eitaa logo
نویسندگان حوزوی
4.4هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
614 ویدیو
205 فایل
✍️یک نویسنده، بی‌تردید نخبه است 🍃#شبکه_نویسندگان_حوزوی معبری برای نشر دیدگاه شما فاضل ارجمند 🌱 یادداشت شما با این مشخصات پذیرش می‌شود ۱. نام و نام خانوادگی... ۲. از استان ... ۳. نشانی کانال شخصی @Jahaderevayat 🚫 این صفحه تبلیغ و تبادل عمومی ندارد.
مشاهده در ایتا
دانلود
✍ امیر خندان نمیدانم این چه بیماری ای است که دچارش شده ایم، نه تنها دروغ های زیبا را دوست داریم، بلکه آن را می پذیریم و ترویج میدهیم.... در بین راهی، فیلم سینمایی در حال پخش بود.... مسافر بغل دستی ام به کنایه و اعتراض گفت، این چیه نشون میده؟!یه فیلم بذاره...این‌دروغ ها چیه!؟! با خنده پرسیدم: فیلم اکشن‌ واقعیت داره و حقیقته؟! کمی به فکر فرو رفت و گفت...نمیدونم...حالا اون هم دروغه ولی این هم دروغه... گفتم: من نمیدونم این فیلم دروغ هست و یا بر اساس واقعیت ساخته شده...ولی میدونم فرقی بین دروغ نیست.... داستان زندگانی ما هم همین است.... از دروغ های زیبا و کادو شده خوشمان می اید... داستان فیلم هم همین است هر چند در برخی موارد شاید داستان در بحث اطلاعات و شناسایی و ابزارشان، خالی از اغراق نباشد، ولی صحت اصل داستان محل خدشه نیست.... میدانیم که در عرصه نظامی، آنچه که نمایش داده می شود، یک‌ یا چند درجه کمتر از توانایی هاست.... راستی چرا دروغ فیلم های جاسوسی و امنیتی خارجی را بیشتر میپسندیم؟!؟ @delneveshtetalabe @howzavian 📢 فرصتی برای نشر دیدگاه نخبگان حوزه
🔅 مصباح دوستان بعد از چند سالی شلوغ کاری توی‌دورانِ تحصیلی راهنمایی و دبیرستان ، فصل جدید دانشجویی برایم شروع شد.سال ۸۹بود. اوایل دانشگاه هم همان شلوغ بازی ها ادامه داشت.فکر کنم آخرین شلوغ کاری هم یک برف بازی حسابی توی دانشگاه بود. کم کم شلوغ بازی ها، جای خودش را به گروه مطالعاتی و حلقه مباحثاتی داد. امین، از رفقای ارشد جامعه شناسی که از کارشناسی شیمی تغییر رشته داده بود، هم بحث خوبی بود...صبور، آرام،با سواد... بحث ها هم حول‌محور علوم انسانی‌بود؛ مثل ژاپن اسلامی، جنبش‌نرم افزاری، علوم انسانی اسلامی و.... غیر از امین رحمانی، حجت صیادی، رسول جوهری و دیگرانی هم بودند که مباحث جدید و جدی را مطرح می کردند. کم کم شوخی ها و خنده های سر کلاس، تبدیل شده بود به مباحث جدی تر که نشان از تفاوت عمیق نگاه ها بود... فصل‌ تضادها و تنافی ها،شروع شده بود.خاتمیت و جامعیت دین با آنچه که برخی از اساتید‌به عنوان«دین هم صدایی بین‌صداهاست» در تضاد علنی بود. برخی هم که خیلی شیک و مجلسی التقاط را تدریس میکردند... «غرب و تمدن غرب خوبی هایی داره، اسلام هم خوبی هایی ، و ما باید بین این ها جمع کنیم برای‌تمدن نوین».این بود کلام استادی که بعد از کلاس با او بحث کردم و با اشاره به کلمه التقاط، تلمیحا پذیرفت که بله!این نگاه متهم به التقاط است... 👈  خواندن بیشتر 👉 ✍ یادداشت‌های یک طلبه @HOWZAVIAN
