eitaa logo
مجتمع فرهنگی امام رضا علیه السلام
7.7هزار دنبال‌کننده
36.9هزار عکس
11هزار ویدیو
352 فایل
✅کانال مجتمع فرهنگی آموزشی امام رضا علیه السلام @ircom_8 🔹آدرس : چیتگر- بلوار کوهک- خیابان نسیم 16 غربی- مجتمع امام رضا علیه السلام @ircom8admin ادمین کانال مجتمع ✅لینک کانال ها و لوکیشن مجتمع امام رضا(ع): https://takl.ink/ircom_8/
مشاهده در ایتا
دانلود
(۲) 🎈روایتی از 👈 🌹آن شب توی همان صحن همیشگی که به امام رضا(ع) توسل می کرد. با مولا قرار گذاشت چهارده قدم به سمت ضریح بردارد و باهر قدم یک بیت برای امام رضا (ع) بگوید. قدم برمی‌داشت، اشک‌هایش می‌ریخت و زیر لب زمزمه می‌کرد. هنگامی که عاشقان و شیفتگان امام رئوف پادر حرم منورش می‌گذارند، همگی تا چشم شان به گنبد طلایی امام رضا (ع) و کبوترهای حرم می‌افتد، ناخودآگاه بعد از عرض سلام و ادب به ساحت قدسی آن امام همام، این اشعار را در زیر لب زمزمه می‌کنند: قربون کبوترای حرمت قربون این همه لطف و کرمت از روزی که با تو آشنا شدم مورد مرحمت خدا شدم گفته‌ایی هر کی بیاد به پا بوسم تو گرفتاری بدادش می‌رسم منم امروز به زیارت اومدم به امیدی در خونه‌ات اومدم گفته‌ایی هر کی بیاد به دیدنم من میام سه جا بهش سر می‌زنم توی قبرم رضا جون منتظرم که بزاری کف پاتو رو سرم از گناه بال و پرم سوخته شده چشم من به حرمت دوخته شده... شاعر این اشعار کسی نیست جز شهید غلامعلی رجبی از مداحان اهل بیت(ع) که در 6 مرداد سال 67 در عملیات "مرصاد" با ذکر یازهرا (س) ردای شهادت را پوشید و به دیدار معبودش شتافت. راوی:
🌷علمدار گردان مسلم بعدازظهر ۳مرداد ۱۳۶۷ من تو زمین صبحگاه دوکوهه قاسم کارگرفرمانده گردان مسلم را دیدم وچون از قدیم باهم در گردان حمزه بودیم به من گفت, گردان ما و حمزه امشب میرود برای عملیات اسلام اباد برای مقابله با حمله منافقان. اگر میخواهی بیایی سریع کارت را درست کن وبیا. من هم سریع رفتم عمار و به بچه ها گفتم بریم گردان مسلم که همه گفتند باشه دوباره من رفتم کارها را درست کردم و همه رفتیم گردان مسلم 🌺 همان شب راه افتادیم رفتیم سه راهی اسلام اباد.یکی از بهترین مجالس دعا و روضه را شهید غلامعلی در اتوبوس درحین رفتن اجرا کرد و روضه حضرت رقیه (س) را خواند و اکثر بچه هائی که روضه را گوش کردنند, فردا شب یا شهید شدند یا زخمی.فردا شب 5 مرداد قبل از زدن به خط در اخرین لحظات دوباره اقا غلام روضه خواند ودوباره روضه حضرت رقیه (س) را خواند(فکر کنم در اخرین لحظات یاد دختر سه ساله خودش بود و با تکرار روضه رقیه داشت خودش را برای بریدن از اخرین تعلقات خودش به دنیا را تمرین می کرد) و اخرش هم مجلس را با روضه حضرت زهرا (س)به پایان رساند. بعد از چند ساعت راهپیمایی زدیم به خط منافقین, که دریائی. بود از تانک ودوشکا و گلوله های ارپی جی... یک دم رگبار گلوله های دوشکا و ارپی جی قطع نمی شد...ما با منافقین حسابی قاطی شده بودیم...اولین بار بود که دشمن هم مثل ما فارسی صحبت میکرد... همان شب گردان مسلم حمزه با دادن شهدای بسیار و کلی زخمی جلوی پیشروی منافقین را گرفت 🌺 وقتی یکی از منافقین کوردل با اسلحه خود رگباری به سینه‌ و قلب غلامعلی زد, اقا غلام نشست وخم شد زیر نور ماه، عجب زیبا شده بود , مثل مولایش ابی عبدالله(ع) باخون خضاب کرده بود. زیبا, خوشگل, نورانی شده بود. به نظرم منتظر بود, طولی نکشید با ادب خودش را هر طوری بود جمع کرد و سه بار یا زهرا (س) گفت و چشمانش را آرام بست...بی اختیار یاد اخرین روضه اش افتادم, روضه حضرت زهرا (س)بود... چه سرانجام زیبا وچه عاقبت به خیری عجیبی. با سردادن ذکر "یا زهرا,یا زهرا یا زهرا (س) به ملکوت اعلا پیوست. درهمان عملیات که مرصاد نام گرفته بود علاوه براقا غلام , رضا جمشیدی, سعید صفاری, علی فخار و سه برادران مظفر بهرپز پازوکی و...نیز به شهادت رسیدند. 🌺تمام اینها را گفتم که بگم روضه حضرت مسلم دست اقا غلام و بقیه بچه ها را گرفت. رفتن ماهم به گردان مسلم دست خود اقا بود. روضه حضرت مسلم (در ایام مسلمیه), حضور ما در گردان مسلم چه چیزی کم داشت؟ امضای خود حضرت  مسلم را که خود اقا شهادت را برای اقا غلام امضا کرد.الان که این مطالب را می نویسم یاد یه صحبت از اقا غلام افتادم که همیشه به من می گفت: هر وقت به کارت گره خورد, یه روضه طفلان مسلم یا روضه خود حضرت مسلم را شرکت کن که در اجابت دعا رد خور ندارد." راوی: ناصرکاوه بچه‌ها دعا کنید که نمیرید ! و سعی کنید نمیرید ؛ تمومِ تلاشتون رو کنید که نمیرید ! بچه بسیجی باید مثل اربابِ بی‌کفنش شهید بشه...
