گــــاندۅ😎
💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫💫 💫💫 💫 #رمان_امنیتی_گمنام2 #قسمت_54 رسول: _خب؟...که چی؟ می خوای اینهمه
💫💫💫💫💫💫💫
💫💫💫💫💫💫
💫💫💫💫💫
💫💫💫💫
💫💫💫
💫💫
💫
#رمان_امنیتی_گمنام2
#قسمت_55
ابراهیم:
_ابراهیم چت شده تو؟؟؟؟
همه ازت شاکی ان؟
از این اخلاقا نداشتی که سر زیر گروهت داد بکشی..
خوبه بهت گفتم حواست به رسول باشه...
_اقای عبدی...من این روزا حالم خوش نیست..
سعی می کنم مثل قبل شم ولی نمیشه..
منم مشکلات خودم رو دارم..
اگه قراره سر هر موضوعی یه بهانه بیارن من تحمل نمی کنم..
اگر که اختیار گروه رو دادین به من و من موقتا فرمانده ام اجازه بدید با روش خودم پرونده رو ببرم جلو...
_اصلا تمرکزت روی هیفا چه دلیل داره..
ما وقت نداریم که بخوایم زمانمون رو برا جزئیات بزاریم..
به کارت شک ندارم ولی این پرونده با قبلی ها متفاوته...
_اقا یعنی نباید از اول کار درست پیش بریم؟
من خواستم تمام کارا پشت سر هم و منظم باشه.
اگه ندونیم هیفا چه کارایی کرده و چطور این زنجیره رو به هم وصل کرده عملا تحقیقاتمون باد هواست.
_باشه...دلایلت منطقیه ولی به نظرم با محمد حرف بزن..
اصلا رفتی عیادت محمد؟
کلافه نفسی بیرون دادم.
_وقت نشد..
_امروز حتما به محمد و داوود سر بزن..نا سلامتی رفیقشی.
_چشم...وقت باز می کنم میرم.
_خوبه
یه جلسه این هفته باید داشته باشیم..
یکم تحقیقات رو گسترش بده..
همش که نباید رو این کیس تمرکز کنی.
..............................
رسول:
_اخه این چه وضعشه رسول اقا...
ببین با دست خودت چیکار کردی...
تازه عملش کردن مثلا..
_پانسمانش تموم نشد دکتر...؟
نفسش را محکم بیرون داد..
_نخیررررررر صبررررر
_مجیدددد...
دکتررر..
متخصص...
من کلی کار دارممم
زودتر ببند باند رووو..
_عجب یه دنده شدی..
شیطونه میگه یه ارامش بخش بهش بزنم بخوابه تا فردا شب
_مجیددددد....
_باشه بابا....اگه اینقدر گیر نداده بودی تا الان تموم شده بود.
داوود:
چشم که باز کردم رسول بالا سرم بود...
_خوبی داوود؟
_خوبـ.م
_شرمنده...
_سرت..رو..بگیـ..یر...بالا...داداش..
_بهم نگو داداش..نگووو ....دارم آب میشم...
اخه مگه داداش به داداشش زخم میزنهههه...
اشکم جاری شد..
_دستت...خوبـ...ـه؟
نگاهش رفت سمت دستش..
_نه....این دست هیچ وقت خوب نمیشه..
_میگـ..م ها...داری...وقت..دنیا..رو.. می.گیری..
بلنـ...د..شو..برو..به کارات..برس..
اقا..محمد..توبیخ میکنه ها..
رسول:
بغض کردم..
محمد..
اقا محمد..
فرمانده...
پشت و پناهمون..
_...دیگه محمدی نیست که بخواد توبیخ کنه
با چشمانی که از تعجب گرد شده بود سعی کرد بلند شود...
_آیییی...
یعنی چیی..
نیسـ...ت...؟؟؟؟؟
_هست...اما دیگه تا چند وقت نمیاد سایت..
جاش یه فرمانده دیگه اومده...ابراهیم
_کدوم...ابراهیم؟
_تازه اومده..
_خب..اقا محمد...کجاس؟؟
_خوب که بشی میفهمی..فقط خوب شو..خب؟
..........................................
حالا که دیگر خیالم از بابت عمل داوود راحت شده بود خداحافظی کردم و از اتاق بیرون امدم...
از کنار اتاق اقا محمد که رد میشدم ابراهیم را دیدم که داشت با محمد حال و احوال می کرد..
کاملا تغییر کرده بود..
مهربان
شوخ
صمیمی..
بیخیالش شدم و رفتم سمت فرشید..
_فرشید من دارم میرم...
_خودم می رسونمت...
_با تاکسی میرم داداش...
_اقا ماشینم هست دیگه..میرسونم.فقط چند ساعتی باش اینجا تا کارا رو تموم کنم.
_دمت گرم.فقط زود تر بریم که امشب زینب شیفته..