سفر تبلیغی به استان کردستان، شهرستان قروه (محرم 1396) 💠 مِیهم سُفلی ✍ علی بهاری 🔸راننده خیلی تعارف کرد به خانه‌اش برویم. در تعارف‌هایش صداقت موج می‌زد اما وقتی قبول نکردیم، دیگر خیلی اصرار نکرد. خداحافظی کردیم و به مسجد رفتیم. کمی بعد، بچه‌های شیعه و سنی آمدند. مرتضی - همان دوستم که با عبا آمده و شبیه قاریان مصری شده بود - بچه‌ها را بر اساس مذهب، تفکیک کرد. گفت: «شیعه‌ها بیایید این طرف بهتون وضو و نماز یاد بدیم. سنی‌ها هم برن پیش ماهان یاد بگیرن.» ماهان، سنی‌بچه‌ای باهوش بود که اطلاعات مذهبی خوبی داشت. البته اطلاع بیشتر از مذهب، به معنای این نبود که ماهان الاهی‌دان یا فقیه بود؛ بلکه در جمعی که بسیاری نمی‌دانستند سنی‌اند یا شیعه، او می‌دانست چطور وضو بگیرد و نماز بخواند. 🔸آموزش نماز به کسی که هیچ نمی‌داند، کار بسیار سختی بود. خدا را صد هزار مرتبه شکر که مرتضی ابتدا، وضو را برای‌شان گفته و بار مرا سبک کرده بود. جایگاه مُهر را برایشان توضیح دادم و سپس از ضرورت نیت قبل از نماز گفتم. یکی‌یکی اذکار نماز را به صورت شمرده می‌گفتم و از آن‌ها می‌خواستم بعد از من آرام تکرار کنند. چند دقیقه‌ای طول کشید تا کلیات نماز را یاد گرفتند. باهوش‌ترها، زودتر یاد می‌گرفتند و بعدش به تنظیمات اصلی کارخانه برمی‌گشتند: لش‌بازی! 🔸کمی از کلاس گذشت که پسرکی به جمعمان اضافه شد. یکی از بچه‌ها گفت: «پاشو برو. تو سنی هستی» جواب داد: «نه به خدا شیعه‌ام» آن یکی گفت: «غلط کرده. دروغ میگه. سُنّیه» گفتم: «خودش داره میگه شیعه‌ام. تو چی میگی این وسط؟» جواب داد: «خودش حالیش نیست. من می‌دونم» نمی‌دانم چرا ناگهان صنف شریف رانندگان تاکسی‌ افتادم. پسرک با بغض گفت: «به خدا شیعه‌ام» ما هم اشکش را دلیل بر صداقتش گرفتیم. 🔸البته اگر هم واقعا شیعه نبود، اهمیتی نداشت. چون بچه‌ها اطلاعی از تفاوت‌های اعتقادی و فقهی دو مذهب نداشتند. بسیار سُنّی‌هایی که مسح می‌کشیدند و فراوان شیعیانی که پا می‌شستند.چند بار ذکرهای نماز را توضیح دادم. داشتم مطمئن می‌شدم کلیات را فهمیده‌اند که یکی از دو شیخ گروه صدایم کرد و گفت: «تو بیا با این جوون‌ها بشین. بچه ها رو بسپار به من. حوصله‌شون رو نداری» برای سلامتی پدر و مادرش دعا کردم و به جمع جوانان پیوستم. 🖊 سلسله خاطرات این نویسنده را اینجا بخوانید @HOWZAVIAN
تنها کسی که فارسی می نوشت‏! 🔻تنها کسی که گذشته از اشتغال به علوم عقلی و نقلی و تدریس آنها و نگارش کتابها به زبان عربی، در این رشته‌ها آمادگی چنین کاری (نوشتن به زبان فارسی) را داشت امام بود. ▫️سیره‌ی امام خمینی (ره)؛ ج5، ص 69. راوی: حجت‌الاسلام علی دوانی. 🔻 @khatevali
