتا پا وجودش مشتعل بر کشید از سینه چون دریا خروش گفت ای دون‌ْفطرتانِ دین فروش ثروت من هست چندین بدره زر در جوانی ارث بُردم از پدر در بهای این همه سیم و زرم امشب این سر را امانت می‌برم می‌کنم تا صبح با او گفتگو کز دهانش بشنوم سِری مگو شمر را چون دیده بر زر اوفتاد عشق سیمش باز در سر اوفتاد ✔️راهب سر را به دِیْر می‌بَرد: داد، سر را و ز راهب زر گرفت راهب آن سر را چون جان در بر گرفت بُرد سوی دِیْر، سر را با شتاب کرد ناگه هاتفی او را خطاب راهب از اسرار، آگه نیستی هیچ دانی میزبان کیستی؟ میهمانت میزبان عالم است هرچه گیری احترامش را کم است این که لب هایش به هم خشکیده است بحر رحمت از دمش جوشیده است اینکه زخمش را شمردن مشکل است زخم هفتاد و دو داغش بر دل است گوش شو کآوای جانان بشنوی از دهانش صوت قرآن بشنوی گَرد ره با اشک، از این سر بشوی با گلاب و مُشک، خاکستر بشوی برد راهب عاقبت سر را به دِیْر تا خدا در دیر خود می‌کرد سیر شد چراغ دِیْر آن سر تا سحر دیگر این جا دِیْر راهب بود و سر خِشت خِشت دِیْر را بود این سلام کای چراغ دِیْر و مطبخ! السلام ✔️راهب ناله‌ی واحسینا می‌شنود: ناگهان آمد صدای یا حسین واحسینا واحسینا وا حسین آن یکی می‌گفت حوا آمده دیگری می‌گفت سارا آمده هاجر از یک‌سو پریشان کرده مو مریم از یک‌سو زند سیلی به رو آسیه رَخت سیه کرده به بر گه به صورت می‌زند، گاهی به سر ناگهان راهب شنید این زمزمه اُدخلی یا فاطمه یا فاطمه آه راهب! دیده بر بند از نگاه مادر سادات می‌آید ز راه ✔️راهب ناله‌ی فاطمه را می‌شنود: بست راهب دیده اما با دو گوش ناله‌ای بشنید با سوز و خروش کای قتیل نیزه و خنجر، حسین! ای فروغ دیده‌ی مادر، حسین! ای سرِ آغشته با خون و تراب کی تو را شسته‌ست با خون و گلاب؟ بر فراز نی کنم گِرد تو سیر یا به مطبخ یا به مقتل یا به دِیْر؟ امشب ای سر چون گل از هم واشدی بیشتر از پیشتر زیبا شدی ای نصاری! مرحبا بر یاری‌ات فاطمه ممنون مهمان داری‌ات هر کجا این سر دم از محبوب زد دشمنش یا سنگ یا چوب زد تو نبودی، گرد این سر صف زدند پیش چشم دخترانش کف زدند پیش از آن کافتد در این دِیْرش عبور من زیارت کردم او را در تنور راهب اول پای تا سر گوش شد ناله ای از دل زد و بی هوش شد چون به هوش آمد به سوی سر شتافت سینه‌ی تنگش ز تیر غم شکافت گفت ای سر تو محمد نیستی؟ گر محمد نیستی پس کیستی؟ شعر در پست بعدی👇👇👇
پست قبلی👆👆👆 ✔️سر با راهب سخن می گوید: ناگهان سر، غنچه ی لب باز کرد با نصاری درد دل ابراز کرد گفت کای داده ز کف صبر و شکیب من غریبم، من غریبم، من غریب گفت می‌دانم غریب و بی کسی گشته ثابت غربتت بر من بسی تو غریبی که به همراه سرت از ره آید دست بسته خواهرت باز اعجازی کن ای شیرین سخن لب گشا و نام خود را گو به من آن امیرالمؤمنین را نور عین گفت: راهب من حسینم! من حسین! من که با تو هم‌سخن گشته سرم نجل زهرا زاده‌ی پیغمبرم دیده این سر از عدو آزارها خوانده قرآن بر سر بازارها اشک راهب گشت جاری از بصر گفت ای ریحانه‌ی خیر البشر از تو خواهم ای عزیز مرتضی شافع راهب شوی روز