مهشکن🇵🇸🇮🇷
✨#بسم_الله_الذي_يكشف_الحق✨ 📙رمان امنیتی سیاسی#عالیجنابان_خاکستری ✍🏻به قلم #محدثه_صدرزاده قسمت۹۹
✨#بسم_الله_الذي_يكشف_الحق✨
📙رمان امنیتی سیاسی#عالیجنابان_خاکستری
✍🏻به قلم #محدثه_صدرزاده
قسمت۱٠٠
***
سلام نماز را میدهم. آقای حسینی به سمتم بر میگردد و همان طور که تسبیحش را میچرخاند میگوید:
_برای فردا باید محافظ زیاد بزاریم.
حاج کاظم سری تکان میدهد و میگوید:
_هماهنگ کردم باید خیلی حواسمون باشه.
کمی مکث میکند و ادامه میدهد:
_حاجی چه خبر از مقصرین؟
آقای حسینی عمامهاش را بر میدارد و میگوید:
_رئیس جمهور تو یکی از جلسات از رهبر خواسته رئیس صدا و سیما عوض بشه و ازش شکایت کنه.
با بهت میگویم:
_صدا و سیما چرا؟
حاج کاظم لبخندی میزند و میگوید:
_معلومه دیگه، عصبانی شدن از اون برنامه که رسوا شدن.
آقای حسینی سر تکان میدهد. با عجله میگویم:
_خوب رهبری چی جوابشو دادند؟
آقای حسینی در همان حال که جانمازش را تا میکند میگوید:
_اینطور شنیدم که آقا اجازه ندادن چنین کاری کنه.
با شعف خاصی دست در ریشهایم میکشم و میگویم:
_این یعنی آقا هم به حرفای ما مطمئنن!
حاج کاظم میگوید:
_اگه غیر این بود جای تعجب داشت.
دست دراز میکند و پلاستیک کنارش را به سمت خود میکشد. روبه آقای حسینی میگویم:
_قاتل مهدی پیدا نشد؟
حاج کاظم پروندهای را جلویم میگذارد متعجب نگاهش میکنم که میگوید:
_سعید پرونده رو داد بهم.
لبم را زیر دندان میبرم. حاج کاظم ادامه میدهد:
_موسوی لابهلای حرفاش مهدی رو متهم کرد اما مکتوبش نکرد.
دستانم را مشت میکنم. دنبال متهم قتل مهدی بودم، حالا خودش متهم شده است. آقای حسینی میگوید:
_کاظم، بگرد ببین این نفوذی که توی اداره هست کیه؟
یک لحظه عماد از گوشه ذهنم میگذرد؛ اما سریع سری تکان میدهم. عماد رفیق مهدی بود.
🖇لینک قسمت اول رمان👇🏻
https://eitaa.com/istadegi/4522
💭ارتباط با نویسنده👇🏻
https://harfeto.timefriend.net/16467617947882
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #محدثه_صدرزاده
#مه_شکن✨
https://eitaa.com/istadegi
سلام
چرا مینویسند روی چند تا سوژه درحال کار هستند. منم مثل شما خیلی مشتاقم که رمان جدیدشون را بخونم.
#پاسخگویی_صدرزاده
مهشکن🇵🇸🇮🇷
✨#بسم_الله_الذي_يكشف_الحق✨ 📙رمان امنیتی سیاسی#عالیجنابان_خاکستری ✍🏻به قلم #محدثه_صدرزاده قسمت۱٠٠
✨#بسم_الله_الذي_يكشف_الحق✨
📙رمان امنیتی سیاسی#عالیجنابان_خاکستری
✍🏻به قلم #محدثه_صدرزاده
قسمت۱٠۱
حاج کاظم تکانی به بازویم میدهد و میگوید:
_بهش فکر نکن!
دستش را در پلاستیک میکند و کتابی را به سمت آقای حسینی میگیرد و میگوید:
_اینو دیدید؟
آقای حسینی کتاب را میگیرد. از کنار طاقچه بالای سرش عینکش را بر میدارد و مشغول ورق زدن میشود. کمی دقت میکنم و متوجه میشوم کتاب عالیجنابان سرخپوش است. حاج کاظم میگوید:
_مثل اینکه این کتاب مال حیدره. امروز گزارش رسید چاپ اولش تموم شده.
با تعجب میگویم:
_اما این کتاب که چند روز بیشتر نیست که چاپ شده، چطوری؟
آقای حسینی با اخمهایی در هم کتاب را تورق میکند، گاه برخی از قسمتهایش را میخواند و کنار صفحه را تایی کوچک میزند. منتظر به حاج کاظم نگاه میکنم. از جایش بلند میشود و کتش را در میآورد و کنارش میگذارد. به مخدع تکیه میزند و میگوید:
_پرفروشترین کتاب شده.