سالگردشهادت مداح با اخلاص ، در عملیات در اسلام آباد غرب گرامییاد !؟ در ازل، پرتو حسنت ز تجلی دم زد... و آن دم، سرآغازی شد برای شوری که تا ابد در جان عالم خواهد ماند. این همان شور است که امروز، امانتش به حنجره‌ی ستایشگران سپرده شده است. مداحی، تکرار یک تاریخ نیست؛ تداوم یک حقیقت است. در عصر بدل‌ها، در روزگاری که صداها از حنجره‌ها بلندتر شده و شهرت، بر خدمت پیشی گرفته، این کتاب، داستان یک «اصالت» گمشده است. داستان حنجره‌ای که «اِکو»ی صدایش، سوزِ دلش بود و بزرگترین «صله»اش، قطره اشکی که بر گونه‌ی عاشقی می‌نشست. این کتاب، زندگی‌نامه‌ی صرف نیست؛ یک سفرنامه است. سفری به اعماق روح مردی که مداحی را نه «شغل» که «شرف» می‌دانست و میکروفون را نه ابزار شهرت، که امانت سنگین ارباب می‌دید. مردی که روضه‌هایش را نه فقط بر منبر، که در میدان عمل زندگی کرد. با همان پایی که در هیئت سینه می‌زد، در جبهه جنگید و با همان زبانی که «یا حسین» می‌گفت، در برابر نفسِ خود، «نه» گفت. شهید غلامعلی رجبی، یک قدیس دست‌نیافتنی نیست. او یک انسان واقعی بر روی همین زمین بود که به ما نشان داد «اصیل بودن» در عصر ما ممکن است. او یک قطب‌نماست که جهتِ «انسانِ کامل شدن» را به ما نشان می‌دهد. این کتاب شما را به چالشی بزرگ فرا می‌خواند: آیا حاضرید همچون غلامعلی، «بی‌قیمت» اما «گران‌بها» باشید؟ آیا حاضرید در اوج محبوبیت، گمنامی را انتخاب کنید؟ و آیا حاضرید روضه‌هایتان را با خون خود امضا کنید؟ پس با چشمانی اشک‌بار و دلی آماده، قدم در این مسیر بگذارید. مسیری که انتهایش، رسیدن به قافله‌ای است که هنوز هم، پس از قرن‌ها، صدایش در تاریخ طنین‌انداز است: «هَل مِن ناصِرٍ یَنصُرُنی؟» (آنکه حنجره‌اش، راهی به کربلا بود) روایتی نو از زندگی و سلوک ، اثر تازه ای از
سالگردشهادت مداح با اخلاص ، در عملیات در اسلام آباد غرب گرامییاد !؟ صدایش در تهران و هیات مختلف پیچیده بود. در هیئت «دیوانگان حسینی» که از قدیمی‌ترین هیئات تهران بود، چون ستاره‌ای می‌درخشید. اما او به دنبال درخشش نبود. شبی، پس از مراسم، مردی از هیئتی دیگر جلو آمد. سوئیچ یک ماشین و کلید خانه‌ای را در دستش گذاشت. «حاجی! این‌ها برای تو. سندش را هم فردا به نامت می‌زنیم. فقط هفته‌ای یک ساعت بیا برای ما بخوان.» غلامعلی، که حقوق معلمی‌اش کفاف اجاره‌ی یک اتاق در «وَرده»ی کرج را هم نمی‌داد و هر روز این مسیر طولانی را طی می‌کرد، نگاهی به آن کلیدها کرد و بعد به آسمان. لبخندی زد و با قاطعیتِ یک عارف، آرام گفت: «من فروشی نیستم.» او می‌دانست بهای یک قطره اشک برای حسین (ع) را با تمام دنیا نمی‌توان پرداخت. او فهمیده بود که مداحی، معامله با مردم نیست؛ «معامله با ارباب» است. (آنکه حنجره‌اش، راهی به کربلا بود) روایتی نو از زندگی و سلوک ، اثر تازه ای از
