فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حضرت خدیجه و الگوی اقتصاد مقاومتی
⁉️ همسر پیامبر، چگونه جهاد کبیر میکردند؟
🔹 برشی از گفتگوی حجتالاسلام راجی، به مناسبت سالروز وفات #حضرت_خدیجه سلامالله علیها
#ماه_رمضان
http://eitaa.com/istadegi
مهشکن🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم سلام بر شما عزیزان🌿 #وفات_حضرت_خدیجه رو محضر امام زمان ارواحنا فداه و همه شم
بازگشت به داستانهای برگزیده جشنواره یاس؛
داستانهایی با محوریت زندگی #حضرت_خدیجه سلاماللهعلیها...
نسخه صوتی داستانهای «خاتون» و «استحقاق»:
https://eitaa.com/istadegi/8359
https://eitaa.com/istadegi/8356
پ.ن: امشب هم به احترام مادر گرامیِ حضرت مادر رمان نداریم.🥀
مهشکن🇵🇸
بازگشت به داستانهای برگزیده جشنواره یاس؛ داستانهایی با محوریت زندگی #حضرت_خدیجه سلاماللهعلیها...
یادمه برای جشنواره که تحقیق میکردیم و درباره زندگی حضرت مطالعه میکردیم،
فهمیدیم برخلاف چیزی که توی ذهن مردم جا افتاده اختلاف سن حضرت خدیجه با پیامبر اکرم(ص) زیاد نبوده؛
طبق چیزی که ما فهمیدیم یا همسن بودند یا حضرت خدیجه ۲، ۳ سال بزرگتر بودند. و البته قبل از ازدواج با حضرت محمد(صلوات الله علیه و آله) هرگز ازدواج نکرده بودند.
(روایات معتبرتر نوشتن که حضرت خدیجه هنگام ازدواج ۲۵ یا ۲۸ سال سن داشتند).
یک بانوی بسیار باهوش و باسواد و آگاه به زمانه؛ که منابع اهل کتاب مثل تورات و انجیل رو خونده بودن(بعضی روایات میگن ایشون پیش از اسلام مسیحی بودن) و نسبت به بشارت پیامبر آخرالزمان آگاهی داشتند و منتظر ظهور آخرین پیامبر بودند.
ایشون بر خلاف عامه مردم مکه، به بتها ایمان نداشتند و اونها رو نمیپرستیدند.
با این که از نظر نسب در میان قبایل عرب، طبقه متوسط حساب میشدند، ولی انقدر شریف، بزرگوار و ثروتمند بودند که لقب «امیرة قریش» یا «شاهدخت قریش» رو به ایشون داده بودند.
غیر از تجارت، با سران قبایل دیگه و تاجران سایر کشورها گفتوگو میکردن و توی عصری که زن صرفا یک موجود حقیر و خانهنشین بود، ایشون خیلی نسبت به جامعه خودشون و سایر جوامع اطلاعات داشتند.
جالبه بدونید حتی همین الان هم ثروتمندترین زن جهان ثروتش رو از راه ارث به دست آورده(فرانسوا بتانکور مییر)، ولی حضرت خدیجه ثروتشون رو از راه تجارت و با هوش و تدبیر خودشون به دست آوردن.
ایشون در دورانی که عرب جاهلی در اوج فساد و بیبندوباری بود، انقدر پاکدامن بودند که به «طاهره» معروف بودند.
غیر از این بخاطر فعالیتهای خیریهشون و حمایت از یتیمان، به نام «امالیتامی» هم شناخته شده بودند.
بالاخره هرکسی نمیتونه مادرِ حضرت زهرا(علیهاالسلام) باشه...
پ.ن: کتاب «یوما» به قلم مریم راهی رو به شدت پیشنهاد میکنم؛ یک رمان زیبا درباره حضرت خدیجه...
#حضرت_خدیجه
#ماه_رمضان
http://eitaa.com/istadegi
roshanbin_154755.mp3
3.5M
🥀✨
در روزهای غربت و سختی،
مردانه پای عشق خود ماندی...
🎤حسین حقیقی
#وفات_حضرت_خدیجه علیهاالسلام تسلیت باد...💔
#ماه_رمضان
http://eitaa.com/istadegi
omo-l-momenin.mp3
2.24M
🥀🌿
من الدنیا،
الی العقبی،
اغیثینی یا خدیجه الکبری...
