سلام
اتفاق بسیار بسیار بسیار تلخی بود، مخصوصا مایه شرمندگی مردم ایران بود که از مهمانشون نتونستن حفاظت کنن...
ولی
یادتون باشه، الان وقت متهم کردن نیروهای امنیتی و نظامی نیست.
یه ترور در این سطح، در امنترین کشور جنوب غرب آسیا، قطعا ابعاد بسیار پیچیدهای داره، خیلی پیچیدهتر از اونچه در رمانهای من و گاندو و رخنه دیدید و خوندید.
ساده نگیرید.
کار یه جاسوس نیست.
اینو درنظر داشته باشید که نفوذ در همه نهادها هست و مبارزه با نفوذ اصلا آسون نیست.
و یادتون باشه، بخاطر تحلیف رییسجمهور، سران خیلی از کشورها ایران بودن، و حفاظت از همه این سران باید انجام میشد که هزینه و نیروی انسانی زیادی میخواد؛ و همین باعث فرسایش بود.
من نمیخوام چیزی رو توجیه کنم،
فقط اولا بدونید به این راحتی نیست که فکر میکنید،
دوما این نیروهای امنیتی سالهاست ایران رو به یه جزیره ثبات وسط دریای آتش تبدیل کردن و نباید الان طلبکارشون بشیم و بهشون بد و بیراه بگیم.
همین نیروهای امنیتی، عملیاتهای تروریستیای رو خنثی کردن که شما اصلا نفهمیدید.
پس با یه حادثه، سریع نتیجه نگیرید که ما ضعیفیم و نیروهای امنیتیمون بیعرضهن و اسراییل هرکار بخواد میتونه بکنه!
اسرائیل حتی نتونسته از پس یه گروه کوچیک مثل حماس بربیاد، اگه عرضه داشت بجای ترورهای بزدلانه خودشو از جنگ نجات میداد.
اینو دیروز توی یه گروهها نوشتم:
اینو نمیبینیم که ایران ۴۵ ساله توی این منطقه فوقالعاده ناامن امن مونده
ما اصلا و ابدا نمیفهمیم ناامنی چیه
اونم درحالی که همه با ما سر جنگ دارن و همه گروههای تروریستی دندونهاشون برامون تیزه
این خیلی نامردیه که سریع فحش رو بکشیم به نیروهای امنیتی
کمکاری کردن؟ خب اگر اینطور بوده باید مسئولیتش رو بپذیرن، قابل توجیه هم نیست.
نفوذ بوده؟ قطعا بوده و باید از بین بره.
ولی
ولی
ولی
آدم نباید سریع تا یه مشکلی پیش میاد خودزنی کنه...
این اسمش انتقاد نیست.
میدونید مثل چیه؟
مثل اینه که پدر من یه عمر خرج خورد و خوراک و تحصیل و زندگی منو داده،
بعد الان چون میگه فلان وسیله رو نمیتونم برات بخرم، کل زحماتشو ببرم زیر سوال و بهش بگم تو کلا عرضه نداری از من حمایت کنی و همیشه یه پدر بیمسئولیت بودی و...
این بیانصافی نیست؟
همیشه حمایت کرده، یه بار نتونسته!
مثل دروازهبانی که ده بار به دروازهش حمله میشه، ۸ تا رو میگیره دوتا رو نه،
همه بابت اون دوتا فحشش میدن ولی هیچکس بابت اون ۸تا ازش تشکر نمیکنه...
#شهید_اسماعیل_هنیه
#خونخواهی_هنیه_عزیز
#تسلیت_ایران_فلسطین
http://eitaa.com/istadegi
از عمق وجود دوستش داشتم؛ جزء کسانی بود که به دل مینشست.
فکر کنم از شهادت سردار شناختمش؛ از آنجایی که سه بار پشت سرهم محکم و با صلابت گفت: «شهیدالقدس، شهیدالقدس، شهیدالقدس».
معمولا همه در دنیای تنهاییشان، کسانی را دوست دارند (به قول امروزیها کراش میزنند). این آدم هم جزء همان افراد بود برایم. در مراسمات مختلف چشمم او را میدید و گاهی در دیدارهای خصوصیاش با رهبر لبخند و آرامشش را دنبال میکردم.
