eitaa logo
گــــاندۅ😎
326 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
41 فایل
گاندو‌صداےماست🗣 ما همان نسل جوانیم ڪہ ثابت کردیم در ره‍ عشـق جگـر دار تر از صد مردیـم...🙃🙌🏻 🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨ ادمین : @r_ganji_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
🖤🖤🖤🖤🖤🖤 🖤🖤🖤🖤🖤 🖤🖤🖤🖤 🖤🖤🖤 🖤🖤 🖤 چـــشم تـــ🖤ــاریکی خواستم برم پیش محمد اما دیدم همکاراش نگرانشن واسه همین خودم آخر کار رفتم اونا رو بزور راضی کردم وقتی بهمون گفتن محمد بهوش اومده دل تو دلم نبود با بچه گل و شیرینی گرفتیم رفتیم تو اتاق تق تق تق سه تامون با هم رفتیم تو اتاق به سعید هم خبر دادیم اونم داشت میومد سمت بیمارستان (عین گروه سرود باهم گفتیم سلام) _سلااام رفتیم جلو من نمیدونستم چی بگم قفل کرده بودم راستش زبونم بند اومده بود دیدن فرمانده با باند زخم ها دلم رو آتیش میزد آروم آروم گریه ام گرفت _اقای دهقان فداکار من که الان خوبم چرا گریه میکنی داوود داووود +هه جانم آقا ببخشید &آقا مغزش تو هپروت بود _بلههه &امم چیزه یعنی ببخشید _**** _خوب چه خبر از پرونده؟؟ آقا خیلی ممنون که انقد خوب بحث رو عوض کردید _راستی رسول چرا زیر چشت پف کرده؟؟ یه پوز خند زدم بهش آروم گفت حالا خر بیار باقالی بار کن &آقا به خاطر بی خوابیه _مگه من نگفتم حداقل ۴ساعت و نیم باید بخوابی هوووم؟ &چرا ولی نگرانتون بودیم نمیشد _من که خوبم زیر لب گفتم امیدوارم یه چن دقیقه ای گپ زدیم و اومدیم بیرون تا استراحت کنن. رفتم پیش دکترش مثل همیشه کتاب می‌خوند +سلام. _سلام آقا رسول چه خبرا +خبری نیست اتفاقا اومدم خبر بگیرم _اها + آقا محمد کی مرخص میشن ؟؟؟ _ هنوز معلوم نیست من باید جواب ازمایشاتش بیاد تا نظر بدم اما اگه مشکلی پیش نیاد یه هفته دیگه +قلبش..... _ عملا ضعیف شده یه بار ایست قلبی کرده ترکش خورده بهش معلومه اینطوری میشه به مرور زمان می‌تونه بهتر شه راستی من براتون که یه هتل رزو کردم که استراحت کنید نزدیکه به بیمارستان خودم بالا سرش هستم +اگه من قبول کنم اونا راضی نمیشن _ راضیشون کردم +آها باشه پس با اجازه با بچه ها رفتیم اونجا که یکم استراحت کنیم.... رفتم پیش محمد اخیش حالا میتونستم راحت باهاش حرف بزنم +خوابی _نه خوابم نمیاد +خوبه پس نشستم پیشش چشماش بسته بود +رسمش این بود ما غریبه بودیم دیگه _چی +ینکه شما داری بابا محمد میشی رو باید از زبون بقیه بشنوم _باور کن میخواستم بگم اما یادم رفت +بخند اما من بعدم برات دارم _اوه اوه اوه اوه _امیر؟؟؟؟؟ +جاانم؟ _تو نمیخوای دوباره زن بگیری؟ +جاان؟ _خوب دخترت تنهاست گناه داره تو این سن همش تنهاست +من بعد آرزو دنبال کسی دیگه نبودم و نیستم اینو خودتم می دونی فعلا به فکر خودت باش که داری تجدید فراش می‌کنی. _ به قول آقا رسول وقت دنیا رو میگیری _کی ماموریتت تموم میشه +نمی‌دونم معلوم نیست خسته شدم _ایشالله تموم بشه پرونده بعدی رو باهم کار میکنیم +ایشالله... دو هفته بعد..... _یعنی چی که فعلا مرخص نمیشم +این به تشخیص دکترته فعلا نمیتونی راه بری هم تو کمرت ترکش خورده هم تو پات _امیر باید مرخصم کنی +تو به فکر هر کی باشی به فکر خودت نیستی محمد ،،،،،نیستی(باداد) و از اتاق اومدم بیرون خیلی زود عصبی شدم لحظه اخر کپ کرد
گــــاندۅ😎
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️ ⚡️ #رمان_امنیتی_گمنام3
