eitaa logo
مه‌شکن🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
522 ویدیو
75 فایل
✨﷽✨ هرکس‌می‌خواهدمارابشناسد داستان‌کربلارابخواند؛ اگرچه‌خواندن‌داستان‌را سودی‌نیست‌اگردل‌کربلایی‌نباشد. شهیدآوینی نوشته‌هایمان‌تقدیم‌به‌ اباعبدالله‌الحسین(ع)‌وشهیدان‌راهش..‌. 🍃گروه‌نویسندگان‌مه‌شکن🍃 💬نظرات: https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سردار_من با صدای #حامد_زمانی تقدیم به سپهبد #شهید #حاج_قاسم_سلیمانی 💚 علمدارا همه زیبان ولی بی دست زیبا تر...😢 سردار خود را به جهان معرفی کنید...💪 #نشر_حداکثری #انتقام_سخت
اگر منتظر اخبار و تحلیل های ناب سیاسی در مورد این مرز و بوم‌هستی... به کانال ما مراجعه کن.... آدرس:@masah_ir 🔶 یه روزی تو این کشور خجالت میکشیدن اسم یه ادم معلوم الحال یا خواننده طاغوتی یا مجرم رو ببرن.. امروز با ابزار فضای مجازی و جادوی رسانه، یه مشت قاتل و بی قید و بند شدن چهره و قهرمان!! ببین کدوم طرف ایستادی و محبت کدوما توی دلته.. راه مشخصه.. از روز روشن تر 👉 @masah_ir
📚 🚩 🚩 کتاب 📘 ✍️ نویسنده: 👈می‌دانید، ما همیشه خاطرات را از زبان همرزمان و خانواده‌ها و دوستانشان خوانده‌ایم. این که فلان چقدر مهربان بود و بخشنده بود و مومن بود و...😌 🔸اما من همیشه دوست داشتم بدانم یک ، دنیا را چطور نگاه می‌کند؟ خودش را چطور روایت می‌کند؟ شهادت برایش چه معنایی دارد؟⁉️ 🔰🔰
مه‌شکن🇵🇸
#معرفی_کتاب 📚 🚩 #هفته_دفاع_مقدس 🚩 کتاب #نه_آبی_نه_خاکی 📘 ✍️ نویسنده: #علی_موذنی #نشر_سوره_مهر 👈می‌دا
📚 🚩 🚩 کتاب 📘 ✍️ نویسنده: 👈می‌دانید، ما همیشه خاطرات را از زبان همرزمان و خانواده‌ها و دوستانشان خوانده‌ایم. این که فلان چقدر مهربان بود و بخشنده بود و مومن بود و...😌 🔸اما من همیشه دوست داشتم بدانم یک ، دنیا را چطور نگاه می‌کند؟ خودش را چطور روایت می‌کند؟ شهادت برایش چه معنایی دارد؟⁉️ 🔰🔰 ✅ را که خواندم، یادم آمد چقدر کوچکم. چقدر محدودم. چقدر بیچاره‌ام. چقدر می‌توانستم پیشرفت کنم و نکرده‌‌ام!😢 این که از زاویه نگاه یک دنیا را ببینی، نگاهت را به دنیا بلند می‌کند. تازه آن وقت است که حقارت دنیا به چشمت می‌آید. چشمان یک ، چیزهایی را می‌بینند که هیچ دوربین و تلسکوپی نمی‌بیند.🎥 🔰🔰 💞زیباست که همراه یک از مادر و پدر و خانواده‌ات دل بکنی و اعزام بشوی و آموزش ببینی و به جبهه بروی و دوستانت مقابلت شوند و آخر، خودت را هم به قافله برسانی.💞 حالا که از زاویه دید دنیا را نگاه کرده ام، دریافته ام که: ⚠️”آنچه در پشت سر است، معلق است و آنچه در پیش روست، مستقر. “⚠️ 📖 ” من همه جای زمین را دوست دارم، زیرا جایی از آن نیست که به سرانگشت آفرینش تو موجود نشده باشد. و در هیچ کجا احساس غربت نمی کنم، زیرا تو همه جا هستی، و دوست تر از تو کیست؟ تو در سطح آب همچنانی که در عمق، هر چند من تو را در عمق بیشتر احساس می کنم، زیرا در عمق از سطح خود را تنهاتر یافته ام. وزن آب در عمق بر دوشهای من به یاد تو تحمل پذیر می شد... “ 📖 ” مربی می گوید: «باید عین ماهی شوید که جز در آب نتوانید زندگی کنید.» عباس از او پرسید: «یعنی باید از این به بعد توی خشکی غرق بشویم؟» “ 📖 ” ای امام، تو با ظاهر شدن در خواب من سطح توقع مرا نسبت به خودم بالاتر برده ای. دیگر شهادت نه آرزوی من که نیاز من است. دیدار تو مرا از آرزو به نیاز رسانده است... “ 📖 ” اسلحه ام را تمیز کرده ام عین دستۀ گل! حیف نیست آدم با کلاش به این تمیزی بزند کسی را بکشد؟ “ https://eitaa.com/istadegi
🔸 🔸 ⚠️در منابع شیعی هم حدیثی داریم می فرماید: "ما منا الا مسموم او مقتول(یعنی کسی از ما نیست جز این که مسموم یا کشته شده باشد)." لذا هم شده است...😭 از (ع) نقل شده است که فرمودند: "انی اموت بالسم کما مات (من با سم از دنیا می‌روم همانگونه که رسول خدا از دنیا رفت.)" که من با سم کشته خواهم شد همانطور که رسول خدا به رسیده است.😭😭 البته امام مجتبی(ع) اشاره ای هم دارند که مرا همسرم سم خواهد داد و به خواهد رسانید که البته در مورد مسموم کننده رسول خدا در اینجا چیزی نفرموده اند. 🖤شهادت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و امام حسن مجتبی علیه السلام تسلیت باد.🖤 https://eitaa.com/istadegi
📷 درخواست خواندنی از 🔻 🔸️ای شهید عزیز! اربعین امسال سفر کربلا را برای همه بینندگان این عکس جور کن. 🆔 @ArbaeenIR 📌www.arbaeen.ir
💞 💞 📖 دخترها می‌فهمند.../ بخش دوم دخترک مبهوت است. کسی نمی‌گذارد مادرش را ببیند؛ شاید چون می‌ترسند با دیدن حال بد مادرش، بیشتر بترسد. هیچ‌کس حواسش به دخترکِ چهارساله میرزا عباس نیست. دخترک چهار ساله‌ای که از وقتی خانه را آنطور دیده، لب به غذا نزده. دخترک چهارساله‌ای که حتی اصلاً نمی‌داند مرگ یعنی چه؟ دخترک چهارساله‌ای که عادت داشته وقتی پدرش برمی‌گردد خانه، روی پاهای پدرش بنشیند و از پایین به صورت خندان پدر نگاه کند که دو حبه قند گوشه لپش می‌گذارد و چای می‌خورد. شاید این تصویر چای خوردن پدر، تنها تصویر واضح دخترک از پدری باشد که فقط چهار سال او را داشت. تصویری که هنوز هم در ذهن مادربزرگ واضح واضح است. نشستن روی پای پدر...لذتی که فقط دخترها می‌فهمند. می‌دانید، بعضی چیزها در این جهان مثل راز می‌ماند. یک نمونه‌اش هم محبت بین پدر و دختر. اصلا یکی از مجهولات عالم این است که دخترها بابایی‌تر اند یا پدرها دختری‌تر هستند؟ حالا دخترکوچولوی چهارساله پدر، فقط با بهت به مردم عزادار در خانه‌شان نگاه می‌کند. هیچکس حواسش به دخترِ چهارساله میرزاعباس نیست که غذا نمی‌خورد، فقط خیره است به مردم و وقتی حوصله‌اش سر می‌رود، یک گوشه کز می‌کند تا خوابش ببرد. شاید چون منظور حرف‌های مردم را نمی‌فهمید وقتی می‌گفتند: میرزا عباس صغیر داشت. دخترک اصلا نمی‌دانست صغیر یعنی چه. نمی‌دانست منظور همه از یتیم و صغیر، آن دخترک است و خواهر و برادرهایش. شاید مدت‌ها طول کشیده تا دخترک بفهمد چه اتفاقی افتاده و یتیم شدن یعنی چه. مثلا وقتی کم‌کم