شاید دلیلش، خاکی بودن و لبخند همیشگیاش در رویارویی با ایرانیان بود و یا حضورش در مراسماتی که وظیفهاش نبود هرچه که بود خط سیر فعالیتهایش برایم شیرین بود و یادآور مقاومت و صبر.
صبح روز چهارشنبه شد، دقیقا نقطهای که باور کردنش سخت بود. حالا او شهید شده، شهادتش به کنار چون حداقل من یکی او را چون شهیدان میدیدم؛ اما مکان شهادتش حالا شده داغی جگرسوز.
بعد از خبر شهادت، هرکس که خانوادهام را میشناخت و دیده بود، با دیدنم میگفت: «تا حالا دقت کردی که چقدر اسماعیل هنیه شبیه بابات بوده؟ کاش اونم شهادت قسمتش بشه.».
قبلا که نه اما حالا که نگاه میکنم، کمی به پدرم شباهت دارد. حالا میفهمم دوست داشتن قلبیام از کجا نشات گرفته؛ شباهتی که در ذهنم حتی نمیگنجید و حالا نقش بسته است؛ در حدی که دیگر پدر را هنیه میبینم و هنیه را پدر، وقتی خودش داستان شباهتش را شنید برای خودش دعای شهادت کرد، مثل همه روزها و ساعتها.
واقعا هم گاهی حیف است برخی افراد بمیرند و شهید نشوند.
این بار دلم دیگر نمیجوشد که حتما تشییع را باشم، وجودم ناملایم نیست و شاید این آرامش را مدیون شباهت اسماعیل هنیه به پدرم باشم. حالا منم که از او طلب زندگی و صبری چون خودش را میکنم و در نهایت در پیشگاه خدا زمزمه میکنم: «الهم ارزقنا الشهادة فی سبیلِک.»
انشاءالله.
✍🏻گمنام
#شهید_اسماعیل_هنیه
#خونخواهی_هنیه_عزیز
http://eitaa.com/istadegi
علیک سلام😌❤️
احسنت! خوف و رجا!
اتحاد تضادها، چیزیه که در قسمت آخر فصل اول مجموعهمون، دربارش گفتم.
ممنون که مطالعه میکنین🤓
#طناز
سلام و عرض ادب دوست عزیز🌸
ممنون از نظرات و پیشنهاداتی که دارید، نگاه شما برای من خیلی با ارزشه و لذت میبرم که اتفاقا منو به چالش بکشید و ازم سوال بپرسید و خودتونم توی جواب دادن به چالش ها، همراهی کنید😌❤️
#طناز
مهشکن🇵🇸🇮🇷
#نمیخوام_بدونم
#قسمت_پنجم
⚜پایان فصل اول⚜
[کاش درباره آب نمیدانستم ‼️]
خدا میگه آب مایهی حیاته، زندگی بخشه، همهچی از اون پا گرفته و میگیره.
توی چند قسمت قبلی، وقتی گفتیم زمین بالاخره قابل سکونت شد و شکل گرفت، نباید فراموش کنیم که اگه آب نبود، هیچکدوم از این اتفاقا نمیافتاد، مثل الان که همه پژوهشگران، دنبال یه سیاره میگردن که آب داشته باشه وگرنه قابل سکونت نیست.
حالا از قضا اینطور مایع مهم و استراتژیکی، نه رنگ داره نه بو نه مزه! در سکوت خبری کامل، و بدون هیچگونه خودنمایی، زندگی مارو توی مشتش گرفته! بعضی آدما هم هستن مثل آبن، بیرنگ و کمحاشیه و کمحرف، ولی اثرگذار و مهم!
حالا این آب عزیز ما، وقتی حجمش زیاد بشه و با رفیقاش یه جا جمع بشن، میشه دریا، اگه روح بزرگی داشته باشه و دلش دریا باشه، دیگه میشه اقیانوس که دیگه غول مرحله آخره! از یه مایع حیاتبخش و بیسروصدا، تبدیل میشه به یه غول بزرگ آبی، که تا به خودت میای، میبینی نه تنها حیاتبخش نبوده که زندگیتو آب برده و رفته!
