سلام
حقیقتاً نظر من مهم نیست؛ مهم نظر مراجع تقلید هست.
باید ببینید نظر مرجعتون درباره موسیقی چیه؟(بعضی مراجع کلا حرام میدونند)
مراجعی که موسیقی رو به دو دسته حلال و حرام تقسیم کردند، برای تشخیص موسیقی حلال و حرام، معیارهایی به ما دادند و باید خودمون طبق این معیارها بفهمیم این موسیقی اشکال داره یا نه.
عکسی که به همراه پیام شما ارسال کردم، صفحهای از کتاب «من، زندگی، موسیقی» آقای محمد داستانپور هست که درباره معیارهای موسیقی حرام توضیح داده.
اگر کافی نبود، میتونید این کتاب رو کامل مطالعه کنید. کتاب جامع و دقیقی هست.
#پاسخگویی_فرات
سلام
همونطور که قبلا اشاره شد، ما در زمانهای عزای اهل بیت علیهم السلام و وقتی که عالم بزرگواری از دنیا رفته باشه، رمان نمیذاریم تا اینطوری ادب و احتراممون رو به این عزیزان نشون بدیم.
و البته در ایام شادی اهل بیت علیهم السلام هم بجای ۲قسمت، ۴ قسمت میذاریم.
#پاسخگویی_فرات
5_6285116482242217530.mp3
1.26M
چند خطی برای یک سرود...🥀🇮🇷
از بچگی این سرود را که میشنیدم، احساس عجیبی پیدا میکردم. ترکیبی از دلهره و افتخار؛ شاید کمی دلسوزی و غم. نمیدانم؛ یک احساس غیرقابل توصیف.
شاید بخاطر این که با شنیدنش، یاد یکی از اقوام شهیدمان میافتادم. چون وقتی اولین بار شناختمش(پنج، شش ساله بودم)، این سرود را شنیدم.
شهیدی که میگویم، در عملیات بیتالمقدس شهید شده بود. وقتی این سرود را میشنوم، یاد پدر میافتم که میگفت خمپاره، سر آن شهید را پرانده و بقیه بدنش هم... من آن روزها اصلا نمیدانستم خمپاره دقیقاً چیست و چکار میکند؛ فقط این را فهمیدم که: "سر را میپرانَد." و این برای یک کودک، مفهوم سنگینی بود که مدتها با آن کلنجار رفتم تا هضمش کنم.
وقتی این سرود را میشنوم، یاد عکس سر آن شهید میافتم که تنها بازمانده همه بدنش بود و آن را لای پنبه پیچیده بودند و داخل یک پلاستیک بزرگ، فرستاده بودند برای مادرش. یک عکس که در آن، پدر شهید کنار پلاستیک را آورده بود پایین تا سر از میان پنبهها معلوم باشد و تنها چیزی که پیدا بود، چشمان بسته و محزون شهید بود. این شهید در همه عکسها یک چهره محزون عجیبی دارد... شاید حالت صورتش اینجور بود؛ اما یک حزن مظلومانه در تمام عکسهایش هست؛ حتی در عکسهایی که در آنها میخندد.
من این سرود را که که میشنوم، پر میشوم از یک حس عجیب؛ از چشمان محزون شهید و سرش میان پنبهها. پر از تصور خمپارهای که سر را میپراند... ولی باز هم این سرود را دوست دارم؛ بخاطر همین حس عجیبش. بخاطر شهید مهدی عباسی...
#فرات
#ایران_قوی #دهه_فجر #لبیک_یا_خامنه_ای
https://eitaa.com/istadegi
- ببین پسرجون، من الان یک هفتهست اینجام. بهت توصیه میکنم نری داخل.
دقیق نگاهش میکنم، از موهای گندمیاش میتوان حدس زد بالای پنجاه سال عمر دارد.
- شما که کارت منو دیدین، مشکل چیه الان؟
تمام حواسم به دو تخت است که در پیچ راهرو گم میشوند. میخواهم کمی تندتر راه بروم که دکتر بازویم را میگیرد.
- به حرف من گوش بده جوون! تیپ و قیافهت باعث تشنج بین خانواده مقتولین میشه.
اولین رمان به قلم✍🏻 #محدثه_صدرزاده
رمان امنیتی سیاسی #عالیجنابان_خاکستری
(جنجالهای دهه هفتاد با محوریت قتلهای زنجیرهای)
به زودی در کانال #مه_شکن ✨
با انتشار این بنر، دوستان خود را برای مطالعه رمان دعوت کنید...
