eitaa logo
گروه جهادی ایران جوان 🇮🇷
410 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
604 ویدیو
16 فایل
گروه جهادی ایران جوان 🇮🇷 تشکلی مردمی جهت انجام امور فرهنگی ، تبلیغی و حمایتی در راستای جوانی جمعیت ایران اسلامی ومقتدر 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ارتباط با ما از طریق 👈 @maahtabb https://eitaa.com/iranejavaan
مشاهده در ایتا
دانلود
جهت دسترسی به کانالهای دوستدار جمعیت (دارای تخفیف های ویژه مخصوص خانواده های چند فرزندی)😍😍😍 از میان‌برهای زیر استفاده نمایید .👇👇 این یک تبلیغ نیست‼️‼️‼️ 👟👞👢👡👠 🧕🧕 👩‍🔬👩‍⚕👼 🎡🎢🎠 👚👕👖👗 📚📖📙📘 👚🧥👗 👼👚👕 🍎🍏🍎🍏 📝📖📙 👚👕✏️🖍🖌 🤰👩‍🍼👼🧕 🧪🌡💉🩸 👩‍⚕🤕😁 👚👕👖🩳 @iranejavaan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همراهان عزیز وخیرین محترم اگر *لباس نوزادی تمیز و نو *ی اضافی دارید می تونید اونها رو به دست ما برسونید تا برای تکمیل سیسمونی نوزادان تحت پوشش ازاونها استفاده کنیم. 👕👖🧤👟👚 ❗️❗️لطفا لوازم اهدایی کاملا *سالم* ، *تمیز* و *نو* باشند. 🌟 به امید گسترش جهت تحویل هدایا با آیدی زیر هماهنگ بفرمایید @fsalar313 جهت کمک مالی برای خرید سیسمونی 👇👇 6219861021677561بانک سامان به نام طیبه موسوی @iranejavaan
برپایی میز خدمت جوانی جمعیت 🇮🇷🇮🇷🇮🇷 اهدای پک رزق نوزاد 🎁 بروشور 🗒 مشاوره و پاسخ به شبهات در زمینه فرزند اوری 👼👼 گروه جهادی ایران جوان🇮🇷🇮🇷 @iranejavaan
ایشونم مهمان ویژه برنامه بودند 😍😘😍 مهنا خانوم عزیز ☺️ فرزند چهارم یک مادر با سن چهل به بالا (فرزند طلایی) احسنت به این شیرزن💪💪 ✨✨ 😍 ان شاالله از سربازای امام زمان باشه🙏😊 @iranejavaan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تقصیر خودم بود😔 کاش زمان بر می گشت 😢 عواقب عدم فرزند آوری در ۳۰ سال آینده🚫 @iranejavaan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلاااااام🥱🥱🥱 صبح اولین روز هفتتون بخیر 😍😍 بالاخره رسید 03/02/01😉 یه یک، دو، سه بگی همه کارهارو میتونی شروع کنی 💪💪🤗 الهی تو این ماه قشنگ بهشتی ، بهترین روزهای عمرتونو داشته باشید🙏😇😇 یاعلی🌸🌸 @iranejavaan
📚📙📗📒 بارداری و شیردهی نه تنها به خودی خود و ذاتاً باعث از بین رفتن دندان و پوکی استخوان نمیشه، بلکه شواهد علمی اثبات میکنه که اتفاقا با تجربه هر دوره بارداری و شیردهی، در صورت کافی بودن منابع کلسیم(🥚🥛🧀) ، در انتهای دوره تراکم استخوان و دندان افزایش پیدا میکنه!‼️‼️‼️‼️ 😇☺️ چرا؟🤔🤔 چون مکانیسم جذب و برداشت کلسیم به این صورته که هرچی بیشتر تحت فشار باشه بیشتر کلسیم در ساختار استخوانی جذب میشه و قرار میگیره. 