فیلم سینمایی موج(wave) تولید سال ۲۰۱۵، بیرحمی این مایهی حیات رو نشون میده که خب مثل همیشه، توصیه میکنم نبینید، چون اون وقت میفهمید که این اشرف مخلوقات عزیز، در برابر چه مخلوقاتی از خدا انقدر آسیبپذیر و فناپذیره. میفهمید توی این دنیا، مخلوقات دیگهای از خدا هم هستن که قدرتشون هزاران برابر ماست، بدون اینکه بخوان حرف بزنن یا ادعای خدایی روی زمین داشته باشن...
آب، همزمان زیباترین و ترسناکترین پدیده روی زمین میتونه باشه، چون هم زندگی و هم مرگ ما دست اونه، اگه کم باشه میمیریم و اگه زیادی هم باشه بازم غرق میشیم و میمیریم.
ما با مادهای زنده هستیم که کشندهس! و اینو مقدارش تعیین میکنه.
شخصا فکر میکنم خدا، توی خلقت چیزای مهمی مثل آب، کره زمین، اکسیژن و موضوعات ضروری اینچنینی، یه قانون رو مدام داره به ما یادآوری میکنه...
اینکه جهان، سراسر اتحاد متضاد هاست.
هیچ مخلوقی خوب مطلق نیست و همه چیز ترکیبی از خوبی و بدیه، ترکیبی از مرگ و زندگی، سیاه و سفید.
بهترین کاری که ما میتونیم انجام بدیم، توجه به همین قانونیه که در جریانه...
وجد خودمونو بپذیریم که ترکیبی از خوبی و بدی هستیم، ولی سعی کنیم هماهنگ با خلقت خدا، بدیهامونو کمتر کنیم. اما هیچوقت خودتونو سرزنش نکنین، بپذیرید که شما هم مثل آب، هم میتونید مرگ بدید به اطرافتون هم زندگی ولی این اختیار با شماست که کدوم بُعد از آب رو انتخاب کنید... دریا و اقیانوس باشید؟ سیل و سونامی؟ یا یه چشمه همیشه جوشان که آب گوارا داره؟
انتخاب با شماست!
منتظر فصل جدید باشید💯🔜
#طناز
http://eitaa.com/istadegi
مهشکن🇵🇸🇮🇷
شدت جریان آب باید خیلی زیاد باشه که ماشین با یک یا دو تن وزن و کشتیهای خیلی سنگینتر، روی آب مثل یه تیکه برگ حرکت کنن...!
ولی وقتی چنین صحنههایی رو میبینم، با خودم میگم ما آدما با یه ذره علمی که به دست آوردیم، دیگه خدا رو بنده نیستیم، فکر میکنیم انقدر حالیمونه که دین و وحی رو زیر سوال ببریم، رو حرف خدا حرف بزنیم و مغرور بشیم و بگیم ما به طبیعت غلبه کردیم... ولی یه سیل، یه زلزله، حتی یه ویروس بسیار کوچیک، میتونه همه چیزهایی که ما با علممون(!) ساختیم و بهش مغرور شدیم رو نابود کنه!
ما چمونه که با اینهمه ضعف، ادعای خدایی داریم؟
خداوکیلی ما چمونه؟
یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ؟؟؟
#فرات
مهشکن🇵🇸🇮🇷
🌱بسم الله الرحمن الرحیم🌱 📖داستان #دایره معمایی، تریلر، جنایی ✍🏻ش. شیردشتزاده ⚠️این داستان کاملا
🌱بسم الله الرحمن الرحیم🌱
📖داستان #دایره
معمایی، تریلر، جنایی
✍🏻ش. شیردشتزاده
⚠️این داستان کاملا غیرواقعی ست⚠️
قسمت پنجم
سرفهای کردم که صدایم صاف شود و گفتم: میدونم، اشکال نداره. حالت خوبه؟
باز هم صدایم خش داشت. پرسید: خدا رو شکر. تو خوبی؟ صدات یه جوریه.
