فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨مادر ادب
💔رباعی تو بانو! گرچه تقطیع هجایی شد
به تیغ اشک خود، اعرابشان را بیمحل کردی
#محرم
#تاسوعا
http://eitaa.com/istadegi
🏴رفع الله رایت العباس...
از «انّی احامی ابدا عن دینی» تا «آقا نور چشم منه» هزار و چهارصد سال فاصله است؛ اما در واقع آرمان کلام استادش را به زبان خودش تکرار کرد.
آرمان شاگرد مکتب عباس بن علی علیهالسلام بود،
خدا پرچمش را بالا برد...
🌿 تصویر انگشتر شهید آرمان علیوردی
#محرم
#تاسوعا #آرمان_عزیز
http://eitaa.com/istadegi
🥀﷽🥀
"معجزه"
✍️فاطمه شکیبا (فرات)
وقتی خبر فوت اولین بیمار کرونایی را شنیدم، فکر میکردم همهچیز سر یک هفته تمام میشود و دوباره برمیگردیم سر زندگیمان. فرداش دونفر مردند، روز بعد سه نفر... تا آخر اسفند که تعطیل شد و عید قرنطینه شدیم، فکر میکردم بعد از تعطیلات عید همهچیز مثل اولش میشود. نشد. قرنطینه کرونایی کش آمد تا رمضان و شبهای قدر و روز قدس و من را بیش از قبل به کنج تنهاییام تبعید کرد. اگر قبلا جمعی وجود داشت که میتوانستم در آن کمی خودم باشم و دلم بخواهد گاهی از کنج تنهایی به آن پناه بیاورم، حالا دیگر آن جمع نابود شده بود.
قرنطینه کش آمد تا شبهای قدر؛ شبهای قدر قبلی ذرهای امید داشتم که بتوانم بروم مراسم احیا، اما آن شب قدر را بدون امید، تنهایی روی پشتبام صبح کردم و دلم شور محرم را میزد. یعنی محرم هم خبری از آن جمع متراکم حسینیه نیست؟ به دعای شب قدرم ایمان داشتم. ایمان داشتم که قبل از آمدن محرم، کرونا برود.
و باز هم قرنطینه کش آمد. دنیا را یک ویروس چند میکرونی تعطیل کرده بود. روزها در اتاقم شب میشد و شبها در اتاقم صبح. پای لپتاپ. خرید آنلاین، کلاس آنلاین، تماس تصویری، ارتباطات مجازی.
با وجود ایمانم به دعای شب قدر و در کمال ناباوری، قرنطینه به محرم رسید و آن معجزهای که منتظرش بودم رخ نداد. حسینیه تعطیل بود. نزدیک خانهمان، در پارکینگ روباز یک ورزشگاه سیاهی زده بودند و قرار بود مراسم بگیرند. همراه یکی دوتا خادمهای حسینیه رفتیم آنجا. فرش و صندلیها باید با فاصله چیده میشدند و تمام ده روز محرم، کارم همین بود: چیدن فرش و صندلیها با فاصله فیزیکی مقرر با ماسکی بر صورت، درحالی که صدای پویانفر در وزشگاه میپیچید که: حسین جان، به یاد لبت یک شبم خواب راحت نداشتم... کنار تن بیسرت کاسه آب گذاشتم...
اینها مال قبل از مغرب بود. اذان مغرب را که میگفتند، میدویدم به سمت خانه؛ از جمعیت هراس داشتم. از ویروسی که همراه نفسهاشان درهوا پخش میشد و انقدر ریز بود که میتوانست از ماسک من عبور کند، به مجرای تنفسیام راه پیدا کند و خودم و خانوادهام را به بستر بیماری بیندازد. همه خانواده هراس داشتیم، بخاطر بیماری زمینهای پدربزرگ و مادربزرگ. پس حضور در هیئت تبدیل شد به یک کار ممنوعه، یک آرزوی دور و دراز.
دیگر دعا نمیکردم همهچیز مثل اولش بشود. یکی از اقوام پزشکمان گفته بود این ویروس به این زودیها قصد رها کردن بشر را ندارد. گفته بود بشر باید به همین سبک زندگی عادت کند. من عصبانی بودم، ولی خودم را مجبور کرده بودم عادت کنم. هیئت و عزاداری محرم هم تبدیل به یک خاطره شد، واقعهای که تنها از پشت صفحه لپتاپ و تلوزیون میشد دیدش. تنها چیزی که میتوانست محرم را واقعی کند، یک معجزه بود.
نماز مغرب را که میخواندم، میچپیدم توی اتاقم، لپتاپ را باز میکردم و در قسمت پخش زنده مذهبی آپارات چرخ میزدم. هر شب یکی از هیئتهای مهم و بزرگ را پیدا میکردم و پای سخنرانیاش مینشستم. موقع روضه هم که میرسید، در اتاق را قفل میکردم، هندزفری را توی گوشم میگذاشتم و جعبه دستمال کاغذی را کنار دستم. فرقش با روضه واقعی این بود که اینجا نمیتوانستم صدای گریهام را بلند کنم. باید همهچیز در سکوت و تاریکی مطلق اتفاق میافتاد. این که چقدر بنشینم هم بستگی به حال خودم داشت. گاهی یک شب به چند مجلس سرمیزدم و گاهی وقتی روضه به نیمه میرسید، صفحه مرورگر را میبستم.
