#معرفی_کتاب 📚
#سعی_هشتم 📘
✍️به قلم: #سیدمحسن_امامیان
#نشر_شهید_کاظمی
هاجر شخصیت مظلومی ست. سالهاست بیصدا در حجر اسماعیل آرمیده، سالهاست مسلمانان دورش میگردند و از او غافلاند. هاجر در سکوت گوشهای از تاریخ ایستاده؛ مثل همیشهاش: بیتوقع و خالص.
به لطف اسرائیلیات، هاجر را برای ما از یک شخصیت عظیم به یک «هوو» تقلیل دادهاند. زنی که تنها ویژگی مهمش بارور بودن است، با ساره رقابت میکند و آخرش هم سر حسادت و دعوایی زنانه، راهی عربستان میشود. هیچکس هم نیست که بگوید اگر مشکل یک دعوای زنانه بود، ابراهیم میتوانست هاجر را به خانهای دیگر یا شهری دیگر ببرد؛ نه بیابان کشندهی عربستان.
حواسمان نیست که جایگاه معنوی ساره و هاجر، بالاتر از آن است که خودشان را سرگرم این حسادتها و رقابتهای کوچک کنند؛ نشان به آن نشان که به گواه قرآن، ساره فرشتگان را میدید و با آنان سخن میگفت.
انگار که بنیاسرائیل داستان دعوای ساره و هاجر را ساختهاند تا توجیهی پیدا کنند برای دشمنیشان با بنیاسماعیل و پیامبر اکرم(ص).
باور کنید هاجر خاصتر از یک همسر برای ابراهیم یا یک مادر برای اسماعیل است. این که نورش در پرتوی ابراهیم محو شده، به این معنا نیست که نمیدرخشد. ساده نیست که یک بانو، زندگی آرام و مرفهش در کنار همسر را رها کند و به امر خدا، قدم در یک بیابان بیآب و علف بگذارد؛ آن هم با فرزند شیرخوارش. ساده نیست که پسر رشیدت را پیش چشمت به قربانگاه ببرند و تو با لبخند و رضایت، به تماشای امر الهی بنشینی.
انقدر عظیم است که سعی صفا و مروه هاجر را باید هر مسلمانی به جا بیاورد تا حجاش مقبول باشد. به عبارتی، همه باید پا جای پای هاجر بگذاریم، بلکه آدم شویم...
و ما تنها همین دو حادثه را از زندگی هاجر میدانیم؛ تسلیم بودنش دربرابر امر الهی را. ولی باور نکنید که هاجر در این دو حادثه خلاصه شود. هاجر حتما سالها روحش را صیقل داده که توانسته در این دو بزنگاه، در مقابل پروردگارش سر تسلیم و رضایت فرود بیاورد.
هاجر لحظهلحظه با خدای ابراهیم زندگی کرده و در آغوش امن خدا پرورش یافته. هر دامانی لیاقت پروردن اسماعیل را ندارد. دست تدبیر خدا هاجر را از مصر به فلسطین و بعد به مکه آورده تا مادر اسماعیل باشد؛ مادر بنیاسماعیل، مادر مسلمانان، مادر ما. چه شکوهی دارد مادری، چه شکوهی دارد هاجر! مادری چنان غرق در توحید که تمام فرزندانش، از اسماعیل تا محمد(صلواتاللهعلیهم)، همه موحد بودهاند.
کتاب «سعی هشتم»، داستانی شیرین و پر فراز و فرود از زندگی هاجر سلاماللهعلیها ست؛ از کودکی تا وفات. درباره این که چقدر از داستان با روایات تاریخی منطبق است، اطلاع دقیقی ندارم(دور از انتظار نیست که کودکی و نوجوانی هاجر، در تاریخ ثبت نشده و نویسنده از قوه تخیل بهره گرفته باشد)؛ هرچند تا جایی که من میدانم، قسمتهایی که مربوط به حضرت ابراهیم بود تناقضی با روایات تاریخی نداشت. در این کتاب، هاجر دختری کنجکاو و پرسشگر است، دختری شکستناپذیر، حقطلب، باهوش و زیرک. دختری که پا در مسیر توحید میگذارد و محکم در آن گام برمیدارد.
خواندنی ست؛ به شرطی که حتما حین خواندنش، گوشهچشمی به روایتهای معتبر تاریخی داشته باشید.
پ.ن: این نوشته تقدیم به مادرم که نامش هاجر است و مثل هاجر(ع) صبور است و قوی.
#عید_قربان
#عید_غدیر
https://eitaa.com/istadegi
#معرفی_کتاب 📚
فرشتهای در برهوت📙
✍️به قلم: #مجید_پورولی_کلشتری
#نشر_عهدمانا
این کتاب، داستان دختری اهل سنت در سیستان و بلوچستان به نام حکیمه خاتون است که عاشق پسری از شیعیان به نام رسول هدایت میشود؛ مراسم خواستگاری او به اثبات حقانیت امیرمؤمنان علی(ع) میگذرد...
بریده کتاب 📖
- وقتی فهمید که تو سنّی هستی چیزی نگفت؟
حکیمهخاتون آرام سرش را تکان داد.
- نه.
عبدالحمید بطری را برد به دهانش، از آب بطری سر کشید و ادامه داد:
- یعنی پس نکشید و عقب نشینی نکرد؟ جوری که انگار که پشیمان شده باشد!
حکیمه خاتون گفت:
- به نظرم کمی جاخورد. امّا پشیمان نشد.
عبدالحمید سری تکان داد و گفت:
- تابه حال زیر نظرش داشتی؟ که ببینی شیخین را لعن و نفرین میکند یا نه؟
حکیمه خاتون گفت:
- اهل توهین نیست. مخالفت هم که بخواهد کند، مؤدبانه و با استدلال است.
از لحنِ حکیمه خاتون فهمیده بود که از جوانِ شیعه خوشش آمده. میدانست حکیمه خاتون دختر خام و عجولی نیست. از این دخترها که میروند دانشگاه و چهار تا جوان که میبینند تمامِ دست و دلشان میلرزد و خودشان را گم میکنند. حکیمه خاتون قبلا خواستگارهای بسیاری داشت. توی آنها دو تا مهندس هم بودند. امّا حکیمه خاتون همهشان را رد کرد. شاید به خاطر دانشگاه رفتن بود. شاید هم دلیلِ دیگری داشت که عبدالحمید نمیدانست. امّا حالا یک دفعه آمده بود و گفته بود:
- یک جوان شیعه میخواهد بیاید خواستگاریِ من!
#عید_غدیر
https://eitaa.com/istadegi
🌷 ولادت امام هادی (ع) بر تمام شیعیان جهان مبارک باد 🌷
#عید_غدیر
#من_غدیری_ام