جواب سوال من چه میشود؟ این حرف را که چند دقیقه پیش هم گفت. آقای حسینی پس از چند دقیقه که تمام کتاب را تورق میکند میگوید:
_چطور میذارن اینجور چیزا چاپ بشه؟ بدبخت مردم که با یک مشت اراجیف این مردک قراره وقت بگذرونند
کلافه میگویم:
_اصلا مردم چرا باید یه همچین چیزیو بخرند؟
آقای حسینی کتاب را کنارش میگذارد و عینکش را هم رویش، میگوید:
_به همون دلیل که اسم کتاب گفته، عالیجنابان خاکستری هیچ وقت خودشونو نشون نمیدن و پردهای هم از ندونستن روی عقل مردم میکشن. از اون طرفم عالیجنابان سرخپوشی که خودشون معرفی میکنند رو به مردم معرفی میکنند.
دستم را لابهلای ریشهایم میبرم شروع میکنم با آنها بازی کردن. حالا چطور عالیجنابان خاکستری پشت پرده را پیدا کنم؟ بعد از هر قدمشان تفکرات مردم را مخدوش میکنند تا راهی برای پیدا کردنشان نباشد.
🖇لینک قسمت اول رمان👇🏻
https://eitaa.com/istadegi/4522
💭ارتباط با نویسنده👇🏻
https://harfeto.timefriend.net/16467617947882
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #محدثه_صدرزاده
#مه_شکن✨
https://eitaa.com/istadegi
#معرفی_کتاب 📚
کتاب #مرگ_از_من_فرار_میکند📘
✍🏻نویسنده #فرهاد_خضری
نشر #روایت_فتح
این کتاب دربردارنده ی دو سفر است: سفر اول زندگی چمران را در امریکا و لبنان به تصویر کشیده است و سفر دوم داستان رزم چمران در جبهه های ایران است. این کتاب مجموعهای از خاطرات و توصیفات اطرافیان چمران از اوست.
#بریده_کتاب 📖
از بچگی میشنیدم: «باید بجنگیم.»
بخصوص از زبان مامان و سر خاک بابا، که به رژیم میگفت: «دخترهایم را جوری تربیت میکنم که فکرشان این باشد فقط از جنایتکارها انتقام بگیرند.»
یادم هست از سیزده چهارده سالگی لباس رزم میپوشیدم، فانسقه میبستم، نیم پوتین پا میکردم میرفتم روی سنگ میخوابیدم تا به سختی روزهای جنگ عادت داشته باشم.
#مه_شکن
http://eitaa.com/istadegi
مهشکن🇵🇸🇮🇷
بسم رب الرضا بازنشر/ آوای یک شهود 🌿من زیاد از موسیقی سر در نمیآورم؛ اما میدانم کسی که این آهنگ ر
✨استاد محمدعلی کریمخانی، تا ابد در جوار شاه خراسان پناه گرفت...
شاید لحظه جان دادن، حضرت رضا علیهالسلام را دیده و گفته: ای حرمت ملجأ درماندگان! دور مران از در و راهم بده...
و چه وصال شیرینی ست جای گرفتن در آغوش گرم شاه خراسان...
شاید در بهشت الهی هم، در مدح اهل بیت آواز سر داده باشد و آواز عاشقانهاش را در نسیم حرم جاری کرده...
خدایش بیامرزد.
#فرات
#همه_خادم_الرضاییم
🎬 دانلود و تماشای مستند #آقای_وزیر
💠 روایتی از سبک زندگی و مدیریت شهید مصطفی چمران
➕https://www.telewebion.com/episode/2598734
#چمران #شهید_چمران
http://eitaa.com/istadegi
سلام
فصل دوم رمان رفیق همون رمان خط قرمزه.
خانم شکیبا رمانهاشونا اول خدمت مخاطبین میگذارند بعد انجمن. 😊
#پاسخگویی_صدرزاده
سلام.
خوب بستگی به پیرنگتون داره و موضوع داستانتون. نوشتن داستان از زبان اشخاص مختلف دیدهای مختلفی را هم در بر میگیره.
همین رمان عالیجنابان خاکستری اگه از دید موسوی نوشته میشد قطعا شما یه چیز دیگه برداشت میکردید.
به نظرم اول سبک و موضوع داستان را انتخاب کنید بعد خودتونا بزارید به جای مخاطب که کدوم شخصیت میتونه براش جذاب باشه و باهاش همراه بشه.
#پاسخگویی_صدرزاده