🦴🦴 😍😍😍😍 درست مثل ورزشکارها که استخوان های محکم تری دارند به علت فشار به استخوان ها. در خانم باردار و شیرده هم برای تأمین کلسیم جنین از کلسیم بدن مادر استفاده میشه اما اگر مادر کلسیم کافی مصرف کنه (چه با غذا چه مکمل)، استخوان و دندان هاش کلسیم بیشتری به خودشون جذب میکنن و محکم تر میشن. ☺️☺️ حالا اینکه چرا در واقعیت خانم ها بعد از بارداری و شیردهی از مشکلات دندانی نالان و شاکی هستند (جمله ای که خیلی میشنویم: دندونام نابود شد، ریخت)، برمیگرده به: بهداشت ضعیف دهان و دندان در بارداری و شیردهی ❌ ، مصرف بیشتر قند در این دوره، اسید معده، ❌ مصرف ناکافی کلسیم و کمبود کلسیم و... ❌ شکایت از درد دست و پا و زانو و... هم در اکثریت موارد برمیگرده به: تحرک ناکافی و ورزش نکردن و ضعف عضلات.❌ خیلی از شکایت های مادرها و عوارض جسمی و روحی، ربطی به ذات بارداری و شیردهی نداره. به خود ما برمیگرده و سبک زندگی و تغذیه و تحرک مون که باید اصلاحشون کنیم ✅✅✅ ✍ د. موحد @hejrat_kon @iranejavaan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*حلوای تن تنانی* جلوی موهایش را کج رو به بالا شانه کرده بود و موج دار روی پیشانی ریخته بود. جلوی در مدرسه ایستاده بودیم. تصویر دختر بچه‌هایی با لباس فرم و کوله بر دوش، درِ مدرسه را با درهای دیگر متمایز کرده بود. صورت دخترم را بوسیدم، برایش دست تکان دادم و زیر لب فالله خیر حافظا، خواندم. بچه‌ها که رفتند، دایره دورهمی مادرها تنگ‌تر شد. مادر نفس رو به مادر آسنا کرد: «مبارکه، موهات رو رنگ کردی؟» مادر آسنا، ناخن وسطی را وسط مش دودی موهایش برد. طرح شکوفه و زمینه صورتی ملیح ناخن‌های‌کاشته شده‌، زیر نور آفتاب درخشید. لب‌های قلوه‌ای و سنگینش، به سمت گونه‌ها کمی کش آمدند:« آره، رفتم آرایشگاه روناک، خوب شده حالا؟» مادر نفس، نگاهی به تاج موها کرد و گفت: «عالی شده، چقد ازت گرفت؟» درهای مدرسه بسته شد، اما جلسه ما هنوز پشت در دایر بود. مادران دوره پیش دبستانی همه چشم دوخته بودند به مادرآسنا. دستش را به نشانه تعجب بالا اورد: «باورت نمیشه، سه و نیم.» چندنفری هم‌نوا با مادر نفس،«چه خوبِ» کش‌داری گفتند. مادری دیگر، رو به مادر آسنا کرد:«عید حسابی هم بهت ساخته ها، صورتت تپل‌تر شده، موهات بیشتر جلوه می‌کنه.» مادر آسنا ابروها را بالا انداخت و دستش را به نشانه در گوشی حرف زدن، کنار دهانش گذاشت، اما با صدایی نسبتا بلند گفت: «ممنون، عید رفتم بوتاکس، ژل تزریق کردم واسه گونه‌ها و لبم.» صدای خنده و هوی نازک و تحسین‌گر مادرهای حلقه بلند شد. بحث رنگ مو و بوتاکس که تمام شد، مادر پریا که از بارداریم باخبر بود به طرفم لبخند زد: «نی‌نی تکون میخوره؟» رو به جمع کرد و ادامه داد: «مامان فاطمه اسما پنجمیش رو بارداره.» چشم‌ها گرد شد، حتی گرد شدن چشم‌های مادرِ آسنا از زیر عینک افتابیش کاملا مشهود بود. نگاه بغل دستی‌ام به سمتم متمایل شد: «الکی میگه، نه؟ دختر مگه میشه؟» روبرویی، بند کیفش را روی شانه جابجا کرد: «وای دختر به فکر خودت باش به فکر جوونیت!» لبخند زدم: «اتفاقا تو بارداری با این‌همه چکاپ سلامتی، خانوما بیشتر مراقب سلامتیشونن » دوسه نفری از جمع خندیدند: «راست میگیا؛ چند وقته چکاپ نرفتم» مادر آسنا از پشت عینک زل زد سمتم:« با این وضع اقتصادِ افتضاح، مگه میشه خرج بچه‌ها رو داد؟ » وَرِ محاسبه گر ذهنم سرتا پای مادر اسنا را نگاه کرد و طی معادله‌ای دو سه مجهولی، به اعداد و ارقام عجیبی رسید؛ هزینه بوتاکس، تزریق ژل، کاشت ناخن، رنگ موی فصلی، خریدهای جورواجور و... بعضی‌ها هنوز مات تماشای من بودند، انگار موجودی ماورایی میانشان فرود امده باشد. بعضی در گوشی پچ پچ می‌کردند. دو سه نفری هم شجاعت و صبر و توانم را با لبخندی کج، تحسین کردند. مادر آسنا ادامه داد: «من از تصور بچه سوم و مخارجش هم می‌ترسم، تو این گرونیا بچه اوردن اصن عاقلانه نیست.» برایم از افتابی که از پشت اپارتمان‌ها بالا می‌امد روشن‌تر بود که اولین واکنش به خبر بارداریم، گله از وضع اقتصادی کشور است. روسری و چادرم را روی سر جابجا کردم تا صافی همیشگی را از دست ندهند: «درسته وضعیت اقتصاد نامناسبه، اما یکم مدیریت کنیم و خرجای غیر ضروری رو حذف کنیم، میشه از پس هزینه‌ها براومد. روزی بچه‌ها، که فقط از همین حقوق و درآمد و طبق دو دو تا چهارتای ما نیست.» نگاهم را میان جمع تقسیم کردم:«اصل رزق و روزی برکته که من واقعا بعد از تولد هر بچه خیلی واضح حسش کردم. طوری‌که با تولد هر کدوم از بچه‌ها اوضاع مالیمون ضعیف که نشد هیچ، بهترم شد الحمدلله.. » مادر آسنا لب‌های سنگینش را از هم فاصله داد و با صدایی ریز خندید. دست راستش را دوباره میان موها برد و با دست چپ، عینک افتابیش را جابجا کرد: «خرج اضافه کجا بود، ما تو همین ضروریات زندگی موندیم! چقدر برکت،جیب خدا هم بالاخره حد و حسابی داره» نگاهش را از من گرفت و بین جمع چرخاند: «والا خرج همین دوتا بچه در نمیاد، یکی میگه کلاس سه‌تار باید برم، اون یکی تبلت شخصی می‌خواد. به بچه‌های این دوره زمونه هم که نمیشه نه گفت؛ تازه خرجای دیگه به کنار.» دو سه تایی با هوووم کش‌داری حرف‌هایش را تایید کردند. آفتاب کمی بالاتر امده بود، دست چپم را سایه بان چشم‌هایم کردم و جوری که از تایش مستقیم افتاب فرار کنم، جابجا شدم: «بالاخره هممون خرجای اضافه‌ای داریم که با حذفشون هیچ مشکلی پیش نمیاد. نوع خواسته‌هامونم بیشتر از نیاز، سبک و مدل زندگی تعیین می‌کنه، بعدشم برکت خدا بی حد و حسابه، مثلا مدت‌ها ماشینت نیاز به تعمیر پیدا نمی‌کنه، بیماری ها و هزینه‌ی دوا درمونت کم میشه، فروشنده‌های خوش انصاف به تورت می‌خورن و موارد دیگه‌ای که توی فیش حقوقی نیست اما تو دخل و خرج کمکت می‌کنه»