eitaa logo
مه‌شکن🇵🇸🇮🇷
1.4هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
668 ویدیو
83 فایل
✨﷽✨ هرکس‌می‌خواهدمارابشناسد داستان‌کربلارابخواند؛ اگرچه‌خواندن‌داستان‌را سودی‌نیست‌اگردل‌کربلایی‌نباشد. شهیدآوینی نوشته‌هایمان‌تقدیم‌به‌ اباعبدالله‌الحسین(ع)‌وشهیدان‌راهش..‌. 🍃گروه‌نویسندگان‌مه‌شکن🍃 💬نظرات: https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام مشکل این بود که ایشون خواستگاری می‌کردن و جواب نه می‌گرفتند و می‌رفتند و بعد از چند ماه دوباره میومدن😶 بعضی‌ها تصور می‌کردن ایشون باید اصرار میکردن و نباید می‌رفتند اصلا، ولی باید بگم این تصور که شما به پسر نه بگید و پسر بازم بمونه و هی اصرار کنه، مال فیلما و رمان‌هاست، واقعیت اینه که «نه» برای پسرها یه معنی میده و اونم «نه» هست، پس اگه به یه پسر نه گفتید و رفت، نگید دوستمون نداشت😐 شما باید حرفتون رو واضح بزنید.
9.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چند وقت پیش فیلم رقص حجاج کشورهای دیگه پربازدید شد... الان هم فیلم چادرهای لاکچری برای حجاج قطری! می‌دونید، این مدل حج همراه با رقص و امکانات لاکچری، دقیقا حج مقبول درگاه شیطان بزرگه. همون اسلامیه که آمریکا دوست داره. کی گفته آمریکا با اسلام مشکل داره؟ آمریکا هیچ مشکلی با نماز و حجاب و حج و روزه و زکات و... نداره! شما حجاب داشته باش، نماز بخون، حج برو، هرقدر دوست داری عبادت کن و روزه بگیر، ولی کاری به غزه نداشته باش، آمریکا هم مشکلی با اسلامت نداره، تشویقت هم می‌کنه! شما حج برو، ولی بجای اینکه به فکر گرسنگی و وضعیت فجیع مردم غزه باشی، توی چادر لاکچری خودت نماز بخون! تو حج برو، حجاب هم داشته باش، ولی جلوی مرد نامحرم، توی سرزمین مقدس وحی قر بده! بیا به پیروی از حضرت ابراهیم به نماد شیطان سنگ بزن، ولی از گل نازک‌تر به اسرائیل و آمریکا نگو! اسلامی که آمریکا می‌خواد بسازه همینه: التقاطی، تهی از معنا، اشرافیت‌زده، بی‌تفاوت و بی‌غیرت، بی‌توجه به عدالت، بی‌خطر برای ظلم! اسلام آمریکایی، یا عبادات و مناسک رو کامل حذف می‌کنه(با این توجیه که ایمان صرفا به دله و لازم نیست عمل همراهش بیاد) و یا مناسک و عبادات رو از معنا خالی می‌کنه. نماز مشرکانه می‌شه، حج اشرافیت‌زده می‌شه، حجاب بی‌حیا می‌شه... حقیقتا ننگ بر این اسلام و ننگ بر این حج...
