eitaa logo
گــــاندۅ😎
344 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
41 فایل
گاندو‌صداےماست🗣 ما همان نسل جوانیم ڪہ ثابت کردیم در ره‍ عشـق جگـر دار تر از صد مردیـم...🙃🙌🏻 🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨ ادمین : @r_ganji_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. با صدای خنده هاش داغ دلِ آدم تازه میشه😔💔 [ کجایی اِی حس آرامشم] سرداردلها.. 🇮🇷 @ghasem_solaymani
بریم برا پارت جدید😁
گــــاندۅ😎
موندم که رفتن شما رو ببینم؟؟؟ موندممممم... چرااااااا مگه من چقدر تحمل دارممم؟؟ تا کی باید شاد باشمم
💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫💫 💫💫 💫 سعید: درگیر پرونده بودم و داشتم فکس های خانم طهماسب را بررسی می کردم که متوجه رسول شدم... از دیوار گرفته بود و لنگ لنگان داشت پله هارا بالا می امد. به سمتش رفتم. _خوبی رسول؟ _سرم گیج میره...میری قرصام رو بیاری؟ _کجاست؟ در حالی که از سرش گرفته بود و چشمانش بسته بود گفت. _نمیدونم...یادم نمیاد... فک کنم تو کاپشنم بود. _تو برو بشین پیداش می کنم. بعد از اینکه روی صندلی نشاندمش اول رفتم بهداری.. _سلام مجید جان.. _علیک سلام اقا سعید...بفرما؟ _میگم کاپشن رسول اینجا مونده؟ _اره فک کنم.. کمدش را باز کرد.. _اینه به سمتم گرفت.. _حالش چطوره؟ در حالی که جیبش را میگشتم گفتم. _سرگیجه داره...اومدم قرصاش رو ببرم.. _خب بیار ببینمش شاید سرم بزنم حالش بهتر شه.. _نمیاد...به زور نشوندمش.. _ ازمایش داده؟ این حد سردرد و سرگیجه طبیعی نیستــ. _نمی دونم...به من که چیزی نگفته. قرص را پیدا کردم.. پرتش کردم بالا و گرفتمش... _کشف کردم مجید رسول: سرم داشت منفجر میشد...فکر ان فیلم رهایم نمی کرد.. بیخوابی داشت کلافه ام میکرد.. اخر پس می افتادم از این همه استرس و بیخوابی.. با صدای برخورد لیوان با میز سرم را بالا اوردم.. _این قرصت اینم مجید داد بخوری... _چته چرا میخندی؟؟.. _هیچی.. _یه نمه مشکوک میزنی سعید... خبریه؟ _نه خدایی.. من برم به کارات برس متعجب به رفتنش نگاه کردم... قرص هارا با هم قورت دادم و نشستم پای تحقیق و گزارش. محمد: _به...اقای متخصص...بفرما تو.. به سمتم امد..در اغوشش گرفتم. _خوبید؟ _الحمدلله... تو کجا اینجا کجا؟ _یه آقا محمد بیشتر که نداریم.. اومدم به رفیق بی وفام سر بزنم.. نزدیک چهار سالی هست که همو ندیدیم.. _دم شما گرم...بشین، راحت باش. _ببخش دست خالی اومدم. _این چه حرفیه.. همین که خودت اومدی از سرمم زیادیه.. چه خبر از پرونده؟ تا کجا جلو رفتید؟ _فعلا که هیچی.. عملا فقط سه نفر رو شناسایی کردیم.. دارم سعی می کنم ببرمش جلو.. _عالی... یه توضیح بده ببینم چه خبره. _خب این پرونده تا اونجا که ما میدونیم از یه دختر به اسم هیفا خط گرفته. احتمال میدیم سر شبکه باشه. هیچ اسم و مشخصاتی ازش ثبت نشده و مجهول الهویه ست. به نظر میرسه که به قتل رسیده ولی مطمئن نیستیم. دو نفر رو به هم وصل کرده تا به وسیله اونا افرادی رو برای جاسوسی تربیت کنن. اسکات رایان و سوزان صافاریان. این دو نفر هم چند زیر مجموعه مهم دارن که تو ایران فعالیت می کنن... _خب رو کدوم یکی از اینا تمرکز کردید؟ _هیفا... بعد مکثی طولانی گفتم. _زیر مجموعه های اصلی کیا هستن؟ _فلورا و فاتن وردی..عرفان شکوهی...البته فعلا. _رو هیفا تمرکز نکنید به هیچ عنوان.. اینهمه سر شبکه و زیر مجموعه.. نمیدونیم چه هدفی دارن و از کی دستور میگیرن پس اون سه نفر رو کنترل کنید و براشون ت.م بزارید. دستی به صورتش کشید و با لحن خسته ای گفت. _چشم. _تونستی با گروه خودت رو وفق بدی؟ _نه...اونا باید نسبت به من خودشون رو وفق بدن.. _ابراهیم....اون بچه ها همه مثل برادرای منن..اگه بی قراری می کنن سخت نگیر..بالاخره کنار میان با موضوع.. فرشید: _سعید رسول کو؟ _ها _کجای حرف من خنده داشت که میخندی....؟ در حالی که داشت میترکید گفت. _اقا ابراهیم کجاست؟ _جواب منو بده خب... _هنوز تو کف کاری ام که کردم.. بیچاره از خواب بپره منو تیکه تیکه میکنه لینک ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/16409603894646
اینههههه😂 کدومهههه🤔 افقههههه😂😂😂😂
اینم قبل از افق😂😂😂 گفت بزار یکی بکشیم بعد بریم افق😂😂
خدایی حال میکنین چه حرفه ای😎😂 اون دود بعد از شلیک هم پیداس 😂😂
ووووووو😍 اینجا که حساب رحمانی رو گذاشت کف دستش😎😂😂😂😂
یه داوود😂😂😂 در عملیات
وووووووووو😍😂😂😂 حرفی ندارم😂
اینجااااااااا قفلییییییییی😂😂
بلههههههه😂😂
اینجا همون رحمانیه ......😂😂
به به😂😂😂😂 قسمت اول فصل اول😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به یاد حاج قاسم...🍃 ❤️ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @RRR138 •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی نام حاج قاسم لرزه به اندام رییس جمهور امریکا می اندازد ❤️ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @RRR138 •┈┈••✾❣✾••┈┈•
گــــاندۅ😎
💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫💫 💫💫 💫 #رمان_امنیتی_گمنام2 #قسمت_56 سعید: درگیر پرونده بودم و داشتم ف
💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫💫 💫💫 💫 فرشید: _مگه چیکار کردی سعید؟؟؟؟ _بابا این ابراهیم گوشت تلخ اومد سر میز رسول...بعد هرچی صداش کرد خواب بود. کلی شلوغ کاری کرد بازم بیدار نشد..بعد... _بعد؟؟؟؟؟ چه دسته گلی به اب دادی؟ _الکی الکی رفت واسه رسول توبیخی رد کرد... دوبار دیگه توبیخی بگیره اخراجه... از خنده سرش را پایین انداخت. _سعیییییدددددد....میخندی؟؟؟؟؟ قبرت کنده اس...یا رسول بیچاره ات میکنه یا ابراهیم.. _خواستیم ثواب کنیم کباب شدیم... _ببین...فقط مراقب باش یه دفعه ای بهش نگی....حالش بده ها.. _خب حالا...فقط امیدوارم وقتی بفهمه بزاره قبل مرگ وصیت کنم... خعلی باحال میشه.. وصیت کنم.. ریز ریز بشم... با دستای استاد... در حالی که داره وقت دنیا رو میگیره... _فعلا که تو داری وقت دنیا رو میگیری... با کف دست شانه اش ارام هل دادم.. بلند گفتم.. _برو به کارت برسسس... _فرشید میگم به نظرت فرصت میده نوع مرگم رو خودم انتخاب کنم؟ _سعیدددد...انگار دلت میخواد یکی از همونا که به خورد رسول دادی به خورد تو هم بدم...د بیا برو... خودت رو آماده کن برا جنگ جهانی... ...................... رسول: کسل چشمانم را باز کردم... استین دستم را بالا دادم و نگاهی به ساعت کردم. _اوه اوه...دیر شد... کی خواب برده بود؟ با عجله نیم ساعته پرونده ها را مرتب کردم و روی میز گذاشتم. قرار بود دنبال زینب بروم و با هم برویم خانه. بعد از تمام شدن کارها کاپشنم را از پشت صندلی برداشتم راه افتادم به سمت خروجی. داشتم پله هارا یکی دوتا میکردم و پایین میرفتم که سعید را دیدم.. تا مرا دید سرش را پایی گرفت و دستش را روی صورتش گذاشت. _سلام سعید..کجا میری؟ _علیک سلام...به مقصد خانه... _ماشین داری؟ _نه ندارم...با تاکسی میرم. _خب ماشین که هست...میرسونمت.. _عه... نه.. نمیخواد... یعنی... زحمت نمیدم.. _کلا امروز یه چیزیت هست ها.. خب گفتم که میرسونمت. سعید: گاوم زایید... اخر مگر دیوانه بودم که قبول کردم.. داخل ماشین نشستیم.. بعد از حرکت داشتم به این فکر می کردم چه کنم که بو نبرد.. رسول گفت. _سعیددد تو چرا اینطوری شدی؟؟ دستپاچه و با خنده به صورتش نگاه کردم. _چطوری؟ _نمیدونم...انگار اتفاقی افتاده. _راستش رو بخوای اره _خب.؟ _میگم حالا که داری میری دنبال زینب خانم نمیخوای یه شاخه گلی چیزی واسش بخری؟ _چرا اتفاقا...سفارش دادم. قبلش میرم تحویل بگیرم... از جواب دادن تفره نرو..اخر که میفهمم.. _ایولا...داری پیشرفت میکنی... تلفن رسول زنگ خورد... درحالی که رانندگی میکرد نگاهی به صفحه گوشی کرد.. _اقا ابراهیم.. اوه اوه... فک کنم دیگر گیر افتادم... خود ابراهیم لو میداد.. _رسول بزن کنار جواب بده.. _باشه..ولی استرس گرفتی ها.. _میترسم دوباره یه حرفی بزنه عصبی شی بزنی به درختی جانوری انسانی.. جوونیم خب.. _وقت دنیا رو میگیری... زد کنار..
دیگه نوبت خبره❌😅😉 بسم الله الرحمن الرحیم ✨ بینندگان عزیز سلام😊❤️ اومدم با خبر☺️ آقا این ابراهیم هرچی هم خوب باشه یه کتک مفصل میخواد😐💔 به محمد بگم با رسول چیکار کردی 😐🔪 بگم ....😅🔪 بگم تا بیاد چپ و راستت کتک بزنه بهت 😅🔪 بگم ببینم بازم میخندی یا نه😐🔪 الهی رسول ... آخه اقا ابراهیم کمی درک متقابل😢💔 دلم سوخت واسه رسول آخه آدم حسابی😅💔 رسول مریضه ...کلی شکنجه شده ... نامردی دیگه😐🔪💔 محمد خودت پاشو بیا 😅💔 این رسول خواد کشت😅 آخی بیچاره سعید 😅 مرگت چجوری باشه😂 به نظرم میزاره قبل مرگ وصیت کنی😂💔 آقا به نظرم رسول بستری کنن کنار محمد امنیت بیشتره 😅💔 آقا ولی من باید ابراهیم بزنم😂🔪 حتما باید کتک بخوره به نظرم فعلا کشتن ابراهیم منتفیه😂🔪 ولی کتک زدنش هنوز سرجاشه😈🔪 یعنی الان ابراهیم به رسول بگه یه بار دیگه اخراجی 😂🔪با دست خودش گورش کنده😂🔪 ممکنه اسید خورش کنه🤣🤣🤣 آقا خیلی وقت دنیا گرفته شد 😅🔪 پایان اخبار رو اعلام میکنم😅🔪 https://harfeto.timefriend.net/16394256705113 وقت دنیا گیری چیزی بود در خدمتیم 😅 •┈┈••✾❣✾••┈┈•     @RRR138  •┈┈••✾❣✾••┈┈•
۰:۰۰😉 آرزوے تعجیل در فـــــرج اقاموڹ صاحب الـــــزماڹ❤️❤️
گــــاندۅ😎
💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫💫 💫💫 💫 #رمان_امنیتی_گمنام2 #قسمت_57 فرشید: _مگه چیکار کردی سعید؟؟؟؟ _با
💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫💫 💫💫 💫 سعید: بعد از اینکه ماشین را کنار اتوبان نگه داشت و تماس را وصل کرد صدا را روی ایفون گذاشت.. _بله؟ _علیک سلام آقا رسول...بد نگذره.. _منظورتون چیه؟؟؟ از بلندگو برداشت و کنار گوشش گذاشت.. _........... _اتفاقی افتاده؟؟ _................ نگاهی به من انداخت... ابرویش را بالا داد.... _.............. _بله حتما... خداحافظ... دستم را اماده گذاشتم روی دستگیره در... _خب احیانا این اتفاق مربوط به من نیست سعید جان؟ _اروم باش... _یه سوال... تو نمی دونی من با ابراهیم مشکل دارم؟ _خب چرا... _پس چرااااااااااا بهانه دادی دستششش.... ارامش قبل از طوفان بود. خواستم در را باز کنم و از این طوفان فرار کنم که در را قفل کرد.. _کجا با این عجله مهندس..بودی حالا... _میگم رسول اینجا خفه است..میتونیم تو فضای باز حرف بزنیم.. _اوهوم...راس میگی... اما اینجا کتک زدن زیر دست رسول بیشتر حال میده.. با یک حرکت دستی در را بالا دادم و پیاده شدم.. هرچه توان داشتم جمع کردم در پایم و الفرار... او هم پشت سرم میدوید... پدر صلواتی کم نمی گذاشت.. _سعیددددد واستاااااا....کاریت ندارممممم... با خودم می گفتم... _اره جون عمه ات...واستم که تیکه بزرگه ام گوشمه... _ یا همین الان وایمیستی....یا بالاخره یه جا خسته میشی...اونموقع حالت رو جا میارمممم... با همون کراواتتتتت خفه ات می کنممم سعیدددد... با هزار سلام و صلوات سرعتم را بیشتر کردم و سر خیابان با عجله تاکسی گرفتم و تمام.. نفس نفس میزدم خنده ام گرفته بود. خدا فردا را بخیر بگذراند روز بعد: رسول: _علی سعید رو ندیدی؟ _فک کنم امروز مرخصی گرفته.. _مرخصی چرا؟ _چه میدونم.. با سعید تماس گرفتم.. _سلام علیکم اخوی کراواتی... _و علیک السلام اقا رسول.. _می بینم که فرار کردی.. _نه بابا..چه فراری...یه ساعت مرخصی رد کردم که از خشم و غضب جناب عالی بهره مند نشدم. _متاسفانه هرچقدر هم بخوای مرخصی بگیری از این یه مورد راه فرار نداری برادر... _اوه اوه اوه.. حیف شد... بزار معامله کنیم... تو بیخیال حساب رسی من شو... منم با یه خبر خوش میام پیشت... _سعیددددددد......مگه دستمممم بهت نرسهههه... من به خودم قول یه کتک حسابی دادم.. نمی تونمممم بزنم زیر قولم... با خنده گفت. _ای بابا...اوضاع زیادی درهم برهم شد.. این مجید منو از راه به در کرد با... _مجید... مجییییدددد... مجیییییییددددد.... سعیییییییددددددد... قبرتون کنده اسسسس... ................. حدود سه ساعتی میشد که داشتم در مورد زیر مجموعه های اصلی تحقیق می کردم. یک لحظه از پشت سرم صدایی بلد شد و پشتوانه اش دستی روی شانه ام نشست. _اقا رسول... داداش... دلم برات یه ذره شده بود.. باورم نمیشد..خودش بود... خود خودش... بلند شدم و در آغوشش گرفتم... لینک ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/16410295751594
گــــاندۅ😎
💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫💫 💫💫 💫 #رمان_امنیتی_گمنام2 #قسمت_58 سعید: بعد از اینکه ماشین را کنار
خبر خبره😅❌❌ بسم الله الرحمن الرحیم 😉 بینندگان عزیز سلامم😅 انا لله و انا الیه راجعون 😂 سعید به ملکوت علی پیوست😂💔 خدایا 😂 افرین سعید بدووووو بدوووو😂یالا بدو😂بدو بدو یالا بدو😂 آخ آخ مجیدم به ملکوت علی پیوست 😂 آخ آخ یعنی کیه🤨 احتمالا یا داووده یا محمده😅 یا امیره😀 یا ....نمیدونم😆 خماری داشت درحد اووووووووووو😀😅 تا خبر بد بدرود😀 •┈┈••✾❣✾••┈┈•     @RRR138  •┈┈••✾❣✾••┈┈•