مراسم پدرش تمام شده و دورشان کمی خلوت شده، دخترک تازه جای خالی پدر به چشمش آمده. تازه نگاه‌های ترحم‌آمیز مردم را دیده. تازه فهمیده مادرش بیشتر از قبل پای چرخ خیاطی می‌نشیند و گرفته‌تر و عصبی‌تر از قبل است و هربار نفرین می‌کند: الهی ریشه‌شون به خونشون تر بشه که میرزا عباس رو کشتند! مادربزرگ می‌گوید میرزا عباس مشغول آبیاری باغش بوده، همراه چندنفر دیگر که هندل چاه مکینه می‌خورد به پهلوی میرزا عباس. آن‌هایی که دیده‌اند، می‌دانند. هندل شتاب دارد. اگر کنترلش نکنی پَس می‌خورد، محکم هم پس می‌خورد، خیلی محکم. انقدر محکم که دنده‌ها و پهلو را می‌شکند. شاید پهلوی میرزا عباس هم... دوست ندارم تصورش کنم. دوست ندارم تصور کنم که وقتی دسته هندل خورده به پهلوی میرزا عباس، چطور ناله کرده و افتاده. می‌دانید، وقتی بچه بودم و این ماجرا را شنیدم، تا مدت‌ها از کلمه چاه مکینه و هندل می‌ترسیدم. باغمان یک چاه مکینه داشت که می‌ترسیدم به سمتش بروم. حس می‌کردم ترسناک است و کشنده. اما هم من می‌دانم، هم همسر میرزا عباس و هم مادربزرگم؛ همه می‌دانیم که میرزا عباس می‌توانست نجات پیدا کند، اگر آن دو نامردی که همراهش بودند زودتر او را می‌رساندند به یک حکیم، به یک پزشک، به یک بیمارستان. می‌توانستند یک صبح تا شب، درد کشیدن میرزا عباس را نگاه نکنند. می‌توانستند نگذارند یک دخترک چهارساله یتیم بشود... مادربزرگ همیشه می‌گوید بابای من کشته شد. هیچ‌وقت کلمه «فوت کرد» یا مشابه آن را به کار نبرد. من اما معتقدم میرزا عباس کشته نشد؛ شهید شد. سند و دلیل هم دارم؛ مگر امام علی(علیه‌السلام) نفرمودند:«کسی که در پی به دست آوردن روزی حلال باشد، مانند مجاهد در راه خدا است.»؟ برای همین است که هر موقع گلستان شهدا می‌روم، حتماً کنار مزرا پدربزرگ شهیدم می‌نشینم و با او خلوت می‌کنم. حتماً کنارش می‌نشینم و روی مزارش با ریگ‌هایی که روی زمین ریخته شده، می‌نویسم: ... اصلا بی‌خیال این حرف‌ها... این‌ها را نوشتم نه برای میرزا عباس محمدی یا برای مادربزرگم... برای این نوشتم که برای دختر سه ساله ارباب شهیدم گریه کنم. برای سه ساله‌ای که در میان غوغای عصر عاشورا، هیچکس حواسش به او نبود، جز آن‌ها که دنبال گوشواره‌های غنیمتی بودند... https://eitaa.com/istadegi
مه‌شکن🇵🇸
#معرفی_کتاب 📚 🚩 #هفته_دفاع_مقدس 🚩 کتاب #نه_آبی_نه_خاکی 📘 ✍️ نویسنده: #علی_موذنی
📚 🚩 🚩 کتاب 📘 ✍️ نویسنده: 👈می‌دانید، ما همیشه خاطرات را از زبان همرزمان و خانواده‌ها و دوستانشان خوانده‌ایم. این که فلان چقدر مهربان بود و بخشنده بود و مومن بود و...😌 🔸اما من همیشه دوست داشتم بدانم یک ، دنیا را چطور نگاه می‌کند؟ خودش را چطور روایت می‌کند؟ شهادت برایش چه معنایی دارد؟⁉️ 🔰🔰 ✅ را که خواندم، یادم آمد چقدر کوچکم. چقدر محدودم. چقدر بیچاره‌ام. چقدر می‌توانستم پیشرفت کنم و نکرده‌‌ام!😢 این که از زاویه نگاه یک دنیا را ببینی، نگاهت را به دنیا بلند می‌کند. تازه آن وقت است که حقارت دنیا به چشمت می‌آید. چشمان یک ، چیزهایی را می‌بینند که هیچ دوربین و تلسکوپی نمی‌بیند.