مه‌شکن🇵🇸🇮🇷
✨هو اللطیف✨ 🏰"قلعه‌ی بتنی" سرگذشت یک پیوند🌱 ✍️ فاطمه شکیبا قسمت دهم ادامه فروردین 03 این رفتارش
✨هو اللطیف✨ 🏰"قلعه‌ی بتنی" سرگذشت یک پیوند🌱 ✍️ فاطمه شکیبا قسمت یازدهم همچنان اردیبهشت ۰۳ دو روز است دلم درد می‌کند؛ انگار یک نفر چندتا مشت محکم کوبیده توی شکمم. انقدر درد می‌کند که دیگر دردش عادی شده؛ مثل درد قفسه سینه‌ام، مثل درد مغزم. وقتی مادر آقای دکتر پیام داد و گفت عقایدمان به هم نمی‌خورد و اختلاف عقاید مشکل‌ساز می‌شود، من یک نفس راحت کشیدم. بعد نزدیک یک سال، بالاخره بدون این که لازم باشد من جواب منفی بدهم و مامان فکر کند جوابم از سر لجبازی ست، خودش جمع شد و رفت. این عالی بود؛ ولی وقتی یک روز بعدش خودش بلند شد آمد محل کار مامان و گفت مادرش را راضی کرده باز هم صحبت کنیم، دوست داشتم خفه‌اش کنم. این آقای دکتر تقریبا همسن من است و من سه ماه بزرگ‌ترم. دانشجوی پزشکی ست، خانواده‌اش پولدارند و چندان مذهبی نیستند، ولی خودش آخوندی ست از همه ما آخوندتر! پارسال یکی از همکارهای مامان او را به ما معرفی کرد. فکر کنم جلسه سوم آشنایی با مهندس بودیم و من گفتم باید تا روشن شدن تکلیف آقای مهندس صبر کنند؛ هرچند کلا نظرم منفی بود و به مامان می‌گفتم همین حالا جواب منفی را بدهیم؛ او ولی گفته بود صبر می‌کند. گاهی با خودم می‌گویم شاید دعای او بود که ازدواجم با مهندس بهم خورد. اوایل شهریور پارسال، کمی بعد از قطع ارتباطم با مهندس بود که یک جلسه با دکتر صحبت کردم، آن هم درحالی که من اصلا نمی‌خواستم ازدواج کنم و فقط برای خشمی که درونم بود دنبال یک کیسه بوکس می‌گشتم. می‌خواستم هرچه از دست مهندس عصبانی‌ام، سر دکتر تلافی کنم، ولی بعد دیدم این کار اوج نامردی ست. کمی صحبت کردیم و من به جواب منفی رسیدم. اصلا یک درصد فکر کنید من با این روحیه رهبر و مغرور و لجبازم بتوانم بروم زیر بار کسی که ازم کوچک‌تر است! گذشت تا عید امسال که دوباره خواستگاری کرد و من گفتم توی دانشگاه هم را ببینیم؛ چون فکر می‌کردم شاید قضاوتم در شهریور درباره او درست نبوده. آن روز توی نهاد صحبت کردیم و بعدش، موقع نماز توی حرم شهدا، هم مهندس هم دکتر کنار هم به نماز ایستاده بودند. با دیدنشان فقط یک نگاه پرمعنا به شهدا و خدا انداختم. عمیقا احساس می‌کردم شهدا دارند بهم می‌خندند و می‌گویند: اینو... همون دختره‌س که یه ساله اسکلش کردیم! و خب خیلی دلم می‌خواست بروم دکتر و مهندس را به هم معرفی کنم و ببینم چکار می‌کنند! امروز یک قرار خانوادگی داشتیم، با مامان و بابا. مادرش خیلی مذهبی نبود و از نظر سیاسی نقطه مقابل من. خیلی هم شاکی بود از این که گل‌پسر عزیزدردانه‌اش یکهو توی دبیرستان متحول شده و خیلی مومن شده و توی فامیل تک افتاده و مسخره‌اش می‌کنند... از شما چه پنهان، یاد ادواردو آنیلی افتادم. به هرحال حتی امروز نشد دونفری صحبت کنیم. می‌خواستم توی صحبت دونفره از خودم یک هیولا بسازم که