باز هم به گلویم فشار آوردم تا درست حرف بزنم و گفتم: آره... خوبم...
-مطمئنی؟
معلوم است که مطمئن نبودم. منمنکنان گفتم: چیزه... سرم یکم درد میکنه. خوب نخوابیدم.
-چرا؟ مشکلی پیش اومده؟
-ام... نه... فقط یه خواب بد دیدم. مهم نیست.
معلوم است که مهم بود. او هم میدانست باید ازم بپرسد. میدانستم نباید خواب بد را برای کسی تعریف کرد؛ ولی حس میکردم نیاز دارم برای حسین آن را تعریف کنم. اینطوری شاید او بهم میگفت این یک خواب است و منطقی نیست و قرار نیست توی دنیای واقعی اتفاق بیفتد.
-میخوای بگی چی دیدی؟ شاید یکم بهتر بشی.
انگار ذهنم را خوانده بود. همیشه همینطور بود. سعی کردم قطعات تکهپاره شدهی خواب را توی ذهنم جمع و جور کنم. چند لحظه مکث کردم و نفس عمیق کشیدم.
-خب... خواب دیدم توی یه مجلس روضه بودم. بعد...
صدای گفتوگویی از آن سوی خط آمد. حسین گفت: یه لحظه وایسا...
و جواب کسی را داد؛ صدایش کمی دور شد.
-باشه الان میام...
دوباره صدایش نزدیک شد.
-هانیه جان ببخشید، من یه کاری برام پیش اومد باید برم. برام پیام بده و بگو چی دیدی. هر وقت فرصت داشتم بهت زنگ میزنم.
کلماتی که تا نزدیک گلویم بالا آمده بودند، برگشتند توی مغزم. میخواستم بغض کنم و ناراحت شوم؛ ولی خیلی جدی به خودم تشر زدم که دختربچه نیستم. گفتم: باشه اشکالی نداره. مواظب خودت باش.
-تو هم همینطور.
تماس را قطع کردم و فوری رفتم توی صفحه چتمان. کلمات توی مغزم بیقراری میکردند. باید برای یکی میگفتمشان. نوشتم: خواب دیدم توی یه مجلس روضه بودم، که یهو یه عده ریختن توی مجلس و شروع کردن به آتیش زدن پرچمها و کشتن مردم. با چاقو و قمه به مردم حمله کرده بودن و داشتن میکشتنشون. اون وسط یکی رو دیدم که داشت به مردم کمک میکرد بیان بیرون و مردم رو نجات میداد؛ ولی بهش حمله کردن و ریختن سرش. من رفتم جلو که ازش دفاع کنم ولی به منم چاقو زدن. داشتم خفه میشدم. هرچی جیغ میزدم صدام درنمیاومد. اون کسی که داشت به بقیه کمک میکرد هم مُرده بود. صورتشو ندیدم. نمیدونم کی بود. انگار خودمم مرده بودم.
پیام را که فرستادم، یک دور از روی آن خواندم و دیدم خیلی ترسناک است؛ ولی نمیتواند واقعی باشد. میدانستم چنین اتفاقی نمیافتد؛ توی ایران نمیافتد.
نوشتم: میدونم ترسناکه ولی مطمئنم تعبیر نداره. بخاطر اینه که این مدت خیلی استرس کشیدم. چیز خاصی نیست. ذهنتو درگیرش نکن.
از جا بلند شدم و رفتم کنار پنجره. تا آخر بازش کردم و هوای خنک صبح توی اتاق وزید. آسمان روشن شده بود.
ادامه دارد...
⚠️کپی مورد رضایت نویسنده نیست⚠️
#محرم #مه_شکن
http://eitaa.com/istadegi
سلام
هنوز باروت سوخته و باروت خیس رو نخوندم،
ولی باید سر فرصت رمانهای خانم بلنددوست رو روش حرف بزنم.
نقد رمان عزرائیل هم قبلا در کانال منتشر شده:
https://eitaa.com/istadegi/7672