🎥 🔰🔰 💞زیباست که همراه یک از مادر و پدر و خانواده‌ات دل بکنی و اعزام بشوی و آموزش ببینی و به جبهه بروی و دوستانت مقابلت شوند و آخر، خودت را هم به قافله برسانی.💞 حالا که از زاویه دید دنیا را نگاه کرده ام، دریافته ام که: ⚠️”آنچه در پشت سر است، معلق است و آنچه در پیش روست، مستقر. “⚠️ 📖 ” من همه جای زمین را دوست دارم، زیرا جایی از آن نیست که به سرانگشت آفرینش تو موجود نشده باشد. و در هیچ کجا احساس غربت نمی کنم، زیرا تو همه جا هستی، و دوست تر از تو کیست؟ تو در سطح آب همچنانی که در عمق، هر چند من تو را در عمق بیشتر احساس می کنم، زیرا در عمق از سطح خود را تنهاتر یافته ام. وزن آب در عمق بر دوشهای من به یاد تو تحمل پذیر می شد... “ 📖 ” مربی می گوید: «باید عین ماهی شوید که جز در آب نتوانید زندگی کنید.» عباس از او پرسید: «یعنی باید از این به بعد توی خشکی غرق بشویم؟» “ 📖 ” ای امام، تو با ظاهر شدن در خواب من سطح توقع مرا نسبت به خودم بالاتر برده ای. دیگر شهادت نه آرزوی من که نیاز من است. دیدار تو مرا از آرزو به نیاز رسانده است... “ 📖 ” اسلحه ام را تمیز کرده ام عین دستۀ گل! حیف نیست آدم با کلاش به این تمیزی بزند کسی را بکشد؟ “ https://eitaa.com/istadegi
مه‌شکن🇵🇸
دختر دو دستش را می‌گیرد به بندهای کوله‌پشتی‌اش: آره... خیلی هم شدید بود. یه بسیجی رو گرفتن انقدر زدن
پیوست داستان "سربه‌زیر": سرا پا اگر زرد و پژمرده‌ايم ولی دل به پاييز نسپرده‌ايم چو گلدان خالي لب پنجره پر از خاطرات ترک‌خورده‌ايم اگر داغ دل بود، ما ديده‌ايم اگر خون دل بود، ما خورده‌ايم اگر دل دليل است آورده‌ايم اگر داغ شرط است ما برده‌ايم اگر دشنه دشمنان، گردنيم اگر خنجر دوستان، گرده‌ايم گواهی بخواهيد: اينک گواه همين زخم‌هايی كه نشمرده‌ايم دلی سربلند و سری سربه زير از اين دست عمری به سر برده‌ايم... (قیصر امین‌پور) پ.ن: این داستان بیشتر تلنگری به مسئولان جامعه بود... مردم ما شریف و نجیب‌اند؛ قدر این مردم رو بدونید... اجازه ندید شرایط زندگی براشون سخت بشه... http://eitaa.com/istadegi
این برای آرمان.mp3
5.83M
🎧بشنوید/داستان صوتی "این برای آرمان"✨ 📖بریده داستان: "یک نفر تخته را طوری روی میخ چرخانده بود که عکس وارونه شود. میخ را بیرون کشیدم، با تخته. چندنفر برایم هو کشیدند و یکی داد زد: - بذار بیفته. بندازش زمین. بذار بشکنه." ✍️به قلم: فاطمه شکیبا 🎙گویندگان: بانو نینا(راوی) آقای واقفی(استاد دانشگاه) بانو فائزه، بانو مهلا، بانو تأویل، بانو نسترن، بانو gh(همکلاسی‌های دانشگاه) 🌱کاری از درختان سخنگوی باغ انار.🌱 تقدیم به روح بلند آرمان عزیز...✨ http://eitaa.com/istadegi
نام‌تان بلند باد جوانان وطن... 🇮🇷شهید علی غنی باتدبیر 🇮🇷شهید محمد جمال‌زاده 🇮🇷شهید یونس سیفی‌نژاد 🇮🇷شهید حسین بادامکی 🇮🇷شهید ناصر حیدری شهدای حمله تروریستی سراوان🥀