#دهه_فجر
#مه_شکن
https://eitaa.com/istadegi
🥀بسم رب الشهداء🥀
🌓 #شبهات_انقلاب 🧐
❓ظرفیتهای انسانی و طبیعی در کشور ما چیست؟🤔
🛑"مهمترین ظرفیت امیدبخش کشور، نیروی انسانی مستعد و کارآمد با زیربنای عمیق و اصیل ایمانی و دینی است." این نکتهی بسیار مهمی است که کشور ما نیروی فراوان جوان، آماده، تازهنفس، مومن و پایکار دارد."جمعیت جوان زیر۴۰سال که بخش مهمی از آن نتیجهی موج جمعیتی ایجاد شده در دهه۶۰ است، فرصت ارزشمندی برای کشور است." در حال حاضر،ما حدود "۳۶ میلیون نفر در سنین میانهی۱۵و۴۰سالگی" داریم."نزدیک به۱۴ میلیون نفر دارای تحصیلات عالی" داریم. "رتبهی دوم جهان در دانش آموختگان علوم و مهندسی" داریم."انبوه جوانانی" را داریم "که با روحیهی انقلابی رشد کرده و آمادهی تلاش جهادی برای کشورند"، ما در کشور خود "جمع چشمگیر جوانان محقق و اندیشمندی" داریم "که به آفرینشهای علمی و فرهنگی و صنعتی و غیره اشتغال دارند؛ اینها ثروتهای عظیمی برای کشور است که هیچ اندوختهی مادی با آن مقایسه نمیتواند شد."
📖بریدهای از کتاب دکل (مستند داستانی گام دوم انقلاب)
⚠️#ادامه_دارد⚠️
#فاتح۶۹
🇮🇷#پرچم_افتخار
🔥#دهه_فجر
http://eitaa.com/istadegi
ماه رجب برای من، از آن ماههایی ست که هر لحظهاش نوشیدنی ست؛ مخصوصا اعتکافش... و از آن مهمتر، نیمه رجبش...
دو سال است که از اعتکاف محروم شدهایم...
دعا کنید امسال راهی برای اعتکاف باز شود... که شدیداً نیازمند بازگشت به تنظیمات کارخانهایم...
نیازمند نوشیدن از شراب طهور نهر #رجب ...
کاش خدا نام ما را در فهرست "رجبیون" بنویسد...
#أین_الرجبیون 🌙✨
#ماه_رجب
#معرفی_کتاب 📚
#زمستان_سبز 📗
✍️نویسنده: #نورا_حق_پرست
#نشر_کانون_پرورش_فکری_کودک_و_نوجوان
روزهای سال پنجاه و هفت، با حادثههای شگفت، تلخ و شیرینی همراه بود که نه تنها برای مردم کشور ما، بلکه برای تمام دنیا تازگی داشت. روزهایی که میلیونها دست، در هم گره خورده بود و همه یکصدا سرود همبستگی میخواندند.
زمستان سبز ماجرای دختری به نام لیلا را بیان میکند که فعالیتهای خود را علیه رژیم پهلوی از تابستان 1357 آغاز کرده و به آرمانهای خود تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه میدهد. این کتاب وصف حال زندگی خصوصی و روابط او با خانواده و همسایگان است.
#بریده_کتاب📖
تابستان بود و گرما برای کسی صبر و تحملی باقی نگذاشته بود؛ بهخصوص که ماه رمضان هم درست افتاده بود وسط تابستان. توی خانه ما همه روزه میگرفتند؛ مادر، سیما، من و برادر کوچکترم علی که تازه چهارده سالش شده بود و روزه گرفتن برایش واجب نبود. مادر سعی میکرد بیشتر کارهای خانه را خودش انجام بدهد تا ما راحتتر روزه بگیریم. او برای اینکه بتوانیم بهتر تحمل گرسنگی، تشنگی و گرمای بیش از حد تابستان را در طول روز که خیلی بلند بود، داشته باشیم، میگفت: «روزههای تابستان در این روزهای بلند و گرم بیشتر ثواب دارد. آدم یاد صحرای کربلا و امام حسین و یارانش میافتد.» آن وقت چشمهایش پر از اشک میشود و زیر لب میگفت: فدای لب تشنهات! یا اباعبدالله!