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️ ⚡️ رسول: در را که قفل کردم به سمت پسری که پشت میز نشسته بود رفتم... نیشخند صورتش بدتر کفری ام کرد.. کنارش ایستادم و تمام خشم خودم را با ضربه ای به میز و یک سیلی خالی کردم... میز متلاشی شد... یقه اش را سفت گرفتم و بلندش کردم... با لحجه عربی اش گفت _ببینم تو همون پسره نیستی که... حرفش را قطع کردم و ارام دم گوشش نالیدم... _من همون پسره ام که جلو چشمش زنشو.. بی غیرت... زبون در آوردی... نفهمیدم چه شد که هولم داد و سرم خورد به لبه میز... دستم را کشیدم به سرم امدم سمتش... فریاد زد _که چی؟؟؟فک کردین فقط خودتون غیرت حالیتونه؟ محکم دستم را به سینه اش کوبیدم.. پشتش خورد به دیوار.. مشتم را کنار گوشش فرود آوردم و غریدم.. _ غیرت حالیت بود ؟؟؟؟ نامسلمونننن تو غیرت حالیت بود که به زن و بچه، پیر و جوون رحم نکردی؟؟ تو کی هستی لعنتیییی؟؟ کسی که خون جلو چشمشو گرفته بود؟ تقصیر تو نیس نمیفهمی حال مردی رو که دستش بسته باشه و روسری از سر زنش بردارن... نمیفهمی حال پسری رو که به جای نقاشی با مداد رنگی با خون باباش روی زمین نقاشی میکنه.. یک مشت دیگر کنار گوشش فرود آوردم.. _نمیفهمی لرزش دستای یه مادرو وقتی دختر مریضش رو تو بغلش داره آروم میکنهههه.... چانه اش را بالا گرفتم... _منووووو نگاه کننن... تو نمیفهمی... رگ غیرت یه مرد ایرانی رو...نمیفهمییییی... رهایش کردم و به سمت میزی که وسط اتاق افتاده بود رفتم هرچه لگد و مشت داشتم روی آن خالی کردم... پارچ را از روی زمین برداشتم و به سمتش پرت کردم... صدای اخش بلند شد... فرشید هم به خیال اینکه این بی غیرت را زیر لگد و ضربه گرفته ام فریاد میزد... _رسولللل جووونه...نفهمیییدهههه... با همان نفس تنگم جوابش را دادم. _تو رو روح زینب کوتاااه بیااا... حس کردم خون در تمام بدنم خشک شد... دستم را به سرم گرفتم و ارام قفل در را باز کردم.. چند دقیقه ای به صورتِ سرخ فرشید نگاه کردم....یک لحظه سرم تیر کشید و با چشمان بسته روی شانه اش افتادم... فرشید: _رسولللل چت شددد؟؟ صدای نفس هایش می امد ولی جوابی نداد.. با کمک مامور کناری نشاندمش.. صورتش را ارام اینطرف و آنطرف می کردم _چشماتو باز کن...چت شده تو... _اورژانس خبر کنم؟ _اگه ممکنه... تب و لرز کرده بود... نگاهم سمت پسر رفت...داخل اتاق گوشه ای کز کرده بود... جز سرخی که روی صورتش بود هیچ دردی نداشت... پس ان همه مشت و لگد؟ ................... محمد: _فرشید...چیشد بالاخره؟ _درگیر شد.. _عه....مگه نگفتم حواست باشه.. چیکار کرده؟ _نمیدونم...گیج شدم...یه سیلی زد صورتش فقط.. عجیبه...اخه کلی صدای زد و خورد از اتاق میومد ولی هیچ کبودی تو بدن مجرم نبود... _رسول کجاست؟ _حالش بد شد آوردیمش بیمارستان... از جایم بلد شدم.. _خب من الان میام اونجا... _اما... قطع کردم... جلوی در که رسیدم داوود مقابلم ظاهر شد.. همین کم بود. _سلام آقا محمد... در حالی که یقه لباسم را صاف میکردم جوابش را دادم.. _رفتم بیمارستان گفتن رسولو مرخص کردن...نمیدونید کجاست؟ _اوممم...خب عملا باید برگشته باشه.. _جایی میرید؟ _بیمارستان... _میشه.... ارام و سنجیده گفتم... _نه..نمیشه بیای... چند روز دیگه باید برید ماموریت..استراحت کن..گزارشا رو بنویس..اطلاعات پرونده رو تکمیل کن..یا اصلا برو دیدن خانواده تا برگردم... _رسول عمل نمیکنه... این جمله اش یعنی تمام حرف هایم کشک. پوکر فیس نگاهش کردم... _میکنه....اجازه هست برم؟ دیرم شده... چند ساعت بعد: _حال رسول چطوره؟ _بد نیس...دارن آماده اش میکنن فردا صب عمل شه... با صدای آلارم زنگ گوشی نگاه از صورت فرشید برداشتم.. _چیشده خانم شکوهی؟ _آقا محمد همین الان نفوذیمون تو شبکه فلورا خبر داد که برا فردا ساعت ۲ قرار گذاشتن بین سه خانواده ی معرفی شده چیکار کنیم؟ _پس وقتش رسید...بگو از همین الان برن ویلاهایی که براشون مشخص شده... مدارکو بهشون بدید و یه هماهنگی کنید برای نیروی معمولی... نیم ساعته میام. _چشم. قطع کردم _فرشید همین الان برو با ستاره خانم حرف بزن...فردا ساعت دو قرار گذاشتن...امشب باید برید... _چشم. لینک ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/16433939383815