سالگردشهادت مداح با اخلاص ، در عملیات در اسلام آباد غرب گرامییاد میراث یک نَفَسِ حق!؟ داستان غلامعلی رجبی، داستان یک مداح خوش‌صدا نبود. داستان یک «معادله‌ی اخلاص» بود. او به ما آموخت که «نوکری» دستگاه سیدالشهدا، یک «سلوک» است، نه یک «شغل». او به ما آموخت که روضه‌های مان را باید «زندگی» کنیم. او که از شجاعت خواند، شجاعانه جنگید و او که از شهادت گفت، عاشقانه به شهادت رسید.ای وارث نغمه‌های عاشورایی! میراث غلامعلی برای تو یک پیام روشن است: در این دنیای پر از نمایش، «اصالت» و «اخلاص»، هنوز قدرتمندترین سلاح است. غلامعلی، رفت، اما «راهش» باقیست. راهی که به ما نجوا می‌کند: این خیمه را خالی نگذارید... حنجره‌هایتان را وقف ارباب کنید... این، بزرگترین رسالت ماست. اینکه هرکدام، در هر جایگاهی که هستیم، تبدیل به یک «نَفَسِ حق» برای زنده نگه داشتنِ یادِ حسین (ع) شویم. تا آن روز که صاحب اصلی این عزا بازگردد و خودش، مزد تمام این نوکری‌های بی‌ادعا را بدهد. روحش با اربابش، سیدالشهدا (ع)، محشور (آنکه حنجره‌اش، راهی به کربلا بود) روایتی نو از زندگی و سلوک ، اثر تازه ای از
اینجانب غلامعلی جندقی وصیت می کنم که همه آشنایان، دوستان، پدر و مادر، برادرانم و خواهرانم همگی را شفاعت خواهم کرد. مرا در هیئت فراموش نکنید. در مجلس ختم و غیره ، فقط و فقط روضه حضرت اباعبدالله (ع) خوانده شود. روضه برای امام حسین (ع) عمری است مورد علاقه و عشق من بوده و من با روضه و محبت اهل بیت و مجالس و هیئت ها مأنوس بوده ام و اگر به من اجازه داده شود به دنیا رجوع کنم و با روحم به شما سر بزنم فقط دوست دارم در هیأت ها و روضه ها شرکت کنم . مرا فراموش نکنید مخصوصاً محرم، شب ها و صبح ها از اربابم می خواهم اجازه دهد من به هیأت بیایم و شما را هم سفارش می کنم به عزاداری ها که بلا را دفع می کند و اشک بر حسین (ع) کلید پیروزی است. حماسه‌ی ، تنها داستان یک فرد نیست؛ این مانیفست یک نسل است. نسلی که در هیئت‌ها با حسین (ع) پیمان بست و در جبهه‌ها بر آن پیمان، مُهر خون زد. او تلاقی شگفت‌انگیز «محراب» و «سنگر» بود؛ تسبیحش با ماشه‌ی تفنگش هم‌نوا شد و حنجره‌اش، که برای گریاندن می‌خواند، برای رزمیدن نیز رجز خواند. شهادت او یک مرگ نبود؛ یک تغییر ماهیت بود. او از یک «مداح» به یک «میراث» بدل شد. صدای ضبط‌شده‌اش در کاست‌ها، تنها یک صوت نیست؛ بلکه یک سند تاریخی است. سندی که ثابت می‌کند در دهه‌ی شصت خورشیدی، جوانانی بودند که روضه‌های نشنیده را در میدان عمل، خودشان به تصویر کشیدند. آن‌ها که با نوای «منصور ارضی» و «آهنگران» و «غلامعلی رجبی» به خط می‌زدند، خودشان بیت‌های پایانی آن نوحه‌ها شدند. غلامعلی رجبی، نماینده‌ی آن «هنر متعهد» بود که از بطن ایمان و انقلاب جوشید. هنری که نه در گالری‌های روشنفکری، که در میان دود و آتش سنگرها متولد شد و مخاطبش، نه منتقدان هنری، که فرشتگان آسمانی بودند.بنابراین، «سمفونی نجوای سرخ» با شهادت او به پایان نمی‌رسد. این سمفونی، نتِ آغازینِ سرودِ تمام جوانانی شد که پس از او راهش را شناختند. او به تاریخ آموخت که چگونه می‌توان با حنجره جنگید و با تفنگ روضه خواند. خون او که با خاک جبهه آمیخت، به یک کتیبه‌ی ابدی بدل شد که بر آن نوشته‌اند: «راه کربلا، از همین‌جا می‌گذشت و صدای "هل من ناصر" امام، در هر عصری شنیدنی است. ما نسل پاسخ بودیم.» (آنکه حنجره‌اش، راهی به کربلا بود) روایتی نو از زندگی و سلوک ، اثر تازه ای از