#دهه_فجر
#مه_شکن
https://eitaa.com/istadegi
سلام خدمت همراهان محترم کانال
امشب به مناسبت میلاد با سعادت امام باقر علیهالسلام، چهار قسمت داریم✨
🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰
یا علی مددی...💚
📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️
✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا
قسمت 301
حامد انگار که بدیهیترین حقیقت دنیا را شنیده است، بدون تعجب و ناباوری، آه میکشد:
- خوش به حالشون. حتماً خیلی لذت داره.
- خیلی بیشتر از خیلی...
حرفم را میخورم. میترسم ادامه بدهم؛ این راز من است... حامد آن چیزهایی که من دیدهام را ندیده است...
من دیدم، چشیدم، نوشیدم و مست شدم... و برگشتم! چه بازگشت سختی!
پشیمان نیستم؛ اما از آن لذت نمیشود گذشت و نگرانم که خاطرهاش در ذهنم کمرنگ شود...
صدای کمیل را از پایین مسجد میشنوم:
- آقا خطرناکه، تو رو خدا بیاین پایین!
حامد میزند سر شانهام:
- بیا بریم پایین داداش. این بچه الان سکته میکنه از نگرانی تو.
- بریم.
به زمین که میرسیم، یکی از بچههای فاطمیون میدود جلو و میان نفسهای پریشان و بریدهاش میگوید:
- صد متر... بالاتر... سر شارعالنهر... گیر افتادیم...
حامد اخم میکند و من میپرسم:
- چطوری؟
جوان دست من را میگیرد و دنبال خودش میکشد. مقابلمان یک فرعی هست که مستقیم میرسد به شارعالنهر؛ اما هیچ عاقلی در شرایط جنگی این راه را انتخاب نمیکند.
از میان باغها و زمینهای کشاورزی، موازی با شارعالنهر قدم برمیداریم و میرسیم به کوچه باریکی که آن هم به شارعالنهر میرسد؛ شارعالنهر: خیابانی موازی با همان انشعاب فرات.
حالا از قبل به فرات نزدیکتریم.
پشت دیواری پناه میگیریم که رستم هم کنار آن نشسته است و آب قمقمهاش را روی سرش میریزد.
تاسوعاست و تشنگی را از لبهای حامد میتوان خواند، اما از صبح قمقمهاش را داد به یکی از بچهها و تا الان هم حتی کلمه «آب» را به زبان نیاورده است.
🔗لینک قسمت اول رمان 👇
🌐https://eitaa.com/istadegi/1733
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #فاطمه_شکیبا
#مه_شکن ✨
https://eitaa.com/istadegi
🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰
یا علی مددی...💚
📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️
✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا
قسمت 302
نفس عمیقی میکشم و مشامم پر میشود از بوی آب و باروت و خون.
پای دیوار، یک مجروح خواباندهاند.
بشیر است که روی زمین دراز کشیده و دست روی چشمانش گذاشته.
از دردِ پای زخمیاش لب میگزد و با وجود پارچهای که بالای زخمش بستهاند، هنوز خونریزیاش بند نیامده.
با دیدن بشیر، روی زمین زانو میزنم و آرام صدایش میزنم. دستش را از روی چشمش برمیدارد و نمیدانم چهرهام چطور شده که سعی میکند بخندد:
- چیزی نیست آقا حیدر. نامردا پشت اون ساختمونن. هرکی بره توی خیابون میزننش!
و نیمنگاهی به پای زخمیاش میاندازد. رستم اضافه میکند:
- هربار از یه خرابشدهای میان بیرون و بچهها رو مجروح میکنن. نمیشه هم دقیقاً فهمید کجان.
دستی روی پیشانیِ عرق کرده بشیر میکشم:
- خوب میشی، نترس.
و بازوی رستم را میگیرم و دنبال خودم، کنار دیوار میکشانم:
- کجان دقیقاً؟
رستم، دیوار نیمهآواری را آن سوی خیابان نشان میدهد که در حاشیه نهر است و میگوید:
- فکر کنم دونفرن، پشت اون دیوارن.
صدای حامد را از پشت سرم میشنوم:
- مطمئنی جاهای دیگه نیستن؟
- این طرف خیابون رو پاکسازی کردیم. اون طرف هم بجز اون دیوار جای دیگهای نمیشه سنگر گرفت.
صدای دردآلود بشیر، مکالمهمان را قطع میکند. اسم حامد را صدا میزند و میگوید:
- دلم خیلی روضه میخواد، میشه یکم برامون بخونین؟
🔗لینک قسمت اول رمان 👇
🌐https://eitaa.com/istadegi/1733
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #فاطمه_شکیبا
#مه_شکن ✨
https://eitaa.com/istadegi