🔸 طعمِ گسِ سیب‌زمینیِ خام ✍️ امیر خندان کمتر کسی طعم گس را دوست دارد. شاید به‌ندرت. حسِّ تلخ جمع شدن دهان بعد از خوردن یک خرمالوی نرسیده را شاید همه تجربه کرده باشیم. حسّی که یادآوری آن‌هم برایمان تلخ است چه رسد به تکرار آن. کمتر کسی خوردن سیب‌زمینی خام را تجربه کرده است. حس می‌کنم تجربه‌ی این حس آن‌قدر تلخ است که اصلاً کسی به آن فکر هم نمی‌کند. هرچند که برای سیب‌زمینی خام برخی فوایدی ذکر کرده‌اند ولی کمتر کسی این کار را تجربه می‌کند. چند سال پیش که مسئله‌ی اعزام به سوریه و مدافعان حرم پیش‌آمده بود، تعدادی از دوستانم در دوره‌ی آموزش نظامی کوتاهی شرکت کرده بودند. وعده‌هایی نیز داده بودند که هر کس در دوره با امتیاز بالا قبول شود، در اولویت‌های اعزام خواهد بود. توفیق حضور با جمع دوستان را نداشتم. در همان ایام باید با چندنفری می‌رفتیم مشهد. کاری گروهی بود که باید انجام می‌شد. بعد از سفر مشهد عکس‌ها و فیلم‌هایشان را دیدم. یکی از روزهای آموزش، از صبح غذایی به بچه‌ها نداده بودند. آن‌ها را با ادوات به گشت برده بودند. البته قبل از خروج از محل آموزش تمام وسایل با دقت زیرورو شده بود تا کسی حتی تکه شکلات یا خرمایی همراهش نباشد. حتی شب قبل به آن‌ها وعده‌ی غذای چرب و نرمی نداده بودند! بعد از گذشت یک روز و ندادن هیچ‌گونه غذا، بچه‌ها به محل آموزش برگشته بودند. سهم آن‌ها بعد از برگشت فقط یک عدد سیب‌زمینی نشسته و نپخته و یک عدد نان لواش شده بود! برخی از گرسنگی سیب‌ها را گاز زدن بودند. برخی با دندان پوست سیب‌ها را کنده بودند. یکی توانسته بود سیب را تااندازه‌ای خرد کند. یادم هست که حتی چاقو به آن‌ها نداده بودند. با دیدن عکس‌ها می‌خندیدیم. ابتکارات برخی خنده‌دار بود. این چند روز طعمِ تلخِ سیب‌زمینیِ خام زیر زبانم می‌چرخد. گرسنگی وقتی فشار بیاورد، داستان خوردن برگ درخت در یمن و آردهای مخلوط به خاک در غزه طبیعی خواهد بود. رفقایی که شاید تا عمر داشته باشند لب به سیب‌زمینی خام نزنند، از فرط گرسنگی یک روز عملیاتی، سیب‌زمینی خام را خورده بودند. داستان تلخ گرسنگی و ذبح انسانیت در غزه، دل هر آزاده‌ای را به درد می‌آورد. اگر صحنه‌ی مردن پیرمرد فلسطینی در صف غذا را می‌بینیم و حتی آهی از نهادمان برنمی‌آید، باید به انسانیت خود شک کنیم. باید شک کنیم که کدام مرام و مکتبی به ما آموخته است در برابر ظلم آشکار و محروم کردن عده‌ای از حق زیستن، این‌گونه یاور ظالم باشیم. داستان گرسنگی جایی سخت‌تر می‌شود که ببینی عزیزانت نیز از این درد رنج می‌برند. داستان تشنگی و گرسنگی طفل شیرخوار در برابر خانواده‌اش برای ما داستان آشنایی است. 🆔 @howzavian_isfahan