جزا گفت آئین نصاری وا گذار مذهب اسلام را کن اختیار ✔️راهب مسلمان می‌شود: راهب از جام ولایت کام یافت تا تشرف در خط اسلام یافت یوسف زهرا بدو داد این برات گفت ای راهب شدی اهل نجات عاشق و معشوق بود و بزم شب صبح‌دم کردند از او سر طلب راهب آن سر را چو جان در بر گرفت باز با سر گفتگو از سر گرفت گفت چون بر این مصیبت تن دهم میهمان خویش بر دشمن دهم چشم از آن رخ، دل از آن سر برنداشت لیک اینجا چاره‌ای دیگر نداشت داد سر را گفت ای غارتگران! ای جنایت پیشگان! ای کافران! این سر ریحانه‌ی پیغمبر است مادرش زهرا و بابش حیدر است ظلم و بیداد و جنایت تا با کی؟ وای اگر دیگر زنید آن را به نی ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
1⃣ روضهٔ راهبی در خُلق و تقوا بی‌نظیر ترک دنیا کرده‌ای، روشن‌ضمیر راهبی از عهد عیسی، یادگار خود بزرگان جهان را در شمار عصر خود را مرد صادق بود و بس بلکه خود انجیل ناطق بود و بس گر چه بر تثلیث بودی متکی هیچ مقصودش نبودی جز یکی معتکف گردیده در صورت به دِیْر لیک در معنی، دلش مشغول سِیر بود در صورت اگر زُنّار‌ بند داشت صید معنی‌اش سر در کمند گردنش گر بود در قید صلیب هم نبود از رحمت حق، بی‌نصیب خواه باشد ز اهل مسجد یا کنشت طالب حق را بُوَد جا در بهشت طالب حق را خداوند کریم ره نماید بر صراط مستقیم پاک‌دل از خدعه و تلبیس بود دیر‌گاهی، دِیْر را قسیس بود از صفات نیکِ آن روشن‌ضمیر هر چه گویم کی بُوَد پایان‌پذیر؟ بس که دارد حالتش آشفته‌ام هر چه افزون گویمت، کم گفته‌ام کز نکویی‌های آن مرد سعید گشت عیسی، نزد زهرا روسپید مَسکن آن راهب صاحب‌مقام بود دِیْری از قضا نزدیک شام این موحد مرد رهبان، ای حبیب! سرگذشتی در جهان دارد عجیب سرگذشت او بُوَد ز اسرار عشق تا تو را روشن کند ز انوار عشق □□□ شمر دون آن قائد جیش فتن خوانْد راهب را به نزد خویشتن گفت: این لشکر که می‌بینی تمام کرده بر خود، خواب راحت را حرام هم‌ره این لشکر از بُرنا و پیر هست جمعی، مو پریشان و اسیر باید امشب را در این‌جا تا صباح سربه‌سر راحت نمایند از صلاح □□□ گفت: راهی نیست زین‌جا تا به شام گفت: نتْوان گشت وارد وقت شام گفت: از احضار من مقصود چیست؟ گفت: غیر از این مرا مقصود نیست کاین اسیران را ز روی هم‌رهی امشب اندر دِیْر خود، منزل دهی گفت راهب: هر که می‌بیند اسیر راحتش را سعی دارد، ای امیر! گفت: اینان زآن اسیران نیستند گفت: پس برگو که این‌ها کیستند؟ گفت: ز اسرار است و نتْوان کرد فاش گفت: بر من فاش ‌گو، آسوده باش گفت: راهب را چه با کار سپاه؟ گفت: دانستن نمی‌باشد گناه این از آن می‌خواست مطلب را عیان آن از این می‌کرد مطلب را نهان □□□ چون نشد آن‌جا به راهب، کشف راز رو به دِیْر خویشتن آورد باز گفت: زین سردار لشکر کی توان کرد کشف این‌چنین راز نهان؟ پس همان بهتر بُوَد کز راه خیر این اسیران را دهم منزل به دِیْر بازآمد سوی سردار سپاه تا مگر گیرد خبر زآن دین‌تباه گفت: فرمان ده که این قوم اسیر سوی دِیْر آیند از بُرنا و پیر پس اجازت داد سرخیل لئام تا اسیران را به دِیْر آمد مقام بعد از آن سرها که هم‌ره داشتند نزد راهب آن زمان بگْذاشتند تا نیابد بر اسیران راه، غیر لشکری بگْرفت پیرامون دِیْر چشم هر کس رفت اندر خواب ناز غیر آن چشمان که دانی بود باز □□□ بر اسیران آن‌چه در آن شب گذشت سخت‌تر از جمله بر زینب گذشت غیر چشم اهل‌بیت بوتراب رفته بود از چشم راهب نیز خواب هر چه اندیشید و شد در خود فرو دید مطلب هست نازک‌تر ز مو گفت: امشب این معما را مگر حل کند بر من، خدای دادگر □□□ رفت راهب در عبادت‌گاه خویش سنبل‌آسا کرد موی سر، پریش برکشید از آستین، دست دعا کرد روی دل به درگاه خدا ملتجی گردید بر دانای راز گفت: ای بی‌چار‌گان را چاره‌ساز! حُرمت پیغمبران خوش‌سرشت! حُرمت آدم که آمد از بهشت! حرمت موسی و تورات صریح! حرمت انجیل و اعجاز مسیح! حق ابراهیم و داوود شکور! هم به حق صُحْف و آیات زبور! حرمت یعقوب و زار‌ی‌های او! وآن همه چشم‌انتظاری‌های او! «ذو‌العطایا»! حق ایوب صبور! کش نبودی دل زمانی بی‌حضور بارالها! حق الیاس و شعیب! واقفم کن سربه‌سر زین سِرّ غیب سِرّ این مطلب مرا بنْما عیان تا بدانم کیستند این خاندان تا بدانم این سر ببریده کیست این‌چنین پُر خون و خاکستر ز چیست کاندر این سر هست، سِرّ دیگری کی توان از آن گذشتن، سرسری؟ □□□ بس که از سوز درون نالید زار گریه از بس کرد چون ابر بهار، رشته صبرش برون آمد ز کف کآمدی تیر دعایش بر هدف حالتی مابین بیداری و خواب گشت عارض، شد دعایش مستجاب اندر آن حالت که می‌داند خدا دید شور رستخیزی شد به پا آمدند از آسمان‌ها، قدسیان در کنار آن سر در خون، تپان گِرد آن سر، حلقه‌ی ماتم زدند پشت پا بر خاطر خرم زدند □□□ ناگه آمد این صدا بر گوش او کای گروه آسمانی! طرقوا طرقوا، حوا ز جنت می‌رسد آسیه با درد و محنت می‌رسد طرقوا کز ساحت باغ جنان می‌رسد اینک صفورا، موکنان طرقوا کز روضه‌ی خلد برین می‌رسد هاجر، فگار و دل‌غمین طرقوا کاین لحظه، مریم بی‌قرار می‌رسد از ره به چشم اشک‌بار طرقوا کآید خدیجه هم‌ کنون آید از ره با دلی، لبریز خون طرقوا، زهرای اطهر می‌رسد دل‌غمین و تیره‌معجر می‌رسد □□□ تا که زهرا در برِ آن سر رسید ناله‌های رود رود از دل کشید هر یکی از آن زنان با شور و شین گفت‌وگویی داشت با رأس حسین آن یکی گفتا که یارانت چه شد؟ دیگری گفتا: جوانانت چه شد؟ آن یکی گفتا: چه آمد بر سرت؟ دیگری گفتا: چه شد با حنجرت؟ مادرش می‌گفت کای نور بصر! منزلت بادا مبارک! ای پسر! شعر در پست بعدی👇👇👇
2⃣ پست قبلی👆👆👆 گاه در دیری و گاهی در تنور گاه داری غیبت و گاهی حضور گاه خاتم می‌دهی بر ساربان درس بخشش می‌دهی بر عاشقان روی نی، قرآن تلاوت می‌کنی کام زینب، پُرحلاوت می‌کنی بعد کشتن، این گروه خودپرست از سرت هم برنمی‌دارند دست □□□ بس که زهرا کرد بر آن سر خطاب بس که انجم‌ریز شد بر آفتاب، از گلاب‌افشانی چشم بتول در سخن آمد، سر سبط رسول گفت: کای مام گرامی! السلام! خیر‌ مقدم! ای مرا غم‌دیده مام! نیست دست ار زیب گردن سازمت باش تا سر را به پا اندازمت حال من این‌سان که دیگرگون بُوَد خود تو بنْگر، حال زینب چون بُوَد دِیْرِ راهب را مشرف کرده‌ای خود مگر بختی که رو آورده‌ای؟ گر نمی‌گشتم شهید کوفیان کی ز دین جد من بودی نشان؟ خیمه‌هایم را اگر آتش زدند تا قیامت، شعله‌اش باشد بلند گر نمی‌شد دست عباسم، قلم باز اسباب شفاعت بود، کم غم مخور کامروز حق خواهد چنین تا شوم فردا، «شفیع‌المذنبین» □□□ آن‌چه سر می‌گفت و زهرا می‌شنید راهب دل‌خسته ناظر بود و دید کم‌کم از آن حال و از آن سرگذشت کرد بر حال طبیعی بازگشت دید زآن خیل زنان و قدسیان نیست اندر دِیْرِ خود بر جا نشان عقل پس هی زد بر او کای نیک‌نام! پرده بالا رفت و مطلب شد تمام دید مطلب، مطلب دیگر بُوَد گفت: هر سِرّی است، در این سر بُوَد خاست از جا با دو چشم اشک‌بار آمد و سر را گرفت اندر کنار بوسه‌ها بر روی آن سر داد و گفت: کای مِهین‌گنجینه‌ی راز نهفت! خوب، جانا! خودنمایی می‌کنی راستی، کار خدایی می‌کنی گر به صورت هستی از پیکر، جدا نیستی در معنی از داور، جدا ظاهرت، مغلوب و باطن، غالبی عین مطلوبی که حق را طالبی چون برون هستی ز سر‌حد خیال خود بفرما، آن چه حال است؟ این چه حال؟ جلوه‌ای کردی، مرا کردی اسیر جلوه‌‌ای دیگر کن و جان را بگیر سال‌ها در کنج این دِیْرم، مقیم تا برم پی بر صراط مستقیم گفته بودند: این سر بیگانه است شد یقینم کآن سخن، افسانه است گر سر بیگانه دور افتد ز تن کی سخن گوید میان انجمن؟ در سخن بودی از این پیش، ای عزیز! کن تکلم با من دل‌خسته نیز تا بدانم از کجایی، کیستی این‌چنین آشفته‌حال از چیستی دشمنی گر با تو دارند این سپاه اهل بیتت را چه می‌باشد گناه؟ گر سرت را از جفا ببْریده‌اند از چه دیگر از قفا ببریده‌اند؟ گر خصومت با تو می‌بودش یزید پس چرا شد نوجوانانت، شهید؟ تا سر ببریده‌ات شد در سخن عهد یحیی تازه شد در چشم من □□□ ناگهان با راهب اندر انجمن آن سر بُبْریده آمد در سخن تافت نور معرفت را در دلش عاقبت، توفیق حق شد شاملش گفت کای مرد سعید پارسا! وی نکواندیشه در راه وفا! من که می‌بینی سری بی‌پیکرم آن شهید راه عشق داورم گفت: می‌دانم ولیکن در کجا؟ گفت: اندر سرزمین کربلا گفت: ای گل! از کدامین گلشنی؟ گفت: از باغ نبی گر روشنی گفت: نام آن نبی را کن بیان گفت: احمد، خاتم پیغمبران گفت: بابت کیست؟ ای شاه هدی! گفت: می‌باشد علیِ مرتضی گفت: کبْوَد مادرت؟ ای مقتدا! گفت: باشد مام من، «خیر‌النسا» گفت: گر داری برادر، گو به من گفت: نام نامی‌اش باشد، حسن گفت: گر غیر از حسن داری بگو گفت: عباس است، آن پاکیزه‌خو گفت: اخْوانت کجایند؟ ای وحید! گفت: گردیدند آن جمله شهید گفت: یارانی که داری گو به من گفت: نبْوَد غیر هفتاد و دو تن □□□ گفت: یارانت چه شد؟ ای جانِ پاک! گفت: گردیدند از کین چاک‌چاک گفت: گو تقصیر یارانت چه بود؟ گفت: حق‌گویی در این مُلک وجود گفت: باقی‌ماندگانت کیستند؟ گفت: غیر از این اسیران نیستند گفت: اینان از یتیمان تواَند؟ گفت: آری؛ لیک مهمان تواَند گفت: نبْوَد این زنان را یاوری؟ گفت: زینب می‌نماید مادری گفت: زینب از چه نامش غم‌فزاست؟ گفت: او «ام‌‌المصائب» زین عزاست □□□ گفت: حُجت بعد تو در عصر، کیست؟ گفت: غیر از سید سجاد نیست گفت: سجادت کدام است؟ ای امیر! گفت: بیمار است و می‌باشد اسیر گفت: او را چون نکشتند از جفا؟ گفت: امر حق چنین کرد اقتضا تا بمانَد زنده زین‌العابدین زآن که بی‌حجت نمی‌باید زمین گفت: ظلمی را که کردند این گروه کس نکرده است، ای شه کیوان‌شکوه! گفت: زین قوم آن‌چه می‌بینم جفا راضی‌ام بر آن‌چه می‌خواهد خدا تا خدا معشوق و تا من عاشقم در طریق عشق‌بازی، صادقم من همان روزی که بستم بار عشق برگشودم بر سر بازار عشق، لطف‌ها دیدم به هر منزل از او چون نبودم یک زمان غافل از او داشت معشوق آن‌چه از کالای ناز نازهایش را خریدم با نیاز آن‌چه بودم در جهان، مال و منال ز اقربای سال‌خورد و خردسال، هدیه کردم سربه‌سر در راه دوست فدیه دادم، بود چون دل‌خواه دوست ترکِ هستی را از آن کردم شتاب تا نباشد در میان ما، حجاب این تعیّن‌ها، حجاب عاشق است هر که را نبْوَد تعیّن، صادق است ترک سر کردم که عین او شدم تا ز احسانش حسین او شدم بین ما دیگر نمی‌گنجد حجاب کو حجابی بین نور و آفتاب؟ شعر در پست بعدی👇👇👇
3⃣ پست قبلی👆👆👆 نیست صوت از حنجر بلبل جدا نِکهَت گل کی بُوَد از گل جدا؟ □□□ چون‌ که راهب دید زآن لفظ صریح برده آن سر، گوی سبقت از مسیح پاره در دم، پرده‌ی اوهام کرد میل، سوی قبله‌ی اسلام کرد عقلش از خوابِ گران، بیدار ساخت رشته‌ی زُنّار را دستار ساخت گفت: کای سر! حق زهرا مادرت! حرمت غم‌دیده‌ زینب، خواهرت! بردی آرامم، به آرام آورم رهبری فرما که اسلام آورم هادی‌ام شو تا که می‌آید نفس زآن که بر حق، دین اسلام است و بس گفت: ای راهب! اگر اهل دلی قبله‌ی اسلامیان را مایلی، ابتدا آور شهادت بر زبان پس درآ در زمره‌ی اسلامیان چون شدی اسلامیان را ز اهل کیش اقتدا کن بر امام عصر خویش چون که بی شک یافتی راه یقین پس امام توست، زین‌العابدین عصر، عصر عابدین است، ای همام! نیست در این عصر، غیر از او امام گر نبود آن قبله‌ی اهل یقین آسمان‌ها بود پابست زمین زآن که در هر دور، حق را مظهری در جهان باید که باشد رهبری حکم‌رانِ عالَمِ ایجاد اوست مَظهر حق، سید سجاد اوست □□□ شد لباس شب برون از خُم نیل صبح شد، زد ساربان، کوس رحیل شب لباس ماتم از تن برگرفت صبح شد، خورشید، تشت زر گرفت شب به سر آمد، اسیران خاستند روز شد، اعدا صفوف آراستند شب گذشت و بود راهب، گرم سِیر روز چون شد، شمر آمد سوی دِیْر رفت و خود بگْرفت آن سر را ز وی شد برون از دیر و زد بر نوک نی دید راهب، میهمانش می‌رود از تن افسرده، جانش می‌رود □□□ گفت: رو، ای میهمان باوفا! کاندر این راهت سپردم با خدا رو که من از قطره‌های چشم تر بسته‌ام الماس طاقت بر جگر جان فدای روی چون ماهت! برو دست حق بادا به همراهت! برو می‌روی اما دلم همراه توست قبله‌ی امید من، درگاه توست تا نهانی داشت راهب درد دل ناقه رفت از اشک همراهان به گِل گر شبی در دِیُر منزل کرده‌اید تا قیامت، جای در دل کرده‌اید چون گذشتند از در دِیْر، آن سپاه چشم راهب مانْد تا محشر به راه من به راهب خواستم ختم کلام شام شد نزدیک و روزم کرد شام  ✍مرحوم 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e