برود و بی‌خیالم شود. در دو جلسه اخیری که صحبت کرده بودیم هیچی درباره من و اخلاقم نپرسیده بود. انگار اصلا برایش مهم نبود من کی‌ام. همکار مامان گفته بود او همه نوشته‌هایم را خوانده و از خودم بهتر می‌شناسدم(چه حرف‌ها!!). مادرش اما خودش یک تنه نشست و از مومن بودن پسرش حرص خورد، من و بابا و مامان هم دیگر یادمان رفته بود برای چه آنجاییم و داشتیم میان مادر و پسر میانجی‌گری می‌کردیم و قانعش می‌کردیم که پسرش حق دارد سبک زندگی خودش را انتخاب کند. آخر هم مادر گرامش آب پاکی را ریخت روی دستمان که عروس مذهبی و چادری نمی‌خواهد. و بابا هم تلویحا گفت ما به دعوت شما آمدیم نه که دخترمان روی دستمان مانده باشد. من که از قبل جوابم نه بود. مامان و بابا هم که نظر مادر دکتر را دیدند، نظرشان منفی شد. آن وسط قیافه دکتر دیدنی بود. انگار با ماهی‌تابه کوفته باشی وسط ملاجش. داشت خودش را می‌خورد و به خودش می‌پیچید. مطمئنم امشب با مادرش قهر کرده. تازه نمی‌داند مادرش برای ما پیام داده که جواب منفی بهش بدهیم تا بی‌خیال شود. و من مثل چی احساس عذاب وجدان دارم. دلم خیلی برایش سوخت. از توصیفات مادرش برمی‌آمد که حسابی افتاده گوشه رینگ، تک افتاده و هیچ‌کس طرفش نیست. دلم می‌خواست به مادرش بگویم خب تو که انقدر حرص تنها شدن پسرت را می‌خوری بگذار با یک نفر همفکر خودش ازدواج کند؛ ولی نگفتم که فکر نکند می‌خواهم خودم را به زور به پسرش قالب کنم.
مه‌شکن🇵🇸🇮🇷
✨هو اللطیف✨ 🏰"قلعه‌ی بتنی" سرگذشت یک پیوند🌱 ✍️ فاطمه شکیبا قسمت یازدهم همچنان اردیبهشت ۰۳ دو رو
و دلم حسابی برای آقای دکتر سوخت. انقدر سوخت که یک لحظه درباره جواب منفی‌ام دو دل شدم؛ ولی عقل بی‌رحمانه گفت حق ندارم بخاطر حس ترحم به کسی جواب مثبت بدهم. بعد اصلا یادم افتاد من جوابم اگر مثبت باشد هم مادرش منفی ست. و حتی مامان که تا قبلش حسابی از دکتر خوشش آمده بود هم آمد و گفت: نه، این مامانی که من دیدم می‌خواد دائم حرف بارت کنه. به هرحال دلم درد می‌کند. انگار که مشت زده باشند توی شکمم. نمی‌توانم غذا بخورم. هرچی مامان با خنده از امشب تعریف می‌کند هم من بیشتر حالت تهوع می‌گیرم. دلم برای دکتر می‌سوزد ولی هیچ‌کاری نمی‌توانم برایش بکنم. از خودم بدم می‌آید. من اصلا نباید می‌رفتم می‌دیدمش. انقدر حالم بد است که وقتی صدای سریال آقای قاضی را از توی هال می‌شنیدم، همان قسمتی که رفته بود سر خاک دخترش، دلم می‌خواست زارزار به حال آقای قاضی گریه کنم! دوباره دچار آن حس کوفتیِ نه گفتن شده‌ام. آن حس کوفتی بعد از نه گفتن به خواستگارهایی که نظرشان مثبت بود. این چندمین نفری ست که چزانده‌ام؟ خاک بر سرم. واقعا دست خودم نیست. من با هربار چزاندن کسی خودم هم یک دور کباب می‌شوم. برای نه گفتن به همه‌شان دلیل منطقی داشتم و واکنش همه‌شان به نه گفتن طوری بود که دل سنگ عقلم را هم آب می‌کرد؛ ولی باز هم محکم پای حرف عقل ایستادم. نمی‌شد بخاطر یک دلسوزی زندگی‌ام را به باد بدهم. آخرش هم انقدر آه پسر پشت سرم می‌ماند که بدبخت می‌شوم. این کوفتی‌ترین حس دنیاست. این که دلت برای یک نفر می‌سوزد، ولی نمی‌توانی کاری برایش بکنی و فقط می‌توانی به حرف مادرت امیدوار باشی که: پسرها صبح عاشقند و شب فارغ. از همه بدترش هم حس وجدانم نسبت به آقای مهندس است که نمی‌دانم چکارش کنم. دو هفته است که قرار است فکر کنم و من هنوز به نتیجه نرسیده‌ام(مهندس دوباره اوایل اردیبهشت خواستگاری کرد). بعد اصلا من اگر به نتیجه برسم باز هم فایده ندارد. جوابم اگر نه باشد، شرمنده وقتی می‌شوم که ازش گرفته‌ام و امیدی که الکی بهش داده‌ام. و اگر جوابم بله باشد، باز هم مسئله پذیرش خانواده‌ام است. درهرصورت من یک ظالم عوضی‌ام. یک ظالم عوضی که دست خودش نیست ولی فقط دارد به بقیه آسیب می‌زند و خودش هم آسیب می‌بیند. تازه مامان قبلا اینطور نبود. از بعد ماجرای پدر زهرا سادات اینطور شد و من الان اصلا نمی‌توانم بیشتر درباره این قضیه حرف بزنم. موضع‌شان طوری منفی ست که فقط با یک معجزه تغییر می‌کند. و من وقتی باران نظرات منفی‌شان را درباره مهندس می‌بینم، با خودم می‌گویم کاش اصلا مهندس از من بدش می‌آمد. بعد به حرف خود مامان فکر می‌کنم که توی اسفند بهم می‌گفت؛ این که خدا اگر بخواهد دل‌ها را خودش راضی می‌کند. و به حرف نرگس که گفته بود تو اگر تکلیفت با خودت معلوم شود بقیه را خودم راضی می‌کنم. دلم درد می‌کند. دوست دارم گریه کنم. دیگر نمی‌دانم چی حالم را خوب می‌کند؛ شاید یک گریه بلند و طولانی. شاید سر به بیابان گذاشتن. یک نفر همچنان دارد به شکمم مشت می‌کوبد؛ حتما وجدانم است. دلم می‌سوزد؛ برای دکتر، برای خودم و برای مهندس. قسمت اول یادداشت: https://eitaa.com/istadegi/14366 ادامه دارد... http://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام می‌گفتم خب مهم نیست🙄
منم همین فکر رو می‌گردم🙂
هدایت شده از 🌿 فروشگاه اریحا🌿
عید غدیر نزدیکه😍🌱 و به مناسبت عید غدیر، تا روز عید، هر سفارشی که ثبت کنید، روی سفارش یه هدیه هم به انتخاب خودتون بهتون تقدیم می‌شه🥰 🎁این هدیه می‌تونه: 🌱 یه جفت از این جورابای پنتی خنک و عالی باشه(رنگش به انتخاب خودتون) 🌱می‌تونه یه جفت گوشواره مرواریدی خوشگل باشه😍 🌱می‌تونه یکی از این گیره‌های قشنگ‌مون باشه 🌱یا می‌تونه یه بسته گیره ساده باشه ✨این که چی باشه، انتخاب با خودتونه☺️ 🌷ضمن اینکه، برای خریدهای بالای ۶۰۰ هزار تومان، گیره روسری یا گوشواره دست‌ساز خودم درست می‌کنم، سفارشی و با سلیقه خودم و خودتون😍 ✨ فروشگاه اریحا ✨ https://eitaa.com/Eriha_shop
مه‌شکن🇵🇸🇮🇷
عید غدیر نزدیکه😍🌱 و به مناسبت عید غدیر، تا روز عید، هر سفارشی که ثبت کنید، روی سفارش یه هدیه هم به ا
یه نکته‌ای که باید بگم، اینه که عزیزانی که از اریحا خرید می‌کنن، بن تخفیف مه‌شکن می‌گیرن. شاید براتون سوال بشه که چه بن تخفیفی؟؟ عرضم به خدمتتون که... بعدا می‌گم😶