ببینه اینجام بستریم می کنه تا اخر سال...
خندید.
_میریم تا از دست نرفتی...فقط صبر
...........................
_همینجا نگه دار پیاده میشم...
_مگه نمی ری خونه؟
_نه..میخوام قدم بزنم..
_دعوا راه نندازی ها..
_چشممم..حالا اجازه هست برم؟؟؟
لبخندی زد و گفت.
_برو به سلامت..
ساعت 2 شب...
تنها...
همه جا خلوت...
سرما..
در ان پیاده رو قدم میزدم..
نزدیک گلزار بودم..
شاید میخواستم خودم را ارام کنم..
از اینکه فیلم را ببینم هراس داشتم..
ترس از گذشته ای که گذشته بود ولی هنوز زخمش در جسم و جان برادرانم مانده بود.
قطعه شهدا...
حسام...
کجا بود؟
هرچه فکر کردم یادم نیامد..
زنگ زدم به فرشید..
_سلام فرشید جان..
_سلام....جانم؟
_میگم حسام کجاست؟ یادم نمیاد؟
_میبینم که تک خوری می کنی داداش...
نوش جونت
قطعه 25...بگردی پیدا می کنی...
_باشه...ممنون..
مزارش از دور چشمک میزد..
به سمتش رفتم..
سمت راست قبر نشستم..
بوسه ای به اسم حک شده اش زدم...
_رفیق بی وفات اومده..نیستی ببینی چه کردم..
از جیبم گوشی هوشمندم را در اوردم.
فیلم را باز کردم و گذاشتمش روی پایم...
ان از چشمانم
ان از پاهایی که قرار نداشت..
ان هم از چاقویی که قلب فرمانده را نشانه گرفت ولی به پهلوی برادر اصابت کرد...
باز لرزش دستانم شروع شد...اشک دیدم را تار کرد..
حالا دیگر تمایلی به این دید نداشتم..
میدیدم که چه؟
که شرمنده نگاهشان باشم؟
خواستم از جایم بلند شوم ولی مگر میشد؟
مگر این پا توانی داشت...
دستانم را روی مزارش کوبیدم...
_چراااااااااااااا؟؟؟؟ من موندم...منو نبردی که اینطوری تحقیر شم؟؟
گــــاندۅ😎
💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫💫 💫💫 💫 #رمان_امنیتی_گمنام2 #قسمت_54 رسول: _خب؟...که چی؟ می خوای اینهمه
موندم که رفتن شما رو ببینم؟؟؟
موندممممم...
چرااااااا
مگه من چقدر تحمل دارممم؟؟
تا کی باید شاد باشمممم
تا کی باید از ضربه هایی که میزنم ضربه بخورررممم...
د ببین اینجارو..
این پایین منم که دارم صدات می کنم لعنتییییی..
حتی دیگه پاهام ازم خسته شدنننننن...
چیز زیادی میخواممممم؟؟
لینک ناشناس:
https://harfeto.timefriend.net/16407716192694
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محمدوعطیه😍
#مدافع_حرم❤️
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@RRR138
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ادیت محسولی❤️
#مدافع_حرم❤️
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@RRR138
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پاسدار گمنام💔🍃
#مدافع_حرم❤️
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@RRR138
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
دیگه نوبت خبره😂😂
اخبار شبانگاهی⭕️⭕️
بسم الله الرحمن الرحیم 😊
بینندگان عزیز سلام 😉
به به چه خبره شده اینجا
آقا ابراهیم 😐
بزار به محمد بگن سر رسول داد میزنی
تا ببینم بازم باهات میخنده یا نه😐🔪
واقعا فازت چیه ابراهیم 😐🔪
بارسم شکل بگو😂😂
آخی رسول 😢💔😅
گناه داره
بیا من گفتم که فیلم اون کارایی که با محمد و داوود کرده🤝💔
آخی رفت پیش حسام😢💔
آقا براتون خامه و قند گذاشتم این پارت خطر داشت 😅💔
دلم واسه داوود سوخت😅💔
همه خبر هارو یه جا باید بشنوه😢💔
حالا تا پارت بعدی خدانگهدار 😅✨
#رویا
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@RRR138
•┈┈••✾❣✾••┈┈
#گاندو
یک آدم باهوش میخوام که بگه غلط املائی این سوره ﮐﺠﺎﺳﺖ؟😊
ﺑﺴﻢ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺮﺣﻤﻦ ﺍﻟﺮﺣﯿﻢ ﻗﻞ ﻫﻮ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﺣﺪ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺼﻤﺪ ﻟﻢ ﯾﻠﺪ ﻭ ﻟﻢ ﯾﻮﻟﺪ ﻭ ﻟﻢ ﯾﮑﻦ ﻟﻪ ﮐﻔﻮﺍ ﺍﺣﺪ
ﺑﺴﻢ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺮﺣﻤﻦ ﺍﻟﺮﺣﯿﻢ ﻗﻞ ﻫﻮ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﺣﺪ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺼﻤﺪ ﻟﻢ ﯾﻠﺪ ﻭ ﻟﻢ ﯾﻮﻟﺪ ﻭ ﻟﻢ ﯾﮑﻦ ﻟﻪ ﮐﻔﻮﺍ ﺍﺣﺪ