داشتم به خودم میقبولاندم از حالا به بعد محرم همین است. هر اتفاقی هم بیفتد گوشه اتاقم میافتد. داشتم خاطرات محرمهای گذشته را، حسینیه را و قافله ظهر تاسوعا را در ذهنم بایگانی میکردم. حتی دیگر در پخش زندهها هم نمیشد جمعیت متراکم دید. مردمی را میدیدی که با یک متر فاصله و ماسک نشستهاند، در فضای باز یا زیر سقفهای بلند. دیگر قرار نبود صدای گریهها توی هم برود. دیگر قرار نبود کسی از گرما بپزد. قرار نبود جمعیت درهم فشرده شوند. همهچیز تغییر کرده بود و جهان دیگر جهان قبلی نمیشد.
امسال بعد از سه سال، قافله ظهر تاسوعا دوباره راه افتاد. بعد از سه سال دوباره خودم را در جمعیت بهم فشردهای پیدا کردم که صدای گریههاشان درهم میتنید. یک لحظه ترس برم داشت. ماسک نداشتم. من سه سال تمام از تکتک آدمها و ویروسهای خطرناکی که از بازدمشان برمیخاست ترسیده بودم. همهچیز مثل قبل شده بود جز من. دوباره آدمها به هم چلانده میشدند، دوباره تنگ هم مینشستند، دوباره فرشها کنار هم پهن میشد و صندلیها چفت هم. دوباره همه از گرما میپختند. ولی من...
ادامه دارد
#محرم #عاشورا
مهشکن🇵🇸
🥀﷽🥀 "معجزه" ✍️فاطمه شکیبا (فرات) وقتی خبر فوت اولین بیمار کرونایی را شنیدم، فکر میکردم همهچیز سر
من هنوز مثل قبل نشدهام. جای زخمش مانده است. هنوز هم به دلیل نامعلومی(که مطمئنم ویروس نیست) از آدمها میترسم. دیگر انگار نمیتوانم در اجتماعات مذهبی خودم باشم. دارم تلاش میکنم خودم را به جمع وصلهپینه کنم، ولی همیشه تک و تنها یک گوشه مینشینم و تنها بودن در عین موج خوردن همراه جمعیت، اعصابم را بهم میریزد. دوست دارم فرار کنم. فرار کنم به کنج تنهایی خودم.
نمیدانم خوب میشوم یا نه؛ ولی حالم مثل آدمی ست که معجزه میبیند.
میفهمید؟
معجزه.
رخ دادن اتفاقی محال.
دیدن دوباره روضه حسین...
✍️فاطمه شکیبا (فرات)
#یادداشت_محرم #محرم #امام_حسین
https://eitaa.com/istadegi
مهشکن🇵🇸
🥀﷽🥀 "کاش افسانه بود" روانشناسها میگویند سوگ عاطفی پنج مرحله دارد: انکار، خشم، چانهزنی، اندوه و
🥀﷽🥀
ای کاش ماجرای بیابان دروغ بود،
این حرفهای مرثیهخوانان دروغ بود
ای کاش این روایت پر غم سند نداشت
بر نیزهها نشاندن قرآن دروغ بود
ای کاش گرگ تاخته بر یوسف حجاز
مانند گرگ قصهی کنعان دروغ بود
حیف از شکوفهها و دریغ از بهار، کاش
بر جان باغ، داغ زمستان دروغ بود...
شاعر: محمدمهدی سیار
#محرم #عاشورا #امام_حسین علیهالسلام
https://eitaa.com/istadegi
10.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀 «رنگ سرخ علمت یا ثارالله؛ این عالم رو میگیره انشاءالله...»
🖤 #محرم #امام_حسین #عاشورا
http://eitaa.com/istadegi
🌴 ۴:۴۵ بامداد؛ اذان صبح به وقت عاشورای سال ۶۱ هجری
به نام نامی سر، بسمه تعالیٰ سر
بلندمرتبه پیکر، بلندبالا سر...
#عاشورا #محرم
http://eitaa.com/istadegi
🌴 ۶:۰۵ صبح؛ طلوع آفتاب به افق کربلای سال ۶۱ هجری
صبحی دمید از شب عاصی سیاهتر
وز پی شبی ز روز قیامت درازتر...
اینجا امام آن جمله معروفشان را فرمودند: «الا و ان الدعی بن الدعی قد رکز بین اثنتین بین السلة و الذلة و هیهات مناالذلة... حرامزاده پسر حرامزاده، من را بین کشته شدن و قبول ذلت مجبور کرده؛ و ذلت از ما دور است.»
عشق توام کشاند بدینجا، نه کوفیان
من بینیازم از همه، تو بینیازتر...
#عاشورا #محرم
http://eitaa.com/istadegi
🌴۹ صبح؛ تیراندازی سپاه عمر سعد به سوی سپاه امام حسین علیهالسلام و آغاز نبرد
امام به یاران فرمودند: «اینها نماینده این قوم هستند. برای مرگی که چارهای جز پذیرش آن نیست، آماده شوید.»
کاشفالاسرار میخواهد گرهگیسوی عشق
خوش به هم پیچیده است این رشتهی بسیار سر
#عاشورا #محرم
http://eitaa.com/istadegi
🌴۱۰ صبح؛ پایان نبرد تنبهتن و حمله سراسری سپاه کوفه که به شهادت حدود سی و هشت نفر از اصحاب امام
زهیر گفت: حسینا! بخواه از ما جان
حبیب گفت: حبیبا! بگیر از ما سر
سپس به معرکه عابس، ”أجنّنی” گویان
درید پیرهن از شوق و زد به صحرا سر
بنازم ”أم وهب” را، به پارهی تن گفت
برو به معرکه با سر ولی میا با سر
خوشا به حال غلامش، به آرزوش رسید
گذاشت آخر سر، روی پای مولا سر
#عاشورا #محرم #ما_ملت_امام_حسینیم
http://eitaa.com/istadegi