🎤 عبدالرضا هلالی
#وفات_حضرت_خدیجه علیهاالسلام تسلیت باد...💔
#ماه_رمضان
http://eitaa.com/istadegi
مهشکن🇵🇸
#معرفی_کتاب 📚 کتاب #یوما 📘 ✍️نویسنده: #مریم_راهی #نشر_نیستان حیف است یکشبه بخوانیاش. باید کلمهکل
وداع با مادر...💔
📖بریدهای از کتاب «یوما» به قلم مریم راهی🌱
#معرفی_کتاب
#وفات_حضرت_خدیجه علیهاالسلام
#ماه_رمضان
http://eitaa.com/istadegi
مهشکن🇵🇸
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️ب
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰
📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 154
-خب، اینی که داریم میریم سراغش کیه؟
این را میپرسم تا بحث عوض شود و دوباره یادم بیفتد چه غلطی میخواهم بکنم. ایلیا میگوید: پسر یکی از بازماندههاست.
و از گوشه چشم به پوشهای که روی تبلت من باز است نگاه میکند.
-اسمش یوواله. زمان جنگ هفتم اکتبر توی کفارغزه زندگی میکردن و اون نُه سالش بوده. همون موقع فیلم مصاحبه مامانش معروف شد. یکی از نیروهای حماس بهشون گفته بود میشه یه موز بردارم؟
طوری میخندد که انگار یک جوک بامزه شنیده؛ خندهاش مثل یک صهیونیست عصبانی و عوضی نیست. من آنچه از مطالعه پرونده فهمیدهام را بلند میگویم: مامانش، روتیم، توی سن چهل و سه سالگی، یعنی سه سال بعد هفتم اکتبر میمیره؛ بخاطر گازگرفتگی.
ایلیا سرش را تکان میدهد.
-و البته تا قبلش درباره تجربهش از جنگ توی صفحه مجازیش مینوشته. درباره این که برخورد نیروهای حماس باهاشون خوب بوده؛ درباره این که دولت اسرائیل حاضر نیست خسارات رو تمام و کمال بپردازه...
-محتواهایی که منتشر میکرد خیلی بیشتر از انتقاد بود. به عنوان یه شاهد زنده داشت حیثیت ارتش اسرائیل رو زیر سوال میبرد.
ایلیا آه میکشد و میگوید: بعدم هر محتوایی که نوشته بود از تمام رسانهها مخصوصا رسانههای اسرائیلی حذف شد؛ ولی نشد کامل از همه دنیا محو بشه. کشورهایی که اینترنت ملی داشتن کارو سخت میکردن.
شانههایش را تکان داد.
-که البته به نظر من مهم هم نیست. دنیا دیگه فهمیده ما چکارهایم. فهمیدن دنیا هم نمیتونه جلوی دولت ما رو بگیره.
صهیونیست جماعت وقیحتر از این حرفهاست که از رسانههای بینالمللی بترسد. میپرسم: تو با دولت مخالفی؟
یک نفس عمیق میکشد و به روبهرو خیره میشود. چندبار با انگشت روی فرمان ضربه میزند و میگوید: نمیدونم.
-تو کارمند دولتی، اونوقت نمیدونی؟
قسمت اول رمان:
https://eitaa.com/istadegi/9527
⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمیباشد⛔️
#مه_شکن ✨
🌐https://eitaa.com/istadegi
مهشکن🇵🇸
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️ب
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰
📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 155
صدایش را کمی بلندتر میکند.
-واقعا نمیدونم.
-پس چرا رفتی توی موساد؟ شغل بهتر برات نبود؟
دست میاندازد به یقه پیراهنش و دکمه بالایی آن را باز میکند. یقه را طوری میکشد که گویا میخواهد راه نفسش باز شود. میگوید: به هرحال بعد سربازی سریع جذبم کردن. خیلی گزینهای برای انتخاب نداشتم. دولت هم مشکل کمبود نیرو داره، خیلیها دارن مهاجرت میکنن.
میدانم که جواب اصلی این نیست؛ یا حداقل همهی جواب این نیست. او میخواسته انتقام بگیرد. خیلی وقت است که این انگیزه را داشته، وگرنه نمیتواند انقدر سریع برای همکاری با من به نتیجه برسد. عجیبتر آن که، هاجر میدانست او میخواهد انتقام بگیرد و من را فرستاد سراغش؛ و دانستن انگیزههای بسیار پنهان و شخصی افراد، حتی برای قویترین سرویسهای اطلاعاتی دنیا کار راحتی نیست.
ایلیا خیلی پیچیدهتر از آن است که نشان میدهد؛ و برخلاف آنچه به نمایش میگذارد، اصلا خنگ و زودباور نیست. حتی شاید عاشق هم نیست. او فقط ادای احمقها را درمیآورد و این من را میترساند.
-تلما، من تو رو قبلا جایی دیدم؟
این سوالش قلبم را از تپش میاندازد. یک لحظه سر جایم منجمد میشوم. عضلات فک و حنجرهام سفت شدهاند و دستوری برای حرکت دادنشان ندارم. مغزم سریع دور خودش میچرخد و دنبال احتمالات مختلف میگردد. بجز یک احتمال، چیزی به ذهنم نمیرسد: چشمش به پروندهام در موساد خورده؟
صورتم را میچرخانم به سمت پنجره تا چهره گلگونم را نبیند و سعی میکنم لرزش صدایم را کنترل کنم.