ﺑﺴﻢ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺮﺣﻤﻦ ﺍﻟﺮﺣﯿﻢ ﻗﻞ ﻫﻮ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﺣﺪ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺼﻤﺪ ﻟﻢ ﯾﻠﺪ ﻭ ﻟﻢ ﯾﻮﻟﺪ ﻭ ﻟﻢ ﯾﮑﻦ ﻟﻪ ﮐﻔﻮﺍ ﺍﺣﺪ
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ﺩﯾﮕﻪ ﻧﮕﺮﺩید ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯽ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﺛﻮﺍﺏ یک ﺧﺘﻢ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ توی این ماه ﺑﺮﺩﯼ ﻣﻨﻢ توی ﺛﻮﺍﺑﺘﻮﻥ ﺷﺮﯾﮑﻢ ﺍﮔﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭید ﺑﻘﯿﻪ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺛﻮﺍﺏ ﺑﻬﺮه مند ﺑﺸﻦ ﺍﯾﻦ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺍﺷﺘﺮﺍﮎ ﺑذﺍﺭ.
«صلوات»
میدونی اگه کپی کنین چند هزار تا توحید خونده میشه؟
ده ثانیه بیشتر طول نمیکشه...😊
فقط بخاطر ثوابش اگ شده فقط به یک نفر ارسال کن
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ
#خادم_الزهرا
کپـــی حلالت رفیق🙃🍃
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@RRR138
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
حاجی🙂❤️🌸
#مدافع_حرم❤️
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@RRR138
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میهنم ایران!...😍❤️
#مدافع_حرم❤️
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@RRR138
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میکس قشنگ سرجوخه و گاندو🇮🇷
#مدافع_حرم❤️
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@RRR138
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برگشت داوود از ماموریت 😂
قسمت ۳۴😎
# آسمانی
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@RRR138
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سرکاریه...!؟ 😆
قسمت ۳۴ 😎
# آسمانی
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@RRR138
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
بعضیاميگن:
بابادلتپاڪباشهڪافیه!😐😳
*جوابازقرآن* :
اونڪسےڪهتوروخلقڪرده ،
اگردلپاڪبراشڪافےبود
فقطمیگفت" آمنوا "
درحالیڪهگفته :
« *آمَُنوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحات* ✨»
*یعنےهمدلتپاڪباشه* ،
هم کارت درست باشه ...:)☘
°اگرتخمهڪدو روبشڪنےومغزش
روبڪارےسبزنمیشه،پوستشروهم
بڪاری سبزنمیشه،مغزوپوستباید
باهمباشه...
____________________________
#آسمانی
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@RRR138
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
‹🎀🔮›
•°
یہچیزدرِگوشےبگمبہشما 🤫
یہروزٺمامِحسابھایِبانڪےو
مجازیِماخالےمیشہ،
ٺنھایہحسابِباقےمےمونہ؛🤔🌿
اونمحسابِماباخداسٺ...
حسابٺپرهرفیق؟!👀
•°
🎀🔮¦⇢ #حواست_هست_رفیق؟!
____________________________
#آسمانی
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@RRR138
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#تلنگر
#استادپناهیان🌿🌾 :
تصـور کن
همه عالم بلندشدن واست کف بزنن
اما امامزمـان (عج) که تو رودید
روش و برگردونه ..
ارزش داره ⁉️🙂
____________________________
#آسمانی
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@RRR138
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
ٺواگہموقعگناھڪردن . .
یادِهمینیہجملہبیوفتےمطمئنباش
اونگنـاھزهرتمیشــہ!
هࢪگناھ. .
یہسیلیبہصورٺامام زمان(عج)!💔😞
#ترک_گناه❗️
#امام_زمان🌸
____________________________
#آسمانی
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@RRR138
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
"♥️.🔐"
#شهیدآنہ
هیچگاهمستقیمبهنامحرمنگاهنمےکرد👀
وبهشدتمقیدوچشمپاکبود!🙈✨
اوقاتےکهدرمهمانےهاۍخانوادگےبود؛🌿
اگربانوانحضورداشتند،🧕
حریمشرعےرارعایتمےکرد.🌸
اگرجمعبابتموضوعےمےخندیدند
سرشراپایین..🍂
مےانداختومیخندید😄❤️'
#شهیدمحمدرضادهقانامیری
____________________________
# آسمانی
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@RRR138
•┈┈••✾❣✾••┈┈•