-نه، چطور؟
***
-نه، چطور؟
قسمت اول رمان:
https://eitaa.com/istadegi/9527
⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمیباشد⛔️
#مه_شکن ✨
🌐https://eitaa.com/istadegi
50.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📈 از دفاع مقدس تا جهش تولید
❓سوال اصلی این است که چگونه میتوان از تجربیات دفاع مقدس، مشارکت مردم پایه برای جهش تولید ایجاد کرد؟
حسن باقری پاسخ میدهد که چگونه مردم منبع اطمینانبخش این حرکت هستند...
💠آری مردم همان مردم هستند. یک روز به آنها اعتماد شد و منبع اطمینانبخش شدند و زمینه نقشآفرینیهای آنها مشخص شد؛ پس امروز هم اگر در جنگ اقتصادی جایگاهی برایشان مشخص شود، تحقق جهش تولید امکانپذیر خواهد بود چراکه کلید این تحقق مشارکت مردم است...
🇮🇷مطرا برای تحقق راهیان نور گام دوم انقلاب اسلامی به میدان آمده است.|🇮🇷
#مطرا
#جهش_تولید_با_مشارکت_مردم
#ماه_رمضان
https://eitaa.com/joinchat/3617652979C868956f3a1
🌙ماه خدا با فرشتگان✨
...قرآن بدون معنی فایده ندارد؛ باید بدانی خداوند چه میگوید...
🥀شهید زهره بنیانیان
بریدهای از کتاب «ستارهی غروب»
#ماه_رمضان #لشگر_فرشتگان #ماه_مبارک_رمضان
http://eitaa.com/istadegi
مهشکن🇵🇸
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️ب
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰
📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت ۱۵۵
***
-نه، چطور؟
این را درحالی گفت که صورتش را از من پنهان میکرد. صدایش گرفته بود. داشت چیزی را پنهان میکرد؛ مضطرب شده بود.
پس فکرم درست بود؛ من او را دیده بودم و اینطور که او رفتار میکرد، نباید دیده باشمش. شاید با یک هویت دیگر. خودم را به خنگی زدم.
-نمیدونم چرا؛ ولی به نظرم خیلی آشنایی.
همچنان رویش را نگرداند.
-خیلیها فکر میکنن من براشون آشنام. فکر کنم از اون چهرههاییام که خیلی پرتکراره، انگار از روم کپی پیست شده!
خرخری کرد که شبیه خنده بود؛ یک خندهی عصبی. برای این که از این حال درش بیاورم و دوباره بتواند درست حرف بزند، گفتم: نمیدونم؛ ولی گاهی آدم یکیو میبینه و حس میکنه مدتهاست میشناسدش. من یه چنین حسی دارم.
به ترافیکِ سنگین در بزرگراه آیالون خوردیم و من خودم هم از حرفی که زدم مبهوت بودم؛ اما پشیمان نه. او باز هم نگاهم نکرد؛ ولی صدایش تغییر کرد. دیگر لرزان نبود. مثل قبل شد؛ انگار که خیالش راحت شده باشد.
-منم یکی دوبار اینطوری شدم.
دوباره روزنهای باز شد که بتوانم گذشته مرموزش را بفهمم. مطمئن بودم گذشتهی تلما با آنچه به من گفته و خودم فهمیده بودم تفاوت دارد. کسی پایگاههای داده را دستکاری کرده و برایش پروندهای دروغین برایش ساخته بود؛ گذشتهای ساختگی که تنها قسمت واقعیاش، رابطهی میان تلما و آن پرستوی مُرده بود، اورنا.
سعی کردم از همان روزنه، راهی به سوی گذشتهاش باز کنم.
-چه جالب، با کی اینطور شدی؟
-کسایی که میتونستن خانوادهم باشن.
ادامه دارد...
قسمت اول رمان:
https://eitaa.com/istadegi/9527
⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمیباشد⛔️
#مه_شکن ✨
🌐https://eitaa.com/istadegi
یکم ناشناس جواب بدم بعد مدتها...
(انقدر زیاد شده که دیگه اگه چیزی رو جا انداختم ببخشید)
سلام
نگران نباشید، منم سال کنکور گاهی از نگرانی گریه میکردم.
اشکالی نداره گاهی از طریق گریه خودتونو تخلیه کنید، ولی زود تمومش کنید و بشینید سر درس.
همه آدما بالاخره باید کنکور بدن، نگران نباشید ☺️
(یادش بخیر، سال کنکور من خیلی پر استرس بود، ولی صبح که رفتم کنکور بدم عکس شهید خرازی رو دیدم توی مسیر زده بودن و همه نگرانیم آروم شد).